کد خبر: ۲۱۰۸
۲۴ آذر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

گردهمایی خواهران شهید سراسر کشور در مشهد

جمیله که تازه به هجده‌سالگی پا گذاشته است، با لهجه غلیظ افغانستانی می‌گوید: برادرم کوچک بود که برای کارگری به ایران آمد، اما در فضای معنوی که قرار گرفت، کار و زندگی را رها کرد و برای دفاع به سوریه رفت. من هم خیلی کوچک بودم و سال‌ها او را ندیدم و خاطره زیادی از او ندارم، اما احساس می‌کنم باید برای زنده نگه‌داشتن یاد و راه او تلاش کنم.

اوایل صبح، زمانی که هنوز زور اشعه‌های بی‌جان خورشید آذر به سوز صبحگاهی نرسیده است، موج باد در چادرهای سیاه مهمانان می‌پیچد. یکی تازه از راه رسیده است و خسته و پرسان‌پرسان به‌دنبال اتاق محل اسکانش می‌گردد. دیگری که یک روز زودتر رسیده، شب را به انتظار سپری کرده و صبح زود برای نماز به حرم رفته است. بعد از اینکه یک دل سیر زیارت کرده و حرف‌های نگفته‌اش را در حضور «رضای دل‌ها» به زبان آورده، به محل اسکان برگشته است تا از برنامه‌های گروهی خواهرانه جا نماند. 

این اولین‌بار است که خواهران شهید به دعوت انجمن «خواهران شهدا» از همه شهرها کنار هم جمع شده‌اند تا با شرکت در همایش کشوری «خواهران شهدا، راویان ایثار» و یادآوری خاطرات برادران شهیدشان، به روزهای کودکی برگردند. خاطرات کودکی‌های شهید که از نگاه هم‌بازی آن روزهایش تعریف شود، زیبا و دلنشین است. حالا اگر در قالب درست و از زوایای بهتری بازگو شود، می‌تواند هم الگوی خوبی برای جوان‌ها باشد و هم پیام و سبک زندگی شهدا را از همان کودکی به گوش من و شما برساند. 

این همایش را آرام محرابی، خواهر شهید مدافع حرم حسین محرابی، برنامه‌ریزی کرده است. او پیش از این یک‌بار در تهران برای خواهران شهید تهرانی و یک‌بار هم در مشهد برای مشهدی‌ها این گردهمایی را برگزار کرده بود، اما اینکه از همه شهرها و روستاهای کشورمان خواهران زینبی دورهم جمع شوند، تاکنون در کشور نظیر نداشته است. محرابی پارسال انجمن خواهران شهدا را در مشهد به ثبت رسانده بود و خانه پدری‌اش در محله زکریا را کانون فعالیت‌هایش قرار داد. 

این خانه اکنون با عنوان بیت‌الرقیه(س) شناخته می‌شود. او حالا خواهران شهدا را از سراسر ایران به مشهد دعوت کرده است تا راه و رسم روایت‌گویی را به آن‌ها آموزش بدهد. این گزارش، روایت 3روز همراهی خبرنگار  از 17تا19 آذربا خواهران روایتگر شهداست.

 

روز اول
 

زیارت امامزادگان یاسر و ناصر

ساعت حدود 9صبح که می‌شود، تقریبا همه مهمان‌ها از استان‌های مختلف رسیده‌اند. فقط اتوبوس کاشانی‌ها که 15نفر از خواهران شهدا با آن عازم مشهد هستند، در میان راه خراب شده است. زائران مشتاق را نمی‌توان منتظر نگه داشت. پس بدون معطلی راهی زیارتگاه امامزادگان یاسر و ناصر می‌شویم تا کسب اجازه‌ای برای زیارت حضرت رضا(ع) داشته باشیم. 

مهمانان راه طولانی سفر را پیموده‌اند و هنوز مجال استراحتی نداشته‌اند، اما خستگی در قدم‌هایشان دیده نمی‌شود. با شوق به سمت اتوبوس‌ها حرکت می‌کنند. تنها چیزی که پیش از زیارت در ذهنشان مانده، این است که عکس برادر شهیدشان را در دست داشته باشند. یکی با گوشه چادرش برای بار صدم عکس را تمیز می‌کند و دیگری عکس برادر شهیدش را بوسه‌باران می‌کند.


یوسف ما برای شهادت انتخاب شد

یکی از خواهران شهید وقتی متوجه می‌شود که دارم به قربان‌صدقه‌رفتن‌های عاشقانه او با عکس برادرش گوش می‌کنم، با لهجه شیرین اصفهانی‌اش می‌گوید: برادرم مثل یوسف بود برای ما. مادرم می‌گوید حمیدرضا با همه برایم فرق داشت. من به شما نمی‌گفتم تا حسادت نکنید، اما خدا گلچین است. وقتی عازم سوریه شد، می‌دانستیم خدا حمیدرضای ما را برای شهادت انتخاب کرده است.بغض راه گلوی فاطمه مرادی را می‌بندد. روی عکس برادرش دست می‌کشد و چند ثانیه به چشمان جوان داخل قاب عکس خیره می‌شود. 

مادرم می‌گوید حمیدرضا با همه برایم فرق داشت. من به شما نمی‌گفتم تا حسادت نکنید، اما خدا گلچین است

از 5سال پیش که به مشهد سفر کرده بوده، دیگر هزینه‌های زندگی به او اجازه نداده است که به زیارت امام هشتم(ع) بیاید. حالا که امکانش مهیا شده، به شوق زیارت یک روز زودتر با اتوبوس خودش را به مشهد رسانده است. اهل پیربکران است؛ یک آبادی حوالی اصفهان. همان روز اول به رواق امام خمینی(ره) رفته و به قول خودش کلی کیف کرده است. عکس را در آغوش می‌گیرد و آرام‌آرام زمزمه‌کنان به سمت اتوبوس پیش می‌رود.


برای زیارت از آباده شیراز همراه شدم

من هم به سمت اتوبوس می‌روم، اما کمی جلوتر با مادربزرگی عصابه‌دست که چادر رنگی گلداری پوشیده است، هم‌قدم می‌شوم؛ مادر ابراهیم شرافتی، شهید دفاع مقدس. او همراه سیما و اعظم، 2دخترش که عضو کانون خواهران شهدا هستند، به مشهد آمده است. با اینکه دیشب رسیده، اما هنوز حرم نرفته است و مدام گله می‌کند. حق دارد، آخر سه‌چهارسالی می‌شود که به مشهد نیامده است. وقتی متوجه شده دخترانش برای همایش کشوری خواهران شهید به مشهد می‌آیند، از آباده خودش را به شیراز رسانده است تا همراه دخترهایش به پابوس آقا(ع) بیاید.


سمنانی‌ها با هم هماهنگ شده‌اند

سمنانی‌ها با نظم خاصی در این همایش شرکت کرده‌اند. از قبل گروه یازده‌نفره‌شان را هماهنگ کرده‌اند تا قاب عکس شهدایشان یکدست و یک‌شکل باشد. با قطار آمده‌اند تا همگی همراه هم در برنامه‌ها حاضر شوند. آن‌ها تصمیم دارند بعد از این کارگاه‌ها، یک گروه قوی روایتگری خواهرانه در استانشان راه‌اندازی کنند. اما خواهر شهیدحمیدرضا پازوکی، از شهدای جنگ تحمیلی که برادرش سال1365 شهید شده، نتوانسته است عکسی از برادر شهیدش تهیه کند. 

زهراخانم می‌گوید: اگر از 40سال پیش انجمن‌هایی مانند همین انجمن خواهرانه پا می‌گرفت، خاطرات برادر شهیدم لابه‌لای اسباب و اثاثیه کهنه گم نمی‌شد. خیلی وقت‌ها عکس شهدا دست مادران شهداست و وقتی آن‌ها از دنیا می‌روند، معلوم نیست سرنوشت عکس چه می‌شود. خواهر شهید امانت‌دار خوبی است، کاش از سال‌ها قبل این رسالت زینبی را درک می‌کردیم.


اولین زیارت گروهی در حرم

همراه با خواهران شهید سوار اتوبوس‌ها می‌شویم و به زیارت امامزادگان یاسر و ناصر می‌رویم. حال‌وهوای عرفانی زیارت در میان این خواهران مشتاق موج می‌زند. یکی‌یکی گوشی‌های موبایل را درمی‌آورند و با تماس‌های تصویری خانواده‌شان را هم با خود همراه می‌کنند. بعد از زیارت، مراسم افتتاحیه در سالن همایش برگزار می‌شود و خواهران شهید آماده می‌شوند تا بعد از گذراندن دوره آموزشی روایتگری، سربازان زینبی باشند برای ادامه راه برادرانشان. بعد از زیارت و صرف ناهار به محل اسکان برمی‌گردند، اما از استراحت خبری نیست و آماده رفتن به زیارت می‌شوند. 

کاشانی‌ها هم به زائرسرا رسیده‌اند و حالا همه به شوق امام رضا(ع) لحظه‌ای درنگ نمی‌کنند و بی‌معطلی راهی حرم می‌شوند. از همان بیرون در، پیش از اینکه وارد صحن شوند، تا چشمشان به گنبد می‌افتد، سیل اشک‌هایشان جاری می‌شود. حرف‌های بسیاری در سینه دارند. 

آن‌قدر درددل‌ها زیاد است که نمی‌توانم با هیچ‌کدامشان سر صحبت را باز کنم. تماس‌های تصویری و رازونیازها و حرف‌های مگویی که فقط در محضر آقا(ع) جای گفتنش است، اولین روز همایش کشوری خواهران شهید را برای آن‌ها به بهترین خاطره سفرشان تبدیل می‌کند. 

خواهر شهید حاج‌حسین بادپا که از کرمان به این همایش آمده است، بعد از اینکه یک دل سیر زیارت می‌کند، در مسیر برگشت به زائرسرا می‌گوید: این سفر را با دختر و خواهرم آمده‌ام. دفعه‌های قبل که به مشهد می‌آمدیم، مدتی کوتاه می‌ماندیم، اما این‌بار قرار است 3روز کامل در مشهد باشیم و هرروز هم زیارت را در برنامه‌مان گنجانده‌ایم.


روز دوم
 

برگزاری کارگاه‌های تخصصی روایت‌گویی

روز دوم همایش به برگزاری کارگاه‌های روایتگری اختصاص یافته است. با اعلام اولین ساعت شروع کارگاه، خواهران شهید یکی‌یکی از اتاق‌ها بیرون می‌آیند و به سمت نمازخانه که محل برگزاری همایش است، حرکت می‌کنند. یکی از خواهران به محض ورود به سالن، صلوات بلندی می‌فرستد و رو به خانم محرابی می‌گوید: برگزاری این همایش در مشهد دل ما را صفا داد و حالمان را دگرگون کرد. از خواهران کرمانی قول بگیریم همایش بعدی همراه با زیارت مزار حاج‌قاسم باشد.

هرکدام از این خواهران شهید، چه آن‌ها که از دوران دفاع‌مقدس این عنوان را به دوش می‌کشند و چه آن‌هایی که در سال‌های گذشته خواهر شهید مدافع حرم شده‌اند، همگی به رسالت خود پی می‌برند و در این کارگاه هشت‌ساعته که صبح و بعدازظهر برگزار می‌شود، با تکنیک‌های کاربردی روایت‌گویی آشنا می‌شوند. تکنیک‌هایی که از زبان فرماندهان مدافع حرم، جانبازان جنگ‌تحمیلی و استادان این فن آموزش داده می‌شود تا اهمیت و اثرگذاری حفظ این خاطرات را یادآور شوند. 


خواهر شهید، راوی کودکی‌ها

اکرم‌خانم، خواهر شهید مدافع حرم علیرضا جیلان، با 2فرزند کوچکش از قم به مشهد آمده است و با دقت فراوان نکات گفته‌شده در کارگاه‌ها را یادداشت می‌کند. آن‌قدر روی گفته‌ها متمرکز است که گویا نمی‌خواهد کوچک‌ترین نکته‌ای را از قلم بیندازد. او به‌راستی می‌خواهد زینبی باشد پشت سر حسینش. وقتی از او درباره اثرگذاری کارگاه‌های آموزشی می‌پرسم، می‌گوید: در کارگاه‌های صبح و بعدازظهر از اهمیت جمع‌آوری خاطرات شهدا گفتند. همه استادان تأکید کردند که وابسته به نهاد خاصی نباشیم و منتظر نباشیم برای حفظ خاطرات شهید کسی سراغمان بیاید. 

برادرها دلسوزانه‌ترین حرف‌هایشان را از همان دوران کودکی گرفته تا نوجوانی و جوانی به خواهرشان می‌گویند. پس خواهر ان شهید یکی از بهترین و صادق‌ترین راویان پیام شهدا هستند

خانم محرابی که خودش خاطرات برادر شهیدش را نوشته و چاپ کرده است، به ما گفت حالا که گوشی‌های پیشرفته وجود دارد، باید جمع‌آوری خاطرات را خودمان شروع کنیم. بیشترین و خالصانه‌ترین خاطرات را خواهر و برادرها از یکدیگر دارند. برادرها دلسوزانه‌ترین حرف‌هایشان را از همان دوران کودکی گرفته تا نوجوانی و جوانی به خواهرشان می‌گویند. پس خواهر ان شهید یکی از بهترین و صادق‌ترین راویان پیام شهدا هستند.

 


آخرین حرف‌های خواهرانه با برادر شهیدم

لحظه‌ای غرق در خاطراتش می‌شود و اشک در چشمانش حلقه می‌زند. آهی می‌کشد و می‌گوید: من فقط یک‌سال از علیرضا کوچک‌تر بودم. کودکی‌هایمان با هم گذشت. در اصل اهل چهارمحال‌وبختیاری هستیم، شهرستان بروجن. من 14سال پیش برای زندگی به قم رفتم و برادرم هم 6سالی بود که در قم ساکن شده بود. وقتی به سوریه می‌رفت، می‌دانستیم که سرباز مدافع حرم است، اما هیچ‌کس خبر نداشت که فرمانده تیپ زینبیون است. برادر من هیچ‌وقت روز و ساعت حرکتش به سمت سوریه را نمی‌گفت تا کسی را به زحمت نیندازد، اما دفعه آخر برای من خاطره‌ای شد ماندگار. 

دهه اول محرم بود که به اتفاق برادرم و خانواده‌اش به شهرستان رفتیم. بعد از دهه اول، همسر برادرم آنجا ماند و من و برادرم همراه شدیم و به سمت قم آمدیم. بعد از سال‌ها 4ساعت خواهر و برادرانه خلوت کردیم، از خاطرات گذشته گفتیم؛ از خاطرات مامان و بابا، از مامان که 7ماه از وفاتش می‌گذشت. خیلی حرف‌های نزده داشتیم. حتی برادرم از هم‌رزمان شهیدش گفت و به من وصیت کرد اگر شهید شد، حاج‌مهدی سلحشور مداح مراسمش باشد. من هم با او شوخی کردم و گفتم تو شهید شو، ما بهترین مراسم را برایت می‌گیریم.

آهی می‌کشد و لبخندی می‌زند تا اشک‌هایش این گمان را ایجاد نکند که پیرو راه برادرش نیست. بعد ادامه می‌دهد: پیش از شهادتش یک‌طوری دل همه را به دست آورد. آخرین سفری که به سوریه رفت، پسر هفت‌ساله‌اش امیرعلی بهانه‌ پدرش را می‌گرفت. اوایل ماه صفر بود. ترتیبی دادند که خانم و فرزندش به سوریه بروند تا دلتنگی امیرعلی کم شود. 28صفر هم او شهید شد. انگار خدا می‌خواست لحظه‌های آخر، هم من و هم همسر و فرزندش یک دل سیر با او هم‌صحبت شویم.


روز سوم
 

ملائکه هستم،‌ خواهر نادر

روز سوم همایش، گردهمایی خواهران شهید است برای خداحافظی و بستن عهد و پیمانی که قول آن را به برادرانشان داده‌اند. با هرکدام هم‌صحبت می‌شوم، از مهمان‌نوازی مشهدی‌ها می‌گوید و از تأثیرات کلاس‌ها و کارگاه‌هایی که دنیای جدیدی از معنای شهادت را برایشان تفسیر کرده است. خانمی که میان‌سالی را رد کرده است و چهره مهربانی دارد، به سمت من می‌آید. از چشمان سبز و دستاری که به سرش بسته، معلوم می‌شود از اهالی غرب کشور است. 

می‌گوید: تازه بعد از 35سال فهمیده‌ام که چطور باید خاطرات شهیدم را تعریف کنم تا راهش را زنده نگه دارم؛ خاطراتی که یک عمر در سینه نگه داشتم و فکر می‌کردم تعریف‌کردنش فایده‌ای ندارد و فقط برای خود من جالب است. از او می‌پرسم خواهر کدام شهید هستید؟ می‌گوید خواهر واقعی‌اش که نیستم، اما 35سال است خواهر افتخاری نادرم. او هم مرا به اندازه خواهرانش دوست داشت. همیشه به من سر می‌زد و از همان بچگی حرف‌هایش را به من می‌گفت. شهید من نادر علیزاده است. 

سال1365 بود و 22سال بیشتر نداشت که شهید شد. من و برادر شهیدم اهل ارومیه هستیم و یک دنیا خاطره از او دارم. نامش را که می‌پرسم، می‌گوید فائق هستم، ملائکه، خواهر نادر. بازهم خودش را همراه با نام نادر معرفی می‌کند و می‌رود.


خواهرانی که خاطره‌هایشان پشت مرزها جاماند

اینجا از همه شهرها و آبادی‌های ایران خواهرانی هستند که مشتاقانه آمده‌اند تا یاد بگیرند چطور خاطرات ارزشمند برادرشان را حفظ کنند، اما در میان این خواهران ایرانی، خواهرانی هم از افغانستان و پاکستان به همایش زینبی ما آمده‌اند. مدینه، خواهر رشید رحیمی، شهید هجده‌ساله مدافع حرم و جمیله رضایی، خواهر عبدا... که او هم در سوریه هم‌رزم رشید بوده است، از گرمسار استان سمنان به مشهد آمده‌اند. هردو تا سال1394 که برادرانشان شهید شدند، در افغانستان زندگی می‌کرده‌اند و بعد از شهادت آن‌ها به ایران دعوت شده‌اند. 

جمیله که تازه به هجده‌سالگی پا گذاشته است، با لهجه غلیظ افغانستانی می‌گوید: برادرم کوچک بود که برای کارگری به ایران آمد، اما در فضای معنوی که قرار گرفت، کار و زندگی را رها کرد و برای دفاع به سوریه رفت. من هم خیلی کوچک بودم و سال‌ها او را ندیدم و خاطره زیادی از او ندارم، اما احساس می‌کنم باید برای زنده نگه‌داشتن یاد و راه او تلاش کنم.مدینه به‌سختی فارسی صحبت می‌کند و می‌گوید: من و جمیله سال1395 و بعد از شهادت برادرانمان به مشهد آمدیم و اینجا با هم دوست شدیم. از آن سال هم دیگر به مشهد نیامدیم. این سفر برای ما خیلی خوب بود و حسابی زیارت کردیم.


همایش کشوری که جهانی خواهد شد

همراه خواهران شهید، سالن همایش را به قصد زیارت آخر ترک می‌کنیم تا برای خداحافظی به حرم مشرف شویم. ناگهان خانم جوانی سراسیمه به سالن خالی برمی‌گردد. با نگاهم او را دنبال می‌کنم و متوجه می‌شوم عکس شهیدش را روی میز جا گذاشته است. روی عکس نوشته است: «خوشبوعلی». این اسم خاص توجهم را جلب می‌کند. به او نزدیک می‌شوم و می‌پرسم خواهر شهید خوشبوعلی هستید؟ با اینکه عجله دارد که زودتر به اتوبوس برسد و از زیارت جا نماند، لحظه‌ای می‌ایستد و جواب سؤالم را می‌دهد. 

با اینکه فارسی را خیلی نامفهوم صحبت می‌کند، اما کلمه‌کلمه می‌گوید تا من متوجه حرف‌هایش بشوم. می‌گوید شهید روحانی مدافع حرم، سیدعلی عابدی که در زبان پاکستانی عدیل حسینی گفته می‌شود و ما او را خوشبو علی صدا می‌زدیم. با تعجب می‌گویم مگر از پاکستان هم شهید داشته‌ایم؟ 

خواهران شهید را با کوله‌باری از خاطرات و حرف‌های نگفته‌ای که قرار است هرکدام روایتی شنیدنی شوند و به گوش ما برسند، بدرقه می‌کنیم

زینب‌خانم می‌گوید سیدعلی در قم زندگی می‌کرد. من هم از 6سال پیش که برادرم شهید شده است، با مادر و پدرم به قم آمده‌ام.خواهران شهید را با کوله‌باری از خاطرات و حرف‌های نگفته‌ای که قرار است هرکدام روایتی شنیدنی شوند و به گوش ما برسند، بدرقه می‌کنیم. خدا را چه دیده‌اید، شاید به قول خانم محرابی خاطرات شهدایمان جهانی شد.

 

خادمیاری در همایش کشوری

محرابی در این همایش میزبان 150نفر از خانواده شهدا بود و در روز ولادت حضرت زینب(س) از خواهر شهید سردار احمد متوسلیان که 40سال پرستار مادرش بود، تجلیل کرد. در این همایش 20خادمیار محرابی را یاری کردند. 10خادمیار در این3روز به‌صورت تمام‌وقت و ثابت با او همراه بودند و 10خادمیار هم به‌صورت دوره‌ای و در مواقع لزوم حضور می‌یافتند. 

خادمیاران ثابت در این برنامه خانم‌ها فیضی، حسین‌زاده، پیری، قنبری، آخوندی، بهنام، امیری، رستمی، خالقی و فاطمه محرابی بودند. استاد مهدی حسن‌آبادی، سردار ایرج مسجدی و حجت‌الاسلام محمدمهدی ماندگاری نیز استادانی بودند که در کارگاه‌های آموزشی و سخنرانی‌ها شرکت کردند. مداحی و مولودی‌خوانی را نیز برادر شهید میرزایی انجام داد.

 

تا جهانی‌شدن از حرکت نمی‌ایستیم

رئیس انجمن خواهران شهدا که مسئول برگزاری این همایش بزرگ کشوری است، می‌گوید: هدف ما زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهداست و این هدف را با جدیت دنبال می‌کنیم. آرام محرابی، خواهر شهید مدافع حرم حسین محرابی، درباره این همایش کشوری می‌گوید: من بعد از اینکه انجمن خواهران شهدا را در مشهد راه‌اندازی کردم، به فکر افتادم که این کار را نه‌فقط در ابعاد کشوری، بلکه در سطح جهانی نیز راه‌اندازی کنم. با همین هدف مدتی است در فضای مجازی با خواهران شهید سراسر کشور ارتباط گرفته‌ام و برای هر استان گروهی جداگانه ایجاد کرده‌ام. 

خواهران شهید در هر استان با فرهنگ اقلیم خودشان یاد می‌گیرند که چطور حماسه‌آفرینی برادر شهیدشان را به گوش دیگران برسانند. در میان خواهران شهدا، از خواهر هفتادساله گرفته تا خواهر شهید مدافع حرم که فقط 12سال دارد، حضور دارند. برای ما شهید مقدس است و هیچ فرقی ندارد که شهید دفاع‌مقدس باشد یا مدافع حرم. 

در این همایش بزرگ کشوری که اولین‌بار خواهران شهید از سراسر کشور گردهم آمده‌اند، خواهران شهید دفاع‌مقدس، مدافع حرم، فاطمیون، زینبیون، امنیت، مرزبانی و ناجا، همگی در کنار هم حضور پیدا کرده‌اند تا شیوه خاطره‌گویی و بیان رشادت‌های برادرانشان را یاد بگیرند.

ارسال نظر