زندان

معلم و دانش‌آموزان در پی پویش آزادی زندانی‌های غیرعمد
۲ معلم جوان محله استادیوسفی با همراهی دانش‌آموزان، پویشی را برای آزادی زندان ی‌های غیرعمد راه انداختند.
روایت اسرای مشهدی جنگ جهانی دوم
رشید پسندیده‌رهورد می‌گوید: شب به شهر عشق‌‏آباد رسیدیم. آنجا دو تا زندان داشت؛ یکی مربوط‌به افراد خطرناک که در داخل شهر بود و دیگری برای زندان یان عادی بود که در مسافتی نزدیک به شهر قرار داشت.
کوچه پشت زندان وکیل‌آباد
صدف ۳۰ از سرسبزترین معابر محله تربیت است که تا پشت زندان مرکزی کشیده شده است؛ به همین دلیل برخی اهالی آن را با نام «کوچه پشت زندان » می‌شناسند.
به جای حسرت خوردن کارآفرین شدم
دل گشاده و قلبی مهربان باید داشته باشی که حاضر شوی پا به زندان بگذاری و به سارق، قاچاقچی، قاتل و... دوخت‌ودوز یاد بدهی تا در زندان و پس از آزادی، راه کسب پول حلال برایش باز باشد و دوباره در مسیر جرم‌های قبلی قرار نگیرد. مینا سبحانی با همین یک جمله‌ که از استادش یاد گرفت، تاکنون استقامت به خرج داده و ناجی ده‌ها بانوی خودسرپرست شده است.
گره گشایی برای زندانیان با کلام خیر
قرارمان با نفیسه فاضل‌زاده (تهرانی) در منزلش است. ‌خانه‌ای که از سال96 در روزهای شنبه و یکشنبه محل قرار بانوان نیک‌اندیش و دغدغه‌مندی است که برای تهیه جهیزیه و سیسمونی به آنجا می‌آیند. البته خانم تهرانی سال‌هاست که دستش به کار خیر است و تا کنون حدود 50 زندان ی را آزاد کرده است. او برای انجام نیکوکاری‌هایش خیریه «حضرت نجمه خاتون» را تأسیس کرده است. مجید گچ‌کار تهرانی، پسر این بانوی نیک‌اندیش نیز در بخشی از خانه که به او تعلق دارد در زمینه مشاوره خانواده‌ها فعالیت می‌کند. به عبارتی افرادی که مشکلی در زندگی‌شان دارند از سمت مادر برای مشاوره به پسر معرفی می‌شوند. امروز آمده‌ایم تا بیشتر با او و کارهایش آشنا شویم.
گشودن فصل جدید در زندگی زندانیان با اهدای کتاب
دکتر مهسان اخوان مهدوی سال1400 در حالی‌که مدرک دکترای روان‌شناسی بالینی را گرفته بود، کانون «یاریگران زندگی» را در محله تربیت تأسیس کرد. او طی یک‌سال گذشته با همراهی دوستانش با تهیه 580جلد کتاب، کافه کتاب رایگان دایر کرده‌اند، به درمان بیماران دارای اختلالات جنسی و کارآفرینی برای آن‌ها پرداخته‌اند. به شهرک صنعتی رفته و به کارگران و کارفرمایان خدمات مشاوره‌ای رایگان داده‌اند و اکنون هم چند ماهی است که با زندان مرکزی مشهد ارتباط گرفته‌اند و کتاب‌هایشان را برای مطالعه به دست زندان یان می‌رسانند.
سال‌های سخت اسارت اولین بانوی اسیر ایرانی
بعثی‌ها پل زده بودند و تانک‌ها و نفربرها را وارد شهر کرده ‌بودند. راه افتاده بودیم که چشمم به یک نفربر افتاد. خیال کردم نیروهای خودی هستند خوشحال شدم و تا به همسرم گفتم نیروی کمکی فرستاده‌اند، ما را زیر بار آتش گرفتند. از سمت شاگرد که من نشسته‌بودم تیراندازی می‌کردند. اسلحه را محکم در بغل گرفته‌بودم و فریاد «یاحسین» می‌زدم. سرم را خم کرده و پایین گرفته‌بودم. بعثی‌ها لاستیک‌های ماشین را زدند و ما را متوقف کردند. وقتی ایستادیم، تازه متوجه شدم پهلویم پرخون است و وقتی پیاده شدیم، دیدم استخوان قلم پای شوهرم زده بیرون و خون‌ریزی شدیدی دارد. در حالی که خیال می‌کردند من هم مثل همسرم سپاهی هستم، ما را سوار یک آمبولانس کردند و به العماره عراق بردند. یک شب در راه بودیم و این شب آخرین شبی بود که من در کنار حبیب بودم.