کد خبر: ۳۹۰
۰۵ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

رسیدن خبر شهادت بعد از 34 سال

چند ماه پیش بود که خبر رسید خانواده‌ای پس از 35 سال خبر شهادت عزیزشان را دریافت کرده‌اند. این خبر به خودی خود می‌توانست نگاه ما را به سمت خودش بکشاند؛ اما وقتی پا در دل ماجرا گذاشتیم داستان برایمان شیرین‌تر شد.

رضا شکری شهید جنگ تحمیلی در سال 65 شهید شده است؛ اما خبر شهادتش پس از گذشت 34 سال به خانواده‌اش رسید تا آن‌ها امسال نخستین سالگرد تنها برادرشان را برگزار کنند.

 

ماجرا از چه قرار بود

چند ماه پیش بود که خبر رسید خانواده‌ای پس از 35 سال خبر شهادت عزیزشان را دریافت کرده‌اند. این خبر به خودی خود می‌توانست نگاه ما را به سمت خودش بکشاند؛ اما وقتی پا در دل ماجرا گذاشتیم داستان برایمان شیرین‌تر شد. خواهر شهید شکری سال‌هاست به نیت یافتن برادرش خیاطی رایگان آموزش می‌دهد و با همین بهانه عضو گروه‌های مختلف فضای مجازی می‌شود و با نشان دادن عکس برادرش می‌خواهد اگر کسی نشانه‌ای از او دارد خبر بدهد. خواهر همه فضای مجازی گوشی‌اش پر است از این گروه‌های با ربط و بی‌ربط که فقط اثری از برادرش بیابد. برادری که رفت و دیگر برنگشت.

چشم پدر و مادر به در خشک شد تا خبری از رضایشان به آن‌ها برسد. این پرده اول این نمایش است که از زاویه نگاه خواهر شهید به ماجرا نگاه می‌کند.حالا به سراغ پرده دیگری از این حقیقت می‌رویم. جایی که یک فعال فرهنگی این شهر که علاقه‌مند به شهداست و بیشتر زمینه فعالیتش درباره آن‌هاست ناخواسته در یک گروه تبلیغاتی نامرتبط عضو می‌شود و با دلخوری از آن بیرون می‌آید.

او دوباره به گروه اضافه می‌شود و اولین پیامی که در گروه است می‌خواند. پیامی که خواهر شهید شکری عکس برادرش را گذاشته و درخواست کمک برای یافتن نشانی از او دارد. محمود جنگی که همه زندگی‌اش متأثر از شهید حسین بصیر است اینجا هم بسم‌ا.. می‌گوید و آستین همت را بالا می‌زند تا ببیند می‌شود برای این خواهر کاری کرد یا نه! دو سه روز پیگیری و تماس‌های متوالی بالاخره او را به سرنخ‌هایی می‌رساند تا گرهی از این ماجرا باز کند. بارقه‌هایی از امید در دل خواهر روشن می‌شود.

 

بی‌خبری پایان می‌یابد

در پرده سوم او خواهر شهید شکری را عضو گروه مرتبط با شهدا می‌کند. خواهر شهید عکس برادرش را با توضیحات در گروه می‌گذارد. اینجا یک نفر شهید را می‌شناسد تا گره ماجرا باز ‌شود.صداقت مسئول گروه مجازی شهدا نیز غلامرضا سالم فرمانده شهید شکری را عضو گروه می کند تا روایت شهادت رضا را با جزئیات بگوید. سال 65 و جزیره مجنون و حکایت شور شیدایی رضا را غلامرضا سالم برای خواهر بازگو می‌کند تا او برای نخستین بار خبر شهادت برادرش را از یک منبع مطلع و موثق بشنود.

سپس چند تن از هم‌رزمان شهید شکری گرد هم آمدند و از رضا گفتند. رضایی که هنرمند و عضو گروه تئاتر بود و خلوص عجیبی داشت. خاطره بازی هم‌رزمان گل گرفت و انگار زمان به سال 65 برگشت. سالم مسئول گروه تئاتر شهید در مشهد، فرمانده‌اش در جنگ هم بوده و صحنه شهادت رضا را دوباره با جزئیات برایمان ‌چید. خواهر شهید می‌گفت: رضا تک پسر بود. پدر و مادرم عاشق او بودند و همه کاری برایش می‌کردند.

هزار جور نذر کردند تا پسرشان برایشان بماند؛ اما وقتی که جنگ شد او پشت پا به همه این دلبستگی‌ها زد و رفت. پدر و مادرم هرگز دلشان نمی‌خواست شهادتش را باور کنند و تا آخرین لحظات عمرشان چشم‌شان به در بود.

 

و حالا نخستین سالگرد

حکایت عجیب شهادت رضا ما را بر آن داشت که در اولین سالگرد شهادتش که با حضور هم‌رزمان و هم دوره‌ای‌هایش از مدرسه شهید مطهری برپا شد حضور پیدا کنیم. جمع خودمانی است. علیزاده که هم‌رزم و هم‌سایه و هم مسجدی او بوده حالا قاری قابلی است. مراسم با قرائت چند آیه از کلام وحی آغاز می‌شود. بعد هم چند خط مداحی و زیارت عاشورا.

خواهرش نیت کرده تا در نخستین سالگرد شهید حتما عاشورا بخواند. تصویری را که احمد منصوب نقاش معروف مشهدی کشیده نیز میهمان این جمع است.خاطره‌گویی آن‌هایی که شهید را می‌شناسند با پذیرایی از میهمانان همراه می‌شود. حجت‌الاسلام دهشت که اکنون مدیر مدرسه عالی شهید مطهری است همراه با تنی چند از هم‌دوره‌ای‌های رضا در مراسم حضور دارند. برادر شهید سهیلی هم حاضر است. او می‌گوید: «برادرم، شهید قلندست و شهید شکری سه رفیق صمیمی بودند که هر سه شهید شدند. هر سه با هم در تئاتر بازی می‌کردند، هرسه با هم به جنگ رفتند و هرسه با فاصله کمی از هم شهید شدند. حتی در ابتدا هر سه مفقود بودند. برادرم و شهید قلندست بعدها پیکرشان بازگشت، ولی رضا هرگز برنگشت.»

حجت‌الاسلام دهشت هم از خاطره دعوت رضا برای دیدن تئاترش می‌گوید: «یک شب آمدم و دیدم رضا عجب بازیگر قابلی است. خیلی خوب از پس نقشش برمی‌آمد. خاطره‌اش برایم ماند. چیزی که درباره رضا خیلی برایم عجیب بود این که در عین شوخ‌طبعی بسیار خالصانه رفتار می‌کرد.» حرف‌ها گل می گیرد و محدویت تردد در ساعت 9 شب تنها مانع ادامه گفت‌وگو‌ها ست.

مجبور مجبوریم برخیزیم و راهی شویم تا باورکنیم قیصر راست گفته: «تا نگاه می‌کنیم وقت رفتن است، ای دریغ و حسرت همیشگی، ناگهان چقدر زود دیر می‌شود.» ما می‌رویم اما می‌دانیم خواهر شهید شکری امشب حال خوبی دارد که توانسته این مراسم کوچک را برپا کند و ما خوش‌حالیم بخشی از این ماجرا هستیم.

ارسال نظر