کد خبر: ۲۱۴۱
۲۹ آذر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

بارها خودم را به جای شخصیت‌های داستانم گذاشته‌ام

انشانویس خوبی بودم و همیشه سر کلاس انشا حرفی برای گفتن داشتم. سال پیش همان جلسه اول، دبیر ادبیات از من خواست که یکی از دست نوشته‌هایم را بخوانم. وقتی دست‌نوشته را خواندم کلی تشویقم کرد. گفت که استعداد خوبی در نوشتن دارم و حتما داستان‌نویسی را هم تجربه کنم.

«هر کسی شیوه‌ای برای آرام‌شدن دارد. یکی گریه می‌کند، یکی درددل می‌کند. من اما با قلم و کاغذ آرام می‌شوم.» این را همان ابتدای گفت‌وگو می‌گوید تا علاقه‌اش را به نوشتن نشان بدهد. اینکه از همان کودکی با قلم مأنوس بوده و در هر موقعیتی به آن پناه می‌برده است.

آن دلنوشته‌های گاه و بیگاه کم‌کم تبدیل به داستان می‌شوند، داستان‌هایی که شخصیت اصلی آن‌ها خودش فاطمه هستند.

فاطمه نوروزپناه متولد سال ١٣٨٥ نوجوان محله پورسینا و از فعالان کارگاه داستان‌نویسی فرهنگ‌سرای نصرت است که قرار است برایمان از مسیری که طی کرده است بگوید.


انشانویس خوبی بودم

از همان کودکی دست به قلم بوده و کلی سررسید پر از خاطره دارد. خاطراتی که نوشتنشان خواه ناخواه قلم او را پرورش داده است.

داستان کوتاه فاطمه در ١٩آذرماه سال ١٣٩٩ در یکی از روزنامه‌های مشهد به چاپ می‌رسد. همین موضوع باعث می‌شود که انگیزه دوچندانی برای نوشتن پیدا کند

اما ورود او به دنیای داستان‌نویسی داستانی مجزا دارد: انشانویس خوبی بودم و همیشه سر کلاس انشا حرفی برای گفتن داشتم. سال پیش همان جلسه اول، دبیر ادبیات از من خواست که یکی از دست نوشته‌هایم را بخوانم. وقتی دست‌نوشته را خواندم کلی تشویقم کرد. گفت که استعداد خوبی در نوشتن دارم و حتما داستان‌نویسی را هم تجربه کنم. این شد که به این حوزه ورود پیدا کردم.

فاطمه از حمایت‌های دوست داستان‌نویسش هم می‌گوید. حمایت‌هایی که انگیزه او را برای ورود به این مسیر بیشتر می‌کرده است. او سال پیش اولین داستانش را می‌نویسد و به پیشنهاد دوستش آن را برای مطبوعات مختلف می‌فرستد. آن داستان کوتاه در ١٩آذرماه سال ١٣٩٩ در یکی از روزنامه‌های مشهد به چاپ می‌رسد. همین موضوع باعث می‌شود که انگیزه دوچندانی برای نوشتن پیدا کند.


دیدن دنیا از چشم شخصیت‌های داستان

تا به امروز چهار تا از داستان‌های کوتاه فاطمه به چاپ رسیده‌اند و او در حال نوشتن یک داستان بلند است. داستانی که ١٥فصل از آن را نوشته و دلش می‌خواهد آن را به چاپ برساند. می‌گوید که تمام داستان‌هایش مضمون عاطفی و هیجان‌انگیز و انتقام‌جویانه دارند و ادامه می‌دهد: برای به کار انداختن موتور خیالاتم از دنیای واقعی وام می‌گیرم.

تمام دنیای اطراف من در داستان‌هایم پیدا می‌شوند. خواهر و برادرهایم و دوستانم و خودم را بارها به جای شخصیت‌های داستانم گذاشته‌ام. اولین داستان من خاطرات یک درخت خشکیده بود که درواقع خودم همان درخت خشکیده بودم. تمام آرزوها و خیالات درخت آرزوهای من هم بود.

در داستان بلندی که مشغول نوشتن آن هستم خودم را جای ماهور شخصیت اصلی داستان گذاشتم تا بتوانم تمام و کمال با شخصیت هم‌ذات‌پنداری کنم و دنیای داستانم را از چشم او ببینم.

مطالعه از دیگر ابزارهای کمک‌کننده به فاطمه بوده است. حالا هفته‌ای دو سه بار به کتابخانه فرهنگ‌سرای نصرت می‌آید. در سه ماه تعطیلی تابستان که وقت آزادتری داشته چهار روز در هفته به کتابخانه می‌آمده است.

می‌گوید: اینجا می‌توانی هفته‌ای حداکثر چهار کتاب به امانت ببری اما من هفته‌ای شش کتاب می‌بردم و همه را به سرعت برق و باد می‌خواندم.

در پایان از عاطفه می‌خواهم که از آرزوهایش بگوید. او هم مثل هر نویسنده جوانی آرزوی چاپ کتابش را دارد و دلش می‌خواهد روزی برسد که کتابش را میان قفسه‌های کتابخانه‌ها ببیند.

ارسال نظر