کد خبر: ۲۴۰۷
۰۶ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

عن قریبی که 30سال طول کشید

شخصیت‌هایی که باعث آشنایی‌ام با ادبیات شدند آن‌قدر برای خودشان سخت‌گیر بودند که من هم همان‌طور تربیت شدم. به‌قدری این شخصیت‌ها انسان‌های بزرگی بودند که همیشه فکر می‌کردم قلم به دست گرفتن در حضور این‌ها خطاست. بارها بخش‌هایی از مقاله‌ها را ترجمه و بعد هم رها می‌کردم. آن‌موقع مانند الان نبود که هر کارشناسی کتابی بیرون بدهد با عنوان مترجم، شاعر و نویسنده. دوستان عهد شباب همیشه می‌گفتند: «پس کی کتابی را ترجمه می‌کنی؟» و من اصطلاحی داشتم که همیشه می‌گفتم:«عن قریب» و این عن قریب حدود 30سال طول کشید.

خیلی از مردم فکر می‌کنند هر کسی که می‌تواند یک زبان خارجی را به‌خوبی صحبت کند می‌تواند مترجم خوبی هم باشد. اما ترجمه نیازمند دانش عمیقی در زبان مبدأ و مقصد است. یعنی علاوه‌بر اینکه یک مترجم باید به زبان دوم که در آن تحصیل کرده و آن را فراگرفته به‌خوبی مسلط باشد، باید به زبان مادری خود هم آگاهی کاملی داشته باشد تا بتواند به بهترین نحو منظور نویسنده خارجی را به خواننده هم‌زبان خود منتقل کند. 

در کنار تمام سختی‌های کار ترجمه و نیاز این شغل به دانش‌اندوزی مکرر و عمیق، افرادی هستند که با عشق به مترجمی می‌پردازند، زیرا غیر از استقلال کاری می‌توانند با اتکا به توان نویسندگی خود، اثری را با توجه به فرهنگ سرزمین خود در اختیار مردم هم‌زبانشان قرار دهند. مسعود سنجرانی متولد1343 ساکن محله لادن هم از همان دست مترجم‌های بی‌ادعاییست که در کنار ترجمه کتاب‌های فرانسه و انگلیسی شاگردان زیادی را در همین مسیر تربیت کرده است. 

با او که هر وقت برای مصاحبه به‌سراغش آمدیم با تواضع گفت که در زندگی یک معلم اتفاق خاصی وجود ندارد، پس از چاپ کتاب‌هایش در پاییز 1400 توانستیم هم صحبت شویم.

 

پدر ارتشی‌ام کتاب‌خوان بود

بی‌درنگ می‌رود به خاطرات کودکی‌اش در خیابان دکتر بهشتی. از مدرسه ابتدایی می‌گوید که در انتهای این کوچه قرار داشت و به همین دلیل کوچه «فرهنگ» نام گرفته بود. از خانه بزرگ 500متری که مانند همه خانه‌های قدیمی، عطر گل‌های باغچه و تصویر آب‌تنی در حوض آبی‌رنگ حیاطش با خاطرات کودکان آن دوره گره خورده است.

اندکی در خاطراتش مکث می‌کند و پس از سکوت چند ثانیه‌ای می‌گوید: کودک فعال و بازیگوشی بودم، روحیه آرامش‌طلبی هم نداشتم و ندارم، اما به دلیل قرارگرفتن در محیط فرهنگی از همان کودکی به کتاب خواندن علاقه‌مند شدم. پدرم محبوب سنجرانی یک کتاب‌خوان حرفه‌ای بود. متناسب با روحیه‌ یک ارتشی بیشتر کتاب‌های تاریخی و علمی را مطالعه می‌کرد. به همین سبب از اطلاعات عمومی خوبی بهره‌مند بودم. مادرم فاطمه رحمتی هم تأکید زیادی بر درس‌خواندن ما داشت.


نوجوانی‌ام هم‌زمان با انقلاب بود

او که دوران نوجوانی‌اش با بحبوحه انقلاب هم‌زمان شده است، ادامه می‌دهد: در سیزده‌سالگی‌ام انقلاب اسلامی شکل گرفت. این کتاب خواندن‌های منظم باعث شد هم‌زمان با تحولی که زندگی من نوجوان را تحت تأثیر قرار داده بود با موج تمایل به دانش‌پروری، دانش‌افزایی و کتاب‌خوانی در جامعه روبه‌رو شوم. البته در فضای فکری ابتدای دهه60 برای افزایش دانش، راهی جز کتاب‌خواندن نداشتیم. 

روحیه آرامش‌طلبی هم نداشتم و ندارم، اما به دلیل قرارگرفتن در محیط فرهنگی از همان کودکی به کتاب خواندن علاقه‌مند شدم

این یک رسم همه‌گیر بود. بعد از ظهرها از میدان الندشت تا تقی‌آباد و تمام خیابان دانشگاه تا خود دانشگاه پزشکی بساط کتاب پهن بود و گوله به گوله آدم‌ها مشغول مباحثه بودند. شاید جوان امروزی متعجب شود که آن موقع با 30میلیون نفر جمعیت، تیراژ کتاب‌ها 15 تا 30هزار جلد بود. در برخی موارد خاص تیراژ میلیونی هم وجود داشت. گاهی می‌دیدیم یک کتاب دکتر شریعتی 2میلیون تیراژ می‌خورد.


آرزوی 40ساله مشتری کتاب‌فروشی امام

سنجرانی که از مشتری‌های پروپاقرص کتاب‌فروشی امام بوده است تعریف می‌کند: در آن‌زمان میل شدید به کتاب‌خواندن به طور جدی در من پدید آمده بود. زیاد هم می‌نوشتم، ولی در فضای فکری یک نوجوان با دریافت‌های آن دوره سنی از زندگی. بیشتر دل‌نوشته‌هایم عاشقانه بود. دبیرستان که بودم در فاصله زنگ تفریح به کتاب‌فروشی امام می‌رفتم .این کتاب‌فروشی‌همان موقع هم یک کتاب‌فروشی ویژه بود و کتاب‌های خاص را می‌توانستیم آنجا پیدا کنیم. 

از همان‌زمان با خودم می‌گفتم آیا می‌شود زمانی کتاب من هم اینجا به فروش برسد؟ چندی پیش که کتابم چاپ شد، رفتم و به آقای رجب‌زاده گفتم که این یکی از آرزوهایم بوده و بعد ازگذشت 40سال واقعیت پیدا کرده است.


سربازی را به جای دانشگاه انتخاب کردم

سیر کتاب‌خواندن او از کودکی آغاز شده و قبل از ورودش به دانشگاه با ادبیات آشنایی خوبی پیدا کرده بود. درباره رشته تحصیلی‌اش می‌گوید: آن‌زمان بیشتر بچه‌ها در دو رشته ریاضی و تجربی تحصیل می‌کردند. دوره دبیرستان را در مدرسه ابن‌یمین رشته تجربی خواندم که بعد از شهادت مهدی حکمت مدرسه به نام او تغییر کرد. هنوز از خیابان دانشگاه که عبور می‌کنم آن 15تصویر شهدا بر دیوار مدرسه حکمت مرا منقلب می‌کند. 

همه‌شان هم‌کلاسی‌ها و هم‌مدرسه‌ای‌هایم بودند، یک کلاس بالاتر و یا پایین‌تر، ولی همه‌شان را می‌شناختم. من مستقیم وارد دانشگاه نشدم. بعد از دیپلمم انقلاب فرهنگی شد و دانشگاه‌ها تعطیل شد. بعد از گذشت دو سال از دیپلمم دانشگاه‌ها باز شد که هیچ تصویری از دانشگاه در ذهنم نداشتم. به سربازی رفتم که خودش دوران تأثیرگذاری در زندگی‌ام است. 

بخش زیادی را در خط مقدم بودم. اسفند سال64 به سربازی رفتم و تا20 تیر 67 در جبهه بودم. 17ماه را جایی بودم به نام موسیان نزدیک مهران در خاک عراق و بعد هم به فکه رفتم.


خاطرات جنگ همیشه همراهم است

وقتی از او می‌خواهم از خاطرات جنگ تعریف کند می‌گوید: خاطره دوستانی که از دست رفته‌اند همیشه با من همراه است. به یاد دارم در شب‌های پرستاره فکه یا موسیان اگر شبی آرام بود، محمد رجایی که بچه شیراز بود برایمان حافظ می‌خواند. او شهید شد. در هر بخشی از خاطراتم عزیزی را به یاد می‌آورم و تلخی فقدان دوستان نوجوانی و شباب همیشه همراهم است. 

صبح20تیرماه 67 دوره سربازی‌ام تمام شد و از منطقه خارج شدم. یک هفته بعد قطعنامه پذیرفته شد. من آن‌زمان خیلی نحیف بودم. دوستانم که یک هفته در آن بیابان‌ها سرگردان بودند می‌گفتند: خدارا شکر می‌کردیم که تو رفتی. می‌گفتیم خوب شد که مسعود رفت وگرنه طاقت نمی‌آورد و از دست می‌رفت.


می‌نویسم اما نویسنده نیستم

سکوت می‌کند، سکوتی که حرف‌های بسیاری پشت آن نهفته است. برای اینکه فضا را عوض کند و از حال و هوای جبهه بیرون بیاید می‌رود سراغ کتابخانه‌اش. کتاب «نویسنده» را برمی‌دارد و چند خطی از آن برایم می‌خواند. از حقیقت می‌گوید و از فلسفه زندگی. کتاب را می‌بندد و می‌گوید: شاید بنا به موقعیت‌هایی که در آن قرار گرفته‌ام گاهی نوشته‌ام و می‌نویسم، اما خودم را نویسنده نمی‌دانم. مترجم هستم که البته ترجمه کتاب هم داستان خودش را دارد.

بعد ادامه می دهد: یکی از بخت‌یاری‌های بزرگ من در زندگی این بود که سال68 وقتی وارد دانشگاه شدم. به دانشکده ادبیات زبان‌های خارجی اصفهان رفتم و ادبیات فرانسه خواندم. این انتخاب مرا در مسیری قرار داد که با آدم‌های بزرگی برخورد کردم. به‌طور اتفاقی در کلاس آقای جمشید مظاهری قرار گرفتم که جزو اولین نفراتی بود که تأثیر بسیار مثبتی در نگرش و جهان‌بینی من ایجاد کرد. 

ایشان تاریخ مجسم اصفهان بود. روابط ما به‌دلیل مباحثه در کلاس بیشتر شد تا اینکه یک روز مرا به کتاب‌فروشی آفتاب برد و احمد میرعلایی، مترجم معروف، در آنجا بود. از آن به بعد این کتاب‌فروشی برایم تبدیل به پاتوق شد.


عن‌قریبی که 30سال طول کشید

سنجرانی به دلایل شخصی از ترم سوم به دانشگاه فردوسی مشهد منتقل می‌شود و در دانشکده ادبیات مشهد با استاد غلامرضا ذات‌علیان آشنا می‌شود. او می‌گوید: برخی استادان خودشان کتابی ندارند و بیشتر شاگردپرور هستند. استاد ذات‌علیان که از برترین نوابغ دستور زبان فرانسه بود در ترجمه بسیار سخت‌گیر بود و همیشه می‌گفت: روزی یک پاراگراف بیشتر نباید ترجمه کنید. شاید به همین دلیل بود که اولین ترجمه‌هایم پس از 30سال به قول معروف به زیور طبع آراسته شدند!

شخصیت‌هایی که باعث آشنایی‌ام با ادبیات شدند آن‌قدر برای خودشان سخت‌گیر بودند که من هم همان‌طور تربیت شدم. به‌قدری این شخصیت‌ها انسان‌های بزرگی بودند که همیشه فکر می‌کردم قلم به دست گرفتن در حضور این‌ها خطاست. بارها بخش‌هایی از مقاله‌ها را ترجمه و بعد هم رها می‌کردم. آن‌موقع مانند الان نبود که هر کارشناسی کتابی بیرون بدهد با عنوان مترجم، شاعر و نویسنده. دوستان عهد شباب همیشه می‌گفتند: «پس کی کتابی را ترجمه می‌کنی؟» و من اصطلاحی داشتم که همیشه می‌گفتم:«عن قریب» و این عن قریب حدود 30سال طول کشید.


دسترسی به گنجینه کتاب‌های فرانسوی

سنجرانی هم مانند همه مردم باید در کنار درس و مطالعه، معیشت خانواده را مدیریت می‌کرد. او می‌گوید: سال72 لیسانسم را گرفتم و سال73 ازدواج کردم که حاصل ازدواجم پریسا و آریا هستند. همان سال فوق لیسانس قبول شدم، درست شش‌ماه بعد از شروع زندگی مشترک. همان زمان تدریس را شروع کردم. خب مسئولیت زندگی را به عهده داشتم و معیشت را به کمک همسرم که فرهنگی است باید تأمین می‌کردم. 

یکی از کارهایی که انجام می‌دادم تدریس خصوصی بود. تا نیمه‌های دهه70 ، زبان فرانسه فقط در دانشگاه تدریس می‌شد. بعد هم جزو اولین گروه مدرسان کانون زبان ایران بودم که تدریس فرانسه را در مشهد آغاز کرد. البته در تمام این سال‌ها بخش مهم درآمدم از زبان انگلیسی بوده تا فرانسه. همان‌زمان دکتر ذات‌علیان من را به یک مؤسسه مطالعات اسلامی برد که بدنه‌ای قوی از حوزه‌های مختلف علمی را در اختیار داشت. 

افرادی مانند حسن لاهوتی، ذبیح‌الله صاحبکار، دکتر محمدحسین پاپلی یزدی، دکتر محمود مهدوی دامغانی. فکر کنید یک جوان بیست و چند ساله در این محیط قرار گرفت و کنار این غول‌های دانش کار می‌کرد. چطور می‌توانستم به خودم اجازه دهم کتابی را چاپ کنم؟! سال76 هم مرحوم دکتر ذات‌علیان من را به مرحوم دکتر علی محمد برادران رفیعی معرفی کرد. دکتر برادران معاون فرهنگی آستان قدس رضوی بود. 

من، یک جوان علاقه‌مند به کتاب، در جایگاهی قرار گرفتم که مجموعه‌ای از قدیمی‌ترین آثار را در اختیار داشتم

فکر نکنید این فضاها و کارهای فرهنگی درآمد آن‌چنانی دارد اما من به این نوع کار فرهنگی علاقه‌مند بودم. دکتر برادران گفت: «ما مجموعه بسیار بزرگی از کتاب‌های فرانسه را در آستان قدس داریم، بروید این کتاب‌ها را فهرست کنید.» با مجموعه عظیمی روبه‌رو شدم از گنجینه‌ای از کتاب‌های فرانسوی. همان‌طور که می‌دانید اولین برخورد جامعه ایرانی با غرب از طریق زبان و فرهنگ فرانسوی بود و تا سال 1332 فرانسه زبان دوم کشورمان بود. 

تصور کنید من، یک جوان علاقه‌مند به کتاب، در جایگاهی قرار گرفتم که مجموعه‌ای از قدیمی‌ترین آثار را در اختیار داشتم. یک فرهنگ شرق‌شناسی پیدا کردم که چاپ 1693 میلادی بود، مجموعه شکسپیر مربوط به 250سال پیش و از این دست کتاب‌های ارزشمند.


تحصیل و تدریس در کنار هم

از سال80 به پیشنهاد یکی از دوستانش تدریس را در دانشگاه سبزوار شروع می‌کند. او که هنوز خودش را عاشق شغل معلمی می‌داند تعریف می‌کند: در ابتدا برای 3ساعت تدریس 5صبح سوار اتوبوس می‌شدم، حدود ساعت 12 کلاس تمام می‌شد و بعد از اینکه ناهار را با دانشجوهایم می‌خوردم باز با اتوبوس به مشهد برمی‌گشتم. به تدریج ساعت‌ها اضافه شدند و مجبور شدم یک شب در سبزوار بمانم که معمولا مهمان دوست شاعرم مسعود دولت‌آبادی می‌شدم.

آن‌زمان هنوز بزرگراه باغچه ساخته نشده بود و جاده قدیمی بود. دو سال همین وضعیت ادامه داشت. سال82 هم‌زمان در دانشگاه خیام و دانشگاه آزاد مشهد درس می‌دادم. بعد هم در هتل پردیسان در رشته جهانگردی و هتل‌داری، زبان فرانسه تدریس کردم. بخش دیگری از کار حرفه‌ای‌ام ویراستاری است، هم در متون فارسی و هم در متون فرانسه و انگلیسی. 

به نظرم یک شمّ نویسندگی باید در وجود ویراستار باشد وگرنه تبدیل می‌شود به «ویرگولستار». سال92 برای اولین‌بار در عمرم، آن هم نزدیک به پنجاه‌سالگی، یک کار ثابت روزمره را در انتشارات به‌نشر شروع کردم. تا آن موقع هیچ جا ماندگار نشدم. اینجا هم کارم درکل با کتاب است که ماندنی شده‌ام.


داستان چاپ کتاب و تولد فرزندان پاییزی

حکایت چاپ کتاب مسعود سنجرانی هم مانند دیگر مراحل زندگی او بدون برنامه‌ریزی قبلی بوده است. او می‌گوید: برایم کارهای مختلفی می‌آمد که ویراستاری کنم. حتی برایم مهم نبود که حتما اسمم پای کار بیاید. سال89 با کتابی آشنا شدم به اسم «در دفاع از خدا» که آن را ترجمه کردم. حدود 3سال ترجمه کتاب طول کشید ولی از آنجایی که بحث اصلی آن درباره خدا بود گرفتن مجوزها مراحل طولانی را طی کرد. 

کتاب هنوز چاپ نشده است ولی فکر می‌کنم تا آخر سال چاپ شود. با گسترش فضای مجازی نوشتنم بیشتر شد. وقتی شبکه‌های اجتماعی رونق پیدا کرد نوشته‌ها و ترجمه‌هایم بیشتر شد. سال قبل که کرونا شد ایده‌ای به ذهنم رسید. از فرصت استفاده کردم و به دوستان گفتم می‌خواهم ترجمه رمانی را شروع کنم: رمان «نویسنده»، رمانی است که یک فصل از آن را 15سال پیش ترجمه کرده بودم و بقیه را بعد از شیوع کرونا ودر عرض 3ماه. هر روز حدود یک یا دو صفحه ترجمه می‌کردم. 

در این بین کارهای دیگری هم برای ترجمه یا ویراستاری می‌آمد. در نهایت کتاب را 23مرداد1399 به سرانجام رساندم. بعد هم کتاب را به ناشر دادم. در این فاصله که یک سال طول کشید، کتابی از نشر «خوب» برایم ‌آمد به اسم «با آن‌ها از جنگ‌ها، شاه‌ها و فیل‌ها بگو» که داستان بلند است و پس از چاپ استقبال خوبی هم از آن شد. با وجود وضعیت کرونا و تعطیلی‌ها، داشتم این کتاب را کار می‌کردم که یک کتاب دیگر هم آمد. 

به من گفتند این کتاب یک کار دسته‌جمعی است که برای ما اولویت دارد، مقدمه و فصل اول آن با شماست. هم‌زمان این دو کار را با هم داشتم و بین آن کارهای متفرقه خودم را هم انجام می‌دادم. معمولا از وقتی کتاب را برای چاپ می‌دهیم باید بین 9ماه تا یک سال منتظر باشیم. 

اتفاقی که افتاد این بود که «نویسنده» که ترجمه‌ای بود از فرانسوی به فارسی مهر امسال توسط انتشارات نگاه چاپ شد، «با آن‌ها از جنگ‌ها، شاه‌ها و فیل‌ها بگو» که آن هم داستان بلندی بود به زبان فرانسه، آبان چاپ شد و آذر هم ترجمه «کافکا و فلسفه: جستارهایی درباره محاکمه» از زبان انگلیسی به فارسی چاپ شد. این دو کتاب آخر توسط انتشارات «خوب» به چاپ رسید. به نوعی در پاییز امسال هر ماه یکی از ترجمه‌هایم متولد شدند. کتابی که 10سال قبل ترجمه کرده‌ام هم تا پایان سال چاپ خواهد شد.


در انتخاب‌هایم وسواس دارم

سنجرانی ادامه می‌دهد: من با تک تک کلمات ارتباط می‌گیرم و به آن می‌گویم عشق‌بازی با واژه‌ها که همین امر انتخابم را سخت می‌کند. کتاب‌هایی که برای ترجمه انتخاب کرده‌ام هرکدام ویژگی خاص خودشان را دارند و با وسواس انتخاب شده‌اند. به عنوان مثال اولین مترجم «ماتیاس انارد» به فارسی هستم، نویسنده‌ای که تمام عمرش در اندیشه یافتن پلی بین فرهنگ شرق و غرب بوده است. 

سال‌ها در خاورمیانه بوده، در تهران ادبیات فارسی خوانده، سال‌هایی را در دمشق و لبنان زندگی کرده و برای کتاب «با آن‌ها از جنگ‌ها، شاه‌ها و فیل‌ها بگو» معروف‌ترین جایزه ادبی فرانسه به نام گنکور دبیرستانی‌ها را از آن خود کرده است. ویژگی رمان «نویسنده»، در نام مؤلف یعنی «یاسمینا خضرا» است که همه فکر می‌کردند یک زن است، درحالی‌که محمد مونس هول که سال 2000 افسر ارتش الجزایر شد با نام مستعار همسرش آن را نوشته است.

 

دیدار با محمد قاضی

او خاطره‌ای نیز از استاد محمد قاضی دارد. می‌گوید: یکی دیگر از شانس‌های زندگی‌ام این بود که وقتی برای امتحان فوق لیسانس به تهران رفتم از طریق یکی از اقوام توانستم به منزل استاد محمد قاضی بروم و ساعتی با او دیدار و گفت‌وگو کنم. در ابتدای دیدار به فرانسه به او گفتم امروز بخت به من روی آورده. 

چیزی که محمد قاضی را تبدیل به یک شخصیت برجسته کرده و از ترجمه‌های او هنوز هم به‌عنوان برترین ترجمه‌ها یاد می‌شود، این است که بیش از تسلط بر زبان اروپایی بر زبان پارسی خودمان مسلط است

اولین چیزی که در ذهنم تأثیرگذار بود سادگی زندگی او بود، اما یک کتابخانه خیلی خوب و کامل داشت. به دستخط خودش برایم چند شعر نوشت. آنجا متوجه شدم چیزی که محمد قاضی را تبدیل به یک شخصیت برجسته کرده و از ترجمه‌های او هنوز هم به‌عنوان برترین ترجمه‌ها یاد می‌شود و در نسل درخشان مترجمان ایرانی قرار دارد، این است که بیش از تسلط بر زبان اروپایی بر زبان پارسی خودمان مسلط است. کلام مانند موم در دستش بود، به همین دلیل آن‌قدر روان و دل‌نشین و خوب ترجمه می‌کند.

 

چاپ کتاب در 56سالگی

سنجرانی خاطره‌ای را از دکتر یاحقی بعد از چاپ کتاب «نویسنده» به یاد می‌آورد. او می‌گوید: به دکتر یاحقی گفتم در 56سالگی اولین کتابم چاپ شد، نمی‌دانم جای خوشحالی دارد یا به طنز می‌ماند. دکتر فرمودند: ترجمه را باید در پختگی آغاز کرد و چشم‌انتظار چهلمین کتابت خواهم بود. اما نظر دکتر عبدالله کوثری این بود که دیر شروع کرده‌ام. من در لحظه زندگی می‌کنم و برای فردا برنامه‌ریزی ندارم. 

در هر دوره‌ای به کاری می‌پردازم و الان این‌کار را ادامه خواهم داد. همان‌طور که معلمی را ادامه دادم. با اینکه بسیاری از همکارانم از فضای آموزشی ناراضی هستند اما برای من همین کافیست که در میان تمام شاگردانم دونفر باشند که بتوانم در زندگی‌شان تأثیر بگذارم. خوشبختانه شاگردان بسیار خوبی در دوره تدریسم داشته‌ام که بسیاری از آن‌ها در زندگی‌شان موفق بوده‌اند.

ارسال نظر