کد خبر: ۴۶۱
۰۹ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

آن‌ها بچه‌های خودمان‌اند

مهدی برزگر امام جماعت 28 ساله مسجد ابالفضلی گل خطمی محله کوی کارگران است. زندگی مشترک او ومطهره جاویدی در آستانه ده سالگی است. سال‌ها پیش زندگی آن‌ها در فرود ناباروری قرار می‌گیرد و با مخاطره روبه‌رو می‌شود. مطهره و مهدی اما ماجرایی که برای بسیاری از خانواده‌ها پذیرفتنی نیست به فراز زندگی‌شان بدل می‌کنند و با پذیرش کوثر و راحیل به فرزندی آن را به اوج می‌رسانند.

 مهدی برزگر امام جماعت 28 ساله مسجد ابالفضلی گل خطمی محله کوی کارگران است. زندگی مشترک او ومطهره جاویدی در آستانه ده سالگی است. سالها پیش زندگی آنها در فرود ناباروری قرار می‌گیرد و با مخاطره روبه‌رو می‌شود. مطهره و مهدی اما ماجرایی که برای بسیاری از خانواده‌ها پذیرفتنی نیست به فراز زندگی‌شان بدل می‌کنند و با پذیرش کوثر و راحیل به فرزندی آن را به اوج می‌رسانند. آن‌ها الان 2 دختر دارند که یکی‌شان 2 سال و 6 ماه دارد و دیگری در آستانه شش سالگی است. روایت متفاوت این زوج جوان و چالش‌هایی که با آن روبه‌رو هستند حقیقت‌های تلخ و شیرین فرزند‌ خواندگی است. مطهره و مهدی هر دو شیرینی والدگری را تجربه می‌کنند و دیگر اصراری برای داشتن فرزند زیستی ندارند. آرزوی آن‌ها داشتن 17 فرزندخوانده است. رؤیایی که برای زوجی مانند آن‌ها دور از دسترس نیست...

 

مهدی و مطهره

مهدی برزگر، از نوجوان‌های مسجد صنعت‌گران، است و در کنار درس و مدرسه از کارهای فرهنگی و مذهبی غافل نبوده است. پس از پایان راهنمایی و شروع دبیرستان تصمیم می‌گیرد که وارد حوزه شود. سطح یک را در 3سال می‌خواند و سپس ملبس و متأهل می‌شود. آن زمان 17 سال دارد.

آشنایی با همسرش هم، وابسته به مسجد صنعتگران است. او وقتی به خواستگاری مطهره می‌رود هنوز گام اول طلبگی است و هیچ چیز دیگری هم ندارد که بخواهد یک خانواده را اقناع کند تا دخترشان را به او بسپارند، البته ورود مطهره به زندگی مهدی گشایش را به زندگی او می‌‌آورد تا حالا پس از 10سال زندگی مشترک هم خانه خریده و هم به حج مشرف شده باشند.

مهدی الان استاد حوزه و دانشگاه، طلبه سطح 4 درس خارج و کارشناسی ارشد تفسیر قرآن دارد. مطهره جاویدی متولد 1371 سوم دبیرستان را در رشته ریاضی می‌گذراند. قصد نجوم می‌کند، ولی خواستگاری مهدی مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد.

مطهره پس از ازدواج آی‌تی می‌خواند، ولی درسش به دلیل کوچ به تایباد برای تدریس مهدی ناتمام می‌ماند. در کنارش لیسانس حوزه علمیه را می‌گیرد و کارشناسی ارشد فلسفه غرب را در دانشگاه فردوسی می‌خواند.

مدتی دبیر انجمن‌های علمی دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی است و اکنون به عنوان مربی استارتاپ و کارآفرینی فعالیت می‌کند. افزون بر این مطهره نقش پر رنگی در انجمن فرزندان نیازمند درمان بهزیستی دارد و برای زندگی بهتر این بچه‌ها و معرفی آن‌ها به خانواده‌ها تلاش می‌کند.

تجربه‌ای تلخ و شیرین برای مادری که خودش برای یک فرزند نیازمند درمان مادرانگی می‌کند. او همچنین تلاش‌های زیادی برای حل مسئله محرمیت فرزندخوانده‌ها دارد و امیدوار است روزی این مسئله با تدبیر علما از پیش روی کسانی که متقاضی فرزندخوانده هستند برداشته شود.

 

زندگی آسان نیست...

برای مهدی کار آسانی نیست که خانواده‌اش را راضی کند در هفده سالگی او را برای ازدواج همراهی کنند. برای مطهره هم ماجرا همین است. مطهره در همان سن به مادرش نامه می‌نویسد تا آمادگی‌اش را برای پذیرش مسئولیت یک زندگی اعلام کند.

پدر مطهره قبل از اجازه خواستگاری چند جلسه با مهدی صحبت می‌کند و متقاعد می‌شود که او به بلوغ فکری رسیده است. مطهره می‌گوید: «پدرم هیچ پسری را به خانه‌مان راه نمی‌داد. معتقد بود اینجا نمایشگاه اتوموبیل نیست که ببینند و بروند.

پدرم ابتدا پسرها را خارج از محیط خانه می‌دید و صحبت می‌کرد و اگر شرایط مناسب داشتند به خانه راه می‌داد. مهدی اولین نفری بود که مجوز صحبت با من را گرفت.»

مطهره و مهدی با تفاوت‌هایی که دارند با پیش فرض پاسخ منفی وارد جلسه گفت‌وگو می‌شوند و پس از چندین جلسه با توجه به روحیه مدارا و انعطافی که از یکدیگر نشان می‌دهند، نظرشان برمی‌گردد. آن‌ها با توافق خانواده‌ها عقد می‌کنند.

با همه سختی‌ها دوران عقدشان فقط 9 ماه است. استقلال زندگی برای مطهره و مهدی آن‌قدر اهمیت دارد که از همان شروع زندگی برای حفظش تلاش می‌کنند.

مهدی می‌گوید: «زمان ازدواجم با پوشیدن لباس روحانیت هم‌زمان شد و من چیزی نداشتم. با همه این احوالات همه مخارج را خودم دادم و حتی یک بار هم نشد که به پدرم بگویم اجاره خانه ما را شما بده.» مطهره‌ هم ادامه می‌دهد: «ما روزهایی بوده که پول نان صبحانه را نداشتیم. یک سال بود خودمان گوشت نخریده بودیم و انواع غذاهای با نان را می‌پختم. گاهی خود خانواده‌ها بدون درخواست ما حمایت می‌کردند.»

یادآوری این خاطرات حرف‌های دیگری را بر زبان مهدی جاری می‌کند: «ما در طول 5سال شاید 9 خانه عوض کردیم. چون خانه‌ای که به پول ما نزدیک باشد نبود. حتی صاحب‌خانه اول ما یک اتاق از منزلش را برای خودش نگه داشت تا پول کمتری از ما بگیرد و به آن اتاق رفت و آمد داشت.»

مطهره هم ادامه می‌دهد: «من ابتدای زندگی از پدرم خواستم که برایم جهیزیه ساده و معمولی بخرد تا بتوانیم با بقیه هزینه آن زندگی‌مان را شروع کنیم.» آن‌ها از مجلس دل‌خواه و بسیاری از تجملات می‌گذرند و زندگی ساده‌شان را شروع می‌کنند.

مهدی گرچه خودش و همسرش در هفده سالگی ازدواج کرده‌اند، اما نسخه‌اش را برای جامعه نمی‌پیچد. معتقد است که دختران و پسران ما از ابتدا برای زندگی مشترک تربیت نشده‌اند. مطهره و مهدی در طول مدت ده ساله ازدواجشان هرگز مانع رشد یکدیگر نشده‌اند و برای ایجاد یک درک مشترک گفت‌وگو کرده‌اند؛ حتی اگر آن نگاه مشترک حاصل 10 ماه گفت‌وگو باشد. شاید رمز نشاط و پایداری زندگی‌شان در همین همراهی است.

 

فهمیدیم پدر و مادر زیستی نمی‌شویم!

مادر مطهره در ابتدای زندگی به او یادآور شد که زندگی آسان نیست و قرار نیست همه چیز دل‌خواه باشد. حضور در تایباد برای تدریس حوزه مرحله تازه زندگی برای مطهره و مهدی است.

همان جایی که با اصرار مطهره قصد بچه‌دار شدن دارند، ولی می‌فهمند قرار نیست این اتفاق زندگی‌شان را شیرین کند. مطهره می‌گوید: «در خواستگاری همسرم پرسید چند بچه می‌خواهی؟ گفتم 4 فرزند.

یعنی ماجرای فرزند از روز اول برای ما جدی بود، اما سر زمان فرزنددار شدن با هم اختلاف داشتیم. با اصرار من یک سال بعد از ازدواج اقدام کردیم، ولی نتیجه نگرفتیم.

با مراجعه به پزشک و پیگیری متوجه شدیم مسئله‌ای این میان هست.» آن‌ها با فهمیدن مسئله ناباروری به جدایی فکر نمی‌کنند، چون حاضر نیستند زندگی‌ای را که با تلاش ساخته‌اند به همین راحتی کنار بگذارند.

آن‌ها میان عشق فرزند زیستی و عشق یکدیگر هم را انتخاب می‌کنند و پای محبتشان می‌مانند. درمان و عمل جراحی هم باعث حل مشکل نمی‌شود تا آن‌ها باور کنند در بیست سالگی راه طولانی و دشوار برای پدر و مادر شدن دارند.

برای دختری که در نوجوانی و پیش از ازدواج نام فرزندانش را هم انتخاب کرده و احساس مادرانه‌اش بر همه احساساتش غالب است، پذیرش این موضوع راحت نیست.

پس از 4 سال درمان و به در بسته خوردن برای فرزندزیستی، انزوا و افسردگی به سراغ مطهره می‌آید. او می‌گوید: «البته فرزندخواندگی مسئله غریبی در زندگی ما نبود. پدر و مادرم با وجود داشتن 3 فرزند، برای فرزند‌خواندگی اقدام کرده و موفق نشده بودند. حتی خاطرم هست زمانی با همسرم می‌گفتیم ما 3 فرزند زیستی و 14 فرزند خوانده خواهیم داشت. ما پس از 4 سال درمان به سراغ درمان‌های تهاجمی نرفتیم و البته هزینه درمان را هم نداشتیم. از همان جا مسئله فرزند‌خوانده برایم جدی شد.»

 

مامان و بابا منتظر هستند

پس از چند سال تحمل رنج ناباروری و یأس ناشی از درمان، یک روز در تنهایی فکر رفتن به بهزیستی به سر مطهره می‌زند. او آن روزها را این طور بازگو می‌کند: «من از خودم پرسیدم چرا با اینکه پیش از این دلم می‌خواست فرزند خوانده داشته باشم، الان پیگیرش نیستم؟ همان‌جا از بهزیستی تایباد فرم درخواست فرزند را گرفتم و به در کلاس حوزه همسرم رفتم تا آن را امضا کند.»

حدود یک سال و 2 ماه طول می‌کشد تا کودک به خانواده آن‌ها اضافه شود. این بانوی جوان زمانی به آرزوی فرزند داشتن می‌رسد که از آن نا امید شده است.

میان شدن یا نشدن، امید و یأس مرز باریکی قرار دارد که می‌تواند یک مادر مشتاق و منتظر را به مرز جنون بکشاند: «من دخترم را از امام رضا دارم. دیگر نا‌امید شده بودم؛ نذری کردم و بعد خدا او را به ما داد. 5 ماه آخر به ما گفته بودند احتمال زیاد بعد از آن همه بالا و پایین رفتن با درخواستتان موافقت می‌شود.

بعد اتمام کارهای اداری از طرف بهزیستی به شما زنگ می‌زنند تا وارد پروسه معرفی شوید. یادم هست ماه آخر کاغذی را به دیوار زده بودیم و 30روز انتهایی انتظار را می‌شمردیم. روی آن نوشته بودم مامان منتظرت است. یک روز دیدم همسرم پایین آن نوشته فکر نکنی تنها مامان منتظرت است. بابا هم منتظر است. من آن‌قدر علاقه به فرزند داشتم که در نونزده سالگی وسایلی را برای فرزندم خریدم.

در سفرهای زیارتی لباس دخترانه سوغات آوردم. آن زمان بچه‌ای در کار نبود و مادرم مرا دعوا می‌کرد.بسیاری از آدم‌ها به ما می‌خندیدند که در سن بیست سالگی دنبال فرزند خواندگی هستیم، ولی نظر خودم این است که ما وقت مناسب اقدام کردیم.

والدی موفق است که بتواند هم‌پای فرزندش باشد.» مهدی هم می‌گوید: «پدر خانم من برای فرزند اولمان به اندازه کودکی که زیستی است سیسمونی داد و حتی برای فرزند دوم هم این اتفاق افتاد. خودمان هم فکر نمی‌کردیم به این زودی بشود، اما همسرم درسی در زندگی به من داد که باید برای آنچه می‌خواهیم برنامه بریزیم و بجنگیم.»

 

کوثر خانه آن‌ها

بچه‌ها را نمی‌شود پیش از پایان مراحل اداری به راحتی دید و انتخاب کرد. مطهره می‌گوید: «آنچه نشان می‌دهند برای فیلم‌ها و بر اساس شنیده‌هاست. بهزیستی ظاهر پدر و مادر را تقریبا می‌بیند و بر اساس آن گزینه‌هایی را معرفی می‌کند.

3گزینه برای انتخاب به تو می‌دهند تا یکی را برگزینی. برای ما دخترم گزینه اول بود که مهرش به دلمان نشست.» مطهره از روزهای اول مادری می‌گوید. از اینکه آن حس افسانه‌ای مادری که همه جا از آن دم می‌زنند در روزهای اول خبری نیست: «بسیاری از مادرهای زیستی هم بعد تولد نمی‌توانند با فرزندشان ارتباط بگیرند.

من هم شبیه به یک مادر نرمال هنوز باورم نشده بود و شاید شوک بودم. به تدریج مهر مادری در من شدت گرفت و الان عاشق فرزندانم هستم.» مهدی هم ادامه می‌دهد: «آن یک هفته اول هیچی نمی‌فهمیدم. روی ابرها سیر می‌کردم. نمی‌دانم پدرها همه همین حس را دارند؟ احساس پدر شدن حس عجیبی است. یک مهر همراه با مسئولیت. حس خوبی دارد.» اولین حقی که به پدر و مادر داده می‌شود حق انتخاب اسم است و اینجا مطهره آرزوی کودکی‌اش را جامه عمل می‌پوشاند و نام اولین دخترشان که در یک ماهگی به خانه آن‌ها می‌آید، می‌شود: «کوثر».

 

او می‌داند که کودک زیستی‌مان نیست

یکی از نگرانی‌های خانواده‌ها برای فرزند‌خواندگی آن چیزی است که مطهره درباره‌اش حرف می‌زند و منشأ آن رسانه‌ ناآگاه است.

«یکی از مسائل نادرستی که در فیلم‌های تلویزیون گفته می‌شود این است که فرزند در سن بیست و پنج سالگی یک باره به وسیله یک نفر دیگر می‌فهمد که فرزند‌خوانده است. این ترس والدین که بچه بزرگ شود مرا رها می‌کند از اینجا ناشی می‌شود. در حالی‌که این باور اشتباه است. ما متعهد می‌شویم تا با مشورت روان‌شناس، موضوع را قبل شش سالگی و قبل از ورود به اجتماع به فرزندانمان بگوییم.

ما برای کوثر فیلم خاص می‌گذاشتیم و داستان خاص فرزندخواندگی تعریف می‌کردیم. در 4سال و نیم ما ماجرا را به کوثر گفتیم. والدین در این باره باید شجاع و آگاه باشند و موضوع را عادی‌سازی کنند.»

او درباره عکس‌العمل بچه‌ها بعد از دانستن حقیقت ماجرا می‌گوید: «کودک در ابتدا خیال می‌کند قصه است، مثل همه آن قصه‌های دیگری که برایش می‌گویی. بعد به او آن واقعیت را مدام یادآوری می‌کنیم تا او باور کند. کوثر آن دوران پرخاشگر شده بود. جملاتی استفاده می‌کرد که گاهی ما در نوجوانی استفاده می‌کردیم.

بعد 2ماه کوثر به آغوش ما برگشت. بچه آن زمان نگران است و می‌پرسد مامان و بابای بعدی من کی می‌آیند؟ می‌پرسد پدر و مادر قبلی چرا مرا رها کردند؟ ما آنجا دو تا اطمینان به او می‌دهیم. اینکه من تا آخر عمر در شادی و غم، زشتی و زیبایی، بداخلاقی و خوش‌اخلاقی دوستت دارم و کنارت هستم.

بعد هم به او می‌گوییم که پدر و مادر زیستی‌اش هم او را دوستش داشتند، ولی نمی‌توانستند از او مراقبت کنند و ما پدر و مادری هستیم که از او مراقبت می‌کنیم.» مطهره نگرانی والدین از گفتن حقیقت ماجرا و پرهیز از فرزند‌خواندگی را به این خاطر بیهوده می‌داند و از اینکه خودش توانسته بار سنگین نگرانی‌اش را با گفتن ماجرا به دخترش کم کند خوش‌حال است.

 

راحیل فرزند نیازمند درمان

پس از آمدن کوثر هم زوج جوان به اصرار خانواده‌ها از ادامه روند درمان‌ کنار نمی‌کشند و تلاش‌شان را برای باروری ادامه می‌دهند. مطهره می‌گوید: «کوثر از دوسالگی می‌گفت من خواهر می‌خواهم. ما تا تهران و مؤسسه رویان هم رفتیم اما نتیجه نگرفتیم و باید آی.وی.اف می‌کردیم که من موافق نبودم.

من فهمیدم با احتمال کم من فرزندزیستی خواهم داشت، ولی بامشکلات روحی و جسمی حاصل این درمان چه می‌کنم؟ افسردگی، اختلالات هورمونی، کبد چرب و هزاران عوارض دیگر! همسرم وقتی قطعی گفتم درمان را ادامه نمی‌دهم چند ماهی طول کشید تا پذیرفت و آخر گفت بدن خودت است و تو باید تصمیم بگیری. آنجا بود که برای فرزند‌خوانده دوم اقدام کردیم.»

البته قانون برای کسانی که فرزند دارند کمی متفاوت است و آن‌ها در اولویت سوم قرار می‌گیرند. آنجا مطهره با تقاضای فرزندخواندگی برای کودکان نیازمند درمان آشنا می‌شود. مطهره می‌داند که برای این فرزندان خاص، می‌تواند برای کودک زیر 3سال هم درخواست بدهد. بچه‌هایی که نیازمند درمان هستند از فهرست فرزندخواندگی خارج شده‌اند.

معمولا والدین به دنبال یک فرزند زیبا و سالم هستند و پذیرش کودکی که بیماری و مسئله درمانی دارد خیلی راحت نیست. مهدی هم خیلی راحت با حضور فرزند نیازمند درمان موافقت می‌کند. مطهره پیگیر می‌شود تا مقدمات حضور دختر دوم در خانه آن‌ها فراهم شود.

 

ورود راحیل و ماجراهای تازه

مطهره می‌گوید: «این بچه‌ها تربیت سیستمی دارند و از طرفی به درمان نیاز دارند. با پیگیری‌های زیاد من دختر دوم به من معرفی و شرایطش برایمان تشریح شد. پرونده پزشکی او را به همه جا بردم و همان جا اعلام کردم که ما او را می‌خواهیم.

روز تعطیل بود که ما برای اولین بار راحیل را دیدیم. پروسه راحیل برای ما خیلی پراسترس بود. والدین زیستی مجبورند فرزند بیمارشان را بپذیرند، ولی ما انتخاب کردیم که فرزند نیازمند درمان داشته باشیم. من و همسرم همیشه می‌گفتیم از کجا معلوم ما فرزندی به دنیا بیاوریم و سالم باشد.»

راحیل فرزند بازیگوش و شلوغ خانواده برزگر می‌شود. دختری که از ابتدا جوری با او رفتار شده که می‌داند فرزند زیستی این خانواده نیست. روز ورود راحیل به خانه آن‌ها جشن می‌گیرند و آرام آرام به او ماجرا را می‌گویند.حضور 2 فرزندخوانده در یک خانواده جوان که هنوز 30 سال ندارند، موضوعی عادی نیست.

برای کوثر که حالا خوب می‌داند در این خانواده به دنیا نیامده است ورود راحیل که یک دختر دو ساله با نیازهای عاطفی خاص خودش است کمی نگران‌کننده بود. یکی از چالش‌های خانواده برزگر ماجرای ورود راحیل به این خانواده است.

مطهره می‌گوید: «کوثر از من می‌پرسید خواهر از شکمت می‌آید یا از قلبت؟ دوست داشت وضعیت راحیل هم مثل خودش باشد و نگران جایگاه خودش بود.» پدری مهدی برای راحیل با کوثر متفاوت است. راحیل پیش از ورود به خانه برزگر هیچ مردی جز باغبان مؤسسه را ندیده است و همین باعث می‌شود با پدرش ارتباط نگیرد.

مسئله‌ای که باعث نگرانی مهدی می‌شود: «راحیل بعد از یک هفته فرار از من تازه یاد گرفت به من بگوید عمو. بارها به مطهره گفتم خوش به حالت که با تو ارتباطش خوب است. بعد از یک هفته سمت من آمد و حتی بابا را زودتر از مادر به زبان آورد. الان دیگر کاملا من را به عنوان پدرش پذیرفته است و عاشق هم هستیم.»

 

کودکی که حتی لباسش مال خودش نیست

بچه‌ها بعد از چند ساعت به اسم تازه‌شان واکنش نشان می‌دهند و راحیل هم از این قاعده مستثنا نیست، اما چالش‌های حضور راحیل کم نیست. مطهره به دلیل فقر خاطره از فرزند و موقعیت کنترل نشدنی در برخورد با راحیل نگرانی‌های خودش را دارد و کمی دچار افسردگی می‌شود.

راحیل که تا کنون برای جلب توجه و مهربانی در مرکز نگهداری کودکان تنها سلاحش کوبیدن سرش به در و دیوار و جیغ کشیدن است حالا در خانه هم به همان روش روی می‌آورد و آن‌ها را بیشتر نگران می‌کند.

مطهره می‌گوید: «تنها چیزی که بچه‌ها می‌توانند در مرکز تملک کنند غذاست. حتی لباسشان امروز تن خودشان است و فردا تن یکی دیگر! به همین دلیل وقتی بچه با یخچالی مواجه می‌شود که در اختیار خودش است همان حس را دارد و ممکن است پرخوری کند.

اسباب بازی‌ها را می‌شکند تا به کودک دیگری نرسد و ناسازگاری‌هایی از این دست. بعضی مادرخوانده‌ها شکایت دارند که ما نمی‌توانیم این بچه را سیر کنیم و گاهی ناآگاهانه کودک را به مرکز بازمی‌گردانند، اما باید بدانیم روان آسیب دیده کودک در تربیت سیستمی به درک از سوی والدین و درمان نیاز دارد. حدود 6ماه طول کشید تا راحیل حس خانه را درک کند. گاهی خانواده‌ها توان پذیرش این تفاوت‌ها را ندارند. ما چالش زیاد داشتیم، ولی آگاهی و صبر باعث شد الان یک خانواده معمولی بشویم و یکدیگر را بی‌اندازه دوست بداریم.»

 

مادری ما با دیگران فرقی ندارد!

گلایه‌های یک مادر که فرزند زیستی ندارد و مادری را از طریق فرزندخواندگی تجربه کرده، تامل شدنی است: «فضای فرزندخواند‌گی در کشور ما سخت است. آن‌قدر باید حرف بشنوی، ولی قوی باشی و خم به ابرو نیاوری. آن‌قدر به تو می‌گویندان شاءا... فرزند خودت را بغل کنی یا دامنت سبز شود که انگار این بچه، فرزند تو نیست.

بعضی پشت سرت حرف می‌زنند که آزاردهنده است. گاهی افراد برای تبریک آمده‌اند، ولی رفتارشان با کسی که بچه زیستی دارد، متفاوت است. این آدم‌ها و حرف‌هایشان و نگاه‌هایشان همیشه همراه توست و گاهی تو را خسته می‌کند.

گاهی ممکن است همین حرف‌های آزاردهنده انرژی مادر را بگیرد یا اگر آن آدم قوی نباشد او را از آوردن فرزند پشیمان کند.گاهی به مادر و پدر می‌گویند خدا خیرتان بدهد در حالی‌که نگاه آن‌ها اصلا انجام کار خیر نیست. مگر کسی که بچه‌دار می‌شود برای ثوابش است که ما بخواهیم برای ثواب این کار را بکنیم.»

مهدی هم می‌گوید: «‌داشته‌‌های ما بعد از فرزندپذیری کمتر از داشته‌های آن فرزند نیست. ما برای نیاز خودمان به پذیرش فرزند اقدام کرده‌ایم و برای انجام کار خیر نیست. این بچه‌ها حس والدگری را در ما زنده کردند و ما را رشد داده‌اند. حالمان را خوب کرده‌اند و از حضورشان در زندگی‌مان ممنون و شاکریم.»

البته حضور راحیل در خانه آن‌ها خودش قوت قلب مطهره می‌شود تا از اعلام عمومی فرزندخواندگی کوثر هم نهراسد! البته که بعضی‌ها نمی‌توانند نگاه متفاوتشان را به مادری که خودش فرزند را به دنیا آورده است و کسی که آن را بزرگ می‌کند پنهان کنند. مطهره و مهدی با بعضی رفتارها آزرده خاطر می‌شوند. کسانی که تا زمانی که نمی‌دانند کوثر فرزند خوانده آن‌هاست رفتارشان با قبل متفاوت می‌شود. تا جایی که مطهره اعتراض می‌کند: چطور تا قبلش ما پدر و مادر خوبی بودیم، ولی الان به آن خدشه وارد شده است؟

 

فرزندخواندگی فانتزی نیست

پذیرش مسئله فرزندخواندگی برای خانواده‌ها چالش‌های خودش را دارد. آن‌ها علاقه دارند که نوه زیستی خودشان را در آغوش بگیرند و با فرزند خواندگی مخالفت می‌کنند، البته حضور کوثر در زندگی آن‌ها انگار آب سردی بر آن مخالفت‌ها می‌پاشد.

مهدی می‌گوید: «قشر مذهبی کمتر در عرصه فرزند‌خواندگی وارد شده‌اند. بسیاری از افراد تصور دارند که مادر یا پدر این کودک نمی‌شوند. بعضی افراد به پیشینه تولد او توجه می‌کنند و بعضی هم بحث محرمیت برایشان مسئله است، اما من جایی دیدم چرا وقتی می‌توانیم در تربیت یک آدم اثرگذار باشیم آن را دریغ کنیم. من و همسرم هر دو انرژی داشتیم. چرا باید 10یا 15 سال صبر می‌کردیم و بعد فرزند خوانده می‌گرفتیم؟ چرا باید در پنجاه سالگی بعد از عمل‌های بسیار به این فکر بیفتیم. ما سنمان کم بود و به موقع وارد این ماجرا شدیم.»

مطهره هم ادامه می‌‌دهد: «بعضی از افراد موقع پذیرش فرزند خوانده انگار به فروشگاه رفته‌اند. چند ماهی فرزندی را می‌آورند و اقناع می‌شوند و بعد می‌خواهند او را پس بدهند. بعضی با اولین ناسازگاری یا بیماری فرزند او را پس می‌زنند. گاهی یک توهم فانتزی از بچه دارند. برای من مخالفت دیگران اهمیتی ندارد.

زندگی من مستقل است و دیگران در جایگاه مخالفت نیستند. من باید آن‌ها را راضی کنم. برای آوردن فرزند دوم خانواده‌ها بیشتر مخالف بودند، ولی ما آن‌ها را قانع کردیم و هنگامی که تصویرش را دیدند دلشان با او نرم شد.»مهدی می‌گوید: «بعضی حس مسئولیت کافی در برابر فرزندی که پا به خانه‌شان گذاشته ندارند. عوامل مختلفی هست که این پروسه را ناموفق می‌کند.»

کلمات کلیدی
ارسال نظر