کد خبر: ۳۶۷
۰۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

چند تکه استخوان جای برادرم برگشت

قلب پدرم پس از مشاهده استخوان‌های برادرم شهادت محمد را باور کرد. پدر پذیرفت پسر ارشدش شهید شده و با وجود سخت بودن این حقیقت آن را تحمل کرد. مادر اما که به محمد علاقه زیادی داشت و پیکر او را ندیده تا به امروز حاضر به قبول این حقیقت نشده است. مادرم هنوز منتظر بازگشت پسر خود است.

شهید محمد بسکابادی در تابستان سال 65 در فکه و شهید حسن دیمه کار در اردیبهشت سال 67 در ماووت به شهادت رسیدند. ما در ادامه به سراغ خانواده شهید محمد بسکآبادی رفتیم تا او را بیشتر بشناسیم.

 

عشق به مجالس امام حسین(ع)

شهید محمد بسکابادی 8 برادر و خواهر داشت و اولین فرزند خانواده بود. رؤیا بسکابادی، خواهر شهید که قصد دارد برای ما بخش کوچکی از زندگی شهید را روایت کند ابتدا به عشق برادرش به شرکت در مجالس امام حسین(ع) اشاره می‌کند و درباره آن می‌گوید: پدر من مداح اهل بیت بود و همیشه در مراسم‌های مذهبی حضور داشت. محمد نیز مانند پدرم بود. او از کودکی عاشق امام حسین (ع) بود و همیشه در برنامه‌های‌ مختلف هیئت‌های مذهبی شرکت می‌کرد. یکی از چیزهای که خیلی به آن علاقه داشت بلند کردن علم بود که همیشه در مراسم‌ها این کار را انجام می‌داد.

محمد در کنار تحصیل برای اینکه باری از روی دوش خانواده 11 نفره خود بر دارد در جایی مشغول به کار می‌شود. رؤیا بسکابادی درباره کار برادرش می‌گوید: پدر و مادرم 9 فرزند داشتند و محمد فرزند ارشد آن‌ها بود به همین دلیل احساس مسئولیت زیادی می‌کرد. برادرم برای اینکه به خانواده کمک کند در 12 سالگی همراه با تحصیل در یک کارگاه تشک‌دوزی صندلی خودرو مشغول به کار شد.

 

عمر کوتاه زندگی مشترک

سال‌ها پشت هم می‌گذرد و محمد بزرگ‌تر می‌شود. حالا او به سنی رسیده است که بتواند به سربازی برود و با دشمن متجاوز پیکار کند. او بی‌تردید لباس سربازی را بر تن می‌کند و برای سپری کردن دوران آموزشی راهی قزوین می‌شود. پس از آن نیز به فکه اعزام می‌شود.

روزهای خدمت سربازی محمد به سرعت می‌گذرند و در این مدت پدر و مادرش که آرزوی سر و سامان دادن به زندگی او را دارند، دختر عموی محمد را برای فرزند خود در نظر می‌گیرند. آن‌ها در آخرین مرخصی که فرزندشان می‌آید فرصت را غنیمت می‌شمارند و زمینه لازم را برای ازدواج فرزندشان فراهم می‌کنند. خواهر شهید درباره ازدواج برادرش توضیح می‌دهد: پدر و مادرم آرزو داشتند محمد ازدواج کند؛ به همین دلیل آستین بالا زدند و آخرین بار که برادرم به مرخصی آمد، او را به خواستگاری دختر عمویش بردند. تمام کارها خیلی سریع انجام شد و یک روز پیش از رفتن برادرم به جبهه مراسم عقد آن‌ها برگزار شد.

 

بازگشت محمد

شهید محمد بسکابادی به خانواده و تازه عروسش وعده بازگشت در 2 ماه را می‌دهد و راهی جبهه می‌شود؛ اما غافل از اینکه او برای شهادت انتخاب شده است و بازگشتی درکار نیست. رؤیا بسکابادی درباره آخرین باری که برادرش را دید اضافه می‌کند: برادرم روز بعد از مراسم عقد برای اتمام سربازی راهی جبهه شد. همه منتظر بودیم که محمد پس از 2 ماه بازگردد؛ اما هیچ خبری از او نشد. پدر و مادرم ابتدا فکر می‌کردند محمد اسیر شده است؛ به همین دلیل هر وقت اسرا برمی‌گشتند نزد آن‌ها می‌رفتند و سراغ فرزند خود را از آزادگان می‌گرفتند. تا مدت‌ها این روند ادامه داشت تا اینکه 8 ماه بعد به ما خبر پیدا شدن پیکر برادرم را دادند؛ البته پیکر که نه چند تکه استخوان، پلاک و لباس برادرم پیدا شده بود و از پدرم درخواست کرده بودند برای شناسایی فرزند خود آن‌ها را ببیند.

رؤیا بسکابادی با اشاره به نحوه شهادت برادرش می‌گوید: بعدها به ما گفتند برادرم در 6 مرداد سال 65 در فکه به شهادت رسیده است. درباره نحوه شهادت برادرم نیز باید بگویم آن طور که به ما گفته شد یک خمپاره در فاصله بسیار نزدیک با او منفجر شده که از آن چند ترکش به سر برادرم اصابت کرده است که به شهادت او منجر می‌شود.


یوسف باز می‌گردد

شنیدن خبر مرگ فرزند برای والدین سخت است حال آنکه از فرزند آن‌ها تنها چند تکه استخوان باقی مانده باشد. خواهر شهید بسکابادی درباره واکنش والدینش به پیدا شدن پیکر محمد می‌گوید: قلب پدرم پس از مشاهده استخوان‌های برادرم شهادت محمد را باور کرد. پدر پذیرفت پسر ارشدش شهید شده و با وجود سخت بودن این حقیقت آن را تحمل کرد. مادر اما که به محمد علاقه زیادی داشت و پیکر او را ندیده تا به امروز حاضر به قبول این حقیقت نشده است. مادرم هنوز منتظر بازگشت پسر خود است. او به ما می‌گوید محمد مانند حضرت یوسف (ع) است و یک روز نزد او باز می‌گردد. مادر مدام از ما می‌خواهد برای بازگشت محمد دعا کنیم و سوره یوسف را برای او بخوانیم. مادرم هنوز این باور را دارد و اگر کسی به او مادر شهید بگوید از این حرف ناراحت می‌شود.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
نظرات بینندگان
محمدرضا بسکابادی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۳۰ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۶
0
0
روحت شاد عمویه عزیزم
امیدوارم با شهدای کربلا همنشین و هم سفره حضرت ابوالفضل باشی
دیدار ما به قیامت خیلی زود همو ملاقات میکنیم
به امید آن روز عزیز
پسر داداشت علی
محمدرضا بسکابادی