کد خبر: ۲۴۹۲
۱۴ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

حبس‌کشیدن انفرادی برای آزادی جمعی

محمدرضا حیدری می‌گوید: در زندان وکیل‌آباد گروه‌هایی از جمله مجاهدین خلق، فدائیان اسلام، مارکسیست‌ها و... بودند برای همین وقتی یک نفر تازه وارد زندان می‌شد هر کدام از این‌ها سعی می‌کردند او را به عقاید خود نزدیک کنند. یکی از برکاتی که حضور بزرگانی چون شهید هاشمی‌نژاد در زندان برای انقلابیون داشت، این بود که با تحکیم اعتقادات افراد، نمی‌گذاشتند جذب دیگر گروه‌ها شوند.

اگر تاریخچه انقلاب را مرور کنیم، می‌بینیم که مشهد یکی از کانون‌های اصلی شکل‌گیری انقلاب در کشور است و افراد نامدار و تأثیرگذاری، هدایت انقلابیون در این شهر را برعهده داشته‌‎اند. همین موضوع هم سبب شده که تعداد زندانیان سیاسی در سال‌های پیش از انقلاب در مشهد زیاد باشد. 

بزرگانی چون رهبر معظم انقلاب، شهید هاشمی‌نژاد، مرحوم حبیب‌الله عسگراولادی، مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی و شهید موسوی قوچانی از جمله کسانی هستند که به عنوان زندانی سیاسی در زندان وکیل‌آباد حبس بوده و شکنجه شده‌اند. هم‌زمان با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به‌سراغ چند نفر از زندانیان سیاسی آن روزهای زندان وکیل‌آباد رفتیم تا خاطرات آن روزهایشان را مرور کنیم.

 

تاریخچه زندان مشهد از خیابان ارگ تا وکیل‌آباد

زندان مرکزی مشهد که اکنون در انتهای بولوار شهید قانع قرار دارد، در دهه 20 توسط یک مهندس خانم آلمانی طراحی شده است. سال‌های پیش از این، زندان مرکزی مشهد در خیابان ارگ قدیم که اکنون بخشی از خیابان امام خمینی(ره) است قرار داشته است. وقتی زندان وکیل‌آباد ساخته شد، تمام اطراف آن بیابان بود و خارج از محدوده شهری واقع شده بود اما به‌مرور با توسعه شهرنشینی در احاطه بافت مسکونی قرار گرفت.

زندان وکیل‌آباد در زمان انقلاب شش بند داشته که هر بند سه طبقه داشته و بند یک مربوط به زندانیان سیاسی بوده است. این زندان در ماه‌های منتهی به انقلاب، حدود 2هزار زندانی را در خود جای داده بود. آمار رسمی از تعداد زندانیان سیاسی آن‌زمان در دسترس نیست اما منابع غیررسمی تعداد زندانیان سیاسی بین سال‌های 1350 تا 1357 را حدود 280نفر ذکر کرده‌اند.

[3484]

 

سید قاسم بخشیان

۴۷روز در سلول انفرادی، خورشید را ندیدم

قرارمان با سید قاسم بخشیان در دفتر کارش است. بازنشسته دادگستری است و پس از سال‌ها قضاوت در دادگاه انقلاب و تجدید نظر اکنون به وکالت مشغول است. او خاطرات زیادی از زمان انقلاب دارد. آن‌زمان نوجوان دبیرستانی بوده و علاوه‌بر مدرسه در حوزه علمیه هم درس می‌خوانده و در محضر استادانی چون مرحوم آیت‌الله مروارید و مرحوم میرزا جوادآقا تهرانی بوده است. جشن 2500ساله شاه را به یاد دارد و بعد از سخنرانی امام خمینی(ره) و گفته‌های ایشان درباره اینکه مردم سیستان و بلوچستان از شدت فقر و گرسنگی بچه‌هایشان را به چرا می‌برند، روحیه‌ انقلابی‌اش تقویت می‌شود.

بخشیان به خفقان آن سال‌ها در مشهد اشاره می‌کند و می‌گوید: سال54 در حوزه علمیه قم حرکتی شروع شد اما در مشهد خفقان شدیدی حاکم بود. شهید هاشمی‌نژاد با وجود اینکه ممنوع‌المنبر بود، در منزل خود به روی منبر رفت و سخنرانی تندی انجام داد که تأثیر زیادی روی طلاب حوزه علمیه گذاشت. به دنبالش ساواک وارد میدان شد و تعداد زیادی از طلبه‌ها و شهید هاشمی‌نژاد و مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی را به عنوان عوامل اصلی آشوب دستگیر و روانه زندان کرد. 

من می‌خواستم متن این سخنرانی را به گوش دیگر مردم برسانم برای همین راهی ساری شدم تا در آنجا علاوه بر دیدار پدر و مادرم، نوار سخنرانی را به حوزه علمیه‌شان ببرم. در این شهر توسط ساواک دستگیر شدم و به بازداشتگاه رفتم. ماه رمضان بود. در آن هوای گرم شرجی تهویه را روشن کردند و حالم بد شد. پس از این، یک هفته در انفرادی بودم و بعد به زندان مشهد منتقل شدم.

یک هفته در انفرادی بودم و بعد به زندان مشهد منتقل شدم

او در زندان ساواک مشهد، توسط فردی که او را قوی و قدبلند تعریف می‌کند بازجویی شده است، بازجویی‌ها و شکنجه‌های بخشیان توسط مسعودی، معاون ساواک که نام اصلی‌اش برزگری بوده انجام می‌شده است. پس از اینکه شکنجه‌های اولیه را پشت سر می‌گذارد، 47روز در انفرادی بوده و نور خورشید را نمی‌دیده است و سپس به زندان وکیل‌آباد منتقل می‌شود.

 

شکستن تونل شکنجه

از این مرحله به بعد، رنج‌های این مبارز انقلابی سنگین‌تر می‌شود. هرچند خودش سعی دارد خاطره‌های تلخ را راحت بگوید اما در پس این صبوری، گاهی چنان خاطرش مخدوش می‌شود که تن صدایش تغییر می‌کند و نگاهش را می‌چرخاند.

بخشیان از تونل شکنجه سخن به میان می‌آورد. جایی که از ابتدای ورودی زندان وکیل‌آباد شروع می‌شده و تا سلول‌ها ادامه داشته است. در این مسیر نظامیان شاه از دو طرف با باتوم، چوب و ... زندانی را می‌زدند و تا زندانی به امام(ره) توهین نمی‌کرد اجازه نمی‌دادند به سلول برود اما او با وجود سن کم و جثه نحیفش سرسختانه مقاومت می‌کند. 

از ساعت 9 تا یک نیمه شب در این تونل زیر شکنجه می‌ماند و برعکس خواسته ساواکی‌ها به جای امام(ره) به شاه توهین می‌کند. این‌کار او باعث می‌شود تونل شکنجه شکسته شود و دیگر از آن استفاده نکنند چون می‌ترسیدند دیگر مبارزان هم به تبعیت از او به شاه توهین کنند. در نتیجه این مقاومت، ضربه‌های متعددی به پیشانی، سر و تمام بدن او وارد می‌شود. استخوان پیشانی‌اش خرد شده و پس از انقلاب سه‌بار مورد عمل جراحی قرار گرفته است. 

گوش چپش 90درصد شنوایی‌اش را از دست داده و گوش راستش 10درصد. بعد از دو روز لباس‌های خون‌آلود او را از طریق یکی از زندانیان که در شرف آزاد شدن بود، به بیرون منتقل می‌کنند. آیت‌الله میرزا جواد آقاتهرانی و آیت‌الله مروارید با مشاهده این لباس بیانیه‌ای صادر می‌کنند که به دنبال آن، بازار تعطیل می‌شود و مردم راهپیمایی و تظاهرات به راه می‌اندازند. در نتیجه این فشارها او را از زندان آزاد می‌کنند.

سید قاسم بخشیان در اوایل انقلاب که دادگستری با کمبود قاضی روبه‌رو بوده است، با وجود مشکلات این مسیر شغل قضاوت را می‌پذیرد. از نکات جالب این دوره کار او این است که پرونده بنیان‌گذار ساواک هم زیر دست خودش می‌آید.

[3614]

 

محمدرضا سلطانی

آموختن روش‌های مبارزه در محضر بزرگان انقلاب

محمدرضا سلطانی از دیگر کسانی است که حبس در زندان وکیل‌آباد را تجربه کرده است. او که 72بهار را پشت سر گذاشته، زمان انقلاب جوانی بوده که به کاشی‌کاری اشتغال داشته است. از سال1350 با رهبر معظم انقلاب آشنا می‌شود و در مسجد کرامت و حوزه علمیه، پای درس ایشان حضور می‌یابد. همین کلاس‌ها از او یک مبارز انقلابی می‌سازد. سال1350 جزوه‌ای به دستش می‌رسد درباره اینکه در زندان‌های ایران چه خبر است. 

او این جزوه را در اختیار دیگران هم می‌گذارد اما در نهایت رژیم ساواک متوجه موضوع می‌شود و یک روز به خانه‌اش می‌آیند و بازداشتش می‌کنند. به گفته خودش ابتدا در اداره ساواک در بولوار ملک‌آباد حسابی مورد پذیرایی قرار می‌گیرد. منظورش از پذیرایی، کتک و مشت و لگد و امثال آن است. بعد به بازداشتگاه چهارراه لشکر منتقل می‌شود و آنجا در سلول انفرادی تاریک و کوچکی حبس می‌‎شود. چون لو نمی‌داده که جزوه را از چه کسی گرفته است شکنجه می‌شود. 

سلطانی در این مدت حدود 40روز در انفرادی سر کرده و وقتی بیرون آمده بدنش می‌لرزیده و چشمانش تحمل نور را نداشته است و در نهایت به زندان وکیل‌آباد منتقل می‌شود. در این زندان ابتدا به بند5 می‌برندش که مربوط به دزدان و قاچاقچیان بوده است. هم‌نشینی با این افراد خیلی بر او سخت گذشته و هنوز هم وقتی می‌خواهد کارهای آن زندانیان را بگوید، شرم و ناراحتی در کلام و چهره‌اش موج می‌زند. پس از اینکه به بند سیاسی منتقل می‌شود با مرحوم حبیب‌الله عسگر اولادی هم‌بند می‌شود. 

او می‌گوید: آن‌زمان کسی نمی‌دانست در چند قدمی انقلاب هستیم. حتی گمان می‌کردیم انقلاب ممکن است 20سال بعد به حقیقت بپیوندد اما باوجوداین، بزرگان و استادان، شیوه‌های مبارزاتی و مباحث دینی مبارزه با ظلم را برایمان تشریح می‌کردند. من هم در زندان توسط مرحوم عسگر اولادی این مباحث را یاد گرفتم.

کسی نمی‌دانست در چند قدمی انقلاب هستیم؛ حتی گمان می‌کردیم انقلاب ممکن است 20سال بعد به حقیقت بپیوندد 

او تعریف می‌کند: خمیر وسط نان را گرد می‌کردیم و مثل توپ سمت هم می‌انداختیم و وانمود می‌کردیم در حال بازی هستیم اما در همین هنگام صحبت‌های سیاسی‌مان را مطرح می‌کردیم. سربازها هم به ما می‌خندیدند که چه بازی بچه‌گانه‌ای انجام می‌دهیم.

سلطانی که ارادت زیادی به مرحوم عسگر اولادی دارد، با تأسف می‌گوید: او کتاب‌ها و دست‌نوشته‌های باارزشی داشت که خیلی برایشان زحمت کشیده بود اما چند بار مأموران هجوم آوردند و همه را بردند.
سلطانی پس از انقلاب در عرصه‌های مختلفی حضور داشته و پس از خدمت در سپاه، بنیاد شهید، آستان قدس و... اکنون در اداره اوقاف استان کار می‌کند.

 

محمدرضا حیدری

اطلاعات زندان را برا ی بعداز آزادی به ذهن می‌سپردیم

محمدرضا حیدری هم از مبارزان انقلابی است که داستان خودش را دارد. او به جرم مبارزه فرهنگی، محکوم به سه سال حبس در زندان وکیل‌آباد می‌شود اما پس از شش ماه، به دنبال افزایش اعتراض‌های مردمی، جزو زندانیان سیاسی آزاد شده سال‌های 56 و 57 است.

او بعد از انقلاب، پس از سپاه و دادستانی، از سال 65 تا 72 در زندان وکیل‌آباد به سمت معاون فرهنگی گمارده می‌شود و از 72 تا بازنشستگی، معاون فرهنگی مدیرکل زندان‌های خراسان بوده است.
حیدری از سال53 که وارد دانشگاه فردوسی می‌شود جزو بنیان‌گذاران انجمن اسلامی بوده است و به قول خودش از همان‌زمان تا پیروزی انقلاب، بین دانشگاه و ساواک و زندان قرار داشته است. 

او چند بار دستگیر و محاکمه می‌شود. در این بین در بازداشتگاه ارتش چهارراه لشکر سه هفته چنان مورد شکنجه قرار می‌گیرد که سه روز به کما می‌رود. علاقه‌ای به گفتن اینکه در این دوران چه بر سرش آورده‌اند ندارد. فقط می‌گوید: خیلی بد بود اما چون با چشم دل راهمان را پیدا کرده بودیم از این سختی‌ها باکی نداشتیم و پای همه رنج‌هایش ایستادگی کردیم.

او درنهایت به جرم توزیع اعلامیه و کتاب‌های ولایت فقیه راهی زندان وکیل‌آباد می‌شود. حیدری تعریف می‌کند: آن‌زمان شاه به حساب خودش آزادی سیاسی اعلام کرده بود و کمی راحت‌تر فعالیت سیاسی می‌کردیم. همان زمان بزرگان انقلاب به ما یاد می‌دادند که اگر بازداشت شدیم چطور پاسخ دهیم که کمتر اذیت شویم و به قول خودشان خونمان حرام نشود.

چون با چشم دل راهمان را پیدا کرده بودیم از این سختی‌ها باکی نداشتیم و پای همه رنج‌هایش ایستادگی کردیم

او به وجود گروه‌های مختلف در زندان اشاره می‌کند و می‌گوید: در زندان وکیل‌آباد گروه‌هایی از جمله مجاهدین خلق، فدائیان اسلام، مارکسیست‌ها و... بودند برای همین وقتی یک نفر تازه وارد زندان می‌شد هر کدام از این‌ها سعی می‌کردند او را به عقاید خود نزدیک کنند. در این بین اگر کسی اعتقادات ضعیفی داشت به‌راحتی جذب گروه‎های دیگر می‌شد. برای همین یکی از برکاتی که حضور بزرگانی چون شهید هاشمی‌نژاد در زندان برای انقلابیون داشت، این بود که با تحکیم اعتقادات افراد، نمی‌گذاشتند جذب دیگر گروه‌ها شوند.

به گفته او این گروه‌ها در عین تفاوت چون همه دشمن مشترک شاه بودند، سعی می‌کردند ارتباط دوستانه‌ای با هم داشته باشند. حیدری تعریف می‌کند: ما انقلابیون مسلمان، بعضی گروهک‌ها را نجس می‌دانستیم برای همین سردسته ما با سر دسته آن‌ها صحبت کرده بود وقتی غذا را می‌آورند اجازه دهند اول ما غذایمان را برداریم تا غذا نجس نشود آن‌ها هم قبول کرده بودند و به همین دلیل با شوخی ما را اصحاب کفگیر ملاقه صدا می‌کردند.

حیدری به اهمیت انتقال اطلاعات در زمان انقلاب اشاره می‌کند و می‌گوید: آن‌زمان چون تلفن همراه و فضای مجازی نبود، اطلاعات را شفاهی نقل می‌کردیم. به عنوان مثال وقتی قرار شد من از زندان آزاد شوم، یکی از زندانیان بانفوذ انقلابی، اطلاعات گروهک‌ها، تعداد نفراتشان، اسم سردسته‌هایشان و... را به من داد و با تأکید زیادی گفت این اطلاعات را به ذهنت بسپار و وقتی آزاد شدی، برو به فلان مغازه در خیابان خسروی که از بستگان آیت‌الله خامنه‌ای است برسان تا از طریق او به دست ایشان برسد. آنجا هم آن فرد سؤالات زیادی از من کرد تا مطمئن شود که چه کسی هستم و آیا راست می‌گویم و اطلاعاتم درست است یا نه.

ارسال نظر