کد خبر: ۲۰۷
۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

بازی آنسوی دیوارهای سیاه

بچه‌ها با دیدنمان بازی را رها می‌کنند، دورمان جمع می‌شوند. یکی از آن‌ها 10ساله است؛ شیرین حرف می‌زند «خانم، ما که بازی می‌کنیم معتادها می‌آیند مواد می‌کشند.»

خودرویی زوزه‌کشان از میان دست‌اندازهای خاکی و زمین‌های خالی، مسیرش را به سمت انتهای مشهدقلی پیش می‌گیرد. راننده دندان‌هایش را روی هم می‌فشارد و زیر لب غرولندکنان می‌گوید: معلوم است محدوده شهری را رد کرده‌ایم. اینجا دیگر کجاست؟ ماشینم را تازه شسته‌ام.
کمی جلوتر از خودروی ما، خودروی یکی از اهالی، مسیر را بدون توقف می‌پیماید. از مسیر حرکت خودرو گرد و خاک به آسمان بلند می‌شود. برای خودمان هم عجیب است. هنوز آن‌قدرها از مسجد جوادالائمه و محله مشهدقلی دور نشده‌ایم که مسیرمان به بیابان‌ می‌افتد. 4نفر از اهالی در خودروی جلویی نشسته‌اند و تصور می‌کنند گزارش ما می‌تواند در رفع این مشکلات اثرگذار باشد.

آن‌ها دل به قدرت رسانه بسته‌اند. به اینکه آقای شهردار صبح شنبه کنار نوشیدن چای اول وقتش شهرآرا را ورقی بزند و بعد از نگاه به صفحات روزنامه، چشمش به عکس یک شهرآرامحله منطقه ما بیفتد و دستوری بدهد که شاید گرهی از گره‌های مردم مشهدقلی باز کند. خودروی جلویی که حامل همین مردم امیدوار است متوقف می‌شود. من و عکاس هم پیاده می‌شویم. بوی تعفن توی ذوق می‌زند. این محدوده بین شهر و روستاست. 

 

اینجا قسمتی از شهر است

انگار به مقصد رسیده‌ایم. عکاس از دیدن این همه نازیبایی در یک قاب، ذوق هنری‌اش گل کرده و چپ و راست عکس می‌گیرد. دور تا دورمان خاک و نخاله ساختمانی به چشم می‌خورد. تکه‌های گچ و سیمان خشک شده، برزنت، لباس‌های کهنه و... و زمین خاکی تصویر بدی را به نمایش گذاشته است.

محمود جنگی یکی از همین مردم پیگیر و مطالبه‌گر مشهدقلی است. اخم‌هایش را در هم می‌کشد. وسط معبر 20متری بی‌نام و نشانی که ما در آن هستیم می‌ایستد و علامت انتهای محدوده شهری را نشانمان می‌دهد «ما در محدوده روستایی نیستیم. جایی که شما ایستاده‌اید شهر است. سمت راست ابتدای محدوده روستایی است، اما سمت چپ که تا چشم کار می‌کند بیابان است و بیایان با اوضاعی که می‌بینید بخشی از کلانشهرمان است.»

صدای چرخ‌های گاری از چند قدمی شنیده می‌شود. مردی با سرووضع ژولیده گونی چرک و کثیفی را به دنبال خودش می‌کشد. زیرچشمی نگاهمان می‌کند و نیشخندی می‌زند. انگار این آب گل‌آلود فقط برای امثال او ماهی دارد و بس. جنگی هنوز آرام و قرار ندارد «خودتان وضعیت را ببینید. بچه‌های مردم باید در فضایی بزرگ شوند که عابرانش زباله‌گردها و معتادها هستند.»

تا مدرسه شهید عباسعلی خدادادپور فاصله چندانی نیست. پیاده ده بیست قدم راه است تا به این مدرسه برسیم. تنها پارک مشهدقلی هم در همین حوالی است. از وسط زمین‌ها می‌شود پارک را دید.

 

ناراضی‌ها

محمد محمدزاده70ساله است. او معتمد محله و رئیس هیئت امنای مسجد جوادالائمه و پنجتن در توس 91است. اهالی قدیمی مشهدقلی او را خوب می‌شناسند. محمدزاده از آن جمله افرادی است که برای آبادی محله‌اش از هیچ کاری دریغ نکرده است. او و چند نفر دیگر بارها و بارها کار و زندگی‌شان را رها کردند و برای آبادی محله از این اداره به آن اداره و از این سازمان به آن سازمان رفته‌اند.

محمدزاده در همین محله بزرگ شده «من عمرم را در این محله گذرانده‌ام. اینجا مشکلات زیادی دارد که حل کردنش کار راحتی نیست. زمین‌هایی که می‌بینید18هکتار است که 20سال پیش شهرداری منطقه2 آن را به صورت تعاونی به کارکنانش واگذار کرد. کاربری اینجا مسکونی است و در نقشه‌ای که برای ساختش وجود دارد فضای سبز، فضای آموزشی و ...دیده شده است، اما این تعاونی که حدود یک هزار و 150عضو دارد خیلی وقت است دیگر زیر نظر شهرداری نیست. در این مدت کارکنان شهرداری، زمین‌ها را به صورت قولنامه‌ای فروخته‌اند.

کمیسیون ماده 5در سال 87این زمین‌ها را بلوک‌بندی و بخش‌های مختلفش را مشخص کرده است، اما عده‌ای از افراد تعاونی با این نقشه مخالف هستند و سهم زمینشان را می‌خواهند. همین تعداد ناراضی راه افتاده‌اند از این اداره به آن اداره که ما آپارتمان نمی‌خواهیم و زمینمان را بدهید خودمان بسازیم.

آن‌ها تا جایی پیش رفتند که به رأی کمیسیون ماده5 به دیوان عدالت اداری شکایت کردند. دیوان عدالت هم رأی را به نفع همین تعداد صادر کرد و طرح کمیسیون ماده 5ملغی شده است.»
از گفته اهالی کاملا مشخص است آن 50نفر مخالف از بین یک‌هزار و 150عضو تعاونی، زورشان می‌رسد طوری که سال 91زمین برای احداث مجتمع‌های مسکونی گودبرداری شد، اما همین تعداد محدود جلوی کار را گرفتند و نگذاشتند مشهدقلی رنگ آبادی را ببیند.

 

50 متر زمین، چند صاحب دارد

خاطرات جنگی زنده می‌شود «من 38ساله‌ام. بچگی‌های من در باغ‌های این محدوده گذشت. زمین‌های رها شده این محدوده الان بیابان است و عامل هزار مشکل. وقتی ما بچه بودیم این زمین‌ها باغ میوه بود. شهرداری منطقه2، 20سال پیش این زمین‌ها را از روستایی‌ها خرید و آن را به نیروهایش داد. مشکلات پیش آمده حالا باعث شده این محدوده هزار مشکل برای اهالی مشهدقلی و محلات اطراف ایجاد کند. بنا بود آن تعاونی با ساخت مجتمع‌های مسکونی و فضای سبز و فضای آموزشی محله‌مان را رونق دهد نه اینکه جولانگاه معتادها و کارتن‌خواب‌ها شود.»

به گفته اهالی، یکی دیگر از مشکلات فروش زمین‌ها در قطعات 50متری و گاهی به چند نفر است. چنان‌که یکی از اهالی می‌گوید: گاهی یک زمین برایش چند صاحب پیدا می‌شود. این موضوع در بلاتکلیف ماندن این زمین‌ها مؤثر است. این در حالی است که اگر این محدوده تعیین تکلیف شود 20متری موجود که مرز بین شهر و روستا است آسفالت می‌شود و محله رونق می‌گیرد.
پیگیری چند معتمد محله به عنوان مدعی‌العموم تنها به ارتباط به شهرآرا ختم نشده است، بلکه چند نفر از اهالی از مدت‌ها پیش پیگیر شدند و از این اداره به آن اداره و از این سازمان به آن سازمان رفتند تا بالاخره نهادی پیدا شود و دور این زمین را لااقل دیوار کند و برایش نگهبان بگذارد.

 

جنازه زن جوان در بیابان

محمدزاده، پیرمرد خوش صحبتی که همراهی‌مان می‌کند با انگشت دیوارهای کاهگلی مقابل را نشانمان می‌دهد «زیر همان دیوارها آدم کشتند. دختری جوان که معلوم بود مال این اطراف نیست. آن‌طور که اهالی می‌گفتند. جای انگشت دورگردنش کبود بوده انگار خفه‌اش کرده بودند. این زمین‌های خالی به جز بدبختی و فساد چیزی برای اهالی محله ندارد. این اطراف پر از کارتن‌خواب‌هایی است که زمین را کنده‌اند و در آن زندگی می‌کنند. هر بار بسیج این افراد را از محله بیرون می‌کند باز بعد از چند وقت سروکله‌شان پیدا می‌شود. اگر این بلاتکلیفی حل شود و ساخت و ساز این زمین‌ها از سر گرفته شود دیگر این مشکلات را نداریم. مگر در مجتمعی که ساخته شده و مردم زندگی می‌کنند جای معتاد و کارتن‌خواب است؟ اما متأسفانه کسی که از تعاونی زمین می‌خرد دنبال سود و خرید و فروش است کسی به فکر آبادانی اینجا نیست.»

 

همسایه ناخلف پارک و مدرسه

معبر زمین‌های رها شده 20متر است و اگر آسفالت شود عبور و مرور در آن به جریان می‌افتد،‌ اما سال‌هاست که به جز مزاحمت برای اهالی خیری نداشته است. یکی دیگر از اهالی که پسر جوانی است در این‌باره می‌گوید: تنها پارک این محدوده را همین زمین‌ها ناامن کرده‌اند. غروب که می‌شود کسی جرئت ندارد از نزدیکی پارک عبور کند چه برسد به اینکه زن و بچه مردم شب ساعتی در پارک راه بروند و تفریح کنند. اینجا گاهی پر از اراذل و اوباشی می‌شود که به افرادی که در پارک هستند فحاشی می‌کنند. یا بچه‌ها در پارک بازی می‌کنند و در این زمین‌ها معتادان در حال مصرف هستند. به بچه‌ای که مدام تزریق، بنگ کشیدن و...را دیده چطور می‌شود از پاکی و درست زندگی کردن حرف زد. خواه ناخواه محیط روی بچه‌های محله‌مان اثر می‌گذارد.

به اینجای ماجرا که می‌رسد خانم غیاثی، مدیر دفتر تسهیلگری محله، وارد بحث می‌شود. او که از مدتی پیش پیگیر وضعیت این زمین‌هاست، اطلاعاتی که اهالی درباره زمین‌ها دادند تأیید می‌کند. غیاثی تأثیر منفی زمین‌های رها شده بر محله را یادآور می‌شود و می‌گوید: محله مشهد قلی کم برخوردار است. بچه‌ها جایی برای بازی ندارند. کتابخانه‌ای نیست. تنها پارک محله هم در مجاورت این فضا است و بچه‌های کنجکاو از نزدیک با اعتیاد و خماری آشنا می‌شوند. آن‌ها مدام از کارتن‌خواب‌ها فحش می‌شنوند و گاهی کتک می‌خورند.

 

مرغداری بلای جان اهالی

هنوز به وسط‌های این معبر 20متری نرسیده‌ایم که بوی تعفن از چندصد متری به مشام می‌رسد. خانم غیاثی از نبود امکانات برای بچه‌های محله گلایه می‎کند. مرغداری اما داغ دلش را تازه می‌کند «این مرغداری 7متر بیشتر با فضای آموزشی سر خیابان فاصله ندارد. چند بار به سازمان‌های مرتبط نامه زده‌ایم که جای مرغداری اینجا نیست، اما متأسفانه هنوز اتفاقی نیفتاده است. وجود مرغداری باعث بوی بد و انتشار آن در محله می‌شود.

تابستان نمی‌شود از این محدوده عبور کنید. آن‌قدر بوی تعفن زیاد است که قابل تحمل نیست. از طرفی، وجود این مرغداری باعث شده پشه‌ها زیاد شوند و به محصولات کشاورزی اهالی حمله کنند. کشاورزان با اینکه زمینشان را سم‌پاشی می‌کنند، اما باز هم محصولاتشان در امان نیست. از توس 79تا93ده هزار خانوار جمعیت دارد، اما در مقابل این حجم از مشکلات کاری از پیش نمی‌برند.»

 

اگو نیست

درست مقابل مرغداری گندابی جمع شده که نگاه کردنش هم صورت خوشی ندارد. فاضلاب محله از جوی‌ها به سمت این زمین‌ها می‌آید و در این محدوده به هم می‌رسد. محمود جنگی با کنایه می‌گوید: این فاضلاب‌ها به زمین‌های کشاورزی مردم راه پیدا می‌کند ما میوه‌هایمان را با طعم ویژ‌ه‌ای می‌خوریم. چون طرح اگو تنها در یکی دو خیابان اجرا شده است و در دیگر خیابان‌ها اتصال به اگویی در کار نیست. این یعنی فاضلاب منازل در کوچه و خیابان رها می‌شود و سر از این زمین‌ها در می‌آورد.
آن‌طور که حاضران می‌گویند با پیگیری دفتر تسهیلگری محله، بناست سال آینده در پروژه بازآفرینی طرح اتصال به اگو انجام شود، اما خانم غیاثی، مدیر این دفتر، چندان خوش‌بین نیست و معتقد است آن طرف سال اگر بودجه نبود چه؟ اگر گفتند دولت عوض شده دیگر طرح‌های قبل اجرا نمی‌شود چه؟

 

زباله‌گردها و سرقت دریچه‌ها

درست وسط همان معبر خاکی دو بلوکه به چشم می‎خورد. کمی آن‌طرف تر کارگرهای شهرداری در حال کانال‌کشی هستند و با آمدن ما دست از کار کشیده و موردی را یادآور می‌شوند. آن‌طور که یکی از کارگرها می‌گفت یکی دو شب پیش دریچه لوله‌های گاز را یکی از همین زباله‌گردها از جایش درآورده و دزدیده است، اگر آن‌ها متوجه نمی‌شدند و از آن خیابان موتور یا عابری رد می‌شد بی‌شک بلایی سرش می‌آمد. آن کارگرها برای اینکه از این اتفاق پیشگیری کنند دو بلوکه بزرگ سیمانی روی دریچه می‌گذارند. دو نفری بلوکه را کنار زدند. چاهی به عمق 4متر که لوله‌های گاز در انتهایش بود به چشم می‌خورد. بی‌شک اگر این بلوکه‌ها نبود در تاریکی اتفاق بدی رقم می‌‌خورد.

 

داستان سالک سال 92 

جنگی با دلخوری دوباره گذشته را به خاطر می‌آورد«20سال پیش اینجا پر از درخت‌های آلو و زردآلود، زمین‌های گندم و جو و...بود. ببینید چه بلایی سر کشاورزی در این محله آوردند. برای احیای این بافت طرح دادیم؛ اما چه کسی حمایت می‌کند؟ مردم این محله مدام درگیر بیماری‌های عفونی هستند. سال 92سالک بیداد می‌کرد. با بدبختی توانستیم مهارش کنیم. عده‌ای در این محله بسیجی‌وار بدون هیچ چشمداشتی تلاش می‌کنند تا مشکلات را کم کنند و محله را آباد، اما بالاخره بعضی کارها کار ما نیست و همت مسئولان را می‌طلبد.»

 

بازی زیر سایه دیوارهای سیاه

سوار خودروها می‌شویم. خیلی از ابتدای خیابان دور نشده‌ایم. از شیشه خودروی ما، می‌شود بچه‌هایی را دید که وسط زمین‌های رها شده بازی می‎کنند و دور تا دورشان دیوارها سیاه است. بچه‌ها با دیدنمان بازی را رها می‌کنند و با تعجب به دوربین عکاسمان و دفتر توی دستم زل می‌زنند. 10-12نفری می‌شوند. دورمان جمع می‌شوند و با هیجان خودشان را معرفی می‌کنند. یکی از آن‌ها 10ساله است.

از اتفاقاتی که هنگام بازی برایشان می‌افتد می‌پرسم. شیرین حرف می‌زند «خانم، ما که بازی می‌کنیم معتادها می‌آیند مواد می‌کشند. بعضی وقت‌ها در همین زمین، سی چهل نفر دور تا دور زمین می‌نشینند و مصرف می‌کنند. این جاهایی که سیاه شده به خاطر همین است. آن‌ها آتش روشن می‌کنند تا گرم شوند. در همین زمین‌های اطراف هم برای خودشان با پلاستیک و چوب خانه درست می‌کنند. »

 

یکی دیگر از بچه‌ها، از بقیه قد و قواره‌اش بلندتر است. او رویش را از ما برمی‌گرداند و به دوردست‌ها خیره می‌شود. زیر لب می‌گوید تا حالا چند بار یواشکی قلیان کشیده‌ام، اما به چیز دیگری لب نزده‌ام، البته می‌دانم کریستال را با یک شیشه‌ که مانند نی است مصرف می‌کنند. سر شیشه پهن است. کریستال‌‌ها را با سیم داغ می‌کنند و دودش را با آن شیشه بالا می‌کشند. حتی دیده‌ام چطور سیگار می‌کشند. توی سیگار را خالی می‌کنند. بنگ را با دستشان می‌سابند و به جای توتون سیگار در غلاف سیگار می‌ریزند بعد سرش را پیچ می‌دهند و مانند سیگار روشنش می‌کنند.»

در مسیر برگشت همچنان راننده‌ از آمدن به این فضا به زمین و زمان دشنام می‌دهد. فاضلاب ، معتادانی که در گوشه و کنار محله جولان می‌دهند، زمین‌های رها شده که بلای جان اهالی شده‌اند و...از مقابل چشم‌هایم رژه می‌رود. همتی باید.

کلمات کلیدی
ارسال نظر