کد خبر: ۱۶۰۳
۱۸ مهر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

«حامد کافی» امدادگری با لباس سرخ و سپید

«حامد کافی» یکی از ساکنان خیابان ثامن‌الائمه است که توانسته در عملیات‌های زیادی از حوادث جاده‌ای و طرح‌های امداد و نجات نوروزی گرفته تا زلزله بم، حادثه انفجار قطار نیشابور، زلزله کرمانشاه و هزاران عملیات دیگر شرکت کند و جان افراد زیادی را نجات بخشد. او در تمام این ۲۰ سال داوطلبانه در جمعیت هلال احمر استان خدمت کرده و تحصیلاتش را در زمینه مددکاری ادامه داده است.

 زنگ تفریح به صدا درآمد و بچه‌ها با شور و هیجان راهی حیاط مدرسه شدند. در همان هیاهو به یک‌باره یکی از پسر‌ها که جثه ریزی داشت نقش بر زمین شد و تمام بدنش شروع به لرزش کرد.

 حامد شانزده‌ساله چند قدمی جلوتر رفت تا شاید بتواند به همکلاسی خود کمک کند، اما هر چه فکر می‌کرد نمی‌دانست باید چه‌کار کند، تمام نگاه‌ها به پسر بچه نوجوانی دوخته شده بود که اختیار خود را از دست داده بود و دچار تشنج و حمله عصبی شده بود.

 تا اینکه پسرکی از میان جمع راهش را باز کرد و اقدامات اولیه برای کمک به دانش‌آموز نوجوان را شروع کرد تا نیرو‌های اورژانس برسند. حامد غرق تماشای پسرک نجات‌دهنده بود و با دقت به کار‌های او نگاه می‌کرد و از اینکه او توانسته بود در عرض چند دقیقه حال همکلاسی‌اش را بهبود بخشد بسیار خوشحال شده بود.

با سؤالاتی که کرد متوجه شد پسرک آموزش امداد‌های اولیه را در هلال احمر دیده است. برای همین هم به‌سراغ او رفت تا راهنمایی‌اش کند که چگونه می‌تواند این آموزش‌ها را ببیند. 

روز بعد با شوق فراوان به مرکز هلال احمر واقع در خیابان ده دی مراجعه و به عنوان داوطلب هلال احمر نام‌نویسی می‌کند تا با گذراندن دوره‌های آموزشی بتواند برای نجات جان همنوعان خود گامی بردارد. 

اکنون حدود ۲۰ سال از آن‌زمان می‌گذرد و «حامد کافی» یکی از ساکنان خیابان ثامن‌الائمه است که توانسته در عملیات‌های زیادی از حوادث جاده‌ای و طرح‌های امداد و نجات نوروزی گرفته تا زلزله بم، حادثه انفجار قطار نیشابور، زلزله کرمانشاه و هزاران عملیات دیگر شرکت کند و جان افراد زیادی را نجات بخشد. او که در تمام این ۲۰ سال داوطلبانه در جمعیت هلال احمر استان خدمت کرده تحصیلاتش را در زمینه مددکاری ادامه داده است.
 

رؤیایی که محقق شد

از همان دوران کودکی و نوجوانی علاقه‌مند کمک به همنوعان خود بود و هر کاری از دستش برمی‌آمد کوتاهی نمی‌کرد تا اینکه از طریق یکی از بچه‌های دبیرستان با جمعیت هلال احمر آشنا شد.

از آن‌زمان سبک و سیاق زندگی‌اش با گذشته تفاوت معناداری پیدا کرد، دیگر نمی‌توانست عطش کمک و نجات جان دیگران را در خودش خاموش کند بنابراین بعد از اینکه در شانزده‌سالگی داوطلبانه در جمعیت هلال احمر ثبت‌نام کرد به‌جد پیگیر حضور در این کلاس‌ها شد.

آرام و شمرده صحبت می‌کند، می‌داند که اساس شغل او ایجاد آرامش در همنوعانش است. لبخندی می‌زند و می‌گوید: «زمانی که داوطلب جمعیت هلال احمر شدم مثل اکنون کلاس‌های آموزشی برای جذب افراد برگزار نمی‌شد و باید در نوبت می‌ماندیم تا بتوانیم در این کلاس‌ها شرکت کنیم، اما آن‌قدر راغب بودم و علاقه داشتم تا لباس قرمز جمعیت را به تن کنم که هفته‌ای چند بار با مرکز تماس می‌گرفتم و سؤال می‌کردم که آیا نوبت من شده است؟ نکند اسم من از قلم افتاده باشد!»

به حدی شور و شوق برای پوشیدن لباس جمعیت هلال احمر را داشته که حتی برخی شب‌ها خواب می‌دیده که با این لباس در حال خدمت در جاده و پایگاه‌هاست و چقدر از این‌کار خود لذت می‌برد، اما با بیدارشدن از خواب دوباره این سؤال در ذهنش نقش می‌بست که چه زمان نوبت او خواهد رسید.

بالأخره انتظار او به سر می‌رسد و بعد از گذشت سه ماه با منزلشان تماس می‌گیرند و می‌گویند می‌تواند در کلاس‌های مقدماتی که شامل آموزش کمک‌های اولیه می‌شود شرکت کند. نخستین روزی را که به کلاس می‌رود به خاطر دارد، اینکه از روز قبل چقدر لحظه‌شماری کرده و در ذهنش خیال‌بافی و بسیار خوشحال از اینکه آرزویش محقق شده است. 

بعد از گذراندن دوره مقدماتی، مهارت و علاقه او باعث می‌شود تا دوره تکمیلی امداد و نجات را بگذراند و هنگام این دوره آموزش‌های مختلفی از جمله احیا، شکستگی، سوختگی، سرمازدگی، امدادرسانی تخصصی و پیش‌بیمارستانی را ببیند. درست شش ماه بعد از دوره تکمیلی بود که به او گفته می‌شود می‌تواند به عنوان داوطلب در پایگا‌های امداد و نجات جاده‌ای خدمت کند.

هفده‌ساله و سال آخر دبیرستان بودم، در پایگاه امداد جاده‌ای مشهد- باغچه شیفت داشتم چند ساعتی نگذشته بود که پلیس راه از واژگونی اتوبوسی در مسیر و شدت حادثه خبر داد

کافی از روز نخست خدمت و اولین عملیاتی که شرکت کرده است برایمان تعریف می‌کند: «هفده‌ساله و سال آخر دبیرستان بودم، در پایگاه امداد جاده‌ای مشهد- باغچه شیفت داشتم چند ساعتی نگذشته بود که پلیس راه از واژگونی اتوبوسی در مسیر و شدت حادثه خبر داد،
به سرعت به محل اعزام شدیم متأسفانه در اثر واژگونی اتوبوس مسافران زیادی در داخل آن محبوس شده بودند و از طرفی این امکان وجود داشت تا در اثر حریق جان خود را از دست بدهند. سریع همراه با دیگر بچه‌ها و همچنین نیرو‌های آتش‌نشانی و... تقسیم کار کردیم و توانستیم ۱۲ نفر مسافر را از داخل اتوبوس خارج کنیم البته برخی از آن‌ها مصدومیت داشتند و علاوه بر این تعداد به‌دلیل شدت برخورد و معلق‌زدن اتوبوس چهار نفر از مسافران نیز در دم جان خود را از دست داده بودند.»

دیدن چنین صحنه‌ای در نوجوانی برای هر فردی ممکن است آسیب‌های روحی به همراه داشته باشد، اما حامد با وجود اینکه از دیدن چنین صحنه‌ای ناراحت شده بود، دست از علاقه خود برنداشت و مسیرش را به عنوان یک امدادگر ادامه داد: «شاید دیدن صحنه تصادف و خونریزی در سن کم در روحیه فرد تأثیر بگذارد، اما اینکه توانسته بودم با حضور خودم جان ۱۲ نفر دیگر را نجات بدهم برایم انگیزه بیشتری شد تا هدفم را دنبال کنم.»


امدادگر نوجوان بم

بیشتر ما خبر مهیب زلزله بم را به خاطر داریم و افرادی که سن کمتری دارند نیز این خبر را از اطرافیان خود شنیده‌اند، حادثه‌ای که هیچ‌گاه از تاریخ این مرز و بوم فراموش نخواهد شد. صبحگاهی که شهر بم در اثر زمین لرزه زیر خروار‌ها خاک مدفون شد. حامد در پایگاه ترمینال مشهد شیفت بود. 

او با شنیدن این خبر سریع به مرکز هلال احمر رفت و برای امدادرسانی ثبت‌نام کرد ابتدا به او گفته می‌شود که هنوز خیلی جوان است و بهتر است در پایگاه بماند، اما اصرار‌های او کار خودش را می‌کند تا با پیداکردن نیروی جایگزین همراه با دیگر بچه‌های هلال احمر راهی بم شود.

 زمانی که سوار اتوبوس می‌شوند تصمیم می‌گیرند تا گروه‌های مختلفی برای امداد، نجات و ... تشکیل دهند و در مسیر درباره این موضوع صحبت و تصمیم‌گیری می‌شود. نزدیکی‌های شهر بم که می‌رسند به دلیل ترافیک زیاد مدتی در مسیر می‌مانند تا اینکه راه باز می‌شود، اما باز هم در ورودی شهر از اتوبوس پیاده می‌شوند تا مقر را پیاده طی کنند. 

حامد صحنه‌ای را که در نوزده‌سالگی دیده این‌گونه برایمان به تصویر می‌کشد: «هیچ کدام از ما تاکنون چنین حادثه‌ای را از نزدیک ندیده بودیم و تجربه نداشتیم برای همین هم از تصاویر تلویزیون یا شنیده‌ها چیز‌هایی را در ذهن خود ساخته بودیم، ولی زمانی که وارد شهر شدیم آنچه در مقابل چشمان ما قرار داشت با تصورمان از زمین تا آسمان فرق می‌کرد، کل شهر تخریب و با خاک یکسان شده بود و اگر بگویم تلی از خاک دیده می‌شد شاید اغراق نباشد.»

[2251]

او می‌افزاید: «در طول مسیر تا رسیدن به پایگاه هلال احمر زمانی که مردان و زنانی را می‌دیدیم که چگونه تلاش می‌کنند عزیزانشان را از زیر آوار بیرون بکشند نفس را در سینه ما حبس کرده بود به طوری که هیچ‌کدام از بچه‌ها در مسیر با هم حرف هم نمی‌زدند.»

از پشت ماسکی که به خاطر این روز‌های کرونایی به صورت زده باز هم می‌توان متوجه بغض سنگین او شد. سکوت می‌کند و بغضش را فرو می‌خورد، اما حلقه اشک در چشمانش از دید ما پنهان نمی‌ماند انگار که دوباره صحنه‌هایی را که دیده از جلوی چشمانش رژه می‌روند.

 کمی به او فرصت می‌دهیم تا آرامشش را به دست آورد پی حرف‌هایش را می‌گیرد و می‌گوید: «دیدن کودکانی که به دنبال پدر و مادر خود می‌گشتند و خانواده‌هایی که در سوگ فرزندانشان ضجه می‌زدند دردناک بود.»

زمانی که از او سؤال می‌کنیم آیا این موضوع در روحیه شما تأثیر سوء نداشت، جواب می‌دهد: «تمام بچه‌های هلال احمر از روزی که عضو این جمعیت می‌شوند می‌دانند که ممکن است با چه صحنه‌هایی روبه‌رو شوند و با پوشیدن لباس این جمعیت این‌بار مسئولیت را می‌پذیرند که در زمان سختی و ناراحتی کنار همنوعان خود قرار گیرند و برای تسکین درد آن‌ها و نجات جانشان پیش‌قدم شوند. تمام ما انسان هستیم و دیدن چنین صحنه‌هایی برایمان ناراحت‌کننده است، اما این باعث نمی‌شود که بخواهیم دست از کار خود بکشیم، برعکس بیشتر تشویق می‌شویم تا آموزش‌هایی را که دیده‌ایم به کار بگیریم.»

اردوگاهی در محلی به نام ارگ جدید برای نیرو‌های جمعیت هلال احمر خراسان رضوی دایر می‌شود تا داوطلبان و نیرو‌های جمعیت بتوانند چه برای امدادرسانی و چه جست‌وجوی زیر آوار کار خود را آغاز کنند بعد از مدتی نیرو‌های امداد خارجی نیز در این اردوگاه مستقر می‌شوند و در کنار اردوگاه نیز پناهگاهی برای خانواده‌های زلزله‌زده برپا می‌شود. 

متأسفانه موج انفجار اجساد فوت شده را نیز سالم نگذاشته بود و بدن‌های سوخته و تکه تکه شده فقط گوشه‌ای از صحنه‌هایی بود که بچه‌های امدادگر به چشم دیدند

حامد ۱۵ روز برای کمک و همچنین توزیع اقلام غذایی و... در بم می‌ماند و سپس به مشهد بازمی‌گردد، دو ماه بعد دوباره به بم اعزام می‌شود و این‌بار ۳۵ روز در اردوگاه مستقر می‌شود: «زمانی که شدت حادثه زیاد است نمی‌توان در عرض چند روز یا یک ماه آن را جمع کرد، چون مردم زلزله‌زده نه‌تن‌ها زندگی خود را از دست داده‌اند بلکه صدمات روحی زیادی را نیز متحمل می‌شوند و نیاز به کمک دارند در همین راستا نیز درمانگاه کوچکی برای اقدامات اولیه در کنار اردوگاه برپا کرده بودیم.»

همان سال ۸۲ تقریبا دو ماه بعد از زلزله بم بود که حادثه انفجار قطار نیشابور رخ داد، حادثه‌ای که از آن به عنوان بزرگ‌ترین سانحه راه‌آهن کشور نام برده می‌شود. حامد در این عملیات نیز حضور داشته و آن را یک تجربه جدید در طول دوران خدمت خود می‌داند و می‌گوید: «متأسفانه موج انفجار اجساد فوت شده را نیز سالم نگذاشته بود و بدن‌های سوخته و تکه تکه شده فقط گوشه‌ای از صحنه‌هایی بود که بچه‌های امدادگر به چشم دیدند، ضمن اینکه برخی نجاتگران هلال احمر و آتش‌نشانی نیشابور نیز هنگام خدمت به شهادت رسیدند.»


آن روز‌های زلزله کرمانشاه

همین دو سال پیش بود که زمین لرزه‌ای به بزرگی ۷ ریشتر کرمانشاه را لرزاند و خسارت‌های جبران‌ناپذیری را به بار آورد. حامد با شنیدن خبر زلزله به جمعیت هلال احمر مراجعه و برای حضور در محل اعلام آمادگی می‌کند، اما چون استان‌های معین کرمانشاه وارد عمل شده بودند و خراسان رضوی جزو این استان‌ها محسوب نمی‌شده به او گفته می‌شود که در حال حاضر برنامه اعزام وجود ندارد،

 اما او که تجربه زلزله بم را داشته با دیدن تصاویر زلزله از تلویزیون و شنیدن اخبار نمی‌تواند صبر کند: «همان حس همیشگی به سراغم آمده بود و آرام و قرار نداشتم احساس می‌کردم باید برای کمک به هم‌وطنانم در کرمانشاه باشم به همین دلیل هم بلیت هواپیما خریدم و شخصا برای کمک به سرپل ذهاب رفتم.»

[2340]

او ادامه می‌دهد: «زمانی که به محل حادثه رسیدم با چند نفر از بچه‌های امدادگر که داوطلبانه به محل آمده بودند و همچنین نیرو‌های مردمی آشنا شدم و همین باعث شد تا اردوگاه مردمی خودجوشی را راه‌اندازی و با تقسیم‌بندی کمک‌های مردمی آن‌ها را بین زلزله‌زدگان توزیع کنیم. 

مدت زیادی نگذشت که با کمک خیران اردوگاه بزرگ و بزرگ‌تر شد و روزانه ۷۰۰ تا هزار غذای گرم برای مردم پخت می‌کردیم. همچنین با کمک بچه‌های داوطلب و خیّر توانستیم برخی از اقلام دارویی و وسایل درمانی مثل فشارسنج، دستگاه تست قند خون و... را خریداری کرده و برای رفاه حال زلزله‌زده‌ها استفاده کنیم، از طرف دیگر با سرکشی به روستا‌های اطراف سرپل ذهاب و قصر شیرین سعی در امدادرسانی و توزیع اقلام مورد نیاز مانند دارو، غذا و پتو داشتیم.»

بعد از مدتی جمعیت هلال احمر خراسان رضوی نیز با اعزام نیرو پایگاهی برای امدادرسانی به مردم کرمانشاه دایر می‌کند و حامد کماکان به امدادرسانی به هم‌وطنانش ادامه می‌دهد.


مربی غریق نجات

جمعیت هلال احمر در چندین حوزه فعالیت می‌کند که یکی از آن‌ها امداد و نجات است، امداد و نجات نیز به چند شاخه تخصصی تقسیم‌بندی می‌شود مانند امداد و نجات در کوهستان یا سیلاب یا آوار و... که هر یک آموزش‌های تخصصی خود را دارد، حامد دوره‌های تخصصی جاده و سیلاب را گذرانده و اکنون مدرک مربیگری هر دو حوزه را دارد، ضمن اینکه دوره غواصی را نیز آموزش دیده و در بسیاری از عملیات‌های جست‌وجوی غریق نجات حضور داشته است.

اگر حادثه غرق‌شدگی در سد‌های اطراف مشهد اعلام شود جزو نیرو‌های غواصی است که برای نجات یا جست‌وجوی جسد به محل اعزام می‌شود، اما یکی از مأموریت‌های خود در این حوزه را متفاوت‌تر می‌داند و می‌گوید: عملیات نجات جوانی که در سد تبارک قوچان غرق شده بود، بسیار سخت بود، چون در نزدیک فصل زمستان بود و کنار سد و دریاچه پر از برف و یخ بود با یکی از همکارانم لباس غواصی را به تن کردیم و برای نجات به دل آب زدیم.

شما برای پیدا کردن جسد باید تا عمق آب نفوذ کنید، چون امکان دید وجود ندارد با لمس کف سطح می‌توانید جسد را پیدا کنید، به همین دلیل هم عملیات غواصی زمان‌بر است

کافی با بیان اینکه هر چقدر به عمق آب فرو روید دمای آب سردتر می‌شود، چون آب‌ها آن‌قدر زلال و شفاف نیستند که نور خورشید به آن‌ها بتابد، خاطرنشان می‌کند: «عملیات غواصی و پیداکردن جسد بسیار پیچیده و متفاوت است. شما برای پیدا کردن جسد باید تا عمق آب نفوذ کنید، چون امکان دید وجود ندارد با لمس کف سطح می‌توانید جسد را پیدا کنید،

 به همین دلیل هم عملیات غواصی زمان‌بر است، از آنجا که روز‌های پایانی آذرماه بود و هوا به شدت سرد شده بود آب از سرمای بیشتری در عمق برخوردار بود به خاطر دارم با دستکشی که به دست داشتم صورتم را ماساژ می‌دادم تا در اثر سرما بی حس نشود و بتوانم عملیات را ادامه دهم.»

در عملیات‌های دیگری مانند حادثه غرق‌شدگی در سد سراب صالح‌آباد نزدیک شهرستان تربت‌جام که عملیات جست‌وجو تا یک هفته ادامه داشت نیز حضور داشته است: «عملیات جست‌و‌جو برای غرق‌شدگان تا زمان پیداشدن جسد ادامه می‌یابد، چون خانواده‌ای چشم انتظار است و تا زمانی که عزیز خود را نبیند به آرامش نمی‌رسد برای همین هم ما همیشه تلاش خود را می‌کنیم تا علاوه بر اینکه از نظر روحی به خانواده‌ها آرامش دهیم، کار خود را به نحوی انجام دهیم که آن‌ها کمتر صدمه روحی ببینند.»


خاطره ماندگار

حضور در عملیات‌های مختلف شمارش آن‌ها را از یادش برده است، اما در میان تمام آن‌ها یکی از این عملیات‌ها را بیشتر به خاطر دارد: «حدود ۱۲ سال پیش بود که وقوع تصادف دو خودرو در محور جاده‌ای اعلام شد با اعزام به محل و ارزیابی صحنه حادثه متوجه شدیم که کودکی هشت‌ساله که در صندلی عقب خودرو بوده بین دو صندلی محبوس شده و نمی‌تواند تکان بخورد.

 پدر و مادر کودک را که آسیب چندانی ندیده بودند از خودرو خارج کردیم، اما شنیدن صدای گریه و فریاد‌های پدر برای نجات فرزندشان سخت بود، زمانی که برای خارج کردن کودک اقدام کردیم فهمیدیم که دچار ایست تنفسی شده است بنابراین به‌سرعت احیا انجام شد که خوشبختانه موفقیت‌آمیز بود.»

وی یادآور می‌شود: «بعد از خارج کردن کودک از خودرو و انتقال او به آمبولانس برای رساندن به بیمارستان در مشهد مادر کودک با استرس زیادی از من سؤال می‌کرد که آیا فرزندش زنده می‌ماند و من جواب دادم که خطر برطرف شده، به یاد دارم مادر از خوشحالی پشت سر هم برای من دعا می‌کرد و می‌گفت هر وقت به حرم آقا علی بن موسی الرضا (ع) بروم به یادت هستم.»

[2220]

کافی با اشاره به اینکه اعتقاد دارم همین دعا و خشنودی مادر برای من و همکارانم معجزه می‌کند، می‌گوید: «خانواده‌های زیادی هستند که در محل حادثه با دیدن بچه‌های امدادگر و لباس سرخ و سپید آن‌ها خوشحال می‌شوند و برخورد خوبی دارند، شاید بهتر است این‌گونه بگویم که جمعیت هلال احمر یک سازمان ارزشی و مردمی است و خوشبختانه مردم ما به این موضوع واقف هستند و همین دلیل برخورد خوب آن‌ها با بچه‌های جمعیت است.»

با شیوع بیماری کرونا بچه‌های جمعیت هلال احمر نیز پا در عرصه گذاشتند و اقدامات مختلفی را در این زمینه انجام دادند از همکاری با تشکل‌های مردمی برای شست‌وشوی ضدعفونی معابر گرفته تا حضور در ورودی‌های شهر برای سنجش سلامت مردم و همچنین استقرار پایگاه‌هایی به همین منظور، حامد کافی نیز در این روز‌ها در مرکز کنترل و هماهنگی عملیات که تمام عملیات‌ها و مأموریت‌ها را هماهنگ می‌کند حضور داشته است. او تأکید می‌کند در هر اتفاقی که برای جامعه بیفتد جمعیت هلال احمر پای کار و همراه مردم است.


خانواده‌ای پشتیبان

کافی خانواده‌اش را همراه و همدل در کارش می‌داند و بیان می‌کند: «زمانی که وارد جمعیت هلال احمر شدم مادرم نگرانی بابت مأموریت‌هایی که باید می‌رفتم داشت، اما با گذشت زمان و آشنایی او با کار من و اینکه می‌دید تا چه حد از کاری که انجام می‌دهم لذت می‌برم و برای آن شوق دارم، نه‌تن‌ها این موضوع را قبول کرد بلکه خودش نیز مشوق من شد.»

او که همسرش نیز عضو جمعیت نیرو‌های جمعیت هلال احمر است، ادامه می‌دهد: «با وجودی که در برخی مأموریت‌ها یا حتی حضور خودجوش من در زلزله کرمانشاه روز‌های زیادی را از خانه و همسرم دور بودم، اما هیچ‌گاه گلایه و شکایتی از این موضوع نداشته، بلکه همیشه از من حمایت کرده و قوت قلبی برایم بوده است.»

عشق خدمت به مردم نمی‌گذارد تا در زمان احساس وظیفه حامد کافی دست بر روی دست بگذارد و می‌گوید: «اگر قرار باشد باز هم به ۲۰ سال قبل بازگردم با توجه به روحیه‌ای که در خودم سراغ دارم در جمعیت هلال احمر ثبت‌نام و به‌عنوان یک امدادگر خدمت می‌کنم. دلیل اصلی انتخابم هم رضایت قلبی‌ای است که بعد از انجام هر مأموریت دارم و همچنین دیدن لبخند و دعای خیر مردم است، در حقیقت باور دارم خداوند به من لطف کرده که در این مسیر مرا قرار داده تا جان انسانی را نجات دهم.»

با وجودی که کارمند سازمان زندان‌هاست، اما ۲۰ سال خدمت داوطلبانه در جمعیت را افتخاری برای خود می‌داند و بیان می‌کند: «اگر حتی یک روز از عمرم باقی مانده باشد و شرایط خدمت در هلال احمر و مردم را داشته باشم کوتاهی نخواهم کرد.»

ارسال نظر