کد خبر: ۲۱۰۷
۲۴ آذر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

جنایت در بیمارستان امام رضا(ع)

غروب 23‌آذر‌1357 خورشیدی، برابر با 13‌محرم 1399هجری‌قمری، مشهد، چیزی شبیه غروب کربلاست. چند‌ساعت پیش، هوای مشهد آفتابی بوده، آفتاب که نه، نیمه‌جان نوری با تابشی بی‌رمق در دهان یخ آسمان، یخ از جیغ گلوله‌های خلاص بر سینه‌ها، سرها، دست‌ها و شعارها. یکی می‌پرسد: «‌پس بچه‌ها! بچه‌ها کجایند؟» بعد فریاد ضجه و شیون ده‌ها مادر با صدای پاهایی که هراسان، پله‌های بسیاری را بی‌نشان بالا و پایین می‌دود، در‌هم می‌آمیزد تا روز سیاه مشهد در پاییز‌1357 رقم بخورد؛ روزی که با « کودک‌کشی» به پایان رسید اما همیاری و اتحاد مردم در دفاع از آرمان‌هایشان آن را در تقویم‌ها «روز همبستگی ملی» ثبت کرد.

غروب 23‌آذر‌1357 خورشیدی، برابر با 13‌محرم 1399هجری‌قمری، مشهد، چیزی شبیه غروب کربلاست. صدای همهمه‌ها خوابیده است، از کنار‌و‌گوشه خیابان های منتهی به بیمارستان، باریکه‌دودی سیاه از لاستیک نیم‌سوخته‌ای هرازگاه بالا می‌رود و قطره‌های خون دلمه‌شده بر خاک تاریک افتاده‌اند. 

هیچ ماشینی در اطراف پرسه نمی‌زند. چراغ همه خانه‌ها خاموش است. امشب تمام شهر تنها یک ساختمان است. بیمارستان است. بخش اطفال بیمارستان است؛ اتاقی با دیوارهای گچی شعار‌نوشته، تکه‌آجری روی تخت فلزی و جغجغه‌ای شکسته روی زمین. 

چند‌ساعت پیش، هوای مشهد آفتابی بوده، آفتاب که نه، نیمه‌جان نوری با تابشی بی‌رمق در دهان یخ آسمان، یخ از جیغ گلوله‌های خلاص بر سینه‌ها، سرها، دست‌ها و شعارها. یکی می‌پرسد: «‌پس بچه‌ها! بچه‌ها کجایند؟» بعد فریاد ضجه و شیون ده‌ها مادر با صدای پاهایی که هراسان، پله‌های بسیاری را بی‌نشان بالا و پایین می‌دود، در‌هم می‌آمیزد تا روز سیاه مشهد در پاییز‌1357 رقم بخورد؛ روزی که با « کودک‌کشی» به پایان رسید اما همیاری و اتحاد مردم در دفاع از آرمان‌هایشان آن را در تقویم‌ها «روز همبستگی ملی» ثبت کرد.

 

حمله کردند، زدند، کشتند؛ به داد برسید

روایت این روز در تاریخ مشهد را می‌توان در بخشی از شرح مصاحبه رهبر معظم انقلاب با شبکه‌2سیما در بهمن سال‌1363 شنید. محرم است و ایشان در مجلس روز سوم عزای امام‌حسین(ع) که در خانه یکی از علمای مشهد برگزار شده است، حضور دارند که تلفن زنگ می‌خورد. یکی گوشی را بر‌می‌دارد و بعد با سرعت می‌آید و در گوششان به نجوا خبر حمله به بیمارستان را می‌‌گوید؛ «من را پاى تلفن خواستند. رفتم تلفن را جواب دادم؛ دیدم از بیمارستان است و چند نفر از آن طرف خط دارند با کمال دستپاچگى و سراسیمگى مى‌گویند حمله کردند، زدند، کشتند، به داد برسید. بچه‌های شیرخوار را زده بودند... .» رهبر معظم انقلاب بهت‌زده بیرون می‌روند تا از جزئیات خبر بیشتر مطلع شوند.
ماجرا از این قرار است که در این روز، شماری از دانشجویان دانشکده پزشکی در بیمارستان امام‌رضا(ع) به‌دلیل همراهی با مردم انقلابی در محاصره نظامیان هستند و دستور بازداشت آنان صادر و تیراندازی هوایی طولانی شده است. آخرین خبرها حاکی از آن است که دانشجویان در آستانه قتل عام‌اند و اگر علما خود را نرسانند، معلوم نیست چه اتفاقی می‌افتد. وقت اندک است. 

جمعی از علما که پیشاپیش آن‌ها آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای، میرزا‌جواد ‌آقای تهرانی، آیت‌الله شیرازی، آیت‌الله سید‌کاظم مرعشی و آیت‌الله مروارید قرار دارند، پس از شنیدن این خبر بیرون می‌زنند تا خودشان را به بیمارستان برسانند. از جلو بیمارستان صدای بی‌امان و پیوسته گلوله می‌آید. برخی فرار می‌کنند. عده‌ای نشسته، سرشان را دزدیده‌ و تعدادی پشت ماشین‌ها و پستوی دیوارها پناه گرفته‌اند.

 


حمله به مردم با گلوله‌های کالیبر50

رهبر معظم انقلاب در روایت آن روز چنین شرح داده‌اند: «‌به مجرد اینکه رسیدیم آنجا (بیمارستان)، ناگهان جای رگبار گلوله‌ها را دیدیم. بعد که پوکه‌هایش را پیدا کردیم، دیدیم کالیبر‌50 بوده که برای ساقط‌کردن هواپیمای متوسط کفایت می‌کرد. خبرنگارهاى خارجى که آمده بودند، من این پوکه‌ها را نشان مى‌دادم؛ مى‌گفتم که این یادگاری‌هاى ماست؛ ببرید به دنیا نشان بدهید که با ما چگونه رفتار مى‌کنند.» این سومین حمله‌ای است که بیمارستان‌های شهر در کمتر از 24‌ساعت تجربه کرده‌اند. روز گذشته نیز چند نفر با همین وجنات نتراشیده به بیمارستان هفده‌شهریور می‌ریزند تا تابلو نامی را که از «ششم بهمن» برگشته است، پایین بکشند. آن روز هم گویا نوبت بیمارستان امام‌رضا(ع) بوده که تا دیروز «شاهرضا» خوانده می‌شده است.

 


چماق‌دارهای کودک‌کُش‌‍

شاهدان می‌گویند ساعت از 10‌صبح گذشته بوده است که عده‌ای چماق‌به‌دست در‌حالی‌که تصویر محمدرضا‌شاه را روی دست داشته‌اند، از در جنوبی وارد بیمارستان می‌شوند و پس از حمله به مردم و خرد‌کردن شیشه ماشین‌های پارک‌شده، به‌سمت بخش اطفال حرکت می‌کنند. پرستارها به‌سمت بخش می‌روند و هر‌کس چند‌بچه را بغل می‌گیرد، بیرون می‌برد تا در حمام بیمارستان پناه دهد؛ با‌این‌همه تعدادی می‌مانند با انگشت‌های نازک و دست‌هایی که به سرم وصل است؛ انگار ساقه‌گلی را به بند بسته باشند.
چماق‌دارها چند‌دقیقه بعد بیرون می‌روند اما ماجرا تمام نمی‌شود. نیروهای رژیم، بیمارستان را محاصره می‌کنند. در ادامه، رگبار گلوله است که سینه آسمان بیمارستان را چنگ می‌زند. باورش سخت است، باور حمله به بخش اطفال اما اتفاق افتاده است و چند کودک‌... .

عقربه‌های ساعت روی 3‌عصر که می‌ایستد، روحانیون آخرین چاره را عملی می‌کنند و دست به تحصن می‌زنند، تحصنی که در اندک‌زمانی، خبرش به سراسر کشور می‌رسد و به یک نهضت بزرگ بدل می‌شود. مردم از راه‌های دور و نزدیک، خود را به محل حادثه می‌رسانند و در اطراف بیمارستان حلقه می‌زنند تا علاوه‌بر یاری به جمع تحصن‌کنندگان بپیوندند. ‌این تحصن که تا چند روز ادامه دارد، در‌نهایت با عزل سرتیپ عبدالرحیم جعفری، فرماندار نظامی مشهد، به پایان می‌رسد. در روز 5 دی ماه که آخرین روز تحصن است، مقام معظم رهبری سخنرانی پرشوری انجام می‌دهند که دستاوردهای انقلابی بسیاری را نصیب مردم می‌کند که یکی از آن ها افشای چهره واقعی رژیم پهلوی برای خبرنگاران خارجی بوده است.

ارسال نظر