کد خبر: ۷۸۷
۰۶ تير ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

داستان خانواده «ذبیحی» که کوچه‌ای در محله زکریا به نامشان است

نام‌گذاری کوچه‌ای به نام «بانوی شهید ذبیحی» در محله زکریا آغازی برای این گزارش جالب بود. در حدس و گمان‌هایم به این موضوع فکر می‌کردم که شهید باید در جنگ تحمیلی پرستار بوده و شهید شده باشد. گاهی هم فکر می‌کردم که باید از عوامل پشتیبانی جنگ بوده که به این درجه نایل شده است. با رابطانی که می‌توانستند در این زمینه کمکمان کنند و اطلاعاتی بدهند تماس گرفتیم اما همه فرضیه‌هایمان درباره شهید به‌هم ریخت. آن سوی تلفن رابط توضیح می‌داد:«اول اینکه یک شهید نیست و سه شهید هستند که هر سه خواهرند و سال 65در تبریز شهید شده‌اند.»

تا امروز گزارش‌های زیادی از شهدا و خانواده آن‌ها نوشته‌ام. آن‌قدر که حسابشان از دست خارج شده است. هر کدام از این سرگذشت‌ها به نوعی در ذهنم نشسته و برایم خاطره‌ساز شده‌اند. اما گزارشی که در ادامه می‌خوانید یک تفاوت مهم با همه آنچه در گذشته نوشته‌ام دارد. به طور معمول به دیدار خانواده شهید می‌رویم و طی صحبت با اعضای خانواده، همسر، فرزندان و گاهی پدر، مادر یا حتی خواهر و برادر شهید با گذشته‌اش آشنا می‌شویم.

نام‌گذاری کوچه‌ای به نام «بانوی شهید ذبیحی» در محله زکریا آغازی برای این گزارش جالب بود. در حدس و گمان‌هایم به این موضوع فکر می‌کردم که شهید باید در جنگ تحمیلی پرستار بوده و شهید شده باشد. گاهی هم فکر می‌کردم که باید از عوامل پشتیبانی جنگ بوده که به این درجه نایل شده است.

 

3بانوی شهید از یک خانواده

با رابطانی که می‌توانستند در این زمینه کمکمان کنند و اطلاعاتی بدهند تماس گرفتیم. با اولین اطلاعات که به دستمان رسید آن‌قدر شوکه شده بودیم که همه فرضیه‌هایمان درباره شهید به‌هم ریخت. آن سوی تلفن رابط توضیح می‌داد:«اول اینکه یک شهید نیست و سه شهید هستند که هر سه خواهرند و سال 65در تبریز شهید شده‌اند.»

پرونده قدیمی بود و اطلاعات بیشتر از این در آن وجود نداشت. باز هم باید می‌گشتیم تا اطلاعات بیشتری به دست بیاوریم. باز هم با پرس و جوهای بسیار متوجه شدیم که هیچ یک از اعضای خانواده در حال حاضر در قید حیات نیستند که بتوانیم اطلاعاتی از این شهیدها بگیریم. بعد از چند روز پیگیری، رابطی که نمی‌خواهد اسمی از او برده شود، تماس گرفت و گفت که شماره‌ای از عموی دختران پیدا کرده که می‌توانیم با آن‌ها مصاحبه کنیم. 

او در ادامه گفت این خانواده تنها سه شهید ندارد؛ بلکه سایر اعضای این خانواده هم شهید شده‌اند. بالأخره بعد از چندین ماه پیگیری شماره‌ای داشتیم که می‌توانست جواب همه معماهای این چند ماه را بدهد. تماس می‌گیریم آن سوی خط «محمد ذبیحی» عموی دختران پشت خط است. خونگرم و باحوصله است. قرار می‌‌گذاریم که درباره دختران شهید صحبت کنیم.

 

6شهید از یک خانواده

انبوهی از پرسش‌ها در ذهنمان است که با اولین صحبت‌های ذبیحی شکل دیگری به خود می‌گیرد. خانواده ذبیحی حدود 25سال قبل از محله قدیمشان که در کوی امیرالمؤمنین(ع)بوده به محله زکریا آمده‌اند. مدتی است که پلاک کوچه زکریای 28 به یادبود شهدای عزیز این خانواده بر سر کوچه آن‌ها نصب شده است. 

هنگامی که فرضیه‌مان را برای ذبیحی می‌گویم او تصحیح می‌کند و می‌گوید، برادرم به همراه همسر، سه دختر و پدر زنش شهید شده‌اند. سپس از او می‌خواهیم که از زندگی برادرش برایمان بگوید. ذبیحی توضیح می‌دهد: «ما هفت خواهر و برادر هستیم و مرتضی فرزند بزرگ خانواده‌مان و متولد 1323 بود. پدرمان هنگامی که ما کودک بودیم فوت کرد. به همین دلیل برادرم مرتضی که سه سال از من بزرگ‌تر بود، هم برایم پدر بود، هم مشاور و هم رفیق و دوست. مهربان و خونگرم بود، این را نه‌تنها من که همه دوستان و همسایه‌هایش در تبریز هم می‌گفتند.»

ذبیحی ادامه می‌دهد: «برادرم تا ششم ابتدایی قدیم خواند و سپس وارد ارتش شد و هنگامی که شهید شد درجه‌اش ستوان‌یار بود. او در سال 1343استخدام ارتش شد و در سال 1348به تبریز منتقل شد. آن زمانی که برادرم به تبریز رفت 18سالم بود و رفتنش برایم بسیار سخت بود. زیرا با رفتن او دوست، همدم، مشاور و حامی‌ام از من دور می‌شد. همان سال‌ها بود که خودم وارد ارتش شدم و راهی تهران شدم.»
وی به وابستگی مادرشان به مرتضی اشاره می‌کند و می‌گوید: «مادرم وابستگی زیادی به برادر شهیدم داشت. گاهی که دلتنگش می‌شد به تبریز می‌رفت، گاهی آن‌ها به تهران می‌آمدند و دیدارها تازه می‌شد. آن زمان از طریق نامه و گاهی تلفن با هم در ارتباط بودیم. برادرم سال 1350با دختر خانمی که تک فرزند خانواده‌اش بود ازدواج کرد. سال 1351هم اولین فرزندشان که زهرا بود به دنیا آمد و در سال‌های بعد فاطمه و طاهره به دنیا آمدند.»

از سپاه امام رضا(ع) به در منزلمان آمدند و خبر دادند که برادرم و خانواده‌اش در بمباران زخمی شده‌اند. برای کسب اطلاع بیشتر به ارتش رفتم در آنجا بود که گفتند همه اعضای خانواده شهید شده‌اند

این برادر شهید ادامه می‌دهد: «در دی ماه 1365زمان جنگ تحمیلی که عراق تبریز را بمباران کرد، برادرم که در تبریز زندگی می کرد به اتفاق همسر، دختران و پدرزنش به درجه شهادت نایل شدند. یادم می‌آید از سپاه امام رضا(ع) به در منزلمان آمدند و خبر دادند که برادرم و خانواده‌اش در بمباران زخمی شده‌اند. برای کسب اطلاع بیشتر به ارتش رفتم در آنجا بود که گفتند همه اعضای خانواده شهید شده‌اند. 

بلیت هواپیما نبود و به هر زحمتی که بود همراه مادرم به تبریز رفتیم، اما به مادرم نگفتم که برادرم و خانواده‌اش شهید شده‌اند. گفتم اگر در موقعیت قرار بگیرد و متوجه شود بهتر است. کما اینکه هنگامی که به کوچه برادرم رسیدیم همسایه‌های مهربان تمام کوچه را از ابتدا تا منزلش با عکس‌های آن‌ها تزیین کرده بودند. آنجا بود که مادرم خبر را شنید و حالش بد شد و همسایه‌ها به کمک آمدند.»

در دی ماه 1365زمان جنگ تحمیلی که عراق تبریز را بمباران کرد، برادرم که در تبریز زندگی می کرد به اتفاق همسر، دختران و پدرزنش به درجه شهادت نایل شدند


وی می‌گوید: «فردای آن روز شهدا را به معراج شهر تبریز بردند و ما هم برای دیدار رفتیم. قرار شد برادرم و دخترها را برای دفن به مشهد بیاوریم. پدرزن برادرم یک برادر بیشتر نداشت با او صحبت کردیم و گفتیم که می‌خواهیم شهدا را به مشهد ببریم، او هم گفت برادرم کسی جز من را ندارد او را هم در کنار تک فرزندش در مشهد به خاک بسپارید. بدین ترتیب همه اعضای خانواده را به مشهد فرستادند. سه یا چهار روز طول کشید تا شهدا‌ها به مشهد برسند. مراسمی در معراج داشتیم و سپس آن‌ها را در بهشت رضا(ع) و در قطعه شهدا در کنار هم به خاک سپردیم.»

دی ماه سال 1365چند تن از دانشجویان و استادان دانشگاه تبریز در سوله‌ای در حال ساخت تجهیزات جنگی برای جبهه بودند. با گرایی که منافقین به عراق می‌دهند حمله هوایی ساعت 22:30انجام می‌شود. در این حمله هوایی 22تن از دانشجویان و استادان دانشگاه شهید می‌شوند و خانواده ذبیحی که نزدیک دانشگاه بودند به همراه سه دانشجو و سه ارمنی که آن‌ها هم در این محدوده زندگی می‌کردند به درجه شهادت می‌رسند.

ارسال نظر