کد خبر: ۳۹۳
۰۵ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

از نانوایی تا جبهه

من که نانوا بودم، پیش از شروع بعضی از عملیات‌ها برای بچه‌ها نان می‌پختم و این نان پختن در آن شرایط سخت، اصلا کار آسانی نبود. آب‌وهوای شهر سومار بسیار گرم و شرجی بود و من در تنور خانه یک دامدار در همان نزدیکی برای بچه‌ها نان می‌پختم. فاصله ما با نیروهای عراقی نزدیک بود. درز در و پنجره‌ها را با پارچه سیاه می‌پوشاندم تا نوری به بیرون درز نکند و دشمن متوجه حضور ما نشود. هیچ هوایی در آن محیط بسته رد و بدل نمی‌شد و من کنار تنور داغ تا صبح کار می‌کردم و عرق می‌ریختم.

اسماعیل محسنی را همه اهالی محله‌اش می‌شناسند. او ساکن قدیمی خیابان چمن و نانوای شناخته‌شده محله است که روزی روزگاری راننده آمبولانس جبهه بوده و خاطرات تلخ و شیرین زیادی از آن دوران دارد. حالا از آن دوران برای او همین خاطرات باقی مانده است و دوستان هم‌رزمی که آن‌ها را بهترین رفیق‌هایش می‌نامد و هنوز که هنوز است با آن‌ها ارتباط تنگاتنگی دارد. محسنی فرمانده پایگاه بسیج صنف نانوایی محله هم هست و سال‌هاست که بازرسی اتحادیه نانوایان به او سپرده شده است و همه این‌ها تنها یک دلیل دارد. دلیلش هم این است که بین در و همسایه‌ها معتمد محله و کاسبی خوش‌حساب و خوش‌برخورد به شمار می‌رود. در این شماره ساعتی را به گفت‌وگو با او نشستیم تا از خاطرات و فرازونشیب‌های زندگی‌اش برایمان بگوید.

 

شاگرد نانوا

اسماعیل محسنی متولد سال١٣٣١ است که در کودکی همراه خانواده‌اش از یکی از روستاهای اطراف مشهد به این شهر مهاجرت کرده است. از همان سال‌های کودکی به پیشنهاد پدر شاگرد نانوایی محله شد و به این شغل علاقه پیدا کرد و آن را ادامه داد. اولین نانوایی که او در آن شاگرد بوده، یک نانوایی قدیمی درست در مکان هتل امین در خیابان مصلی است. این نانوایی به هتل تبدیل شد و آقای محسنی هم نانوایی خودش را ساخت، اما در بحبوحه انقلاب برای مدتی کار را تعطیل کرد و در راهپیمایی‌ها، اعتراضات، پخش اعلامیه و فعالیت‌هایی از این دست شرکت می‌کرد.


آزمون رانندگی

فصل مهم داستان زندگی او به گفته خودش بعد از انقلاب و با شروع جنگ آغاز شد. او که از همان دوران نوجوانی به رانندگی علاقه داشته و مدرک پایه یک و دو را هم گرفته بوده است، تصمیم گرفت به‌عنوان راننده آمبولانس در منطقه خدمت کند. تعریف می‌کند: من که از اولین اعضای فعال پایگاه بسیج محله بودم، از طریق این پایگاه به‌عنوان عضو بسیجی به جبهه اعزام شدم، اما پیش از اعزام باید آزمون می‌دادم که از همه آن‌ها سربلند بیرون آمدم. برای شرکت در این آزمون‌ها ابتدا به سازمان هلال‌احمر تهران رفتم. روز آزمون تعداد زیادی راننده شرکت کرده بودند و در پایان تنها چند نفر پذیرفته شدند. یک افسر پشت یک ماشین آمبولانس نشسته بود و قرار بود از ما آزمون رانندگی بگیرد. در این آزمون باید فرض را بر این می‌گرفتی که مجروح جنگی در آمبولانس سوار کرده‌ای. هم باید باسرعت می‌رفتی، هم باید دقت می‌کردی و... . باید چند مهارت را هم‌زمان می‌داشتی و من تمام سعی و مهارتم را به کار گرفتم. سرانجام پذیرفته شدم و به جبهه اعزام شدم.


اشهدمان را خواندیم

او 7ماه کامل در شهر مرزی سومار بوده است و خاطرات زیادی از آن 7ماه دارد. از عملیات مسلم‌بن‌عقیل که در آن شرکت داشته است، این‌گونه یاد می‌کند: بیشتر نیروهایمان را از دست داده بودیم و شرایط مساعدی نداشتیم. ٣٨نفر بودیم که پیش از شروع عملیات اشهدمان را خواندیم، یکدیگر را در آغوش گرفتیم و با هم خداحافظی کردیم. با کمترین امکانات 2شبانه‌روز در برابر خمپاره‌های عراقی‌ها مقاومت کردیم و درنهایت ناباوری سرانجام در آن عملیات پیروز شدیم، اما نیمی از هم‌رزمانمان به شهادت رسیدند. من راننده آمبولانس بودم و تعدادی از مجروحان را هم از منطقه خارج کردم، اما آن‌قدر نیروها کم بود که دست به اسلحه هم بردم و رودرروی دشمن جنگیدم.


پخت نان در شرایط سخت

خاطرات جبهه و جنگ او تنها همین‌ها نیستند. تعریف می‌کند که چطور شب تا صبح در سخت‌ترین شرایط برای رزمنده‌ها نان می‌پخته است: من که نانوا بودم، پیش از شروع بعضی از عملیات‌ها برای بچه‌ها نان می‌پختم و این نان پختن در آن شرایط سخت، اصلا کار آسانی نبود. آب‌وهوای شهر سومار بسیار گرم و شرجی بود و من در تنور خانه یک دامدار در همان نزدیکی برای بچه‌ها نان می‌پختم. فاصله ما با نیروهای عراقی نزدیک بود. شب در آن خانه روستایی تا صبح نان می‌پختم و درز در و پنجره‌ها را با پارچه سیاه می‌پوشاندم تا نوری به بیرون درز نکند و دشمن متوجه حضور ما نشود. هیچ هوایی در آن محیط بسته رد و بدل نمی‌شد و من کنار تنور داغ تا صبح کار می‌کردم و عرق می‌ریختم.

 

مرور خاطرات

جنگ که تمام شد، آقای اسماعیل محسنی هم برگشت مشهد و کار نانوایی را از سر گرفت. حالا 2پسر جوانش هم راه او را ادامه می‌دهند و در نانوایی قدیمی‌شان وردست پدر کار می‌کنند. همه او را به‌عنوان کاسب خوش‌نام می‌شناسند و به همین دلیل در اتحادیه نانوایان به‌عنوان بازرس اتحادیه انتخاب شده است. او در آخر پررنگ‌ترین بخش داستان زندگی‌اش را همان 7ماه حضور در خط مقدم می‌داند و دوستان و هم‌رزمانی که آنجا پیدا کرده است. این هم‌رزمان حالا دوستان نزدیک او هستند که زود به زود به نانوایی او سر می‌زنند، با هم به گفت‌وگو می‌نشینند و خاطرات جبهه را مرور می‌کنند.
 

کلمات کلیدی
ارسال نظر