کد خبر: ۱۱۱۲
۱۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

پدرم به حکومت پهلوی اجازه سوءاستفاده نمی‌داد

پدرم، آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای، در زندگی بسیار منظم و مرتب بودند. غذایشان بسیار ساده و اندک بود. انسانی بسیار زاهد و بسیار بی‌اعتنا به مسائل دنیوی بودند. در زندگی غالب علما و شخصیت‌های روحانی به‌خصوص در میان قدما حدی از زندگی تعریف داشت، اما ایشان از آن حد تعریف شده زندگی نیز پایین‌تر بود. بزرگ‌تر که شدیم گاهی پیشنهاد می‌کردیم که اگر اجازه بدهید برخی امکانات رفاهی را برایتان فراهم کنیم، ایشان موافقت نمی‌کردند.

حجت‌الاسلام‌و‌‌المسلمین سیدهادی خامنه‌ای در سال 1326 خورشیدی در مشهد متولد شد. او سومین پسر مرحوم آیت‌الله سیدجواد حسینی خامنه‌ای و برادر کوچک‌تر مقام معظم رهبری است. وی پیش از انقلاب، از اواسط دهه 1340 خورشیدی به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت و در این مسیر توسط نیروهای ساواک دستگیر و شکنجه شد. هم‌چنین وی پس از پیروزی انقلاب در سال 1365 خورشیدی در حمله‌ای که از سوی سازمان مجاهدین خلق به شرکت‌کنندگان در راهپیمایی 22 بهمن در مشهد انجام شد، از ناحیه پا دچار آسیب شد.

پس از پیروزی انقلاب مسئولیت‌هایی را از جمله عضویت در هیئت امنای آستان قدس رضوی، عضویت در شورای امنیت استان خراسان، و هم‌چنین نمایندگی مجلس شورای اسلامی در دوره‌های اول، دوم، سوم و ششم برعهده داشت. اکنون نیز فعالیت خود را در عرصه علمی به عنوان مدیر پژوهشگاه تاریخ اسلام ادامه می‌دهد. در این گفت‌وگو با او به بررسی شخصیت و اندیشه‌های پدرش، آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای، پرداخته‌ایم.

 

پدربزرگ شما از علمای مشهور تبریز بودند. کمی از خاندان خامنه‌ای برای ما بگویید.

پدربزرگ ما مرحوم آیت‌الله سید حسین مجتهد خامنـــه‌ای از علمای سرشناس تبریز بودند. شیخ محمد خیابانی، از چهره‌های شناخته‌شده مشروطه، داماد ایشان بود. پدران ایشان نیز اهل خامنه بودند و نام خانوادگی «خامنه‌ای» به واسطه حضور پدرشان در خامنه به ایشان اطلاق می‌شد. 

اجدادشان نیز اهل تفرش بوده‌اند. پدر ایشان سید محمد حسینی اهل تفرش بود که به خامنه رفته و به اصرار اهالی در همان‌جا ساکن شده بود و خانواده تشکیل داد و آقا سید حسین مجتهد در همان‌جا متولد شد و از علمای مبرز آن خطه به حساب می‌آمد.
پدرم سیزده‌ساله بود که پدرش آقا سید حسین مجتهد را از دست داد و تحت کفالت مادرش قرار گرفت، گرچه این زمان هم طولی نمی‌کشد و مادر از دنیا می‌رود. 

دوران نوجوانی مرحوم پدر ما با یتیمی و تحت سرپرستی برادر بزرگش آقا سید محمد پیغمبر گذشت

دوران نوجوانی مرحوم پدر ما با یتیمی و تحت سرپرستی برادر بزرگش آقا سید محمد پیغمبر گذشت. آقا سید محمد پیغمبر از پدر ما حدود سی و دو سه سال بزرگ‌تر و از مادری دیگر بود، اما مرحوم پدر ما برادر کوچک‌تری هم داشتند به نام آقا سید مهدی خامنه‌ای یا به تعبیر آذری‌ها میرمهدی که بعدها به مجتهدزاده معروف شد. 

سید محمد پیغمبر از نزدیکان و افراد مورد اعتماد مرحوم آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی بود و به دلیل اینکه پیام‌های آن مرجع بزرگ را از نجف به علمای دیگر منتقل می‌کرد، به «پیغمبر» معروف شد. ایشان دو پسر به نام‌های سید احمد و سید مرتضی و یک دختر داشت که به واسطه شهرت پدرشان، پیغمبرزاده نامیده می‌شدند.

پدر ما بعد از اینکه تحت تکفل برادر بزرگ‌ترش قرار گرفت، در همان نوجوانی برای تحصیل راهی نجف می‌شود. ایشان در سفری که به تبریز می‌آید، با خانمی از اهالی تبریز ازدواج می‌کند. حاصل این ازدواج سه دختر بود به نام‌های علویه، بتول و فاطمه سلطان.

 

مرحوم پدرتان در نجف از محضر چه کسانی بهره بردند؟

در نجف از شاگردان آقاضیای عراقی و آقای نایینی بودند و مدتی نیز در درس مرحوم آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی حاضر می‌شدند. یکی از هم‌دوره‌ای‌های ایشان در زمان تحصیل در نجف آیت‌الله میلانی بودند که در سال ۱۳۳۳ از نجف به مشهد آمدند و حوزه علمی مشهد را رونق بخشیدند و شاگردان زیادی تربیت کردند. یکی دیگر از هم دوره‌ای‌های مرحوم پدرم که از کوچکی در تبریز با هم آشنا و بلکه هم‌درس بودند، علامه طباطبایی است.

 آنچه از سال‌های دهه 40 شمسی به بعد در خاطرم مانده، این است که خانواده ما با خانواده علامه ارتباط زیادی داشتند. علامه و خانواده‌شان هرساله برای یک ماه یا بیشتر در مشهد اقامت می‌کردند. کتاب‌هایی را که علامه لازم داشتند، من از کتابخانه پدر به امانت می‌گرفتم، زیر بغل می‌زدم و در محل سکونتشان تحویل می‌دادم. بعد از استفاده ایشان دوباره کتاب‌ها را به خانه می‌آوردم و در کتابخانه پدر قرار می‌دادم.

 

ایشان در مشهد محفل درسی نیز داشتند؟

با وجود مراتب علمی بالایی که پدر ما داشت، هیچ‌گاه کرسی تدریس عمومی تشکیل نداد، اگرچه خصوصی و محدود شاگردانی داشتند که نزد ایشان درس می‌خواندند. من دو نفر از آنان را که از علمای محترم تبریز و مشهد بودند، می‌شناسم. حاج میرزانصرالله شبستری از درس خوانده‌های نجف، و حاج میرزاحسین عبایی از اهل علم مشهد و امام جماعت یکی از مساجد، مقداری از تحصیلاتشان را نزد مرحوم پدر ما گذراندند.

 آقای شبستری به نجف بازگشتند و تحصیلات خود را در آنجا ادامه دادند اما مرحوم آقای عبایی در مشهد ماندند. آن‌طور که آقای عبایی برای من نقل می‌کرد تعبیرشان این بود که پدر ما برای ایشان پدری کردند و حتی واسطه ازدواجشان با همسری خراسانی شدند. البته پدرم شاگردان دیگری نیز داشتند که نزد ایشان «کفایه» می‌خواندند. یعنی می‌آمدند منزل ما و پدرم تدریس خود را انجام می‌دادند و می‌رفتند. برنامه‌های تدریسشان در همین حدود بود.
پدرم بعد از نماز مغرب عشا در مسجد صدیقی‌ها سخنرانی کوتاهی داشتند. در ماه مبارک رمضان نیز به همین بهانه مباحثی برای نمازگزاران مطرح می‌کردند.

 

علت سفر ایشان به مشهد و ماندن در این شهر چه بود؟

در یکی از سفرهایی که پدر به همراه خانواده از عراق راهی ایران می‌شوند، سفری نیز به مشهد داشتند و ظاهرا اولین سفرشان هم بوده که از معنویت حرم مطهر حضرت رضا(ع) بسیار خوش و خوشنود می‌شوند و همان‌جا تصمیم می‌گیرند که اگر خدا خواست، در آینده ساکن این شهر شوند. 

پس از این سفر، دوباره به نجف بازمی‌گردند و پس از گذشت مدتی عازم ایران می‌شوند و پس از توقفی کوتاه در تبریز و دیدوبازدید از اهل فامیل و خویشان، راهی مشهد می‌شوند و در این شهر سکنی می‌گزیند.

 

مرحوم پدرتان پس از فوت همسر اول به علت بیماری در مشهد تصمیم به ازدواج مجدد می‌گیرند. واسطه آشنایی ایشان با دختر آیت‌الله میردامادی چه کسی بود؟

در همین سفر آخر همسرشان بیمار می‌شود و بر اثر بیماری، چشم بر دنیا می‌بندد. پس از مدتی تصمیم به ازدواج مجدد می‌گیرد. پس با دختر آیت‌الله سیدهاشم نجف‌آبادی میردامادی ازدواج می‌کند. واسطه این ازدواج هم مرحوم شیخ علی‌اکبر نوقانی از علمای معروف مشهد بود، چون هم با پدر آشنایی داشت و هم با آیت‌الله میردامادی. 

مرحوم پدر ما موقع ازدواج حدود 38 سال سن داشتند و مرحوم مادر ما شاید 17 یا 18 سال بیشتر نداشتند. تاریخ ازدواجشان هم حدود سال‌های ۱۳۱۱ یا ۱۳۱۲ خورشیدی بوده است. در آن زمان فاصله سنی مادر با خواهران ناتنی ما کم بود. شاید با خواهر بزرگ ما حدود 5 سال اختلاف سنی داشتند.

بنابراین کارهای خانه را بین خودشان تقسیم کرده و هر کدامشان به نوبت کارها را انجام می‌دادند. حاصل ازدواج پدر و مادر ما، چهار پسر و یک دختر است. محمدآقا در سال ۱۳۱۴ و علی‌آقا در سال ۱۳۱۸ زاده شد. بدری‌خانم در سال ۱۳۲۱ متولد گردید، پنج سال بعد من به دنیا آمدم و حسن آقا که برادر کوچک ماست، سال ۱۳۳۰ پا به دنیا گذاشت.

 

ایشان در مشهد بیشتر با چه کسانی ارتباط داشتند؟

از جمله کسانی که بین پدر ما و ایشان علاقه زیادی وجود داشت، مرحوم میرزا حبیب‌الله ملکی بود. ایشان اصالتش آذربایجانی و از شاگردان آخوند خراسانی بود. مرحوم میرزا حبیب‌الله مردی ملا و فاضل بود. او حدود پانزده سال از پدر ما بزرگ‌تر بود، اما شباهت زیادی با پدر ما داشت. گوشه‌گیری را بیشتر می‌طلبید، دوستی‌های عمیق و مستمری داشت که چندان گسترده نبود. میرزا حبیب‌الله در جلسه انس روزهای پنجشنبه که به جلسه «کمپانی» مشهور بود حضور پیدا می‌کردند.

قبل از ظهر روز پنجشنبه اول کسی که به جلسه می‌آمد و ما پذیرایی می‌کردیم، او بود. در این گعده دوستانه، مرحوم پدر و دوستانش، بحث‌های علمی و گاه سیاسی یا اجتماعی می‌کردند و تا ظهر هم ادامه داشت. در بین هفته اگر مجلس روضه در منزل آقای ملکی برپا بود، پدر ما می‌رفتند و اگر هم نبود باز هم پدر می‌رفتند و این دیدار گاهی به سه چهار دفعه در هفته هم می‌رسید. خدا رحمت کند آقای ملکی را. به ما خیلی علاقه داشت.

در این گعده دوستانه، مرحوم پدر و دوستانش، بحث‌های علمی و گاه سیاسی یا اجتماعی می‌کردند و تا ظهر هم ادامه داشت

یکی دیگر از دوستان مرحوم پدرم و از اعضای جلسات «کمپانی» مرحوم حاج میرزاباقر تبریزی معروف به خرازی، از شاگردان مرحوم نایینی در نجف بود، عالمی زاهد، عابد و گوشه‌گیر که در نزدیکی منزل ما زندگی می‌کرد. او مدتی امام جماعت مسجد گوهرشاد بود و عمر را با همان زندگی محدودی که داشت به پایان برد. 

مرحوم آیت‌الله غلامحسین تبریزی که به شیخ غلامحسین ترک نیز شناخته می‌شد، یکی دیگر از دوستان پدر ما و یکی از اعضای کمپانی بود. او از شاگردان مرحوم آخوند و همچون میرزا حبیب‌ا... ملکی یک دوره جلوتر و از پدر ما بزرگ‌تر بود، اما سال‌ها با هم انس داشتند. خیلی کوچک بودم که به منزل ما رفت‌و‌آمد می‌کرد. 

مرحوم آیت‌الله سید علی‌اکبر خویی پدر آقا سیدابوالقاسم خویی، از مراجع تقلید ساکن نجف، از دیگر شرکت‌کنندگان جلسات «کمپانی» بود. او با پدر ما دوستی عمیق و رابطه‌ای صمیمی داشتند. من از همان دوران کودکی چهره‌شان را به خاطر می‌آورم. حدودا شش‌ساله بودم که او درگذشت، اما یادم هست که وقتی در خانه ما را می‌زد، من می‌دویدم و در را باز می‌کردم و ایشان همیشه تعدادی بادام در جیب داشت که به من می‌داد.

 

در یکی از اسناد ساواک نام مرحوم پدرتان در فهرست علمای مخالف حکومت پهلوی آورده شده بود. ایشان چه رویکردی در مخالفت با حکومت پهلوی داشتند؟

مواجهه پدر ما با مسائل سیاسی بازمی‌گردد به زمان مشروطه و مشروطه‌خواهان تبریز و جنگ و گریزهای مبارزان آن خطه همچون مرحوم شیخ محمد خیابانی، ستارخان، باقرخان و شهید میرزا علی‌آقا ثقة‌الاسلام. ایشان گاهی از زدوخوردها و جنگ‌هایی که در محله امیرخیز تبریز رخ می‌داد، برایمان مطالبی بازگو می‌کردند. 

بعد از آنکه در مشهد ساکن شدند، ورودی به فعالیت‌های مبارزاتی و سیاسی نداشتند و اجازه هم ندادند که از جایگاه و چهره علمی‌شان سوءاستفاده کنند و این امتیاز و افتخار در مقایسه با برخی چهره‌های روحانی برای ایشان ثبت و محفوظ است.

 به هر حال، رژیم پهلوی دلش می‌خواست از شخصیت‌های روحانی معروف و صاحب عنوان بهره‌برداری کند و در این میان بودند کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه به رژیم نزدیک می‌شدند، اما پدر ما ابدا در چنین میدانی وارد نشدند، اگرچه ادعایی هم برای سیاست‌ورزی و مبارزه با رژیم نداشتند؛ هرچند که در جریان نهضت اسلامی به رهبری امام‌خمینی(ره)، با روحیه‌ای مثبت و با نگاهی همراه با نهضت برخورد می‌کردند، زیرا امام‌خمینی(ره) را از سال‌ها پیش می‌شناختند و در آن دوران خاطره خوشی از ایشان داشتند.

 

مرحوم امام(ره) با پدرتان ارتباط داشتند؟

امام خمینی(ره) وقتی به مشهد تشریف می‌آوردند، میزبانشان مرحوم میرزا علی‌اکبر نوقانی از علمای فاضل مشهد بود. در یکی از سفرهای امام خمینی(ره) به مشهد، مرحوم آقای نوقانی به پدر ما می‌گویند که یکی از آقایان از قم آمده اند و دیدوبازدید دارند. از این رو ایشان هم برای اولین بار با امام دیدار می‌کنند. 

بعد از این دیدار پدر ما به آیت‌الله سیدهاشم میردامادی، گفته بودند: «از حاج‌آقا روح‌الله خیلی خوشم آمد. روحانیت، معنویت و متانت و ابهت خاصی در ایشان هست.»

این شناخت و آشنایی اول و ارتباط‌های دیگر سبب شد که وقتی مبارزات دهه 40 شمسی آغاز شد و ایشان اخبار فعالیت‌های امام را شنیدند، نظر مساعد نشان دادند و تا پیروزی انقلاب نیز این روحیه مساعد و نظر مثبت را نسبت به حرکت سیاسی امام داشتند و هیچ‌گاه واکنش متفاوت و منفی نشان ندادند، حتی آن زمان که ساواک ایشان را به واسطه فعالیت‌های ما، از نظر روحی تحت فشار قرار می‌دادند.

 

مرحوم آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای در میان اهل مشهد به اسوه زهد و تقوا مشهور بودند. لطفا کمی از خصوصیات اخلاقی ایشان بگویید.

پدر ما در تشرف به حرم رضوی بسیار مقید بودند. ایشان به طور معمول روزی دو بار به حرم مشرف می‌شدند، یک بار قبل از نماز صبح و یک بار بعد از نماز عشا و هر بار بین سه ربع تا یک ساعت به آداب زیارت می‌پرداختند.

 من مدت‌های زیادی در مسجد یا در تشرف به حرم یا جاهای دیگر ایشان را همراهی می‌کردم به‌خصوص آن زمان که چشم پدر ما آب مروارید آورده و تا سرحد نابینایی کامل رسیده بود. شادابی و آمادگی همیشگی و همه‌روزه‌شان در زیارت برایم جالب بود. من که جوان بودم، گاهی خوابم می‌گرفت، اما ایشان با حوصله تمام زیارت می‌کردند و این برنامه هرروزشان بود. استثنا نداشت.

به واسطه همان جلساتی که به «مباحثه کمپانی» شهره بود و مباحث فقهی در آن مطرح می‌شد، بیشتر کتاب‌های فقهی و حدیثی مطالعه می‌کردند

هر زمان که مرحوم پدر ما در منزل بودند هیچ‌گاه بیکار ننشستند، بلکه کتاب یا نوشته‌ای جلوشان باز بود و مشغول مطالعه بودند. هیچ چیز ایشان را از مطالعه بازنمی‌داشت، از کتاب‌های فقهی، حدیثی و رجالی گرفته تا تفسیر و تاریخ و مباحث اجتماعی، اما در این میان کتاب‌های تفسیری و نیز به واسطه همان جلساتی که به «مباحثه کمپانی» شهره بود و مباحث فقهی در آن مطرح می‌شد، بیشتر کتاب‌های فقهی و حدیثی مطالعه می‌کردند.

ایشان در زندگی بسیار منظم و مرتب بودند. غذایشان بسیار ساده و اندک بود. انسانی بسیار زاهد و بسیار بی‌اعتنا به مسائل دنیوی بودند. در زندگی غالب علما و شخصیت‌های روحانی به‌خصوص در میان قدما حدی از زندگی تعریف داشت، اما ایشان از آن حد تعریف شده زندگی نیز پایین‌تر بود. بزرگ‌تر که شدیم گاهی پیشنهاد می‌کردیم که اگر اجازه بدهید برخی امکانات رفاهی را برایتان فراهم کنیم، ایشان موافقت نمی‌کردند.

ایشان برای رشد، آموزش و تربیت ما آنچه لازم بود و بر عهده داشتند، عمل کردند. برای ما صحبت می‌کردند، تاریخ می‌گفتند و شنیدنی‌هایی از قرآن و احادیث برایمان نقل می‌کردند، اما آنچه بیشتر در تربیت و شکل‌گیری روحیات ما اهمیت داشت، مشی ایشان در زندگی جلو چشمان ما بود و غیرمستقیم تأثیر می‌گذاشت.

ارسال نظر