کد خبر: ۳۱۰۳
۳۱ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

ناجی ماه نشان؛ برشی از انسان‌دوستی محمدرضا اصغری

کسانی که در هلال احمر و عرصه امدادرسانی باقی می‌مانند از دل و جان در آن مایه می‌گذارند. به قول پدرم «امدادگری عشق است» و تا کسی عاشق این کار نباشد قدم در چنین راه پرمخاطره‌ای نمی‌گذارد. کار ما سختی‌های زیادی دارد؛ زمانی که پا در حادثه‌ها می‌گذاریم اول از همه از جان خودمان می‌گذریم تا آلام مردم حادثه دیده را تسکین دهیم. وقتی به مأموریت می‌رویم قدم در راهی می‌گذاریم که نمی‌دانیم برمی‌گردیم یا نه. اگر هم برگردیم زمان بازگشتمان مشخص نیست. همکار داشتیم که در زلزله بم، بعد از سه ماه به شهر خودش بازگشته بود.

بدون شک امدادگری را نمی‌توان یک شغل یا وظیفه دانست. امدادگری نمود و تجسم عشق خالصانه انسانی است که شیفته نجاتگری است. فردی که آن‌قدر روحش رشد و تعالی یافته است که همه زنگارهای خودخواهی و تکبر را زدوده و به جای آن، دیگر دوستی، کرامت و محبت ناب را جایگزین کرده است. 

در روزگاری که انسانیت و مهربانی تبدیل به آرزویی برای بشر شده است دیدن کسانی که از جان خود عبور می‌کنند تا لبخند و زندگی را به دیگری هدیه دهند، روح امید را در کالبد خسته آدمی می‌دمد. محمدرضا اصغری، فرزند شهید علی اکبر اصغری، معاون امداد و نجات جمعیت هلال احمر نیشابور است که حین امدادرسانی برای حادثه قطار نیشابور، به درجه رفیع شهادت نائل شد. او تنها شهید امداد و نجات استان است. در ادامه، گفت‌وگوی ما با این امدادگر عاشق و نوع‌دوست محله سیدرضی را می‌خوانید.

من جزو معدود کسانی هستم که پدرم هم شاغل هلال احمر بوده است. از آنجایی که روحیه فداکاری و کمک به همنوع در زندگی پدرم محسوس بود، از دوران کودکی به این موضوع علاقه‌مند شدم و از ۱۱ سالگی همراه او در شیفت‌های امداد جاده‌ای حضور می‌یافتم. تا ۱۷ سالگی تمام کلاس‌های امداد و نجات از مقدماتی تا تخصصی را گذراندم و حتی مدرک تکمیلی پایان‌نامه دوره امداد و کمک‌های اولیه را گرفتم. 

17ساله بودم که حادثه انفجار قطار نیشابور رخ داد. آن زمان ما ساکن نیشابور بودیم و پدرم معاونت امداد و نجات جمعیت هلال احمر نیشابور را برعهده داشت. او همراه چند نفر دیگر از مسئولان، در محل حادثه حضور یافته بود. چند ساعت بعد از حادثه من هم در محل حاضر شدم و تا ۴۸ ساعت بعد مشغول امدادرسانی بودم. در این مدت از حال پدرم خبری نداشتم. فقط بی‌سیم و لباس‌های پاره‌اش را پیدا کردم. 

همکارانش امیدوار بودند که پدرم همراه مجروحان به مشهد اعزام شده باشد. بعد از ۴۸ ساعت من به مشهد آمدم و تمام بخش‌های آی سی یو و مراقبت‌های ویژه بیمارستان‌های این شهر را رفتم تا ببینم پدرم در آن‌ها هست یا نه. بعد از اینکه در هیچ بیمارستان نشانی از او نیافتم مطمئن شدم که پدرم شهید شده است. برگشتم نیشابور و به آرامستان بهشت فضل (محل دفن اموات در نیشابور) رفتم. 

در آنجا تعداد خیلی زیادی از جنازه‌های باقی مانده از قطار بود که بالغ بر ۷۰ درصد آن‌ها از روی صورت قابل شناسایی نبود و باید از روی نشانه‌هایی مانند انگشتر، خال و ... جنازه شناسایی می‌شد. تک تک جنازه‌ها را بررسی کردم تا اینکه توانستم پدرم را پیدا کنم. 

آن زمان خیلی‌ها گمان می‌کردند بعد از این ماجرا من دیگر دنبال امدادرسانی نمی‌روم اما نه تنها این طور نشد بلکه اراده و اشتیاقم برای حضور در هلال احمر و کمک‌رسانی به همنوعان بیشتر شد. همچنان فعالیت‌های خودم را ادامه دادم تا اینکه 10 سال پیش به استخدام هلال احمر درآمدم. 

با اینکه کارشناسی تغذیه داشتم، بعد از استخدام علاقه‌مند بودم که تحصیلات مرتبط با کارم را بخوانم بنابراین دوباره ادامه تحصیل دادم و کارشناسی مدیریت عملیات امداد و نجات را گرفتم. اکنون نیز من و 14 نفر دیگر از همکارانم عضو گروه واکنش سریع هستیم که تمام آموزش‌ها اعم از غواصی، جست‌وجو در عمق، پیش بیمارستانی، تخصصی جاده، آوار و ... را گذرانده‌ایم.


نجات جان بیمار مرگ مغزی

اصغری به خاطرات دوران‌ کاری‌اش اشاره می‌کند: بدترین خاطره، فوت پدرم بود. البته چون شهادت در راه کمک به همنوع آرزوی پدرم بود، همیشه به این موضوع افتخار می‌کنم. خاطرات خوب نیز همان‌هایی است که می‌بینیم با امدادرسانی ما، هموطنانمان از مرگ حتمی نجات پیدا می‌کنند. به عنوان مثال ماه رمضان سال 97 در حالی که روزه بودیم اعلام شد که یک کوهنورد از زیر پای قله کوه، 100 متر سقوط داشته است. با هلیکوپتر عازم منطقه شدیم و با مشقت بسیار، بعد از یک ساعت پیاده‌روی، خودمان را به مصدوم رساندیم. 

فرد بیش از ۱۲۰ کیلوگرم وزن داشت و ضریب هوشیاری‌اش 6 بود، جراحات بسیاری برداشته بود و خونریزی زیادی داشت. همنوردانش امیدی به زنده ماندنش نداشتند اما کارهای درمانی را برایش انجام دادیم و تا حد ممکن تنفسش را برقرار کردیم. 

باید از یک مسیر بسیار صعب‌العبور می‌گذشتیم تا بتوانیم او را به هلیکوپتر برسانیم. وزن سنگین، مسیر سخت، جراحات زیاد و ضریب هوشیاری پایین باعث می‌شود هیچ کس امیدی نداشته باشد اما من مدام به آن‌ها روحیه می‌دادم و می‌گفتم تلاشمان را می‌کنیم شاید ان‌شاءالله به برکت ماه رمضان بتوانیم این فرد را زنده به مرکز درمانی برسانیم. 

بیش از 4 ساعت طول کشید تا با کمک 10 مرد، از آن مسیر بسیار صعب‌العبور این فرد را به پای هلیکوپتر و سپس به بیمارستان رساندیم. پس از آن خیلی دعا کردم که بعد از این همه مشقت آن فرد زنده بماند. ابتدا پزشکان مرگ مغزی‌اش را اعلام کرده بودند اما بعد از ۲۰ روز هوشیاری خودش را به دست آورد و از بیمارستان مرخص شد. در واقع فردی که از نظر همنوردانش و پزشکان، امیدی به زنده بودنش نبود حیات دوباره یافت و این جزو لذت بخش‌ترین خاطرات من است.

او که به دنبال سیل اخیر در آق قلا و گمیشان هم حضور داشته است، ادامه می‌دهد: دیدن مردم حادثه دیده که همه زندگی و دارایی‌شان را از دست داده بودند، بسیار ناراحت کننده بود. در بعضی مناطق شهری تا یک و نیم متر آب بود و حتی بعد از فروکش کردن آب، مردم با تراکتور و وسایل این چنینی عبور و مرور می‌کردند. 

وقتی می‌دیدیم می‌توانیم برای مردم مفید باشیم سختی‌ها برایمان تبدیل به لذت و انرژی‌مان چند برابر می‌شد

وقتی می‌دیدیم می‌توانیم برای مردم مفید باشیم سختی‌ها برایمان تبدیل به لذت و انرژی‌مان چند برابر می‌شد. البته آنچه در حوادث سیل بیش از همه توجه من را به خودش جلب کرد، شکرگزاری خالصانه مردم حادثه دیده بود. به‌ویژه قدیمی‌ترها و مردم سن بالا با وجود اینکه خیلی‌ها باید خانه‌هایشان به طور کامل تخریب می‌شد، سعه صدر بسیار بالایی داشتند و به معنی واقعی، بارش باران را رحمت خدا می‌دانستند و شکر می‌کردند که این درس بزرگی برای من بود. 

بعد از سیل، بچه‌ها خیلی دغدغه درس و مشق و دفتر وکتاب را داشتند و وقتی هلال احمر شروع به اهدای لوازم تحریر بین دانش‌آموزان کرد، دیدن خنده بچه‌ها در عین بحران و حادثه، لبخند را بر لبان من و دیگر همکارانم آورده بود.

این کارشناس هلال احمر تأکید می‌کند: ما مردم حادثه دیده را مثل خانواده خودمان می‌دانیم و خالصانه و واقعی برایشان دلسوزی می‌کنیم. هلال احمر از اولین دقایق وقوع حادثه شروع به امدادرسانی می‌کند و در اولویت کارهایش، نجات دادن جان افراد است. سپس در حوادثی مانند سیل و زلزله، به اسکان مردم می‌پردازیم و اقلام زیستی اولیه مانند غذا، آب و ... را برایشان فراهم می‌کنیم. یک عده از همکارانمان هم برای حمایت روحی و روانی، دوشادوش مردم حادثه دیده هستند و با انجام خدمات مشاوره و ... کمک می‌کنند تا مردم روحیه خودشان را به دست آورند. 


دعا می‌کنیم بیکار باشیم

اصغری مانند هر امدادگر دیگری سعی دارد هنگام وقوع حادثه خونسردی خودش را حفظ کند تا بتواند کار امدادرسانی را به درستی انجام دهد. در این‌باره می‌گوید: از اولین آموزه‌ها در کار امدادرسانی این است که تا امدادگر نتواند احساسات خودش را مدیریت کند، نمی‌تواند مدیریت بحران را در دست بگیرد. او نیز در حین حادثه احساساتش را کنترل می‌کند اما نسبت به حوادثی که برای کودکان اتفاق می‌افتد حساسیت بیشتری دارد و اگر اتفاقی به مرگ کودکی منجر شود تا مدت‌ها از ذهنش پاک نمی‌شود.

او به سختی‌های کار در هلال احمر و امدادرسانی اشاره می‌کند و می‌گوید: برخلاف دیگر مشاغل، ما همیشه دعا می‌کنیم بیکار باشیم چون کار اصلی‌مان زمانی شروع می‌شود که اتفاق تلخ و ناگواری برای مردم روی داده باشد .حضور در صحنه‌های دلخراش، دیدن درد و گریه و آلام مردم فقط با عشق به امدادرسانی قابل تحمل است و اگر کسی عاشق این کار نباشد نمی‌تواند دوام بیاورد. 

کما اینکه همکاران زیادی داشتیم که بعد از مدتی، شغلشان را عوض کرده‌اند و در عرصه دیگری مشغول فعالیت شده‌اند اما کسانی که در هلال احمر و عرصه امدادرسانی باقی می‌مانند از دل و جان در آن مایه می‌گذارند. به قول پدرم «امدادگری عشق است» و تا کسی عاشق این کار نباشد قدم در چنین راه پرمخاطره‌ای نمی‌گذارد.

در کار امدادرسانی این است که تا امدادگر نتواند احساسات خودش را مدیریت کند، نمی‌تواند مدیریت بحران را در دست بگیرد

اصغری با وجود اینکه پدرش را در راه امدادرسانی به مردم از دست داده است اما آن‌قدر خدمت کردن در این عرصه را مقدس و ارزشمند می‌داند که می‌گوید: اگر در آینده فرزندم هم علاقه‌مند به حضور در این عرصه باشد با تمام مخاطراتی که ممکن است برایش داشته باشد، با افتخار از حضورش پشتیبانی می‌کنم. 

این درحالی است که کار ما سختی‌های زیادی دارد؛ زمانی که پا در حادثه‌ها می‌گذاریم اول از همه از جان خودمان می‌گذریم تا آلام مردم حادثه دیده را تسکین دهیم. وقتی به مأموریت می‌رویم قدم در راهی می‌گذاریم که نمی‌دانیم برمی‌گردیم یا نه. اگر هم برگردیم زمان بازگشتمان مشخص نیست. در زلزله بم همکار داشتیم که بعد از سه ماه به شهر خودش بازگشته بود.


دعای خیر مردم

این امدادرسان، یکی دیگر از بخش‌های امیدوارکننده کارش را دعای خیر مردم می‌داند، می‌گوید:  دوست دارم عاشقانه خدمت کنم و عاشقانه در راه خدمت به مردم جان دهم. لذت‌بخش‌ترین اوقات زندگی‌ام زمانی بوده است که هنگام حوادث در خدمت هم‌میهنانم بودم و وقتی چنین لیاقتی نصیبم می‌شود، دعای خیر مردم برکات زیادی را به زندگی ما می‌آورد. 

من به برکات دعای مردم اعتقاد راسخ دارم، همسرم نیز همیشه می‌گوید بسیاری از پیشرفت‌ها و موفقیت‌های زندگی‌ ما نتیجه دعای خیر مردم است و همین لذت کار ما را دو چندان می‌کند.

ارسال نظر