کد خبر: ۸۶۰
۱۴ تير ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

معلم بازنشسته محله فلسطین دانش‌آموز را بهترین روانشناس می‌داند

علی پاکروان می‌گوید: به یاد دارم زمانی که وارد حرفه معلمی شدم برای انتخاب محل فعالیت به قوچان رفتم. پشت سر مسئول آنجا که روستاها را مشخص می‌کرد یک نقشه قرار داشت. وقتی می‌خواست محل روستای خدمتم را نشانم دهد دستش را گذاشت روی نقشه و گفت ببین یک وجب است، از اینجا تا شیروان می‌روی که 40کیلومتر است و از آنجا هم تا روستا راهی نیست. وقتی که رفتیم از شیروان تا روستای اوغاز مسیر خاکی بود و تردد در آن کار آسانی نبود. سال اول برای ما بسیار سخت بود ولی سال دوم را با اشتیاق ادامه دادیم.

متولد سال 1340 است و کودکی‌‌هایش به گل‌کوچک در کوچه‌پس‌کوچه‌های خیابان خواجه‌ربیع گذشته است. کارشناسی علوم تربیتی و ارشد ادبیات دارد. معتقد است از رخوت و سستی بچه‌های اکنون در زمان کودکی‌اش خبری نبوده است. می‌گوید: «هر چه بود جوشش و کوشش بود و مبتنی بر حرکت». باورش این است که متولدان آن زمان با بچه‌های این زمانه زمین تا آسمان تفاوت دارند. علی پاکروان 9سال بیشتر از 30سال موظفی خدمتش به تعلیم و تربیت بچه‌ها مشغول است و شغل انبیا را دارد. تاکنون 7جلد کتاب دینی با زبان ساده تألیف کرده است تا نوجوانان بتوانند پاسخ بسیاری از سؤالات خود را پیدا کنند. گفت‌وگوی ما با او که ساکن محله فلسطین است درباره روش مدیریت خاص او در کلاس‌‌ است.

 

دوران طلایی تربیت معلم در دهه 60 

بعد از انقلاب دانشگاه‌ها به دلیل انقلاب فرهنگی بسته می‌شود و هیچ راهی جز تربیت معلم نمی‌ماند. چون معلم‌ها بسیار کم‌ هستند او هم مانند خیلی‌های دیگر همان سال60 وارد تربیت ‌معلم می‌شود. علی پاکروان می‌گوید: «به جرئت می‌توانم بگویم معلم‌هایی که در دهه 60 وارد حوزه تعلیم و تربیت شدند اگر در این حرفه ماندند از موفق‌ترین‌ها هستند و دانش‌آموختگان آن دوره اگر در کار دیگری هم وارد شدند باز هم به موفقیت رسیدند. آن سال‌ها تربیت معلم بسیار قوی کار می‌کرد و مربی‌های کارکشته‌ای داشتیم. از هم‌دوره‌ای‌های ما که هم‌اتاق هم بودیم می‌توانم به آقای شادکام اشاره کنم که معاون فرهنگی اداره کل آموزش ‌و پرورش است. سعید افتخاری دیگر هم‌دوره‌ای آن زمان من است که اکنون مدیریت بیمارستان قلب تهران را برعهده دارد.»

 

یک وجب بیشتر راه نیست!

به یاد دارم زمانی که وارد حرفه معلمی شدم برای انتخاب محل فعالیت به قوچان رفتم. پشت سر مسئول آنجا که روستاها را مشخص می‌کرد یک نقشه قرار داشت. وقتی می‌خواست محل روستای خدمتم را نشانم دهد دستش را گذاشت روی نقشه و گفت ببین یک وجب است، از اینجا تا شیروان می‌روی که 40کیلومتر است و از آن شهر هم تا روستا راهی نیست. وقتی که رفتیم از شیروان تا روستای اوغاز مسیر خاکی بود و تردد در آن کار آسانی نبود. سال اول برای ما بسیار سخت بود ولی سال دوم را با اشتیاق ادامه دادیم و آن‌قدر حالمان خوب شده بود که کلاس‌ها را زودتر هم برگزار می‌کردیم. دو سال در اوغاز و دو سال در نجف‌آباد و یک سال هم در شهرک قدس خدمت کردم.

 

2سال انسان‌سازی در اوغاز

دو سال ابتدای کار از روستای اوغاز شروع شد؛ روستایی در حوالی قوچان که در آن برهه زمانی مردمانش با جامعه به طور کل بیگانه بودند و خیلی چیزها را حتی مسن‌تر‌هایشان هم اعتقاد نداشتند. اگر چه حضور ما در کنار هم‌دوره‌ای‌هایی که افراد خوبی بودند و آگاهی بسیار داشتند فقط دو سال بود اما همان دو سال کافی بود تا نگرش و رفتار همه ما برای همیشه تغییر کند. انگار توفیق خدا شامل حالمان شده بود. آقای شادکام تأثیر بسیاری روی همه ما داشت.

او دو برادر شهید داشت و خودش هم به جبهه رفته بود و وجودش برکت بسیاری برای جمع بود. حالت روحانی خاصی بین ما حکم‌‌فرما بود و شاید قشنگ‌ترین دوران تدریس ما همان دوره بود. فقط هفته‌ای یک‌بار می‌توانستیم تا قوچان بیاییم و آذوقه تهیه کنیم. آنجا آب و برق و گاز نداشتیم. از روستا تا شیروان 40کیلومتر مسیر خاکی بود که برای تهیه کپسول گاز هر بار باید تا آنجا می‌رفتیم. در آن سال‌ها مردمان روستا با دین بیگانه بودند و با اینکه مسجد داشتند از آن استفاده نمی‌کردند.

ما در همان شرایط برای اینکه اعتقادات و باورهایشان را بهبود بخشیم، برنامه‌ صبحگاهی، دعای کمیل، دعای توسل و همچنین برنامه‌های مذهبی دیگر برگزار می‌کردیم. خاطرم هست یک‌بار از یکی از پیرمردهای روستا پرسیدیم چرا روزه نمی‌گیرید، پاسخ داد آن تپه را می‌بینی؟ رمضان از این تپه دیگر نتوانست پایین بیاید. ما به آن‌ها حق می‌دادیم چون آن‌ها با جامعه اصلا در ارتباط نبودند و بدون هیچ امکاناتی زندگی می‌کردند.
البته سال‌های 61 و 62 با وجود تمام سختی‌هایی که داشت شیرین هم بود. تجربیاتی که شاید در هیچ شرایط دیگری نمی‌توانستیم کسب کنیم. تدریس هم‌زمان با دوره تربیت معلم. همان سالی که پذیرش شدیم تدریس هم می‌کردیم.

در اوایل دهه 60 مدرسه‌ها را پاک‌سازی کرده بودند و با کمبود معلم روبه‌رو شده بودند، به همین دلیل ناچار بودیم یک سال بعد از آغاز دوره تربیت معلم در مرکز تربیت معلم شهید بهشتی سر کلاس درس حاضر شویم. آن روزگار دکتر اشرف‌زاده، دکتر خسروان و مرحوم مبرقعی از استادانی بودند که در موفقیت معلم‌های ورودی بسیار تأثیر‌گذار بودند و با فن بیان و کلاس‌داری و سوادی که داشتند بسیار در نوع نگاه و خط فکری ما تأثیر گذاشتند.

بعد از آنکه ادامه تحصیل در دانشگاه امکان‌پذیر شد خیلی از آن هم‌دوره‌ای‌های ما سراغ علایقشان رفتند و موفق هم شدند. من هم از افرادی بودم که در 4، 5رشته نفر اول شده بودم اما آن زمان دانشجو نمی‌توانست رشته دیگری انتخاب کند و فقط تربیت ‌معلم باز بود و به غیر از آن رشته‌های پلیسی، پزشکی، خلبانی و مهندسی نفت هم بود. با این حال آن زمان رشته‌های تحصیلی خیلی تنوع نداشتند.

 

اسحاق را بعد از 38سال هنوز به یاد دارم

38سال از خدمتم در اوغاز می‌گذرد اما آن پسر بچه را هنوز فراموش نکرده‌ام. اسحاق خردمند، دانش‌آموزی که بسیار پراستعداد بود و حتم دارم اگر درسش را ادامه می‌داد یک نابغه می‌شد. او به دلیل مشکلات خانوادگی ناچار شد سراغ چوپانی برود و متأسفانه درسش را ادامه نداد و این برای من معلم خیلی سخت بود که دانش‌آموزی آن‌قدر بااستعداد این گونه از درس و مدرسه فاصله گرفت. 

برای من که دوره دبستان و دوره اول دبیرستان و همچنین دوره دومش را هم تجربه کرده‌ام، معلمی در هر دوره شکل دیگری بوده است. در دوره دبستان تو باید شاد باشی و مفاهیم را با بازی و شعر به بچه‌ها یاد دهی. تدریس در دوره اول دبیرستان سخت‌‎ترین دوران برای معلم است زیرا دانش‌آموزان نه کودک هستند و نه به سن پختگی دبیرستان دوره دوم رسیده‌اند که بشود آینده‌ و موفقیت را پیش چشمانشان ترسیم کرد.

 

بازنشستگی برای من معنا ندارد

سال 64 ازدواج کردم و سال 65 به مشهد آمدم و در دانشگاه فردوسی ادامه تحصیل دادم و سال 70 نیز در دبیرستان شهدای محراب ناحیه یک فعالیتم را آغاز کردم. پس از آن هم فعالیتم را در دبیرستان شهدای صنف گل‌دوزان و دبیرستان سلمان فارسی ناحیه3 در تقی‌آباد ادامه دادم و در این سال‌های بعد بازنشستگی هم در دبیرستان خلیج فارس ملک‌آباد به فعالیتم ادامه می‌دهم.

با اینکه 9سال از زمان بازنشستگی‌ این معلم کوشا و توانا می‌گذرد هنوز هم دلش نمی‌خواهد تعلیم و تعلم را کنار بگذارد. می‌گوید: «با وجود اینکه پولی بابت تدریس نمی‌گیرم خط معلمی را ادامه داده‌ام. وقتی 30سال مداوم به یک فعالیت مشغولی اگر عاشق آن باشی نمی‌توانی به راحتی آن را کنار بگذاری. من عاشق معلمی هستم. اگر عاشق نباشیم نگه‌داشتن دانش‌آموز یک تا یک و نیم ساعت سر کلاس درس واقعا سخت است. فرقی هم ندارد که آن دانش‌آموز دبیرستانی باشد یا در مقطع دبستان.»

 

بچه‌ها روان‌شناسان خوبی هستند

کوله‌بار پر و پیمان تجربه‌اش در این سال‌ها چیزهای زیادی را در مراوداتش با بچه‌ها به او آموخته است. او در این باره می‌گوید: «بچه‌ها روان‌شناسان خوبی هستند؛ در همان جلسه اول متوجه شخصیت معلم و میزان سواد او می‌شوند. اگر در این دو مورد به معلم باور داشته باشند تا آخرین روز کلاس جذب معلم هستند و با عشق سر کلاس‌ها می‌نشینند و حوصله‌شان سر نمی‌رود که بخواهند خیلی شیطنت کنند.

80درصد موفقیت معلم نیز در همان جلسه اول کلاس مشخص می‌شود. اگر معلمی بتواند از نظر اخلاقی، قاطعیت و علم، خودش را به بچه‌ها اثبات کند بقیه مسائل حل می‌شود.»
پاکروان معتقد است این آموخته‌های ارزشمندش درباره کلاس‌داری را مدیون مدیر و برخی دبیران و معلمانش است که هنوز هم با آن‌ها در ارتباط است؛ «نحوه کلاس‌داری را از احمد سالاری معلم دوران دبیرستانم و چند دبیر دیگری که کلاس را مانند او مدیریت می‌کردند، یاد گرفتم.
از آن‌ها یاد گرفتم کلاس جای به بطالت گذراندن اوقات نیست و برای تعلیم و تعلم و یادگیری است. آن کلاس به ظاهر خشک کارایی‌اش بسیار زیاد بود. بعدها خودم هم همان سبک را برای کلاس‌داری انتخاب کردم زیرا متوجه شدم در من دانش‌آموز چقدر تأثیر گذاشته بود.»

بچه‌ها روان‌شناسان خوبی هستند؛ در همان جلسه اول متوجه شخصیت معلم و میزان سواد او می‌شوند

 

تشویق و تنبیه در تعلیم و تعلم

اگر بتوانی در کلاس‌داری دانش‌آموز را به جایی برسانی که اگر به او گفتی از تو توقع ندارم، گریه‌اش گرفت مشخص است که تو کار معلمی‌ات را درست انجام داده‌ای. اما درباره تشویق باید گفت که شاید بهترین تشویق در کلاس درس، این است که به دانش‌آموز اجازه دهم هفته آینده او به جای من درس را تدریس کند. 

این مسئله حس بسیار خوبی را در دانش‌آموز ایجاد می‎کند که بتواند یک هفته در جایگاه معلم بایستد و درس را او به دیگر دانش‌آموزان آموزش دهد. دیگر تشویق‌هایی مانند اهدای مداد و پاکن و دفتر برای بچه‌های دبیرستانی جواب نمی‌دهد، باید کاری کرد که بچه در کلاس احساس شعف و شادمانی کند و این موضوع با مسئولیت دادن به او میسرمی‌شود.

 

خلاقیت را نباید فراموش کنیم

یکی از کارهایی که در دوران تدریس در کلاس‌هایم انجام می‎‌دهم این است که در روز پدر یا مادر از دانش‌آموزان می‌‎خواهم موضوع انشایشان تشکر از پدر و مادرشان باشد. می‎خواهم اسمشان را هم بزرگ در آن انشا بنویسند. پسرها در سنین دبیرستان با اینکه قلب بسیار رئوفی نسبت به پدر و مادرشان دارند ولی غرور و احساس مردانگی نمی‌گذارد که احساساتشان را بیان کنند.

این نامه باعث می‌شود که آن بچه‌ها بتوانند حرف‌های دلشان را به پدر و مادرشان بگویند به طوری که برخی حرف‌هایی که در نامه‌ها نوشته بودند هیچ گاه مستقیم به پدر و مادرشان نگفته بودند. من آن انشاها را از بچه‌ها می‌گیرم و وقتی پدر و مادرها برای پرسیدن درس و مشق دانش‌آموز به مدرسه می‌آیند، نشانشان می‌دهم و پدر و مادر تعجب می‌کنند که سال‌ها این حرف‌ها به آن‌ها زده نشده است و متوجه می‌شوند که فرزندانشان قدردان آن‌ها هستند و زحماتشان را دیده و محبت‌هایشان را درک کرده‌اند.

همین نامه‌ها تحولی در خانواده‌ها ایجاد می‌کند و بسیار انس و محبت بین آن‌ها را بیشتر می‌کند. من اطلاعات خانوادگی بچه‌ها را می‌دانم و می‌دانم که هر یک با چه نوع تشویقی خوشحال می‌شوند. شاید دانش‌آموزی درآغوش گرفته شدن بهترین تشویقش باشد و یکی دیگر جای معلم درس دادن بهترین تشویقی باشد که دلش می‌خواهد. کارهایی می‌توان در کلاس انجام داد که خیلی از معلم‌ها از آن غافل هستند. یک بار روز پدر گل خریدم و به بچه‌ها گفتم این گل‌ها را برای پدرانتان ببرید و از آن‌ها تشکر کنید، این حرکت بازخورد بسیار خوبی در بین خانواده‌ها داشت.

اگر بتوانی در کلاس‌داری دانش‌آموز را به جایی برسانی که اگر به او گفتی از تو توقع ندارم، گریه‌اش گرفت مشخص است که تو کار معلمی‌ات را درست انجام داده‌ای

 

کتاب نوشتن را از سال 70 آغاز کردم

نوشتن کتاب از سال 70 برای من شروع شد. اولین کتابم آمادگی برای آزمون‌های کارشناسی‌ارشد بود. بعد از آن با یکی از استادان حوزه قرآن به نام غلامعلی پورنوروزی آشنا شدم که ایشان پیشنهاد دادند در وادی کتاب‌های دینی وارد شوم. موضوعی که پیشنهاد دادند امام علی‌ابن‌ابیطالب(ع) بود. وقتی که من گفتم در این زمینه تجربه‌ای ندارم به من گفتند می‌توانی تجربه کنی.

همین جمله تلنگری شد تا به کتابخانه تخصصی علی‌ابن ابیطالب (ع)به مدیریت آقای مجتهدی در ایستگاه سراب بروم و با انبوهی از کتاب‌های تخصصی درباره این شخصیت والای دینی و اسلامی روبه‌رو شوم.دنبال یک سوژه نو می‌گشتم. سوژه‌ای که هم نو باشد و هم گیرایی داشته باشد. سوژه‌ای که می‌خواستم بررسی ولایت امیرالمؤمنین(ع) از دیدگاه اهل سنت بود. این کار را پیش از من علامه امینی در الغدیر انجام داده بودند اما به زبان عربی بود و آن حجم از اطلاعات برای جوان و نوجوان ما که باید ساندویچی مطالب و مفاهیم را به آن‌ها برسانی خواندنی نبود. 

برای همین مصمم شدم که در این زمینه کتابی داشته باشم که بسیار روان به این بحث بپردازد و به شکل سؤال و جواب تنظیم شود که در حوصله مخاطب باشد و او را به سرعت به پاسخ شبهاتش درباره موضوعات در این زمینه برساند. پس از اینکه کار تمام شد دنبال ناشر گشتم. کتاب را به سازمان تبلیغات اسلامی بردم اما از آنجایی که تازه‌کار بودم و طلبه نبودم و علوم دینی هم نخوانده بودم کار را نپذیرفتند. حق هم داشتند. بعد از آن کتاب را برای آستان قدس رضوی بردم اما آن‌ها هم نپذیرفتند.

 

توسل به امام رضا (ع)

وقتی همه جا به در بسته خوردم. به حرم رفتم و به امام رضا(ع) متوسل شدم. گفتم آقا من این کار را انجام داده‌ام و بقیه‌اش را به خودت می‌سپارم. بعد از آن، قرار با ناشری رقم خورد که پذیرفت چاپ کتاب را به عهده بگیرد. کتاب سال 80 چاپ و سال‌های 81 تا 87 تجدید چاپ شد. برای نخستین بار که ناشر برای هزار جلد از آن کتاب برآورد قیمت کرد مبلغی حدود یک میلیون و 500تومان برآورد شد که از عهده ما خارج بود. گفتند بروید پیش آیت‌ا... سیدان و موضوع را مطرح کنید.

زمانی که پیش ایشان رفتم گفتند ناشرت کیست و وقتی گفتم، با دست خودشان نوشتند هزار و 500 جلد چاپ شود که 750 به دست نویسنده برسد و 750 جلد را هم برای من بفرستید. بعد از آنکه کتاب چاپ شد یک روز آقای سنابادی که مسئول انتشارات آستان قدس رضوی بودند صدایم کردند و گفتند شما امتیاز این کتاب را به جایی داده‌ای؟ گفتم: نه و گفتند: ما کتابت را چاپ می‌کنیم. این طور شد که کتاب را تا چاپ چهارم رساندیم و با چاپ اولیه کتاب پنج‌مرتبه به چاپ رسید. بسیار به کتاب توجه شد و مورد استقبال قرار گرفت.بعد از آن شش‌جلد کتاب دیگر هم در حوزه مسائل دینی نوشتم. 

کلمات کلیدی
ارسال نظر