کد خبر: ۲۴۷۱
۱۱ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

علی‌اکبر جهان، 140حلقه نوارکاست انقلابی جمع‌آوری کرده است

در یکی از شب‌های بلند سرخس که پیچ رادیو را باز کرده بودم و موج‌هایش را زیرورو می‌کردم، صدای امام را شنیدم. امام‌خمینی(ره) در رادیو «پیک‌ایران» با شور و حرارت از مبارزه با استکبار حرف می‌زد. آ‌ن‌قدر تحت‌تاثیر قرار گرفته بودم که در اولین فرصت به مشهد آمدم و به کوچه مسجد سنگی رفتم. «محمد ثابت‌» نامی در کار نوارکاست بود. به او گفتم هر طور شده برایم نوار سخنرانی امام در مدرسه فیضیه را پیدا کن او هم برایم پیدا کرد. با این نوارِ سخنرانی، به انقلاب علاقه پیدا کردم.

متولد1322 در یکی از روستاهای قائن است. خیلی کوچک بوده که پدرش را از دست داده است: «فقط یادم هست مردم در خانه ما گریه می‌کردند. آن‌قدر کوچک بودم که نمی‌دانستم چه خبر است.» این آغاز داستان علی‌اکبر جهان است. او تا شانزده‌سالگی در قائنات می‌ماند و چوپانی می‌کند: آن سال بهار خوبی داشت. خوب باران بارید و هوای دلچسبی داشت. همان بهار، ملخ‌ها به مزارع حمله کردند. علوفه‌ای نمانده بود که به دام‌هایمان بدهیم من هم به مشهد آمدم. شهردار وقت مشهد مشهد دستور داده بود پارک کوهسنگی را توسعه بدهند. من هم که کاری به‌جز کارگری بلد نبودم، در آن پروژه مشغول شدم. آن موقع حقوق کارگر، 3تومان و 5قران بود.

جهان مدتی بعد، با تعدادی کارگر از میدان اعدام همراه می‌شود تا با ماشین‌های ارتش به سرخس بروند. جاده‌سازی وظیفه محول‌شده به این کارگرها بوده: «دو ماشین از چهار ماشین برگشتند. کارگرها طاقت آب تلخ و هوای گرم سرخس را نداشتند. همه کارهای راه‌سازی آن زمان با دست انجام می‌شد. تجهیزاتی در کار نبود. دست‌هایمان مثل خوشه انگور آبله می‌زد. خاطرم هست هر ماه برای هر کارگر یک پاکت از تهران می‌آمد که حقوق ماهیانه‌اش در آن بود. 

آمریکایی‌ها هم برایمان روغن و آرد می‌آوردند. بعد از مدتی همین آمریکایی‌ها آمدند و تابلویی مقابل مسیر راه‌سازی زدند که هزینه این پروژه را آمریکایی‌ها برعهده دارند و پروژه را به نام خودشان کرده بودند. مهندس اردکانی‌نامی بر کارمان نظارت داشت. او به‌شدت از دیدن تابلو عصبانی شد. گفت بروید و تابلو را از جایش بیرون بیاورید. کارگرها هم همین کار را کردند. همان موقع، کامیون آرد آمریکایی‌ها آمد. آن‌ها  وقتی این صحنه را دیدند، با عصبانیت برگشتند. مهندسمان گفت ما نیازی به روغن و آرد آن‌ها نداریم. حقوقمان را زیاد کرد. حقوقمان از آن روز 5تومان و 5قران شد که کارگرها خیلی خوشحال 
شدند.»

 

اشکنه پیاز؛ غذای کارگرهای راه‌سازی

غذایی که کارگرهای راهداری دهه40 در مسیر سرخس، شکم خود را با آن سیر می‌کردند، اشکنه‌ای بود متشکل از روغن، پیاز و آب: «من برای 16کارگر نان می‌پختم. هر روز غذایمان اشکنه پیاز بود. باز هم به‌سختی روزگارمان می‌گذشت. آن زمان نان به این فراوانی نبود. دورریز نان وجود نداشت. یک مغازه علافی در پایین‌خیابان بود که نان دورریز ارتشی‌ها را آنجا می‌بردند. هرازگاهی به مشهد می‌‌آمدم و دوسه کیسه از نان‌هایی را که اوضاعش بهتر بود، با خودم به سرخس می‌بردم.»

از صبح تا شب با بیل و کلنگ، جاده می‌ساختیم. همیشه دست‌هایمان آبله می‌زد

او از دل خوش‌شان برایمان تعریف می‌کند و از اینکه با همان شرایط سخت، باز هم شاد  بوده‌اند: «از صبح تا شب با بیل و کلنگ، جاده می‌ساختیم. همیشه دست‌هایمان آبله می‌زد. غذایمان هم که اشکنه پیاز بود. هر شش ماه یک‌بار، لباسمان را عوض می‌کردیم، آن هم لباسی از جنس کرباس. شب که می‌شد، دورهم جمع می‌شدیم و کشتی می‌گرفتیم. سرمان را گرم می‌کردیم و دورهم خوش می‌گذراندیم.»


وقتی اولین‌بار صدای امام را شنیدم

«در یکی از شب‌های بلند سرخس که پیچ رادیو را باز کرده بودم و موج‌هایش را زیرورو می‌کردم، صدای امام را شنیدم. امام‌خمینی(ره) در رادیو «پیک‌ایران» با شور و حرارت از مبارزه با استکبار حرف می‌زد. آ‌ن‌قدر تحت‌تاثیر قرار گرفته بودم که در اولین فرصت به مشهد آمدم و به کوچه مسجد سنگی رفتم. «محمد ثابت‌» نامی در کار نوارکاست بود. به او گفتم هر طور شده برایم نوار سخنرانی امام در مدرسه فیضیه را پیدا کن او هم برایم پیدا کرد. با این نوارِ سخنرانی، به انقلاب علاقه پیدا کردم.»

علت این علاقه را از جهان جویا می‌شویم. او در پاسخ می‌گوید: «مردم آن زمان به تقدس روحانیان ایمان داشتند. مردم شکمشان گرسنه بود. نان پیدا نمی‌شد. آن‌ها برای گرفتن نان در صف‌های طولانی می‌ایستادند و گاهی نان به آن‌ها نمی‌رسید اما ایمانشان قوی بود.»

علاقه به شنیدن سخنرانی‌های سیاسی، باعث می‌شود هر روحانی مبارزی که در کشور پای منبر می‌رود، جهان فوری به‌دنبال پیدا کردن نوارش بگردد. 140نوار از سال1343 به بعد که درمورد مبارزه‌ انقلاب است، جمع می‌شود. سخنرانی از بزرگانی چون آیت‌الله فلسفی، فخرالدین حجازی، عبددوست، هاشمی‌نژاد، حجت‌الاسلام حسن روحانی، آیت‌الله مکارم‌شیرازی و... دربین نوارها یافت می‌شود.

 

خانه جهان؛ پاتوق انقلابی‌های محله

پس از اتمام کارهای راهداری، جهان روزها را در حمام محله کار می‌کند. شب‌ها هم انقلابی‌های محله در خانه‌اش جمع می‌شوند: «مردم در خانه‌شان ضبط نداشتند، فقط کدخدای مرشدقلی(مشهدقلی فعلی) یک رادیوی کهنه داشت. همین موضوع باعث شده بود مردم به خانه ما بیایند و به نوارها گوش کنند. 

در حمام، هم انقلابی‌ها را تروخشک می‌کردم و هم ساواکی‌ها برای استحمام گاهی به حمام می‌آمدند. آن‌وقت‌ها از اذان صبح تا ساعت8 صبح مردانه بود. بعد از آن تا 8شب حمام دراختیار خانم‌ها بود.  حمام خزینه‌ای بود. اوایل با هیزم، آب گرم می‌کردیم. بعد با روغن سیاه، در مرحله بعد با دیگ بخار و آخرها هم برق آمد. ما از آب توی جوی، خزینه‌ها را پر می‌کردیم.»

او خاطره‌ای از آن روزها تعریف می‌کند: «یک روز در جیبم عکس‌های امام را حمل می‌کردم. می‌‌خواستم عکس‌ها را از شهر به محله بیاورم و بین مردم پخش کنم. سوار اتوبوس بودم. یک ساواکی سوار اتوبوس شد تا به‌دنبال مبارزان انقلابی بگردد. با خودم گفتم اگر بترسم، کارم تمام است. خودم را بی‌خیال گرفتم. سعی کردم محکم باشم. خدا کمک کرد و به من شک نکردند. اگر شک می‌کردند، وسایلم را می‌گشتند و کارم تمام بود.»

دخترم سن‌وسالی نداشت. نوارها و اعلامیه‌ها را به داخل کیسه‌ای ریختیم و به دستش دادیم1

او به خاطره دیگری اشاره می‌کند و می‌گوید: «یک شب که همسایه‌ها به خانه‌ام آمده بودند و دورهم داشتیم به نوارهای امام گوش می‌کردیم، یکی از اهالی محله سراسیمه آمد و گفت ساواکی‌ها می‌خواهند به خانه من بیایند و ما را دستگیر کنند. دخترم سن‌وسالی نداشت. نوارها و اعلامیه‌ها را به داخل کیسه‌ای ریختیم و به دستش دادیم. او را از بالای دیوار حیاط خانه به باغ کناری فرستادیم. دخترم کیسه را در زیرزمین دفن کرد. آن شب، خبری از ساواکی‌ها نشد. مردم گفتند تا پشت در آمده و برگشته‌اند.»

 

خفقان، بیداد می‌کرد

جهان در ادامه به خاطره‌ دیگری اشاره می‌کند که شنیدنش خالی از لطف نیست:‌ «در محله‌مان یک زن مرده بود. همسرش خیلی بی‌قراری می‌کرد. مردم در مراسم ترحیمش شرکت کرده بودند. شلوغ شده بود. یک ساواکی آمد و گفت جمع کنید، چه خبر است؟ گفتیم مراسم تعزیه است. همسر این آقا مرده. ساواکی گفت: کاری به این کارها ندارم. فورا جمعش کنید اما ما آن‌قدر به راهمان اعتقاد داشتیم که ترسی به دلمان راه نمی‌دادیم. برای اولین‌بار در سینه‌زنی‌ها، شعار دادن را شروع کردیم. 

من میاندار مسجد بودم. از قبل با مردم هماهنگ کرده بودم که وسط سینه‌زنی که شوروحال مردم بالا گرفت، شعار بدهم، بنابراین در اوج سینه‌زنی داد زدم درود بر خمینی بت‌شکن! مرگ بر این یزید قانون‌شکن!»


8نفر از مشهدقلی به تظاهرات می‌رفتیم

مرگ کافی در مشهد، آغاز علنی شدن اعتراضات می‌شود: «اوایل هشت نفر بودیم که پای پیاده از محله‌مان به تظاهرات می‌رفتیم. به‌مرور به تعدادمان اضافه شد؛ هرچند آن زمان تنها 60خانوار در محله شهدقلی زندگی می‌کردند.»

انقلاب که به پیروزی می‌رسد، جهان وارد بسیج سازندگی می‌شود. رفتن به جبهه آن هم بارهاوبارها و مجروحیت و موج‌گرفتگی، حاصل این حضور است: «من از رفتن به جبهه، فیض دنیوی‌اش را گرفته‌ام. مرا از طرف بسیج به حج واجب فرستادند. فیض اخروی‌اش هم ان‌شاالله شامل حالم می‌شود، پس از جبهه حرفی نمی‌زنم.»

سال‌های بعد از جنگ برای جهان سال‌های سازندگی است. او از ناشکری آدم‌ها ناراحت است. از اینکه تجمل، بخشی از زندگی مردم شده است: «من همیشه به جوان‌های محله می‌گویم اگر یک سال از لوازمی که در خانه دارید، صورت‌برداری کنید، می‌بینید که خیلی از لوازم خانه شما استفاده نمی‌شود. اگر آدم غنی به آدم ندار رحم کند، وضعمان در توس و خیلی از محلات فقیرنشین، این وضعی که هست، نمی‌شود؛ برای همین 25سال پیش، خیریه مسجد جوادالائمه(ع) را با کمک خیران محله راه انداختیم. اوایل چهار خانواده تحت پوشش خیریه بودند. حالا 220خانواده تحث پوشش هستند. 

هر سال عید، بسته تهیه می‌کنیم. خیّری داریم که دو سالی است فوت کرده است. او شیرینی نوروز نیازمندان را تهیه می‌کرد. از دو سال پیش، خانواده‌اش این کار خیر را ادامه می‌دهند. به خانواده‌های تحت‌پوشش که معمولا پیرزن، پیرمرد یا افراد ازکارافتاده هستند، چهار نوبت بسته داده می‌شود. این چهار نوبت، معمولا پیش از ماه مبارک رمضان، عید سعید غدیر، عید نوروز و میلاد حضرت زهرا(س) 
است.»

جهان ادامه می‌دهد: «مردم، کفاره‌شان را به مسجد پرداخت می‌کنند. این پول حتما باید خرج خرید نان شود. برای اینکه کرامت نیازمندان حفظ شود، کارت کوچکی طراحی کرده‌ایم که بن خرید نان است. فرد تحت پوشش با نشان دادن آن کارت به نانوای محله، نان دریافت می‌کند. از این طریق، امکان خرید نان برای افراد بی‌بضاعت فراهم می‌شود.»

 

اهدای جهیزیه به نوعروسان نیازمند

جهان دلش به حال مردم اطرافش می‌سوزد. غصه می‌خورد که مردم در تنگنا زندگی می‌کنند:‌ «در محله کم نیستند دخترانی که به‌خاطر نداشتن جهیزیه، ازدواجشان به خطر می‌افتد. همین چند وقت پیش دامادی گفته بود سه سال به‌خاطر جهیزیه عروس منتظر مانده است و اگر ببیند خانواده عروس واقعا توان تهیه جهیزیه را ندارند، ازدواجش را به‌هم می‌زند. فوری از میان خیران پول جمع کردیم و از همان درِ مغازه لوازم‌خانگی، وسایل را به خانه عروس فرستادیم. 

در این مواقع برای اینکه آبروی عروس حفظ شود، فاکتور می‌دهیم تا داماد این‌طور فکر کند که خانواده عروس از قرض‌الحسنه مسجد وام گرفته‌اند ولی متاسفانه بعضی خیریه‌ها وقتی می‌خواهند لوازم را به خانه عروس بفرستند، کلی سروصدا راه می‌اندازند و باعث می‌شوند همه بفهمند که اوضاع از چه قرار است.»

او معتقد است ما چیزی از این دنیا با خودمان نمی‌بریم. هرچه هم که می‌ماند، باز مال ما نیست، پس چه بهتر که برای آخرتمان چیزی اندوخته کنیم. آقای جهان برای اقامه نماز اول وقت به‌همراه دو نفر از هم‌محله‌ای‌هایش راهی مسجد می‌شود. آن‌ها قرار است در خیریه مسجد دورهم جمع شوند و برای نوروز برنامه‌ریزی کنند. مبارزه جهانِ هفتادودوساله گویا تمامی ندارد.

ارسال نظر