کد خبر: ۳۰۰۹
۰۹ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

نخبگان مدرسه حاج حسین آصفی‌فر هر روز از دل خطرها می‌گذرند!

مدرسه حاج حسین آصفی‌فر در انتهایی‌ترین نقطه خیابان پورسینا در محله‌ای به همین نام قرار گرفته است؛ تنها فضای فرهنگی و آموزشی این محدوده که در سال1391 برای پسربچه‌های پایه اول تا ششم ساخته شده است. مدرسه‌ای که در میانه این آشوب بنا شده است. گُلی در میان لجنزار این بیابان! این همان نامی است که اهالی برای تنها مدرسه محله گذاشته‌اند. خانه کوچکی که به خانه امید بچه‌ها تبدیل شده است. پشت این دیوار‌ها پسربچه‌های کوچک بااستعدادی را می‌بینم که از مرگ و گندیدگی اطرافشان گریخته‌اند تا میان این دیوارها پناه بگیرند و کمی زندگی کنند.

از خانه‌ها بیرون آمده‌اند، وسط زمین خالی نشسته‌اند و سطل‌های پلاستیکی را از گل و لای پر کرده‌اند. انگار ربطی به دنیای مرده اطرافشان ندارند، از خوشی لبریزند و با دست‌های کوچک مشتاقشان، گل‌ها را می‌پالند تا خانه گِلی کنار هم بسازند. باران که می‌بارد فرصتی دست می‌دهد برای بازی در لجنزار این بیابان.

بچه‌ها نمی‌خواهند همین فرصت کوتاه خوشی را از دست بدهند. درست چند قدم آن‌سوتر در کنار دیوار کوتاهی که دوده آتش تمام آجرهایش را پر کرده است، چند نفر پناه گرفته‌اند. افرادی که دود اعتیاد روسیاهشان کرده است. ما را که می‌بینند چهره‌های غبارآلودشان را پشت پارچه‌های چرک‌مُرد پنهان می‌کنند. چشم از آن‌ها می‌گیرم و به تنها ساختمان بناشده وسط بیابان نگاه می‌کنم. مدرسه‌ای که در میانه این آشوب بنا شده است. گُلی در میان لجنزار این بیابان! این همان نامی است که اهالی برای تنها مدرسه محله گذاشته‌اند. خانه کوچکی که به خانه امید بچه‌ها تبدیل شده است. پشت این دیوار‌ها پسربچه‌های کوچک بااستعدادی را می‌بینم که از مرگ و گندیدگی اطرافشان گریخته‌اند تا میان این دیوارها پناه بگیرند و کمی زندگی کنند.

مدرسه حاج حسین آصفی‌فر در انتهایی‌ترین نقطه خیابان پورسینا در محله‌ای به همین نام قرار گرفته است؛ تنها فضای فرهنگی و آموزشی این محدوده که در سال1391 برای پسربچه‌های پایه اول تا ششم ساخته شده است.

جزیر‌ه‌ای آرام و امن

وقتی می‌رسم که زنگ کلاس هنوز به صدا درنیامده است. به تماشای بچه‌ها می‌نشینم. انگار به جایی بیرون از دنیای سخت اطراف پرتاب شده باشند. می‌دوند و می‌چرخند و می‌خندند. به جزیره کوچک امنی پا گذاشته‌اند که می‌توانند خوشحال و بی‌خیال، شادی را بغل بگیرند. به دفتر مدرسه پا می‌گذارم تا مدیر و دبیرها را ببینم اما آنجا هم از حضور بچه‌ها خالی نیست. چشمم به چند دانش‌آموز می‌افتد که روی صندلی نشسته‌اند و لقمه به دست صبحانه می‌خورند. بعدتر می‌فهمم که برخی از آن‌ها سرپرست درست و حسابی ندارند. دبیرها خودشان هر روز برای بچه‌ها لقمه می‌گیرند تا با شکم گرسنه سر کلاس نروند. این مدرسه قانون و قاعده‌های خودش را دارد! جزئیاتی که با سبک زندگی بچه‌ها ارتباط دارد.

 

شربت اکسپکتورانت به جای مربا!

بالأخره زنگ به صدا در می‌آید. بچه‌ها سر کلاس می‌روند و هیاهو می‌خوابد. زهرا ایمانی، معاون آموزشی این مدرسه، است. مدت کوتاهی از آمدنش به اینجا می‌گذرد اما تجربه‌ها و خاطره‌هایی که دارد تمامی ندارد. نقب می‌زند به نگاه متعجبم وقتی که وارد دفتر شده بودم و چند دانش‌آموز را در حال صبحانه خوردن دیده بودم.

برای رفع ابهام و سؤال‌هایی که در ذهن دارم شروع می‌کند به تعریف یکی از تلخ‌ترین خاطره‌های زندگی‌اش. یک روز صبح که پا به مدرسه گذاشته، آن سوی حیاط گعده‌ای کوچک را دیده که بچه‌ها دور هم تشکیل داده بودند. نزدیک‌تر می‌شود و سفره ضیافت کوچکشان را می‌بیند. شربت اکسپکتورانت (داروی سرماخوردگی) را وسط گذاشته بودند و نان خشک در آن می‌زدند و به جای مربا می‌خوردند. تازه شصتش خبردار می‌شود که چرا مدتی است چند نفر از این دانش‌آموزها کل روز خمار و خواب آلوده بودند. از آن روز به بعد تصمیم می‌گیرد خودش بساط صبحانه بعضی دانش‌آموزها را فراهم کند، بچه‌هایی که عموما بدسرپرست هستند، پدر و مادر معتاد دارند و... .

 

از تحصیل تا زباله‌گردی

آمار دانش‌آموزانی که والدین بدسرپرست دارند از دستش در رفته است. خیلی‌هایشان را بعد از بازگشایی مدارس از توی قهوه‌خانه‌ها، لای زباله‌ها و... دوباره به مدرسه کشانده است:«دانش‌آموز درس‌خوان و بااستعدادی داشتیم که پدرش معتاد بود و مادرش ضایعات جمع‌کن. خودش کار می‌کرد تا خرج مدرسه‌اش را دربیاورد. اما بعد از تعطیلی مدرسه خبری از او نشد.

دانش‌آموز درس‌خوان و بااستعدادی داشتیم که پدرش معتاد بود و مادرش ضایعات جمع‌کن. خودش کار می‌کرد تا خرج مدرسه‌اش را دربیاورد. اما بعد از تعطیلی مدرسه خبری از او نشد

نه شماره‌ای از او داشتیم و نه آدرسی. با پرس‌وجو از بچه‌ها و هزار جور بدبختی بالأخره پیدایش کردم، توی زمین های خالی سوت و کور، میان زباله‌ها. یک کیسه پشتش بود و داشت زباله جمع می‌کرد. خیلی سخت بود که دانش‌آموز خوبم را توی آن وضعیت ببینم. گفت که توان خرید گوشی را نداشته و مجبور شده قید مدرسه را بزند و کمک دست مادرش باشد. با مادرش صحبت کردم. با کمک مالی دبیرها و انگیزه خودش دوباره به مدرسه برگشت. چند جلسه خصوصی کلاس درس برای او و چند دانش‌آموز دیگر گذاشتیم. خیلی زود درس‌های عقب‌افتاده را خواندند و خودشان را به بقیه رساندند.»

 

شهر قصه را درست کنم دیگر غصه‌ای ندارم

در و دیوار مدرسه پر شده از بازی، شعر، قصه و... همین هم هست که بچه‌ها اینجا را با جان و دل دوست دارند. گاهی که زنگ می‌خورد به معلم‌ها می‌گویند که دلشان می‌خواهد اینجا بمانند و بازی کنند، بازی با دست‌سازه‌های خانم ایمانی.

او ساعت‌ها وقت گذاشته و خودش برای بچه‌ها بازی‌های مختلف طراحی کرده است. کتاب‌های خاموش از پرکاربردترین بازی‌های این مدرسه هستند. کتاب‌های نمدی که خودش ساخته است. بچه‌ها می‌توانند سوژه را توی کتاب تغییر بدهند و خودشان داستان بسازند. زنگ تفریح می‌آیند دفتر مدرسه. کتاب‌ها را از داخل قفسه برمی‌دارند و مشغول بازی می‌شوند. خانم ایمانی با هزینه خودش چند بازی فکری هم برای بچه‌ها خریده اما توان خرید بازی بیشتر را برای این حجم دانش‌آموز نداشته و تصمیم می‌گیرد خودش دست به کار شود.

او کلی ایده دیگر هم برای بچه‌ها دارد. ایده‌هایی که برای عملی‌کردنشان نیاز به بودجه دارد. از ایده‌هایش می‌گوید و من با دنیای رنگارنگ درونش آشنا می‌شوم. خیالاتی برای حیاط خلوت کوچک و بی‌استفاده پشت مدرسه دارد. دلش می‌خواهد آنجا را تبدیل به شهر قصه کند. یک محیط زیبا فراهم کند با کلی کتاب و قصه و داستان. بچه‌ها آنجا دور هم جمع شوند و قصه‌هایی را که خوانده‌اند، برای هم تعریف کنند. با آه و حسرت می‌گوید: شهر قصه را درست کنم دیگر غصه‌ای ندارم.

 

خرده مالکان،‌ مانع اجرای پروژه‌های مؤثر

پس از تهیه این گزارش، هفته گذشته جلسه‌ای با حضور مدیران مدارس این محدوده، عضو هیئت رئیسه شورای اسلامی شهر مشهد و شهردار منطقه6 برگزار شد.

مدیر مدرسه آصفی‌فر یکی از این حاضران بود و از مشکلات موجود گفت. از نبود امنیت و تجمع معتادان در اطراف مدرسه تا آسفالت نشدن زمین خاکی. سیدعلی حسین‌پور، شهردار منطقه6، درباره آسفالت‌نشدن این زمین‌ها توضیح داد: زمین‌های اطراف پر از خرده‌مالک است. بارها زمینی را آسفالت کرده‌ایم و بعد از آن مالک زمین پیدا شده و علیه شهرداری شکایت کرده است.

عضو شورای اسلامی شهر مشهد درباره این زمین‌های خالی اضافه کرد: چالش اصلی شهرداری، زمین‌های متعلق به آستان قدس رضوی و زمین‌هایی هستند که خرده‌مالک دارند. این زمین‌ها مشکلات زیادی را به وجود می‌آورند؛ از نبود امنیت، تجمع معتادان تا گردوخاک و نبود نظافت. با وجود این موضوع را پیگیری می‌کنیم.

فاطمه سلیمی درباره برقراری امنیت در این محدوده توضیح داد: باید به مسیرهایی فکر کنیم که اجراشدنی باشد. در این زمینه در هفته‌های آینده با نیروی انتظامی ارتباط خواهیم گرفت تا اینجا گشتی را برای برقراری امنیت بیشتر در محدوده مستقر کنند.

خادم کوچک مبتکر

دنیای رنگارنگ این مدرسه زمین تا آسمان توفیر دارد با کوچه‌های غبارگرفته بیرون آن. بچه‌ها هم اینجا ربطی به دنیای بیرون ندارند. وقتی پا به دل این مدرسه گذاشتم نمی‌دانستم که قرار است با کلی ابتکار و ورزشکار و هنرمند کوچک گفت‌وگو کنم. یکی از آن‌ها محمود علیزاده است. پسربچه دوازده‌ساله‌ای که ابتکارش را دم در ورودی مدرسه گذاشته‌اند. یک دستگاه ضدعفونی چوبی که با وسایل دورریختنی آن را ساخته! آن هم نه برای اینکه در مسابقه‌ای شرکت کند و مقامی کسب کند.

آن را در روزهای اوج‌گیری شیوع ویروس کرونا می‌سازد تا مورد استفاده اعضای مدرسه قرار بگیرد. یکی از ابتکارهای دیگر او چراغ خواب موزیکال است که با جعبه شیرینی آن را ساخته است. آن را برای یکی از نوزادهای فامیل درست کرده تا شب‌ها بدون گریه و دردسر بخوابد. جدیدترین خلاقیت او هم یک چرتکه برقی کوچک است که خودش فرش را می‌شوید تا مادرش با درد کمر مجبور به شستن فرش‌ها نباشد. روح مهربان و حمایتگر این مبتکر کوچک را می‌توان از همین ایده‌ها و سازه‌های کوچکش فهمید.

ایمانی از استعداد مدیریت و برنامه‌ریزی او هم می‌گوید. اینکه می‌تواند در کمترین زمان ممکن برنامه‌ریزی کند و مراسم و برنامه‌ها را پیش ببرد. او به‌تازگی خادم کوچک حرم امام رضا(ع) هم شده است و به زائران سالمند کمک می‌کند. چیزی که همیشه آرزویش را داشته است.

کولر آبی مینیاتوری

دیگری شمرده شمرده و با حوصله از تحقیق و پژوهش‌هایش می‌گوید. اینکه قبل از ساخت هر چیزی خوب تحقیق می‌کند تا بتواند با ابزار و وسایلی که در چنته دارد کاربردی‌ترین وسیله را بسازد. به آخرین ساخته‌اش نگاه می‌کند، یک کولر آبی مینیاتوری. باهوش‌بودن در چشم‌هایش جریان دارد و استعدادش از تک تک واژه‌هایش هم پیداست. توضیح می‌دهد که ساخت آن ٢٧روز زمان برده، سه‌بار به نتیجه نرسیده و در میانه کار کولر خراب شده اما بار چهارم بالأخره تلاش‌هایش نتیجه داده است.

یک‌سری ابزار و وسایل را هم پدرش که اتاق‌ساز ماشین است، برایش تهیه کرده. مهدی رضایی‌زاده دانش‌آموز دوازده‌ساله این مدرسه است. کلی واژه، جمله، اصطلاح علمی و ادبی توی ذهنش دارد که مابین صحبت‌ها بیان می‌کند. می‌فهمم که همه این‌ها از مطالعاتش نشئت می‌گیرد. عاشق کتاب است و هر چیزی که به دستش برسد می‌خواند. از کتاب داستان‌های مدرسه تا کتابچه‌های آموزشی و فنی کار پدرش. هدفش این است که در رشته مهندسی برق ادامه تحصیل بدهد و یک روز استاد دانشگاه شود.

پر از حس زندگی

سیدمبین موسوی ١٤سال بیشتر ندارد اما کلی مدال توی کارنامه ورزشی‌اش دارد. از همان اول عاشق فیلم‌های رزمی بوده است و خیلی زود در کلاس رزمی محله ثبت‌نام می‌کند. کلاس رزمی که نه، زیرزمین مسجدی کوچک که در آن کلاس‌های مختلف برگزار می‌شده است. اولین مدال کاراته‌اش را سال٩٥ کسب می‌کند، مقام اول در مسابقات استانی سبک سی‌شین کیوکوشین کاراته. بعد از آن یکی یکی به این مدال‌ها اضافه می‌شود.

اما مهم‌ترین مدال‌های او دو مدال کشوری کاراته است. او در یازدهمین و دوازدهمین دوره مسابقات سبک بودوکای دو (کیو کوشین) کاراته کشور مقام اول و دوم را کسب می‌کند. بهترین خاطراتش هم مربوط می‌شود به همین دو مسابقه، وقتی که به همراه دوست‌هایش به تهران سفر کرده و کلی بهش خوش گذشته! حالا هم تنها رؤیای زندگی‌اش این است که بتواند در مسابقات بین‌المللی مدال‌آور باشد.

ما فراموش شده‌ایم

«ما برای پرورش این حجم از استعداد ناتوانیم» این جمله را سعید وطن‌پرست می‌گوید. مدیر مدرسه حاج حسین آصفی‌فر. سه سال است که اینجا را مدیریت می‌کند و حالا بیشتر از هر کسی از شرایط نابسامان این محیط گله‌مند است. از بیابان اطرافشان می‌گوید و گردوخاکی که هر صبح تمام میز و نیمکت‌ها راپر می‌کند، از گل‌ولایی که پس از هر باران اطراف مدرسه ایجاد می‌شود، از نبود امنیت که مهم‌ترین خلأیی است که دارند. تعریف می‌کند برخی بچه‌های پرتلاش و مستعد مدرسه درگیر اعتیاد شده و رفته‌اند و حالا ازشان خبری نیست. بچه‌هایی که استحقاق رسیدن به آرزوهایشان را داشتند.

او آخر صحبت‌هایش گله می‌کند که چرا شهرداری و ارگان‌های دیگر به کنار آن‌ها نمی‌آیند و دوشادوش آن‌ها در میان این مشکلات نیستند. تنها مکان فرهنگی این محدوده به حال خود رها شده است؛ جایی که می‌تواند در تغییر این اوضاع و احوال تأثیر مثبتی داشته باشد.

دستگاه جوجه‌کشی و چراغ جادویی

امیرمحمد عابد با وسایل دورریختنی یک دستگاه جوجه‌کشی کوچک درست کرده تا تخم‌مرغ‌هایشان تبدیل به جوجه شود. اولین دستگاهش موفقیت‌آمیز نبود اما پس از چند بار تلاش حالا چند جوجه تازه از تخم درآمده دارد. این دستگاه اولین ابتکار زندگی اوست و دلش می‌خواهد در آینده یک مخترع بزرگ شود.مرتضی علی‌نیا هم تنها به وسیله دو بطری، نیم لیتر بنزین و نیم لیتر آب موفق به ساخت چراغ جادویی شده است. چراغی که می‌تواند گاز تولید کند. انگیزه‌اش را برای ساخت این دستگاه می‌پرسم. می‌گوید: خیلی از همسایه‌ها در شب‌های سرد زمستان، گاز ندارند و این پیک‌نیک کوچک می‌تواند کمک کوچکی باشد برای هم‌محله‌ای‌ها.

ارسال نظر