کد خبر: ۱۶۰۰
۱۸ مهر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

خاندان افشارلاهوری؛ فرمانروایان دلاور «نادر» و خیاطان هنرمند کنسولگری

افشار لاهوری‌ها کسانی بودند که با شمشیر زدن و نشان دادن شجاعت، خودشان را به نادرشاه اثبات کردند و شدند فرمانروای قندهار و کابل، اما همه هنر آن‌ها دلاوری و جنگاوری نبود. آن‌ها بعد از مدتی از بخش غربی خراسان بزرگ (افغانستان کنونی) مهاجرت کردند و به بخش شرقی آمدند و سال۱۲۸۱ هجری‌شمسی در چهارباغ مشهد ساکن شدند. هنر خیاطی به کمکشان آمد و یکی از پسران اکبرخان به نام محمد ابراهیم، خیاط کنسولگری شد که همگان او را به نام «ابراهیم‌خان خیاط» می‌شناختند.

 هرکسی از لطف نادرشاه برخوردار نمی‌شد؛ مگر اینکه فکرش، علمش، سیاستش یا هنرش اثبات می‌شد. افشار لاهوری‌ها هم کسانی بودند که با شمشیر زدن و نشان دادن شجاعتشان خودشان را به نادرشاه اثبات کردند و شدند فرمانروای قندهار و کابل، اما همه هنر آن‌ها دلاوری و جنگاوری نبود.

 آن‌ها بعد از مدتی از بخش غربی خراسان بزرگ (افغانستان کنونی) مهاجرت کردند و به بخش شرقی آمدند و سال۱۲۸۱ هجری‌شمسی در چهارباغ مشهد ساکن شدند. هنر خیاطی به کمکشان آمد و یکی از پسران اکبرخان به نام محمد ابراهیم، خیاط کنسولگری شد که همگان او را به نام «ابراهیم‌خان خیاط» می‌شناختند.

 در این مطلب درباره خاندان افشار لاهوری از زبان نوه پسری مرحوم محمدابراهیم‌خان، خان خیاط و یکی از بزرگان افشارلاهوری‌ها در مشهد، یعنی ناهید افشار لاهوری و همچنین خاطراتی که ربابه افشار لاهوری، دختر دوم محمدابراهیم، قبل از فوتش در گفت‌وگوهایش در گوشه و کنار بیان کرده است، می‌خوانید.

 


افشارلاهوری ایرانی یا پاکستانی؟

ناهید افشارلاهوری، نوه پسری محمدابراهیم‌خان، نصب نام افشارلاهوری‌ها را ایل افشار می‌داند و بر خلاف نام فامیلی، افشارلاهوری‌ها را به‌نوعی ایرانی اصیل بیان می‌کند. به گفته او، آن زمان که خراسان به‌واسطه کشورگشایی‌های نادرشاه افشار آن‌قدر بزرگ شده بود که مرزهایش به هند می‌رسید، قندهار و کابل و حتی لاهور پاکستان جزوی از ایران محسوب می‌شده است. 

اجداد اکبرخان از فرماندهان و جنگجویان به نام لشکر نادرشاه و از ایل افشار بودند و تقریبا در تمام کشورگشایی‌های نادر همراه و هم‌رکاب او بودند. به همین دلیل برای دنباله نامشان افشارلاهوری را انتخاب کردند.

 در نتیجه همین شجاعت و دلیری‌شان بود که نادرشاه تصمیم گرفت قسمتی از اراضی را که تصرف کرده بود، به افشارلاهوری‌ها بدهد تا آنجا را اداره کنند. این شهر‌ها قندهار و کابل بودند و طی سال‌ها خاندان افشارلاهوری در این قسمت حکمرانی کردند. تا اینکه حکمرانی به اکبرخان رسید.


مهاجرت خان با پای پیاده

حدود سال‌۱۲۸۰ هجری‌شمسی  اکبرخان به دلیل ناآرامی‌هایی در بخشی از خراسان بزرگ که امروزه ما به نام قندهار در کشور افغانستان می‌شناسیم، وجود داشت، تصمیم گرفت همراه با ۳ پسرش اموال و دارایی‌اش را بفروشد و راهی مشهد شود. اوضاع در این بخش از خراسان بسیار ناامن بود و روزگار والیان در این قسمت زیاد بر وفق مراد نبود.

 حکمرانی این بخش در آن زمان به اکبرخان رسیده بود، اما در زمان ناآرامی‌های این بخش از خراسان بزرگ، مردم دیگر  از والیان اطاعت نمی‌کردند. به همین دلیل وقتی اکبرخان تصمیم گرفت مهاجرت کند، شبانه و بدون اطلاع خدم و حشمش و با پای پیاده با برخی از ملازمانش ازجمله برادران و پسران برادرش راهی بیابان شد و بعد از چندین ماه در نزدیکی تایباد امروزی با تنی خسته اردو می‌زند.

 در این زمان گروه ۲ قسمت می‌شود و راهشان از هم جدا. برخی از پسرعمو‌ها راهی پاکستان و عده‌ای که باقی می‌مانند، راهی مشهد می‌شوند. در مشهد هم خانواده خان برای خود نام فامیلی جداگانه‌ای انتخاب می‌کنند. برخی افشارکاوه و افشارکهن و برخی دیگر افشارشاندیزی و اکبرزاده‌افشاری شدند.

در مشهد هم خانواده خان برای خود نام فامیلی جداگانه‌ای انتخاب می‌کنند. برخی افشارکاوه و افشارکهن و برخی دیگر افشارشاندیزی و اکبرزاده‌افشاری شدند

بعد از رسیدن خانواده اکبرخان به مشهد، اکبرخان (بزرگ خاندان افشارلاهوری) خانه‌ای در میدانگاهی محله چهارباغ خریداری کرد. این خانه از طرح بازسازی اطراف حرم مطهر جان سالم به در برده، اما مالک جدید آن را تجدید بنا کرده و محل سابق مغازه خیاطی جای خود را به آژانس مسافرتی داده است.

پسر بزرگ اکبرخان، یعنی محمدابراهیم، تنها فردی در خانواده بود که هنر خیاطی را به‌خوبی می‌دانست؛ بنابراین در اندک زمانی به سبب دوخت‌ودوز‌های ماهرانه معروف شد و به‌عنوان یکی از بهترین خیاط‌های مردانه‌دوز آن روزگار نامش بر سر زبان‌ها افتاد. آوازه محمدابراهیم‌خان به سفارت انگلیس رسید. 

این امر به علاوه آشنایی او به زبان انگلیسی، سبب شد که انگلیسی‌ها از او برای دوختن لباس‌هایشان دعوت کنند. ناهید افشارلاهوری درباره خاندانش می‌گوید: پدربزرگم، محمدابراهیم‌خان، به‌خوبی می‌توانست از روی ژورنال لباس بدوزد. این امر در آن روزگار زیاد متداول نبود.

 او لباس بانوان سفارت را تنها از روی اندازه ژورنال و بدون پرو آماده می‌کرد. ناگفته نماند که در بعضی موارد دخترش، ربابه، اندازه بانوان را می‌گرفت و او لباس را می‌دوخت. پدربزرگم وقتی از قندهار و کابل به مشهد مهاجرت کرد چهارساله بود. او متولد ۱۲۷۷هجری‌شمسی بود.

 از اینکه اکبرخان در مشهد به چه حرفه‌ای مشغول بوده است، اطلاعی در دست نیست، اما بر اساس گفته‌ها حدس زده می‌شود از محل عایدی املاکشان روزگار می‌گذرانده است. 

به گفته ربابه افشارلاهوری، دختر ابراهیم‌خان، او بسیار خلاق بود و کار دوختن را خیلی خوب می‌دانست و لباس‌های بسیار فاخری برای رجال و افراد متمول آن زمان شهر مشهد می‌دوخت: هنرمندی و خلاقیت او در حرفه خیاطی پای وی را به سفارت انگلیس باز کرد. انگلیس‌ها آن موقع در مشهد کنسولگری داشتند و همراه خانواده‌هایشان در آن زندگی می‌کردند. حدود ۳۰ خانواده می‌شدند. 

پدرم برای کارمندان کنسولگری و همسرانشان سالی دوبار لباس می‌دوخت. یک نوبت تابستان با استفاده از پارچه‌های لی (جین) و یک نوبت هم زمستان با پارچه‌های مرغوب انگلیسی. این‌گونه بود که تقریبا درتمام طول سال کار و بارش سکه بود و غیر از دوخت‌ودوز برای خانواده‌های سفارت، کار دیگری نمی‌توانست قبول کند. 

حتی به یاد دارم در سال‌های قحطی مشهد ما سهمیه آرد داشتیم، اما هدایایی را که برایمان می‌فرستادند، نمی‌توانستیم استفاده کنیم

وقتی پدرم برای سفارت خیاطی می‌کرد، هدایای زیادی برایش می‌فرستادند. حتی به یاد دارم در سال‌های قحطی مشهد ما سهمیه آرد داشتیم، اما هدایایی را که برایمان می‌فرستادند، نمی‌توانستیم استفاده کنیم. 

به‌طور مثال لباس‌های زنانه که به‌عنوان هدیه می‌فرستادند، مناسب پوشیدن در جامعه آن موقع نبود. حتی کفش‌هایی که برای پسران می‌فرستادند، اگر برادرانم در کوچه و خیابان به پا می‌کردند، به این علت که در ایران پیدا نمی‌شد یا مد نبود، دیگران آن‌ها را مسخره می‌کردند.

 به یاد می‌آورم برادرم یکی از کفش‌های هدیه‌شان را در سال‌های جوانی‌اش و وقتی در مشهد مد شد، توانست به پا کند. بیشتر لباس‌ها را هم مادرم، فاطمه‌سلطان‌خانم، دور می‌ریخت. دوست نداشت لباس‌های یقه‌باز و کوتاه را به تن کنیم، حتی در خانه. به هر حال آن‌ها برای قدردانی از کار و هنر پدرم این هدایا را می‌فرستادند.
 

سوزن طلا

آن زمان سفارتی‌ها اعتقاد داشتند سوزنی که محمدابراهیم‌خان به پارچه می‌زند از طلاست. به همین دلیل دوست داشتند لباس‌هایشان را خان خیاط بدوزد. پارچه‌های سفارشی‌شان از انگلیس می‌آمد و با یک ژورنال راهی خیاط‌خانه خان می‌شد؛ لباس‌های خاص برای میهمانی‌های بزرگ و دورهمی‌های بزرگ سالانه سفارت. 
 

ژورنال‌های اختصاصی

در زمانی که زن‌های مشهدی لباسی غیر از دورچین‌های دست‌دوز نداشتند، خان خیاط کت‌وشلوار‌های خوش‌دوخت و لباس‌های زنانه ژورنالی می‌دوخت. همچنین به گفته ربابه افشارلاهوری، خانم‌های همسایه همیشه با تعجب و شگفتی به لباس‌های تن مانکن که در حال دوخت بود، نگاه می‌کردند.

 یک سرگرمی زنان همسایه و فامیل دید زدن همین لباس‌ها بود؛ لباس‌های یقه‌باز و بلندی که در داخل کمر باریک می‌شد و روی لباس برش‌های خاصی داشت. آن‌ها ژورنال‌ها را با خجالت و شگفتی ورق می‌زدند و منتظر می‌شدند لباس در دست دوخت تمام شود تا آن‌ها مد جدید شهر را ببینند. 

[1940]

ربابه در خاطراتش می‌گوید: لباسی که پدرم برای زنان و مردان انگلیسی می‌دوخت و آن‌ها در کوچه و خیابان یا میهمانی به تن می‌کردند، الگوی مد روز بود. چرا که از روی بهترین ژورنال‌های اروپایی دوخته می‌شد. البته آن زمان‌ها مدگرایی نبود و وقتی زنان سفارت لباسی به تن می‌کردند و در کوچه و خیابان راه می‌رفتند، زنان مشهدی با چشمان درشت و گردشده آن‌ها راه نگاه می‌کردند و حتما هم در دل برایشان تأسف می‌خوردند.


در امان از کشف حجاب

در زمان کشف حجاب روزگار سخت و تلخی به محمدابراهیم‌خان و خانواده‌اش می‌گذرد، اما به گفته ربابه، دختر خان خیاط، این روزگار با داشتن تذکره (گذرنامه پاکستانی) راحت‌تر تمام شد. ربابه در خاطراتش می‌گوید: زمانی که در سفارت کارمان خیلی گرفته بود، همه برای اینکه نشان دهند بهتر از دیگری هستند، هر روز یک لباس انتخاب می‌کردند و می‌دوختند. 

پدرم گاهی مجبور می‌شد چند لباس را در یک روز بدوزد. آن موقع بود که موضوع کشف حجاب پیش آمد. مادرم، فاطمه‌سلطان‌خانم، زیاد از خانه بیرون نمی‌رفت، اما برای حمام یا روضه رفتن باید به خیابان می‌رفت. آن روز‌ها مأموران چادر یا روسری زنان را در خیابان از سرش می‌کشیدند، اما مادرم یک تذکره پاکستانی داشت.

تذکره پاکستانی همیشه همراه مادرم بود و حکم گارانتی را در زمان کشف حجاب برای مادرم داشت

 مادرم پاکستانی بود و وقتی با پدرم ازدواج کرد به مشهد آمد. البته دختردایی و پسرعمه بودند. تذکره پاکستانی همیشه همراه مادرم بود و حکم گارانتی را در زمان کشف حجاب برای مادرم داشت. هروقت به خیابان می‌رفت، تذکره را که نشان می‌داد، کاری با او نداشتند. در سفارت هم رفت‌وآمدی نداشتیم که لازم باشد حجاب نداشته باشیم.


بیماری ناشناخته و بیکاری خان خیاط

حدود ۳۰ سال محمدابراهیم‌خان خیاطی را ادامه داد، اما بیماری ناشناخته‌ای به جان چشمانش افتاد که حتی دکتر‌های فرنگ هم نمی‌توانستند آن را تشخیص دهند. ربابه، دختر خان خیاط، در خاطراتش می‌گوید: من دیابت دارم. پدرم هم حتما دیابت داشت، اما نمی‌دانست و دکتر‌ها هم متوجه نمی‌شدند. 

یک روز پدرم بعد از کارش احساس کرد که چشمانش می‌سوزد و بعد از آن چشمانش دچار خون‌ریزی شد. این عارضه به حدی جدی شد که پدرم تا حد زیادی بینایی اش را از دست داد و دیگر مانند گذشته قادر به ادامه کار نبود. بعد از آن بود که برای همیشه از این حرفه کناره گرفت و ما خواهر و برادر‌ها که حالا هریک به کار و حرفه‌ای مشغول بودیم، هزینه گذران زندگی را برعهده گرفتیم.

در سال۱۳۵۲، پدرم فوت کرد و در ایوان طلای حرم حضرت رضا (ع) دفن شد. دقیقا ۲ متر با مادرم فاصله دارند

 این فرصتی بود تا گوشه‌ای از زحمات طاقت‌فرسای پدر را جبران کنیم و وظیفه فرزندی خویش را نسبت به وی به‌جای آوریم. بعد از حدود ۱۰سال، در سال۱۳۵۲، پدرم فوت کرد و در ایوان طلای حرم حضرت رضا (ع) دفن شد. دقیقا ۲ متر با مادرم فاصله دارند. مادرم در سال۱۳۴۹ فوت کرد و در نزدیکی سقاخانه دفن شده است.


۲ پسر و یک دختر؛ بازماندگان نسل خان خیاط

از نسل محمدابراهیم‌خان، خان خیاط محله چهارباغ، تنها ۲ پسرش (محمداسماعیل و عسکر) و همچنین دخترش، آمنه (عالیه)، در قید حیات هستند. چندسال بعد از فوت ابراهیم‌خان منزل قدیمی فروخته شد و مالک جدید آن را تجدید بنا کرد، اما از آسیب طرح تخریب مناطق مجاور حرم مطهر در امان مانده است و همچنان در همان مکان گذشته به شکل و شمایل تازه‌ای پابرجاست.
 

درباره افشارلاهوری‌ها

آن‌طور که قدیمی‌های چهارباغ می‌گویند، خاندان افشارلاهوری به لحاظ مذهبی بسیار معتقد بودند. این اعتقادات سبب برپایی روضه‌ها و جلسات عرفانی مداوم به‌صورت هفتگی و ماهانه در طول سال‌های گذشته بوده است، به‌طوری‌که بعد از درگذشت ابراهیم‌خان نیز این جلسات به‌صورت روضه ماهانه تا سال‌های اخیر در منزل آمنه افشارلاهوری، دختر ایشان، برگزار می‌شد.

 در خانه افشارلاهوری‌ها فاطمه‌سلطان‌خانم افشار کابلی جمعه‌های اول ماه روضه برگزار می‌کرد. در تشریح چندوچون این مراسم می‌توان گفت که جلسات روضه، زنانه و مردانه بود، اگرچه شرکت مردان در این جلسات بیشتر بود.

 در کنار روضه‌خوانی‌ها محمدابراهیم‌خان هر هفته مراسم مثنوی‌خوانی را به شیوه‌ای که بین روشن‌فکران جامعه آن زمان مرسوم بود، برگزار می‌کرد. این مراسم مردانه بود و بیشتر دراویش قدیمی و بنام از مشهد و سایر شهر‌ها و کشور‌های همسایه مانند پاکستان در آن حضور داشتند.

وقتی ما بچه‌ها در زمان طفولیت دچار بیماری می‌شدیم، پدر با پاره‌ای نبات متبرک که از محضر حضرت شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی (ره) آورده بود، بیماری و کسالت ما را برطرف می‌کرد

گفتنی است محمدابراهیم‌خان از مریدان و شیفتگان مکتب اهل‌بیت (ع) بود و ارادتی خاص به برگزیدگان مکتب اهل‌بیت (ع) ازجمله حضرت شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی (ره) داشت.

 ناهید افشارلاهوری، نوه ابراهیم‌خان، می‌گوید: بار‌ها از عمه‌ام، ربابه افشارلاهوری، شنیدم که وقتی ما بچه‌ها در زمان طفولیت دچار بیماری می‌شدیم، پدر با پاره‌ای نبات متبرک که از محضر حضرت شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی (ره) آورده بود، بیماری و کسالت ما را برطرف می‌کرد.

 افشارلاهوری‌ها را مردم محله به‌عنوان خانواده‌ای آرام و در عین حال بسیار هنرمند و فعال به یاد می‌آورند. خانواده‌ای که انتهای کوچه لیمونادسازی زندگی می‌کرد و دختران و پسران صاحب نام و آوازه‌ای به جامعه تحویل داده است.
 

پسر‌های درس‌خوان و دختر‌های هنرمند

خان خیاط ۷ فرزند داشت؛ ۳ پسر و ۴ دختر. هیچ کدام از پسران خان راه او را ادامه ندادند و هنر را به اندازه پدر دوست نداشتند. آن‌ها کار‌های مدیریتی را دوست داشتند و به دنبال آن رفتند. پسر بزرگ خان خیاط، محمدحسین‌خان، افسر شهربانی شد و قبل از انقلاب اسلامی با درجه سرهنگی بازنشسته گردید.

 پسر دوم، محمداسماعیل که پدر خانم ناهید افشارلاهوری است، وارد وزارت کار و امور اجتماعی تهران شد و پس از ۲ سال راهی مشهد شد و در اداره فنی‌وحرفه‌ای مشغول گردید و البته اکنون سال‌های بازنشستگی را طی می‌کند.

پسر سوم عسکر نام دارد و کارمند شرکت قند شیروان شد و از همین شرکت هم بازنشسته شد، اما هنر خان خیاط به دخترانش، به‌خصوص دختر دومش، یعنی ربابه، رسیده است. ۴دختر خان خیاط، همگی فرهنگی و مدیر مدارس شدند. هاجر، دختر بزرگش، مدیر مدرسه مخدرات رضایی شد. 

ربابه دومین دختر است و دومین مدرسه ملی (غیرانتفاعی امروزی) مشهد را تأسیس کرد، آمنه (عالیه) مدیر مدرسه شاهرخ شد و نرگس، دختر کوچک‌تر، نیز معاون مدرسه گوهرشاد و آیین تربیت شد.

مدرسه غیرانتفاعی ربابه افشارلاهوری در سال‌های ابتدایی دهه ۵۰ اتفاقی بسیار تأثیرگذار در نظام آموزشی بود و با نام آیین تربیت در منزل شخصی او در احمدآباد راه‌اندازی شد. اتفاقی که باعث شد نظام آموزشی شکل نوینی به خود بگیرد.

 ناهید افشارلاهوری درباره این اقدام تابوشکنانه عمه‌اش می‌گوید: پدربزرگم دخترانش را برای سوادآموزی بسیار تشویق و ترغیب می‌کرد. به همین سبب عمه‌های من برخلاف بیشتر دختران هم‌سال خود، تحصیل‌کرده بودند و به شغل‌های فرهنگی مشغول شدند. در بین دختر‌های محمدابراهیم‌خان، ربابه، دختر دوم، از سایر دختران هنرمندتر و بااستعدادتر بود. 

عمه ربابه همیشه برایمان تعریف می‌کرد که وقتی تنها ۱۳سالش بود، اولین سفارش لباس به او داده شد، آن هم نه لباس معمولی، بلکه یک لباس عروس. لباسی که او دوخته بسیار مورد توجه قرار گرفته است

او متولد ۱۳۰۷ بود و در سن دوازده‌سیزده‌سالگی و وقتی هنوز پایش به‌خوبی به پدال چرخ خیاطی نمی‌رسید، لباس‌های بسیار زیبا و در خور توجهی می‌دوخت و همیشه برای بیشتر یاد گرفتن کنار پدر می‌ایستاد. عمه ربابه همیشه برایمان تعریف می‌کرد که وقتی تنها ۱۳سالش بود، اولین سفارش لباس به او داده شد، آن هم نه لباس معمولی، بلکه یک لباس عروس. لباسی که او دوخته بسیار مورد توجه قرار گرفته است. 

البته او در هنر‌های دیگری، چون نقاشی، قلاب‌بافی، گل‌دوزی، گل‌سازی، بافتنی و ... هم استاد بود، اما شغلی که او برای خودش انتخاب کرد، خیاطی نبود. او همانند خواهران دیگرش فرهنگی شد و به‌واسطه ذوقی که در این کار داشت، تصمیم گرفت مدرسه‌ای در خانه‌اش راه‌اندازی کند که به نام مدرسه «آیین تربیت» معروف شد. 

این مدرسه عادی نبود. مدرسه مختلطی بود که در آن تمام هنر‌ها را به دانش‌آموزان دختر و پسر می‌آموختند و البته یک مدرسه ملی بود. مدارس غیرانتفاعی آن زمان را ملی می‌گفتند و مدرسه «آیین تربیت» بعد از مدرسه «روش نو» که آن را علی ظریفیان، یکی از داماد‌های ابراهیم‌خان، چندسال جلوتر تأسیس کرده بود، دومین مدرسه ملی مشهد به شمار می‌رفت.

این مدرسه در اولین سال تأسیسش با وجود مخالفانی که داشت، ۶۱ دانش‌آموز دختر و پسر داشت که تمام این دانش‌آموزان از اقشار برخوردار و البته صاحب‌نام مشهدی بودند. بهترین معلمان مشهد در این مدرسه مشغول تدریس شدند و البته به‌واسطه مختلط بودن و رقابت بین گروه دختران و پسران، شاگردان ممتازی هم تربیت کرد. 

شهریه این مدرسه سالانه ۵۰۰ تومان بود که در بین سال تحصیلی از اولیا گرفته می‌شد. از کیوان ساکت، نوازنده بنام تار و سه‌تار، به‌عنوان یکی از دانش‌آموختگان این مدرسه می‌توان نام برد.


 شاهین‌فر، پسرعمه محمدابراهیم‌خان

خانواده افشارلاهوری‌ها در مشهد به‌واسطه وصلت‌هایی که انجام دادند، نام‌های فامیلی مختلفی را انتخاب کردند. نمونه آن مادر دکتر شاهین‌فر بزرگ است که یکی از اقوام نزدیک افشارلاهوری شد.  ناهید افشارلاهوری درباره نسبت این ۲ خانواده این‌طور توضیح می‌دهد: مادر شاهین‌فر بزرگ، عمه پدربزرگ من، یعنی محمدابراهیم‌خان است. 

درواقع پسر‌های عمه‌خانم حسن‌خان و حسین‌خان بودند. حسین‌خان ۳ پسر به نام‌های حمید، محمد و احمد داشته است. دکتر محمد شاهین‌فر که بعد‌ها منزل پدری خود واقع در کوچه‌ای به همین نام را به دانشکده پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی اهدا کرد، فرزند حسین‌خان است. ایشان که چندماه پیش دور از وطن از دنیا رفتند، پسرعمه پدربزرگم محسوب می‌شدند.

ارسال نظر