کد خبر: ۱۱۶۳
۱۶ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

خانه فرهیختگان؛ منزلگاه نویسنده امروز محله گوهرشاد، محل سکونت حسن لاهوتی و سید جلال‌الدین آشتیانی بوده است

سیدخلیل حسینی عطار درباره محل سکونتش می‌گوید: خانه ما منزلی دو طبقه و قدیمی است که سیدجلال آشتیانی در یکی از آن طبقات و دکتر حسن لاهوتی در دیگر طبقه آن می‌زیسته‌اند و سال‌ها در کنار یکدیگر همسایگی کرده‌اند. این خانه برای من یک خانه فرهنگی محسوب می‌شود که خاطرات آن هنوز در یادم جاری است. حس خوبی به همراه دارد و با این علم که این خانه متعلق به چه فرهیختگانی بوده است پا در این جا گذاشتم و به این سکونت افتخار می‌کنم.

نام مرحوم سیدجلال الدین آشتیانی بر کوچه‌ای در محله گوهرشاد نقش بسته است. در این کوچه خانه‌ای قدیمی قرار دارد که یاس امین‌الدوله برآمده از در و دیوار آن عطر خاصی به کوچه بخشیده است. قرارمان در همین خانه است که خاطرات زیادی از دو فرد فرهیخته در دل خود جای داده و نزدیک به نیم قرن محل سکونت دو تن از نام‌آوران فلسفه و عرفان بوده است. 

صدرای زمانه، مرحوم سید جلال‌الدین آشتیانی و مؤلف، مترجم و مولوی‌پژوه معاصر، مرحوم دکتر حسن لاهوتی که حال از آن دو تنها نام و یادشان باقی است. اکنون بخشی از این خانه به لطف خانواده مرحوم لاهوتی محل سکونت موقت سیدخلیل حسینی عطار، نویسنده، ویراستار و فعال فرهنگی است که روزگار را به پژوهش و تحقیق سپری کرده است. با او هم‌کلام شدیم تا از خاطراتش برایمان بگوید.


عبور از گل‌های آفتابگردان

سیدخلیل حسینی عطار، آبان‌ماه ۱۳۴۱ در خانه‌ای بزرگ در کوچه جوادیه طبرسی به دنیا آمده و فرزند ششم خانواده است. صحبتش را با خاطراتی از خانه کودکی‌های خود شروع می‌کند: «انتهای کوچه جوادیه خانه باغ بزرگی وجود داشت که در هر اتاق آن یک خانواده زندگی می‌کردند. ما نیز یکی از آن خانواده‌ها بودیم و دو خانواده دیگر با ما در آن خانه زندگی می‌کردند. یکی از آن‌ها نجار بود که در همان محل به کار نجاری مشغول بود و دیگری خانواده محمود عقیق‌فروش بودند و او در بالاخیابان عقیق‌تراشی و فیروزه‌تراشی می‌کرد. آن زمان من هفت‌ساله بودم و یکی از برادرانم که حال دیگر در قید حیات نیست نزد او شاگردی می‌کرد. از در که وارد خانه می‌شدیم باید از میان گل‌های آفتابگردان و گل‌گاوزبان عبور می‌کردیم تا به ساختمان اصلی می‌رسیدیم. مادرم آن‌زمان گل‌گاو زبان‌ها را می‌چید و دم می‌کرد.»

سال ۴۸ با یک گاری و درشکه به خانه جدیدی در خیابان کوهسنگی نقل مکان کردیم

او ادامه می‌دهد: سال ۴۸ به خاطر دارم که با یک گاری و درشکه به خانه جدیدی در خیابان کوهسنگی نقل مکان کردیم. پدرم در آنجا خانه‌ای ساخته بود و ما خود سوار درشکه شده و تمام وسایلمان را بار گاری کرده و اسباب‌کشی کردیم. آن زمان آب لوله‌کشی نبود و هفته‌ای یک‌بار شیره چغندر کارخانه قند می‌آوردند و در معابر می‌ریختند که خاکی نباشد. زمانی که هفت‌ساله بودم خانواده‌ام من را در مدرسه «ششم آبان» ثبت‌نام کردند و من از کلاس اول تا ششم در آنجا درس خواندم. آن زمان کیف نداشتیم و ما دانش‌آموزان کتاب درسی را با یک کش بسته و به مدرسه می‌رفتیم. آقای خلیلی، معلم کلاس اول من، فرد مهربانی بود و با مدارا با دانش آموزان رفتار می‌کرد به گونه‌ای که ترس از فضای ناشناخته مدرسه و کلاس درس به طور کل برای من از بین رفت.


انس با کتاب

من در فضایی مملو از کتاب و قفسه کتاب بزرگ شدم. مرحوم پدرم در کسوت روحانیت قرار داشت و زمانی که ده‌ساله بودم من را با خود به کتابخانه آستان‌قدس می‌برد و همان‌طور که خود کتاب می‌خواند برای من هم کتاب می‌گرفت و من در کنار او در سکوت فضای کتابخانه کتاب می‌خواندم. در نتیجه این‌گونه با کتاب و مطالعه آشنا شده و انس پیدا کردم. پدرم دانش‌آموخته مدرسه نواب بود و من در دوازده‌سالگی همراه او به باغ رضوان می‌رفتم و او شهریه‌اش را از مرحوم آیت‌ا... سبزواری دریافت می‌کرد. پدرم در کنار درس خواندن گه‌گاهی به منبر می‌رفت و علاوه بر آن در یک کفاشی در محل نیز کار می‌کرد و پس از آنکه درسش به پایان رسید به تدریس و وعظ پرداخت. او در سال ۸۸ از میان ما رفت. بهترین خاطرات من رفتن به کتابخانه همراه با اوست.

هرگاه گرفتار می‌شدم و گاهی که استرس داشتم در اتاق پدر را می‌زدم و به داخل می‌رفتم. به او می‌گفتم «آمده‌ام احوالتان را بپرسم» و با لبخندی ادامه می‌دادم اگر سیمتان وصل شد برایم دعا کنید

آقای حسینی عطار از مرحوم پدرش خاطرات زیادی دارد و می‌گوید: «هرگاه گرفتار می‌شدم و گاهی که استرس داشتم در اتاق پدر را می‌زدم و به داخل می‌رفتم. به او می‌گفتم «آمده‌ام احوالتان را بپرسم» و با لبخندی ادامه می‌دادم «اگر سیمتان وصل شد برایم دعا کنید» و او دعا می‌کرد. آرامش را باز می‌یافتم و همین موضوع باعث می‌شد که به دفعات برای این امر نزد او بروم. پس از پایان دوران ابتدایی، به مدرسه بابک در الندشت رفتم و دوران دبیرستان خود را در مدرسه فرزانگان در خیابان کوهسنگی گذراندم که نام آن پس از انقلاب به شهید غفارزادگان تغییر یافت.

 

حضور انقلابی

در آن روزگاران با شهید هاشمی‌نژاد همسایه بودیم و منزلشان نزدیک خانه ما بود. روز‌های چهارشنبه هر هفته در خانه ما مراسم روضه برگزار می‌شد و ایشان به آنجا می‌آمدند. همان‌زمان برای من سؤال بود که چرا ایشان منبر نمی‌روند و به یاد دارم که این سؤال را از پدرم نیز پرسیدم و او در جواب به من گفت: «ایشان ممنوع‌ا‌لمنبر هستند.» اوایل انقلاب گه‌گاهی که از خیابان عبور می‌کردم ایشان را می‌دیدم که با ماشین پیکان سبز رنگ خود جلوی پای من ترمز می‌گرفتند و من را تا میدان تقی‌آباد می‌رساندند. من نیز به بحث‌های انقلابی علاقه‌مند بودم و به همین دلیل اعلامیه‌ها را دنبال می‌کردم و در تظاهرات شرکت می‌کردم. در آن برنامه‌ها برادرم سیدرضا هم من را همراهی می‌کرد و البته پدرم ما را به تظاهرات تشویق می‌کرد.

او به واقعه ۱۰ دی اشاره می‌کند و می‌گوید: «خانه مرحوم آیت‌الله شیرازی برای ما یک پاتوق محسوب می‌شد. در آن روز طبق روال همیشگی صبح که می‌خواستم به خانه مرحوم شیرازی بروم، در میدان مجسمه سه نفر را به دار آویخته بودند. آنجا برادرم را دیدم و با او به خانه مرحوم آیت‌الله شیرازی رفتیم. هنگام برگشت در چهارراه لشکر متوجه شدیم که خانمی زیر تانک رفته است. صحنه‌های دلخراشی را به چشم خود دیدم. تانک‌ها زمین را به لرزه می‌انداخت و مردم از ترسشان به سمت نرده‌های بیمارستان امام رضا (ع) هجوم می‌آوردند طوری‌که نرده‌ها شکسته و مردم وارد بیمارستان شدند.»

 

بازگشت به سوی کتاب

حسینی عطار ادامه می‌دهد: «آقای شریعتی، معلم دوران دبیرستانم، فردی کتاب‌خوان بود و من را با کتاب آشتی داد. او دانش‌آموزان را تشویق می‌کرد که کتاب بخوانند و آن را خلاصه کرده و در کلاس برای دیگر دانش آموزان بخوانند. چند سال گذشته او را دیدم و متوجه شدم که در یکی از کشور‌های عربی، مدرسه‌ای فارسی‌زبان را اداره می‌کند. در واقع بازگشتم به کتاب را مدیون او هستم. بعد از انقلاب فرهنگی وارد دانشگاه پیام نور شدم که دانشگاه غیرحضوری بود و در رشته ادبیات‌فارسی شروع به تحصیل کردم. سال ۶۲ نیز وارد بازار کار شده و در یک شرکت تعاونی کتاب و نوشت‌افزار مشهد که به توزیع کتاب‌های درسی می‌پرداخت استخدام شدم. هم‌زمان در کنار کار درسم را هم می‌خواندم. 

در آن شرکت سمت‌های مختلفی از انباردار و کمک‌حسابدار گرفته تا مدیر فروش و مدیرعامل به عهده گرفتم. به مدت ۳۰ سال در آن شرکت کار کردم تا اینکه بازنشسته شدم. در سال ۶۲ کتاب‌فروشی امام در منطقه یک، جزو کتاب‌فروشی‌هایی بود که بسیار به آن مراجعه کرده و کتاب خریداری می‌کردم. طوری که برای فروشندگان و مسئولان آن شناخته شده بودم و سال‌ها رفت و آمد به آنجا منجر به همکاری با انتشارات امام شد. آقای رجب‌زاده، مدیر آنجا، علاقه من به کتاب را مشاهده کرده بود و به همین دلیل روزی به من گفت: «اگر بعد از ظهر‌ها وقت اضافه داری می‌توانی با ما همکاری کنی» و من هم از خدا خواسته آن پیشنهاد را قبول کردم. 

از آن روز تاکنون کار با انتشارات ادامه دارد و نزدیک به ۳۰ سال است که با آنجا همکاری دارم. همچنین به مدت سه سال است که با پردیس کتاب هم همکاری دارم. در آنجا علاوه‌بر فروش کتاب به راهنمایی افراد در شناسایی علاقه‌مندی‌هایشان و معرفی و پیشنهاد کتاب به آن‌ها می‌پردازم. در حال حاضر مدیر داخلی انتشارات محقق مشهد نیز هستم.

 

علاقه به مولانا

در زمان تحصیل واحد‌های درسی مختلفی را گذراندم، اما با خود به این نتیجه رسیدم آموخته‌هایی که به‌طور متفرقه می‌آموزم بیشتر از آن چیزی است که در دانشگاه به‌طور غیرحضوری می‌توانم کسب کنم و به همین دلیل پس از گذشت یک سال و نیم درس را رها کردم و به کتاب خواندن‌های خود ادامه دادم. یکی از آثار زیبایی که آن زمان خواندم کتاب «مولانا جلال الدین» اثر عبدالباقی گولپینارلی بود که در آن به زندگی‌نامه مولانا پرداخته شده بود و من به آن علاقه پیدا کردم. براین اساس زمانی که در شرکت تعاونی کتاب و نوشت‌افزار مشهد مشغول به کار بودم و مطالعه آزاد را پی می‌گرفتم، هرگاه دیوان مولانا را خوانده و نیایشی از آن به چشمم می‌خورد آن را فیش می‌کردم. 

یکی از آثار زیبایی که آن زمان خواندم کتاب «مولانا جلال الدین» اثر عبدالباقی گولپینارلی بود که در آن به زندگی‌نامه مولانا پرداخته شده بود و من به آن علاقه پیدا کردم

پس از آن یکی از دوستانم به من گفت: «فیش‌هایی را که تهیه کرده‌ای می‌توان در قالب یک کتاب مستقل ارائه کرد.» به دنبال مقدمه‌ای برای آن بودم که تصمیم گرفتم از مقدمه پرویز خرسند درباره نی‌نامه مثنوی به نام «اذن دخول» که در مجله نگین منتشر شده بود، بهره ببرم. در نتیجه با او تماس گرفتم و گفتم مقاله شما را خوانده‌ام و آیا اجازه دارم که از آن به عنوان مقدمه استفاده کنم. ایشان اجازه دادند و با مشورت ایشان نام «اجازت ورود» را برای مقدمه کتابی با عنوان «نیایش‌های مولانا» انتخاب کردم. همچنین در سال‌های پایانی خدمت خود در آن شرکت اولین کتاب خود را که درباره نیایش‌های شورانگیز خواجه عبدا... انصاری بود به چاپ رساندم.


ویرایش و تدوین

کار اصلی من ویرایش است و به این ترتیب کار‌های مختلفی را از جمله کتاب‌های دکتر علی شریعتی ویرایش کرده‌ام. برخی از دوستان هم برای ویرایش کتابشان به من مراجعه می‌کنند. در کار خود از راهنمایی استادان خوبی مانند پرویز خرسند، شاگرد دکتر علی شریعتی، بهره برده‌ام. البته سال ۹۳ نیز مجموعه مقالات ایشان را جمع‌آوری کرده و ویرایش کردم. سپس به ایشان نشان دادم و با تأیید ایشان همان سال آن مجموعه را با عنوان «زبان گفتن و گوش شنیدن» به چاپ رساندم. هم‌زمان کتاب «در زلال زبور عجم» را که یکی از منظومه‌های اقبال لاهوری است با استاد خرسند تدوین و ویرایش کردیم و مقدمه آن را هم دکتر محمد جعفر یاحقی نوشت. تاکنون تعداد ۱۶ کتاب نوشته‌ام و چندین مقاله و یادداشت را در پرونده کاری خود به ثبت رسانده‌ام.

او در ادامه بیان می‌کند: سال ۹۸ کتاب «یاد‌ها و خاطره‌ها - یادمان استاد محمدتقی شریعتی مزینانی» را با همکاری گروه چهارسوی مشهد انجام دادیم. مانند این کار را برای مرحوم حاجی عابدزاده نیز انجام دادم. محمدتقی شریعتی مزینانی، مرحوم حاجی عابدزاده و مرحوم شیخ محمود حلبی سه چهره شاخص مشهد هستند که آیت‌الله خامنه‌ای نیز درباره آن‌ها به نیکی یاد کرده‌اند.

 نوشتن کتابی درباره محمدتقی شریعتی را بر اساس علاقه خود انجام دادم، زیرا آثارش را مطالعه کرده بودم و فرزندشان، دکتر علی شریعتی، هم برای من چهره مهمی بودند. همان سال کتاب «یاد‌ها و خاطره‌ها - یادمان حاجی عابدزاده» را که فرد تأثیرگذاری در زمان خود بوده است برای دریافت مجوز فرستادم و پس از تأیید در روز‌های پایانی سال گذشته به چاپ رسید. در حال حاضر نیز در حال ویرایش، تکمیل و اصلاح کتاب «یادمان استاد شریعتی» هستم و کتاب‌های «نیایش‌های شاهنامه» و «نیایش‌های عطار» را در دست تدوین دارم.


مادرانه

یکی دیگر از کار‌هایی که انجام دادم چاپ کتابی با عنوان «یادش به خیر مادرم» است. این کتاب درباره مرگ‌اندیشی، سوگواره‌ها و مادرانه‌های شعر پارسی است و تاکنون دوبار چاپ شده است. چاپ دوم این کتاب را با همکاری برادرزاده‌ام، وحید حسینی عطار، انجام دادیم. البته با او در چاپ کتاب «رابعه بلخی، مام مهربان شعر پارسی» در سال ۹۸ نیز تجربه همکاری دارم. در حکایت‌هایی که خوانده بودم و همچنین اشعار عطار با شخصیت رابعه بلخی و عشق ناکامش آشنا شده بودم. او برایم شخصیت جذابی داشت و دوست داشتم تمام مطالبی را که درباره ایشان گردآوری کرده بودم آماده چاپ کنم. در نتیجه این کتاب از سوی انتشارات شمشاد به چاپ رسید.

نام مادر که می‌رسد سیدخلیل حسینی عطار بغض می‌کند و یادی از مادر و برادر سفر کرده خود می‌کند. او می‌گوید: در مقدمه کتاب «یادش به خیر مادرم» به سفر ابدی مادرم اشاره کرده‌ام. در غروب ۲۳ آبان ماه سال ۹۶ نازنین مادرم در جست‌وجوی برادر از دست رفته‌ام قدم به دیار آخرت نهاد و به خاطره‌ها پیوست. برادرم مرحوم آقا سیدجعفر سال ۹۳ در سفر به سرزمین وحی و پس از انجام مراسم حج جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و دیگر به خانه برنگشت. 

این خبر آنچنان برای ما و به‌ویژه مادرم هولناک و غم‌انگیز بود که هیچ یک از ما را یارای سکوت و خموشی نبود و بیم آن داشتیم که هر آن بغض یک نفرمان بترکد، اما برای مراعات حال دل مادرم و داغ هجران فرزندی که بسیار او را دوست داشت همه خاموش ماندیم. بغض خود فرو بردیم و دم بر نیاوردیم. حتی حق شیون و زاری را از خود گرفتیم تا آرامش ظاهری مادر را بر هم نزنیم. گرچه مادرم گاه پنهانی و به دور از چشم ما آرام آرام می‌گریست و آرام آرام از میان ما رفت. وقتی که او از میان ما رفت و روی بر خاک نهاد دیگر چه جای سکوت بود. آن وقت بود که همه زار زدیم و گریستیم، هم برای مادرم و هم برای برادرم که نابهنگام از میان ما رفت و آتش به جانمان زد.

حق شیون و زاری را از خود گرفتیم تا آرامش ظاهری مادر را بر هم نزنیم


ایجاد علاقه در دیگران

آقای حسینی عطار با کتاب خو گرفته است و از حس و حالش درباره کتاب می‌گوید: انجام کار‌های مربوط به کتاب و پرداختن به آن جزو علایقم است و در بسیاری موارد درباره افراد و شخصیت‌های برجسته‌ای کار کرده‌ام که شخصیت و دیدگاهشان برایم اهمیت داشته و به آن‌ها علاقه داشته‌ام. به طور کلی بیشتر به ادبیات و زبان‌فارسی علاقه دارم. پرداختن به چهره‌های موفق و تأثیرگذار می‌تواند نقش مثبتی در خواننده داشته باشد. برای مثال زمانی که کتاب «نیایش‌های مولانا» را به چاپ رساندم این کتاب باعث می‌شد خواننده با خواندن آن به شاعر و کتاب‌های او علاقه‌مند شود و در نتیجه به دنبال منبع اصلی باشد و آن را مطالعه کند. 

در واقع با این‌کار، کتاب اصلی معرفی شد همان‌طور که من نیز چنین مسیری را طی کردم و این‌گونه عاشق آن شدم. سپس به سمت کتاب مولانا و نیایش‌های او رفتم. به طور کلی دوست دارم با چاپ چنین کتاب‌هایی در افراد ایجاد علاقه کنم تا یک شعر دیگران را هم جذب کند که تمام بخش‌های کتابی مانند مثنوی را بخوانند. به قول شاندل در دفتر‌های سبز، هنگامی که انسان بزرگی را می‌شناسیم که در زندگی موفق زیسته است، روح او را در کالبد خویش قرار می‌دهیم و با او زندگی می‌کنیم و این ما را حیاتی دوباره می‌بخشد. من این حس و حال را درباره دکتر علی شریعتی داشتم. درباره مولانا و خواجه عبدا... انصاری هم این حس در من وجود داشت و می‌خواستم این حس را به دیگران هم منتقل کنم.

او ادامه می‌دهد: یکی از بهترین دوستانم در زمان تنهایی کتاب است و بدترین تنهایی‌ها و حتی این روز‌های سخت کرونایی را می‌توان با مطالعه و کتاب سپری کرد. من با خواندن و نوشتن لذت می‌برم و این کار را تا پایان عمر خود ادامه خواهم داد. در میان کتاب‌هایی که تاکنون نوشته‌ام کتاب‌های «یاد‌ها و خاطره‌ها، یادمان استاد محمدتقی شریعتی» و «یادش به خیر مادرم» را خیلی دوست دارم. در دوران کودکی‌ام نیز گزیده قصه‌هایی درباره ادبیات کهن چاپ می‌شد و به دست من هم می‌رسید. به خواندن آن علاقه داشتم و حتی به یاد دارم که مجله کیهان بچه‌ها را هم تهیه کرده و مطالعه می‌کردم. به مرور به دنبال کتاب‌های جدی رفته و آن‌ها را خواندم. 

یکی از کتاب‌هایی که با آن خاطره دارم کتاب «شازده کوچولو» اثر آنتوان دوسنت اگزوپری است که برای اولین‌بار آن را از پدرم هدیه گرفتم و خود نیز آن را بار‌ها به دیگران که علاقه‌مند به این حوزه هستند هدیه کردم. این کتاب هنوز یکی از شاهکار‌های ادبیات جهان است و یکی از ویژگی‌های بسیار خوبی که دارد، این است که می‌توان آن را به تمام رده‌های سنی هدیه کرد. در نوشتن‌هایم از کتاب‌هایی همچون «سووشون» سیمین دانشور، مجموعه مقالات سید جلال آل احمد و کتاب‌های دکتر علی شریعتی به ویژه «کویر» الگو گرفته‌ام.


خانه‌ای مملو از خاطرات

این نویسنده و پژوهشگر به محل کنونی سکونت خود که مملو از خاطرات است، اشاره می‌کند و می‌گوید: تا سا ل ۶۸ در خانه پدری خود در خیابان کوهسنگی زندگی می‌کردم و پس از ازدواج با دختری از خانواده‌ای خوب و نجیب محل منزل را ترک کرده و با همسر در محله‌های مختلف شهر ساکن شدیم. اکنون ۶ سال است که به خانه‌ای در محله گوهرشاد نقل مکان کرده‌ایم و در اینجا سکونت داریم. خانه‌ای دو طبقه و قدیمی که سیدجلال آشتیانی در یکی از آن طبقات و دکتر حسن لاهوتی در دیگر طبقه آن می‌زیسته‌اند و سال‌ها در کنار یکدیگر همسایگی کرده‌اند. 

این خانه برای من یک خانه فرهنگی محسوب می‌شود که خاطرات آن هنوز در یادم جاری است. حس خوبی به همراه دارد و با این علم که این خانه متعلق به چه فرهیختگانی بوده است پا در این جا گذاشتم و به این سکونت افتخار می‌کنم.

او ادامه می‌دهد: خاطره آشنایی من با مرحوم استاد آشتیانی و زنده‌یاد دکتر لاهوتی به سال‌ها قبل می‌رسد. هنگامی که در انتشارات امام فعالیت می‌کردم، به دلیل حضورم در آنجا ایشان را بار‌ها در کتاب‌فروشی می‌دیدم. آن‌ها برای خرید کتاب به کتاب‌فروشی مراجعه می‌کردند. علاقه زنده‌یاد استاد آشتیانی به کتاب‌های فلسفه بود و علاقه مرحوم دکتر حسن لاهوتی نیز به حوزه مولوی‌پژوهی و عرفان بود و خاطرم هست که در سال‌های پایانی عمرشان کتاب «ارغنون مولوی» را برای علاقه‌مندان به این حوزه به چاپ رساندند. 

زمانی که زنده‌یاد دکتر لاهوتی در قید حیات بودند بار‌ها به این خانه آمدم و کتاب‌هایی را که جدید به بازار می‌آمد برای ایشان می‌بردم. اگر رفت و آمد من به اینجا کمرنگ می‌شد ایشان به من زنگ می‌زدند که چه کتابی درباره مولانا نوشته شده و به تازگی به چاپ رسیده است. ایشان مرا به منزل خود دعوت می‌کردند و ساعت‌ها در کتابخانه می‌نشستیم. مرحوم دکتر حسن لاهوتی مولاناپژوه بود و زنده‌یاد جلال‌الدین آشتیانی نیز فیلسوف بود و قلمش را در کتاب «شکوه شمس» دیده بودم. به پاس قدردانی از آن‌ها همواره به یادشان هستم و یاد خوششان را در مراجعه به آثار دل‌انگیزشان مزمزه می‌کنم و با تمام وجود و تمام قد به احترامشان می‌ایستم.

ارسال نظر