کد خبر: ۱۶۵۴
۲۴ مهر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

جاودانگی «جاودانی»؛ شهید ایرانیِ لشکر فاطمیون

زمان رفت‌وآمدش هیچ وقت معلوم نبود. لباس بسیجی‌اش را می‌پوشید و از خانه بیرون می‌رفت. یکی 2روز پیدایش نبود و بعد از آن صبح زود خسته و کوفته به خانه می‌آمد. یکی 2ساعت استراحت می‌کرد و دوباره بیرون می‌زد. یک دقیقه توی خانه بند نبود. اقوام و خویشان به ما پیشنهاد دادند اگر محمد ازدواج کند با داشتن زن و فرزند پایبند زندگی خواهد شد. ما نیز تازه دست به کار شده و به دنبال همسر مناسب برای او بودیم که ماجرای داعش و تجاوزهای آن‌ها به عراق و سوریه پیش آمد و همه‌چیز تغییر کرد.

«روزهایی که اوج حمله نیروهای داعش به عراق و سوریه بود، محمد با شنیدن هر خبری دراین‌باره، مثل سپند روی آتش بی‌قرار و نگران می‌شد. خیلی دوست داشت به نیروهای مدافع حرم بپیوندد و برای دفاع از حریم حرم امام حسین(ع) و بی‌بی زینب(س) به عراق و سوریه برود. اما به احترام من و پدرش چیزی نمی‌گفت.

 من به‌وضوح غم و ناراحتی را در چهره‌اش می‌دیدم. محمد به امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) عشق می‌ورزید. از اول ماه محرم تا آخر ماه صفر، لباس مشکی را از تنش بیرون نمی‌کرد. 

در طول این 2ماه کسی چهره او را خندان و شاداب نمی‌دید. بزرگ‌ترین حسرتش این بود که در واقعه عاشورا حضور داشت و در رکاب امام حسین(ع) به شهادت می‌رسید. آخر هم به آرزویش رسید و در دفاع از حریم امامت و حرم حضرت زینب(س) در کشور سوریه و در شب تاسوعای سال1396به شهادت رسید.»

زهرا سزاوار، مادر محمد جاودانی بافکر، شهید مدافع حرم این حرف‌ها را با حس و حالی از دلتنگی به زبان می‌آورد. او متولد سال1334 در محدوده نوغان مشهد است. سال1354با همسرش آقا قاسم ازدواج می‌کند که حاصلش 5فرزند (3دختر و 2پسر به نام علی و محمد) است. شهید محمد جاودانی بافکر فرزند چهارم خانواده است. پدر شهید به کار ژاکت‌بافی مشغول بود و در حال حاضر هم بازنشسته است.

شهید محمد جاودانی از سال1392که به عنوان عضوی از لشکر فاطمیون در مبارزه با داعش شرکت کرد تا زمان شهادتش در تاسوعای سال1396 همراه با لشکر فاطمیون بود و در کنار آنان به شهادت رسید.

 

دوستی با مسجدی‌ها

محمد جاودانی بافکر سال1367 در محله شهید فرامرز عباسی به دنیا می‌آید. او که از همان ابتدا روحیه مذهبی و انقلابی داشت با پیوستن به مسجد محله، جذب فعالیت‌های آن می‌شود. مادر شهید در توضیح بیشتر می‌گوید: محمد و برادرش علی با فاصله 2سال از یک دیگر به دنیا آمدند. برخلاف دیگر بچه‌های پرشروشور اطرافشان از همان کودکی محجوب و آرام بودند.

محمد عشق به محرم و امام حسین(ع) را از کودکی و با حضور در هیئت مذهبی و مسجد محله می‌آموزد. این علاقه و عشق با بزرگ‌ترشدنش بیشتر می‌شود. زهرا خانم می‌گوید که خانواده‌مان مذهبی و معتقد هستند و هر سال ماه محرم، مراسم روضه‌خوانی خانگی داریم. محمد نیز از کودکی با این حال و هوا بزرگ شد. هر سال ماه محرم که فرامی‌رسید لباس مشکی‌اش را بر تن می‌کرد و به مدت 2ماه به تنش بود. 

محمد تنها عضوی از خانواده بود که در تمام این 2ماه سیاه‌پوش بود گاهی اوقات که من و پدرش از او می‌خواستیم در این بین لباس دیگری هم بپوشد سرش را پایین می‌انداخت و چیزی نمی‌گفت. گاهی اوقات خودش لباس سیاهش را می‌شست و دوباره تنش می‌کرد.

 

ترجیح تدریس به تحصیل

مادر شهید جاودانی با اشاره به تحصیلات عالی و دانشگاهی محمد می‌گوید: «او در موقعیت علمی و دانشگاهی خوبی قرار داشت و بعد از گرفتن فوق‌لیسانس مدیریت در حال آماده‌شدن برای آزمون دکتری بود. هم‌زمان نیز به عنوان مربی آموزشی در مراکز بسیج مشهد فعالیت داشت و بیشتر از اینکه به فکر درس‌خواندن و آمادگی برای آزمون دکتری باشد به فکر برگزاری کلاس‌های آموزشی، فرهنگی، مذهبی و عقیدتی برای نوجوانان و جوانان محلات حاشیه شهر بود. زمان رفت‌وآمدش هیچ وقت معلوم نبود. 

هرچه از او می‌پرسیدم سرش را پایین می‌انداخت و جوابم را نمی‌داد. فقط می‌گفت: مادر سر نماز برای از بین رفتن داعش دعا کن

لباس بسیجی‌اش را می‌پوشید و از خانه بیرون می‌رفت. یکی 2روز پیدایش نبود و بعد از آن صبح زود خسته و کوفته به خانه می‌آمد. یکی 2ساعت استراحت می‌کرد و دوباره بیرون می‌زد. یک دقیقه توی خانه بند نبود. 

اقوام و خویشان به ما پیشنهاد دادند اگر محمد ازدواج کند با داشتن زن و فرزند پایبند زندگی خواهد شد. ما نیز تازه دست به کار شده و به دنبال همسر مناسب برای او بودیم که ماجرای داعش و تجاوزهای آن‌ها به عراق و سوریه پیش آمد و همه‌چیز تغییر کرد. 

شنیدن و دیدن خبرهای تجاوز داعش به مال، جان و ناموس مسلمانان برای محمد تحمل‌ناپذیر و خیلی سخت بود. بعد از آن همیشه آشفته بود. به عنوان مادر می‌فهمیدم که فرزندم آرام و قرار ندارد. اما هرچه از او می‌پرسیدم سرش را پایین می‌انداخت و جوابم را نمی‌داد. فقط می‌گفت: مادر سر نماز برای از بین رفتن داعش دعا کن.»

 

دلیل رفتنش به کربلا را بعدها فهمیدم

مدتی بعد از این ماجرا یک روز محمد به مادرش می‌گوید دلش برای کربلا تنگ شده است و با چند نفر از بچه‌ها می‌خواهد به سفر برود. زهرا خانم ماجرا را این‌طور تعریف می‌کند: «محمد گفت اگر شما اجازه بدهید من هم با آن‌ها بروم. من که عشق شدید او را به امام حسین(ع) می‌دانستم با درخواستش موافقت کردم و او راهی کربلا شد. یک ماه گذشت خبری از محمد نداشتیم. بعدها فهمیدم که او برای زیارت به کربلا نرفته بود. 

محمد و 3تا از دوستانش بعد از گذراندن یک دوره آموزش تخریب و خنثی‌کردن بمب، برای مبارزه با داعش به عراق رفته بودند. بعد از اولین سفر به عراق او 2،3مرتبه دیگر به بهانه راهیان نور و حضور در مناطق عملیاتی کردستان و خوزستان به عراق و مبارزه با داعش رفته بود. من به طور اتفاقی بعد از آخرین سفری که به عراق داشت به این موضوع پی بردم.»

محمد و 3تا از دوستانش بعد از گذراندن یک دوره آموزش تخریب و خنثی‌کردن بمب، برای مبارزه با داعش به عراق رفته بودند

 

از محمد دل بریدم

زهرا خانم در ادامه می‌گوید: در آخرین سفری که محمد از عراق برگشته بود و به اتاقش رفتم تا وسایل و لباس‌هایش را جمع‌وجور کنم. در همین حال کارتی پیدا کردم که روی آن نوشته بود: محمدجاودانی - لشکر فاطمیون. تعجب کردم. از محمد درباره ماجرای کارت و سفرش به عراق پرسیدم.

 محمد گفت: بله مادر من به‌عنوان سرباز مدافع حرم و برای مبارزه با داعش به عراق رفتم. از او پرسیدم: چرا به عنوان نیروی لشکر فاطمیون رفته و محمد گفت: چند وقت قبل که به همراه دوستانم برای رفتن به عراق و مبارزه با داعش به تهران رفته بودیم و پیگیر مقدمات اعزام بودیم. مسئولان نظامی اجازه این‌کار را به ما ندادند ما هم به عنوان نیروی افغانستانی به لشکر فاطمیون پیوستیم و با این ترفند به عراق و مبارزه با داعش رفتیم.

 شنیدن این خبر برایم شوکه‌کننده بود نمی‌دانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. مدتی از این ماجرا گذشت و محمد دوباره راهی عراق شد. اما حالا رازش فاش شده بود. با همان محجوبیت و آرامشی که داشت به اتاقی که من و پدرش بودیم آمد. پدرش به علت بیماری بستری شده بود و من از او پرستاری می‌کردم.

 محمد بدون مقدمه درباره جنایت‌های داعش و تهدیدهای آن‌ها برای خراب‌کردن مقبره حضرت زینب(س) صحبت کرد و بعد از آن با چشمان اشکبار درباره عشقش به امام حسین(ع) و آرزوی بودنش در کربلا و شهادتش در رکاب امام حسین(ع) گفت. 

گفت به جنگ داعش نمی‌روم اما فردای قیامت باید خودت جواب حضرت زهرا(س) را بدهی. این حرف را که زد فهمیدم محمد انتخابش را کرده است 

سخنانش که به اینجا رسید گفت: مادر حالا تاریخ تکرار شده و داعش مثل سپاه یزید به دنبال تخریب حرم و حریم خاندان امام حسین(ع) است. من می‌خواهم از این حریم دفاع کنم و در این راه به شهادت برسم.

 با حالتی بغض‌آلود به او گفتم: اگر اجازه ندهم چه؟ گفت به جنگ داعش نمی‌روم اما فردای قیامت باید خودت جواب حضرت زهرا(س) را بدهی. این حرف را که زد فهمیدم محمد انتخابش را کرده است و حتی محبت پدر و مادر و فکر ازدواج هم جلودارش نخواهد بود.

 با وجود بیماری و بستری بودن پدرش رضایت دادم که برای مبارزه با داعش برود. از همان زمان دل از محمد بریدم چون می‌دانستم به‌زودی شهید خواهد شد.

 

شهادت در سوریه

مادر شهید جاودانی می‌گوید: محمد علاقه زیادی به لشکر فاطمیون داشت به همین دلیل حتی زمانی که به‌طور رسمی و قانونی و با حمایت سپاه برای مبارزه با داعش به سوریه رفت به انتخاب خودش به لشکر فاطمیون پیوسته بود و با همین عنوان نیز به شهادت رسید. 

هر وقت به همراه محمد به زیارت اهل قبور در بهشت رضا(ع) می‌رفتیم در میانه مسیر از ما جدا می‌شد و به طرف قطعه30 می‌رفت. بعدها فهمیدم این قطعه محل دفن شهدای مدافع حرم و لشکر فاطمیون است. 

روزهایی که در مشهد بود بیشتر اوقاتش را با مبارزان فاطمی ساکن گلشهر می‌گذراند

همیشه از شهدای لشکر فاطمیون و سیدهای جوان این لشکر تعریف و تمجید می‌کرد. اینکه چگونه این سادات که بیشترشان حسینی بودند برای دفاع از مکان‌های مقدس سوریه به‌ویژه بارگاه حضرت زینب(س) دربرابر داعش ایستادگی کرده و ازحریم امامت دفاع می‌کنند. 

روزهایی که در مشهد بود بیشتر اوقاتش را با مبارزان فاطمی ساکن گلشهر می‌گذراند. به دلیل همین عشق و نزدیکی با شهدای فاطمیون زمانی که بعد از شهادتش قرار شد جنازه‌اش را برای تشییع به محله فرامرز عباسی بیاورند با دیدن عنوان «محمد جاودانی افغانستانی» مسئولان برگزاری مراسم تشییع تعجب کرده بودند. ازآن طرف نیز دوستان لشکر فاطمیون خواستار تشییع جنازه او در محله گلشهر بودند.

 

داوطلب شهادت شده بود

مادر محمد ماجرای چگونگی شهادت فرزندش را که از فرمانده‌شان شنیده است این‌طور تعریف می‌کند: در شب تاسوعا نیروهای داعش با مبارزان ما درحومه شهر حلب درگیر می‌شوند.

 بعد از چند ساعت درگیری مهمات نیروهای ما تمام می‌شود. از طرف دیگر نیز 2خودرو مهمات و تجهیزات که در حال آمدن بودند در محاصره داعش قرار می‌گیرند. 

محمد و چند نفر دیگر داوطلب آوردن خودرو مهمات می‌شوند و با مقابله جانانه از حلقه محاصره داعش عبور می‌کنند و خودشان را به خودروهای مهمات می‌رسانند. داعشی‌ها که می‌دانستند اگر این مهمات به دست نیروهای ما برسد کارشان تمام است. با تمام قدرت با محمد و همراهانش درگیر می‌شوند. 

یکی از خودروها در جریان درگیری منفجر می‌شود. محمد بلافاصله سوار خودرو باقی‌مانده می‌شود تا از آنجا دور شود. اما نیروهای داعش خودرو را تعقیب و هدف گلوله قرار می‌دهند محمد و خودر و با هم منفجر می‌شوند.

 من این موضوع را نمی‌دانستم تا زمانی که جنازه محمد را به خانه‌مان آوردند. در طول شب جنازه محمد در خانه و اتاق خودش بود. من و علی برادرش بالای سرش بودیم.

 زمانی که از علی خواستم تابوت را بازکند تا جنازه محمد را ببینم علی به گریه افتاد و گفت: مادر جنازه‌ای باقی نمانده تنها چند تکه استخوان سوخته داخل تابوت است. به عنوان یک مادر به‌دلیل شهادت فرزندم ناراحت و دل‌شکسته هستم اما در اعماق وجودم از اینکه محمد در شب تاسوعا و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید و درواقع به آرزوی همیشگی‌اش رسیده خوشحال هستم.»

 

توصیه شهید به حجاب و عفاف 

شهید محمد جاودانی همیشه درباره حجاب و عفاف خانم‌ها حساس بود و این نگرانی را حتی در وصیت‌ها و توصیه‌های خودش به خانواده و خواهرانش گوشزد می‌کرد.

مادر شهید با ابراز نگرانی از بی‌حجابی در جامعه می‌گوید: «محمد تأکید زیادی بر حجاب زنان و خانم‌های جامعه داشت و همیشه به خواهرهایش می‌گفت: «امام حسین(ع) تا لحظه‌ای که زنده بود اجازه نداد لشکر دشمن به طرف خانواده‌اش برود. ما هم که پیرو امام حسین(ع) هستیم باید تعصب درباره حجاب و ناموس را از امام حسین(ع) بیاموزیم.»

او می‌گفت: دشمن از حجاب شما بیشتر می‌ترسد تا از توپ و تانک ما. یکی از دوستانش تعریف می‌کرد وقتی محمد در گشت‌های ارشاد و امر به معروف با زن و دختر بی‌حجابی برخورد می‌کرد چهره‌اش از ناراحتی سرخ می‌شد. باوجوداین وظیفه هدایتگری و ارشادی خود را فراموش نمی‌کرد و با استدال‌های عقلی می‌فهماند که بی‌حجابی آزادی نیست تهدیدی برای سلامت و زندگی خود آنان است. تا زنده بود بر حجاب و عفاف خانم‌ها تأکید داشت و از این بابت نگران بود.

 

با مسجدی‌ها از فرامرز تا امام هادی(ع)

محمد و بر ادرش در مدرسه فرزانگان درس خواندند. محمد از دوران کودکی جذب مسجد عمار یاسر در محله فرامرز عباسی و فعالیت‌های مذهبی آن شد. زهرا خانم دراین‌باره می‌گوید: «در دوران دبستان از مدرسه که می‌آمد بعد از نوشتن تکالیف، لباس‌هایش را می‌پوشید و به مسجد می‌رفت. با وجودی که می‌دانستم کجاست بعضی وقت‌ها که دیرتر به خانه می‌آمد نگرانش می‌شدم.

 یک روز برای اطلاع از فعالیت‌ها و رفت‌وآمدهایش به مسجد رفتم. با مسئول فرهنگی آنجا صحبت کردم و متوجه شدم که محمد در فعالیت‌های دینی و فرهنگی مسجد بسیار فعال است و به مربیان در زمینه کلاس‌بندی، تهیه وسایل آموزشی و فراهم‌کردن شرایط بهتر کلاس‌ها کمک می‌کند. 

با شنیدن این حرف‌ها خیالم راحت شد. یک روز بیرون از خانه محمد و برادرش را با جوانی در حال گفت‌وگو دیدم. با دیدن این تصویر نگران شدم و خودم را به آن‌ها رساندم. متوجه شدم که این جوان از دانشجویان بسیجی دانشگاه است و محمد با او درباره بردن بچه‌های بسیجی مسجد به اردوی جهادی و کمک به خانواده‌های نیازمند صحبت می‌کند. از اینکه محمد در 10سالگی به فکر خانواده‌های محروم و کمک به آنان بود خیلی خوشحال شدم.» 

محمد دوران دبیرستان به مدرسه باقرالعلوم ششصد دستگاه می‌رفت. در دوران دبیرستان جذب بسیج مسجد سناباد شد به مدت 10سال با آن‌ها همکاری داشت و از طریق پایگاه فرهنگی و بسیج این مسجد به عنوان مربی آموزشی به محلات دیگر از جمله محله امام هادی(ع) و پلیس راه می‌رفت.

 محمد چنان دوستی عمیقی با بچه‌های محله امام هادی(ع) و اهالی آن پیدا کرده بود که در زمان شهادت شاگردانی که تربیت کرده بود برایش چند هفته مراسم عزاداری و قرآن‌خوانی برگزار کردند.»

 

گزینش مستأجرها 

مادر شهید می‌گوید: سال‌ها قبل ما خانه 3طبقه‌ای داشتیم که 2طبقه آن را اجاره می‌دادیم. محمد درباره ظاهر و رفتار مستأجرها خیلی حساس بود و ما با دقت و گزینش مستأجرها را انتخاب می‌کردیم.

 با همه این‌ها اگر رفتار خلاف اسلامی از مستأجران می‌دید با آن‌ها برخورد می‌کرد. یک روز که محمد از سر کار به خانه آمده بود، در بین پله‌های ساختمان، ناگهان متوجه صدای موسیقی و آهنگ تندی شد. با ناراحتی ایستاد وگفت: مادر این صدای آهنگ از خانه مستأجر ماست؟ من هم که متوجه حساسیت او بودم گفتم نه مادرجان این صدای آهنگ از کوچه است ازخانه مستأجر ما نیست. همین‌طور که پله‌ها را بالا می‌رفت با بلندترشدن صدای موسیقی متوجه شد که صدا از داخل ساختمان است. 

بنگاه‌دار محلمان دیگر از این حساسیت ما کلافه شده بود و به ما می‌گفت: این همه حساسیت و تحقیق برای چیست؟ خواستگاری و انتخاب همسر که نیست می‌خواهید یک خانه اجاره بدهید

با ناراحتی قصد رفتن به سمت در منزل مستأجرمان را که در طبقه بالا بود داشت که مانعش شدم و به او گفتم: محمد جان این خانم مستأجرمان پسر نوجوانی دارد او آهنگ گذاشته است. تو برو خانه من توجیهش می‌کنم.

 به دلیل همین حساسیت‌های محمد 2طبقه منزل ما بیشتر سال خالی بود و مستأجری نداشت. بنگاه‌دار محلمان دیگر از این حساسیت ما کلافه شده بود و به ما می‌گفت: این همه حساسیت و تحقیق برای چیست؟ خواستگاری و انتخاب همسر که نیست می‌خواهید یک خانه اجاره بدهید.

 با این شرایط چون پیداکردن مستأجر برای این 2آپارتمان سخت و بیشتر سال هم خالی بود ساختمان را فروختیم و خیال خودمان را راحت کردیم.

ارسال نظر