کد خبر: ۲۰۶۸
۱۷ آذر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

دو دهه پرستاری در قاسم‌آباد

بکاییان 19سال پرستار و بهیار مراکز بهداشت منطقه قاسم‌آباد است. 15سال در مرکز جامع سلامت فاطمیه بود. دو سال رفت مرکز شاهد و دو سالی هم هست که به مرکز امام حسن مجتبی(ع) آمده است. می‌گوید: این مرکز در شروع کرونا چند ماهی خدمات 16ساعته ارائه می‌داد. مراکز خیلی کم بود. ما شرح حال بیمارها را می‌گرفتیم و برای آزمایش آن‌ها را به مرکز فاطمیه می‌فرستادیم. بعدازظهر هم شیفت بودیم و گاهی تا 9شب کار طول می‌کشید. اصلا نمی‌دانستیم جمعه است یا شنبه. وقتی هم واکسن آمد اوضاع همین بود. تا روزی که 500واکسن فقط در شیفت صبح می‌زدیم. شرایط مثل حالت جنگی بود.

شوهرش که بازنشست شد او هنوز سال بیست‌وپنجم خدمتش بود. اصرار کرد که تو هم درخواست بازنشستگی بده. ولی نرگس دلش با این جریان نبود. دو سالی مقاومت کرد و به امروز و فردا انداخت. آخر راضی شد و نامه‌‌اش را نوشت. 

ماجرا مال دو سال پیش است. شوهرش افتاده بود دنبال کارهایش که کرونا آمد. در آن شرایط که مردم به مراکز بهداشت هجوم آورده بودند و نیرو کم بود، طوری‌که نیروهای بسیجی و مردم پای کار آمده بودند، دیگر جایی برای حرف‌زدن از بازنشستگی نبود. اصلا در مرام و شخصیتش نبود حالا که مردم به او احتیاج دارند بنشیند توی خانه. هنوز هم دلش به بازنشستگی نیست. 

پرستاری برای نرگس بکاییان پرستار باسابقه مرکز جامع سلامت امام حسن مجتبی(ع) در خیابان حجاب73، کار نیست که خسته‌اش کند. هویت و زندگی‌اش را تشکیل داده است. حتی در روزهای اوج کرونا که گاهی 9شب کارش تمام می‌شد، به همان اندازه اول وقت انرژی داشت. پرستاری برای او عشق است، عشقی که می‌گوید خدا به او داده و شعله‌اش هر روز بیشتر می‌شود.


رؤیای پرستاری

بکاییان 19سال است که در مراکز بهداشت منطقه قاسم‌آباد پرستار و بهیار است. 15سال در مرکز جامع سلامت فاطمیه بود. دو سال رفت مرکز شاهد و دو سالی هم هست که به مرکز امام حسن مجتبی(ع) آمده است. خودش هم از همان سال‌ها ساکن قاسم‌آباد شد و اکنون در محله استاد یوسفی زندگی می‌کندمتولد سال1348 در نیشابور است. چون پرستاری را دوست داشت رفت هنرستان که بهیاری بخواند. 

درسش خوب بود ولی پدرش فکر می‌کرد دانشگاه جای خوبی برای دخترها نیست. این شد که نرگس در 16سالگی نامزد پسرعمه‌اش شد. گریه می‌کرد که می‌خواهد درس بخواند ولی فایده‌ای نداشت. اما همسرش که خودش معلم بود، بعد از ازدواج شد بزرگ‌ترین مشوق در تمام زندگی‌اش. زیر یک سقف که رفتند درسش را ادامه داد و رشته بهیاری در دانشگاه دولتی نیشابور قبول شد. با همه مسئولیت‌هایی که در خانه و به عنوان مادر دو بچه کوچک داشت، درسش را تمام کرد و بلافاصله به استخدام وزارت بهداشت درآمد.


شروع خدمت

برای شروع خدمت باید به روستایی در 40کیلومتری نیشابور به نام فدیشه می‌رفت. تازه 20سالش شده بود. روستای فدیشه یک مرکز جامع سلامت داشت که چند روستای اقماری اطراف هم زیرمجموعه‌اش می‌شدند. کار او آنجا اداره داروخانه و واکسیناسیون و تزریقات بود. 

آن‌زمان مراکز بهداشت داروی رایگان به مردم می‌دادند و همیشه شلوغ بودند. سه سالی هم روستای عشق‌آباد بود تا اینکه به مشهد منتقل شدو به مرکز جامع سلامت فاطمیه آمد. تیر81 بود و قاسم‌آباد فقط یک مرکز جامع سلامت داشت و دو پایگاه بهداشت در چهارراه حجاب و شهرک کوشش.


وقتی به قاسم‌آباد آمد

همکارانش می‌گفتند مرکز فاطمیه آن‌قدر شلوغ است که موقع واکسن ورود به مدرسه، مردم صف می‌بندند. آن موقع قاسم‌آباد زمین‌های رهاشده‌ خیلی بیشتری نسبت به حالا داشت و به همین دلیل بیماری سالک زیاد بود. تعریف می‌کند: الهیه را داشتند می‌ساختند و نخاله‌های ساختمانی زیاد بود. به مردم می‌گفتیم پنجره‌ها را توری بزنید. توری رایگان هم به آن‌ها می‌دادیم و حتی می‌گفتیم دو لا بزنید.

بعد از 15سال به مرکز جامع سلامت شاهد رفت و سه سال بعدترش به مرکز امام حسن مجتبی(ع) آمد. مرکز امام حسن مجتبی(ع) دومین مرکز جامع سلامتی بود که بعد از مرکز فاطمیه در قاسم‌آباد ساخته شده بود. کویتی‌ها آن را ساخته بودند و تازه‌ساز و شیک بود. کار نرگس اینجا هم واکسیناتوری بود. 

زمانی که ورود کرونا به ایران تأیید شد، او رفته بود نیشابور به پدرو مادرش سر بزند. صبح روزی که برگشت همه چیز در محل کارش تغییر کرده بود. همکارانش را دید که از وحشت درمحوطه ایستاده‌اند و می‌ترسند بروند داخل فضای بسته. مردم هم وحشت‌زده به مراکز بهداشت هجوم آورده بودند. می‌گوید: گروه گروه می‌آمدند می‌گفتند تلویزیون گفته بروید از مراکز بهداشت ماسک و محلول ضدعفونی بگیرید. 

می‌گفتیم ما برای خودمان هم نداریم. فکر می‌کردند دروغ می‌گوییم. دعوا می‌شد. می‌گفتند: شما دارید و قایم کرده‌اید، تلویزیون که الکی نمی‌گوید! درحالی‌که حتی اداره به اندازه کافی نداشت که برای مصرف خودمان بدهد. وقتی ماسک می‌آوردند دکتر سرپرست می‌گفت اولویت با کسانی است که با نوزاد و مادر باردار و یا سالمند در ارتباط هستند. 

آن‌قدر جوّ وحشت حکم‌فرما بود که به ما می‌گفتند قد و وزن بچه‌ها را نگیرید، فقط واکسنشان را بزنید، بروند. مادرهای باردار را زنگ بزنید و اگر مشکلی نداشتند نیایند. خود مردم آن‌قدر می‌ترسیدند که برای واکسن بچه‌هایشان نمی‌آمدند و ما مجبور بودیم با آن‌ها تماس بگیریم و پیگیری کنیم.

 

ماجراهای تزریق واکسن

بکاییان خاطرات زیبایی از واکسیناسیون سالمندان دارد. می‌گوید: آن‌قدر جمعیت 80ساله‌ها به بالا زیاد بود که خودشان تعجب می‌کردند. 100ساله‌های زیادی بودند که می‌گفتند: ما فکر می‌کردیم خودمان فقط 100ساله هستیم! بعضی‌هایشان آلزایمر داشتند و یادشان می‌رفت که برای تزریق واکسن آمده‌اند. می‌خواستیم واکسنشان را بزنیم، ما را دعوا می‌کردند که نکن! چرا این‌طوری می‌کنی؟ ولی بیشترشان ما را دعا می‌کردند، جوری که اشکمان درمی‌آمد. بعضی‌هایشان برایمان شعر می‌خواندند. 

هرچه سن پایین می‌آمد آدم‌ها کم‌صبرتر بودند و مثل صف نانوایی گاهی بینشان دعوا می‌شد

بعضی‌هایشان نمی‌توانستند راه بروند و ما می‌رفتیم توی خودرو واکسنشان را می‌زدیم. با همه این‌ها پیرترها صبورتر بودند. هرچه سن پایین می‌آمد آدم‌ها کم‌صبرتر بودند و مثل صف نانوایی گاهی بینشان دعوا می‌شد. دهه هفتادی‌ها هم که موقع تزریق از ترس و استرس غش می‌کردند!

 

شرایط مشابه جنگ

مرکز جامع سلامت امام حسن مجتبی(ع) در شروع کرونا چند ماهی خدمات 16ساعته ارائه می‌داد. بکاییان می‌گوید: مراکز خیلی کم بود. ما شرح حال بیمارها را می‌گرفتیم و برای آزمایش آن‌ها را به مرکز فاطمیه می‌فرستادیم. بعدازظهر هم شیفت بودیم و گاهی تا 9شب کار طول می‌کشید. اصلا نمی‌دانستیم جمعه است یا شنبه. وقتی هم واکسن آمد اوضاع همین بود. تا روزی که 500واکسن فقط در شیفت صبح می‌زدیم. 

شرایط مثل حالت جنگی بود. اولین محموله واکسن که وارد مشهد شد اسپونتیک روسی بود که کادر درمان را با آن واکسن زدند. روز اولی که برای واکسیناتوری کادر درمان رفته بودم به همکارم گفتم: اول تو تزریق کن، من می‌ترسم، نکند اتفاقی بیفتد! خندید گفت: این هم مثل بقیه واکسن‌هاست. البته واکسن کرونا با واکسن‌های روتین خیلی فرق دارد. از ما پوکه واکسن را می‌خواهند و اگر یک واکسن کم باشد درباره آن سوال می‌کنند.

ارسال نظر