کد خبر: ۱۶۶۲
۲۴ مهر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

با شنیدن زندگی می‌کنم

بیست‌و‌سوم مهر‌ماه «روز جهانی عصای سفید» نام‌گذاری شده است. روزی که فرصت مناسبی برای توجه بیشتر به موفقیت‌ها و خواسته‌های نابینایان است‌؛ آن دسته از افراد جامعه که با وجود شرایط خاص جسمانی، پا‌به‌پای سایر شهروندان و حتی گاهی پررنگ‌تر نقش‌آفرینی می‌کنند. رضا نقوی، از جمله افراد موفق جامعه نابینایان است که توانست با عملکرد خود، نابینایی را به زانو درآورد. راه‌اندازی مؤسسه جامعه نابینایان مشهد، ادامه تحصیل تا مقطع کارشناسی‌ارشد و بعد در مقطع دکترای حقوق، را‌ه‌اندازی دفتر مشاوره و... از جمله فعالیت‌های اجتماعی او است که زادگاهش محله طلاب و بزرگ شده همین جا است.

بیست‌و‌سوم مهر‌ماه «روز جهانی عصای سفید» نام‌گذاری شده است. روزی که فرصت مناسبی برای توجه بیشتر به موفقیت‌ها و خواسته‌های نابینایان است‌؛ آن دسته از افراد جامعه که با وجود شرایط خاص جسمانی، پا‌به‌پای سایر شهروندان و حتی گاهی پررنگ‌تر نقش‌آفرینی می‌کنند. رضا نقوی، از جمله افراد موفق جامعه نابینایان است که توانست با عملکرد خود، نابینایی را به زانو درآورد. راه‌اندازی مؤسسه جامعه نابینایان مشهد، ادامه تحصیل تا مقطع کارشناسی‌ارشد و  بعد در مقطع دکترای حقوق، را‌ه‌اندازی دفتر مشاوره و... از جمله فعالیت‌های اجتماعی او است که زادگاهش محله طلاب و بزرگ شده همین جا است.

 


 تاریکی چشم در‌ عنفوان جوانی 

متولد1354 است، در محله‌ای که تا چند دهه قبل به آن کوی‌المهدی(عج) گفته می‌شد و امروز نبوت نام دارد. تا هفده‌سالگی مثل تمام بچه‌ها به مدارس عادی می‌رفت و مشکل جسمانی نداشت. تاری‌ دید و ضعیف شدن چشم‌ها زمانی که در دوره رشد بود امری طبیعی قلمداد می‌شد، با عینکی که هرسال درجه‌اش زیاد می‌شد.‌ بعد از قبولی در رشته‌ حقوق‌، شب‌کوری به سراغش آمد. با مراجعه به پزشکان و انجام آزمایش‌‌ و عکس‌های متعدد متوجه شدند که مشکل از ضعف چشمی فراتر است. ازدواج 20سال قبل‌ پدر و مادر که دختردایی و پسرعمه هستند، نتیجه‌اش بیماری ژنتیکی رضا، اولین ثمره زندگی‌شان بود. 

 حالا‌ رضا باید این حقیقت را می‌پذیرفت که دیر یا زود برای همیشه باید با دنیای رنگ‌ها خداحافظی کند. باوری که خیلی سخت با آن کنار آمد. «شاگرد زرنگ کلاس و جوان پر شر و شور محله به یک‌باره‌ به‌ جوانی گوشه‌گیر‌ و منزوی تبدیل شد: «به‌شدت از لحاظ روحی به هم ریخته بودم، در رفت‌وآمدی که به بهزیستی می‌کردم با کتابخانه‌ای آشنا شدم که افراد نابینا در آن آمد‌و‌شد داشتند، تحت‌تأثیر محیط، به این نتیجه رسیدم که من نابینا هستم و ناگزیر تا زمانی که نفس می‌کشم باید زندگی کنم. برایم ادامه تحصیل اولویت داشت، به همین دلیل درسم را ادامه دادم و موفق شدم سال1377 کارشناسی حقوق را بگیرم.»

توافق‌ها تلفنی صورت می‌گرفت، اما پای بستن قرار‌داد وقتی می‌فهمیدند نابینا هستم، منصرف می‌شدند 

 

تأسیس جامعه‌ای برای نابینایان

دوره دانشجویی چون حقوق می‌خواندم و با دانشجویانی که شرایط جسمی مشابهی داشتیم درباره کم و کاستی‌هایی که بر سر راه نابینایان است بحث و گفت‌وگو می‌کردیم، تصمیم گرفتیم، قدمی برای افراد نابینای جامعه برداریم؛ از همین‌رو با رایزنی دوستان و توصیه برخی اساتید تصمیم گرفتیم مؤسسه جامعه نابینایان را راه‌اندازی کنیم. مؤسسه‌ای مردم‌نهاد که برای رفاه حال جامعه نابینایان مشهد، همچنین احقاق حق و برداشتن گامی برای آن‌ها فعالیت دارد. با پیگیری و البته حمایت‌هایی، مؤسسه سال1378 پاگرفت. 

مؤسسه‌ای که 20سال بعد از تأسیس، بیش از هزار نابینا و کم‌بینا در آن عضویت دارند. این مجموعه علاوه‌بر برنامه‌های آموزشی، پژوهشی، اردوهای تفریحی‌گردشگری، مشاوره به اعضا و... چاپخانه‌ای دارد که در راستای درآمد‌زایی فعال است. باتوجه به عضویت بیش از‌ هزار نابینای بزرگ‌سال و هزینه‌های زیادی که دارد، از هیچ ارگان و نهاد دولتی کمک مالی گرفته نمی‌شود. بیشتر حمایت‌های مالی ازسوی خیران و کمک‌هایی از این دست است.
بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی تصمیم گرفتم شرکتی خدماتی راه‌‌‌اندازی کنم. محل کارم هم‌ یکی از اتاق‌های منزل بود.‌ صحبت‌های اولیه و بستن قرار‌داد برای پذیرفتن کار، با خودم بود، اما انجام کارها را به چندنفر از بچه‌های محله و آشنا که استخدام کرده‌ بودم می‌سپردم. اولین قرارداد با شرکت راه‌آهن بود. 

سختی‌هایی هم در این راه تحمل کردم؛ مثلا توافق‌ها تلفنی صورت می‌گرفت، اما پای بستن قرار‌داد وقتی می‌فهمیدند نابینا هستم، منصرف می‌شدند. این‌ها خیلی ناراحت‌کننده بود، اما من و‌ امثال من یاد گرفته‌ بودیم که چیزی به نام شکست برای ما وجود ندارد. هر‌جا هم که به بن‌بست می‌خوردم، از اول‌‌ شروع  می‌کردم.

 
وکیل محله

چون حقوق خوانده بودم از همان زمان دانشجویی فامیل و گاه همسایه‌ها برای گرفتن مشاوره به خانه ما می‌آمدند. بعد از ادامه تحصیل و گرفتن مدرک ارشد، تصمیم گرفتم دفتر مشاوره راه‌اندازی کنم. خدا‌ را شکر تا الان که حدود 17سال از افتتاح دفتر می‌گذرد، برخلاف تصور برخی که چون نقصی در امثال ما هست (البته در نگاه اشتباه آن‌ها) نمی‌توانیم کارها را به‌درستی انجام دهیم، اما همیشه سعی کرده‌‌‌ام موفق باشم. هرجایی هم احساس کردم  نیاز به تحقیق و بررسی و حتی مشورت است، انجام داده‌ام تا نتیجه نهایی رضایت‌بخش باشد.
 

شرایط را پذیرفته‌ام

من واقعیت نابینا بودنم را از همان ابتدا پذیرفتم و چون قبول کردم، تمام تلاشم را به کار گرفتم که از زندگی لذت ببرم. برای زندگی مشترک هم همسری را انتخاب کردم که شرایط جسمانی مشترک داشته باشد؛ از همین‌رو در رفت‌و‌آمدهایی که در‌ مؤسسه جامعه نابینایان داشتم با دختر خانمی آشنا شدم. در نشست‌های گروهی که داشتیم، از صحبت‌های این خانم متوجه وقار، نجابت، حجب و حیای او شده بودم. از طریق دوستانی که در مجموعه داشتم، این موضوع انتقال داده شد و بقیه ماجرا. نتیجه ازدواج ما 2فرزند سالم دختر و پسر، نه و دوازده‌ ساله است و حالا اززندگی ‌ام لذت می‌برم.

کلمات کلیدی
ارسال نظر