کد خبر: ۳۱۹۶
۱۶ تير ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

میلاد صفار؛ دست‌فروش دیروز، ‌کارگردان امروز

لباس‌هایی تنمان کردند که به‌شدت کثیف بود و بوی بسیار نامطبوعی داشت، بعد از اینکه آن لباس‌ها را پوشیدم دو روز تن و بدنم به خارش افتاد،ما حتی یک سرویس رفت و برگشت هم نداشتیم و باید با اتوبوس و مینی‌بوس و مترو از محله‌ای در بالای شهر تا خانه‌های خودمان برمی‌گشتیم.راستش آن روز خیلی ناراحت شدم، دلیل این همه بی‌احترامی را درک نکردم، همان‌جا به خودم قول دادم آن‌قدر تلاش کنم تا روزی به جایگاه خیلی خوبی در سینمای ایران برسم.

پیش‌رویش که نشسته‌ای انگار در میانه نردبانی ایستاده ‌است اما از شرایط پایین و سخت حرفی نمی‌زند و نگاهش به بالاست. اعتقاد دارد اینجایی که قرارگرفته باید تعادلش را حفظ کند و بعد قدم در مسیر بالاتر بگذارد، او از پله‌های سستی عبور کرده و پایین نیفتاده است، از کودکی نان‌آور خانه بوده، از کار در کارواش گرفته تا شست‌وشوی ظروف چرب رستوران و فروش دستمال کاغذی در سر چهارراه‌ها را تجربه کرده ‌است و هنوز رو به بالا حرکت می‌کند.

میلاد صفار تازه وارد بیست‌وسه‌سالگی شده و همین پنجشنبه گذشته، اکران فیلم کوتاهش به نام «یاور» بسیاری از علاقه‌مندان را به پردیس سینمایی اطلس کشانده است، فیلمی که زندگی مسالمت‌آمیز مردمان شیعه و سنی را در کنار یکدیگر به تصویر می‌کشد و به‌عنوان اثر هنری منتخب در جشنواره‌های بین‌المللی فیلم کوتاه دهلی، دبی و تورنتو شناخته شده ‌است.

هنرمند ساکن محله امیریه یک فیلم‌ساز اجتماعی است و معضلاتی همچون اعتیاد، کارتن‌خوابی، بیکاری و فقر را دست‌مایه ساخت آثار هنری‌اش قرار می‌دهد، از فیلم کوتاه و تحسین‌برانگیز «ترانه» که معضل کودک همسری را به چالش می‌کشد تا فیلم تلویزیونی «خواستگار سمج» که به موضوع افزایش سن ازدواج اشاره دارد.

 

طعم تلخ مربا

متولد سال1378 و بزرگ‌شده محله نوده است. با این فرض که ما آن نقطه و محدوده را نمی‌شناسیم توضیح می‌دهد: «حاشیه شهر است.» در همان حالی که حرف می‌زند شیشه خالی و کوچک مربا را از کیفش بیرون می‌کشد و می‌گوید: «سرگذشت زندگی‌ام شنیدن دارد و روایتی است برای خودش؛ تلخ اما واقعی.» این عبارت‌ها بیشتر مشتاق شنیدنمان می‌کند. هنوز ماجرای شیشه خالی را نمی‌دانیم. 

تعریف می‌کند: «این ظرف را که می‌بینید همه‌جا همراهم است. هر لحظه که بخواهم مغرور شوم فورا آن را بیرون می‌کشم و نگاهش می‌کنم و به خودم نهیب می‌زنم، فکر نکنی کسی شده‌ای و کسی هستی.» دوباره همان عبارت‌های ابتدایی را تکرار می‌کند: «در سخت‌ترین شرایط در نوده به دنیا آمدم و بزرگ شدم. فقر به قدری دردناک و کشنده بود که با همه نیروی نوجوانی نمی‌توانستم طاقت بیاورم و تحملش کنم. 

فقر به قدری دردناک و کشنده بود که با همه نیروی نوجوانی نمی‌توانستم طاقت بیاورم و تحملش کنم

این شیشه مربا یادگار همان دوران سخت است که حتی توان خریدن استکان را نداشتم و هرجایی که سرکار می‌رفتم توی این ظرف چای می‌خوردم. سه برادر بودیم و یک خواهر، لباس‌های هم را می‌پوشیدم و با آن‌ها به مدرسه می‌رفتیم. در اوج نوجوانی و غرور مجبور بودم برای اینکه گرسنه نمانیم لباس کار بپوشم و شاگرد مکانیکی باشم. مدتی هم با آن سن و سال بنایی می‌کردم. بگذارید بیشتر از این تعریف نکنم. خدا نکند هیچ کودک و نوجوانی این روزها را تجربه کند.»

 

کارگری در روز، بازیگری در شب

روزگار با میلاد و خانواده‌اش خوب تا نکرده ‌بود، پدرش بقالی کوچکی داشت اما کار و بار به‌قدری کساد بود که پدرش عطای زندگی در مشهد را به لقایش بخشید و راهی شهر کوچک نشتیفان در حوالی خواف شد، شهر آبا و اجدادی تا شاید زندگی در آنجا راحت‌تر باشد. اما میلاد که عاشق بازیگری بود در مشهد ماند و همراه برادر بزرگ‌ترش در یک آپارتمان نقلی در محله امیریه ساکن شد.

او می‌گوید: «همیشه جرقه‌هایی هست که مسیر زندگی آدم را متفاوت می‌کند. در هفده سالگی بود که به دنیای بازیگری پاگذاشتم. اصلا بگذارید ماجرا را از کمی قبل‌تر برایتان بگویم. مدتی بود که با برادرم هم‌خانه بودم، او که از علاقه‌ام به بازیگری مطلع شده‌ بود گفت که بیا برویم تست بازیگری بده، اول با خودم گفتم من کجا و بازیگری کجا؟ خنده‌ام گرفته ‌بود اما بدم نیامد که شانسم را امتحان کنم. این شد که به مدرسه بازیگری مهدی نجیبان رفتم و تست دادم. اولین تست خیلی هم خوب نبود اما همان نقطه شروع بود.»

میلاد می‌گوید: «کلاس‌های بازیگری خرج داشت، برای همین صبح‌ها کار می‌کردم و شب‌ها می‌رفتم سر کلاس. چرخه کار هم متفاوت بود؛ مدتی در کارواش کار می‌کردم، زمانی شاگرد تعویض روغنی و مکانیکی بودم، مدتی هم سر چهارراه دستمال کاغذی می‌فروختم و تراکت پخش می‌کردم. 

کار در رستوران و شست‌وشوی ظرف‌های چرب و چیلی را هم تجربه کرده‌ام. این‌ها به همین راحتی که برایتان تعریف می‌کنم نبود و نیست. این حرف‌ها برای یک نوجوان پانزده‌ساله خیلی وحشتناک است، درد دارد و رنجش تا استخوان آدم را می‌سوزاند. با همه این حرف‌ها من به آینده امیدوار بودم، هدف و آرزو داشتم و به خاطرش همه این مشقات را تحمل می‌کردم.»

 

 

سختی‌های زندگی آب‌دیده‌ام کرد

هنرمند جوان مشهدی پس از پشت‌سرگذاشتن دوره‌های بازیگری، راهی تهران می‌شود و دوره‌های کارگردانی و نویسندگی سینما را هم سپری می‌کند، آن هم زیر نظر استادانی همچون «علی حسینی» و «اشکان خطیبی» که هرکدام برای خودشان اسم و رسمی داشتند. 

«دراین وادی با آدم‌های بزرگی آشنا شدم، که مشوق و حامی‌ام بودند، سختی‌هایی که در زندگی کشیده ‌بودم، آب‌دیده‌ام کرده ‌بود و کمکم می‌کرد تا حسی را که داشتم بهتر انتقال بدهم. بیست‌ساله که شدم هم بازی می‌کردم و هم کارگردانی، فیلم‌نامه هم می‌نوشتم. کم‌کم گره‌های زندگی‌ام یکی بعد از دیگری باز ‌شد و سعی داشتم در هرکاری که شروع می‌کنم بهترین باشم.»

 

در اولین تجربه «سیاهی‌لشکر» بودم

اولین حضور میلاد در جلو دوربین در قامت یک «هنرور» یا همان «سیاهی لشکر» بود. میلاد که انگار دِلِ پُری از اولین خاطره هنری‌اش دارد به ما می‌گوید: «یک‌روز در مؤسسه مهدی نجیبان، یک کارگردان تلویزیونی آمد و از بچه‌ها امتحان گرفت و چندنفری را برای بازی در یک مجموعه تلویزیونی برگزید که من هم در بین آن‌ها بودم. 

چند روز بعد با من تماس گرفتند و گفتند که فردا صبح ساعت7 بیا به فلان آدرس، باید بروی پشت دوربین و یک نقش کوتاه را بازی کنی. من هم درحالی که سر از پا نمی‌شناختم پیش صاحب‌کارم آمدم و گفتم که فردا را به من مرخصی بدهید، کار مهمی دارم. آدم خوبی بود ولی هرچه خواهش و تمنا کردم، به من مرخصی نداد و گفت که فردا سرمان شلوغ است، اگر رفتی، دیگر پشت سرت را هم نگاه نکن. 

فردای آن روز رفتم سر صحنه فیلم‌برداری! برایم اصلا مهم نبود که ممکن است کارم را از دست بدهم. اسم فیلم «بیداری» بود، در یک صحنه از این فیلم، قهرمان داستان تصادف می‌کند و روی زمین می‌افتد و عده‌ای دور او جمع می‌شوند، من هم یکی از آن‌ها بودم، این تمام نقشم بود بدون اینکه حتی یک کلمه دیالوگ داشته ‌باشم! تازه به خاطر همین نقش چند ثانیه‌ای از صبح تا شب معطل شدم و شغلم را هم از دست دادم. 

برخورد عوامل فیلم با هنرورها اصلا جالب نبود، کمترین حق یک کارگر، غذای روزانه اوست، به ما هم سر صحنه ناهار دادند، اما نه غذایی که کارگردان و بازیگران می‌خوردند و نه در یک جایگاه مناسب. روی سنگ‌فرش یخ‌زده حیاط، یک غذای ارزان خوردیم و پس از 17ساعت کار، 10هزار تومان کف دستمان گذاشتند و گفتند به سلامت!»

او می‌گوید: «لباس‌هایی تنمان کردند که به‌شدت کثیف بود و بوی بسیار نامطبوعی داشت، بعد از اینکه آن لباس‌ها را پوشیدم دو روز تن و بدنم به خارش افتاد، ما حتی یک سرویس رفت و برگشت هم نداشتیم و باید با اتوبوس و مینی‌بوس و مترو از محله‌ای در بالای شهر تا خانه‌های خودمان برمی‌گشتیم. راستش آن روز خیلی ناراحت شدم، دلیل این همه بی‌احترامی را درک نکردم، همان‌
جا به خودم قول دادم آن‌قدر تلاش کنم تا روزی به جایگاه خیلی خوبی در سینمای ایران برسم.»

 

راه‌اندازی گروه هنری «ترنج»

هنرمند جوان ساکن محله امیریه که از همان ابتدا به بحث آموزش، تربیت و رشد استعداد بچه‌‌های مستعد حاشیه شهر علاقه داشت، ایده و آرزوی همیشگی‌اش را در همان سن و سال اجرا کرده و در سال98 یک گروه هنری، متشکل از پنج نوجوان نودهی را راه‌اندازی می‌کند. گروهی که «ترنج» نام دارد و با هدف پرورش نوجوانان در زمینه اجرا، بازیگری و... راه‌اندازی می‌شود تا بستری باشد برای پرورش استعداد بچه‌ها و زمینه‌ساز موفقیت‌های بعدی.

آن‌ها کارشان را با ساخت نماهنگ‌های کوتاه آغاز می‌کنند و با زبان طنز، معضلات اجتماعی را به چالش می‌کشند. این بچه‌های هنرمند در فضای مجازی فعالیت زیادی دارند و اجراهای خود را در این فضا بارگذاری می‌کنند تا علاوه‌بر دیده ‌شدن، ساختن فیلم‌های کوتاه را هم تمرین کنند. همین دیده‌شدن‌های مکرر میلاد و بچه‌های گروه ترنج در فضای مجازی، باعث پیشنهاد تولید تیزرهای تبلیغاتی و حتی همکاری در ساخت فیلم‌های کوتاه سینمایی و سریال‌های تلویزیونی می‌شود.

 

نقد معضلات اجتماعی به زبان طنز

میلاد یک ‌سال را به تهیه نماهنگ‌های کوتاه می‌گذراند تا اینکه در سال99 اولین فیلم کوتاه او با عنوان «ترانه» در پلتفرم‌های آنلاین بارگذاری می‌شود، فیلمی سی‌دقیقه‌ای با ژانر اجتماعی و درام که معضل آزاردهنده کودک ‌همسری را به چالش می‌کشد.

او باز هم به‌سراغ معضلات اجتماعی می‌رود اما این‌بار با نگاه طنز، میلاد با استفاده از آیتم‌های نمایشی کوتاه چند دقیقه‌ای، تلاش می‌کند ضمن فرهنگ‌سازی و نقد عادت‌های ناپسند شهروندی و اجتماعی، فضایی شاد و مفرح را به بیننده القا کند. 

فیلم کوتاه «دروغ» از جمله این آثار هنری است که در ژانر طنز ساخته شده و معضل نبود صداقت بین افراد خانواده را به چالش می‌کشد و فیلم نیمه‌بلند «خواستگار سمج» هم به معضل بیکاری و افزایش سن ازدواج در بین جوانان اشاره دارد. همچنین او کارگردانی فیلم کوتاه «تو خوبی کن تا در خود جاودانه شوی» را هم برعهده داشته‌ است.

کارگردانی مینی‌سریال طنز «موضوع انشا» و بازیگری در سریال پلیسی «معامله بزرگ» به کارگردانی امیرحسین یاورزاده از دیگر آثار هنری میلاد صفار است که در کارنامه هنری او به چشم می‌آید.

خودش می‌گوید: «فیلم‌ساز متعهد کسی است که درد‌ها و مشکلات جامعه را نشان دهد و حتی اگر می‌تواند برای برطرف‌کردن این مشکلات راه‌حلی ارائه بدهد. کارگردانی که تنها هدفش پول و شهرت باشد، اسم‌ و رسمش بعد مدت کوتاهی از ذهن و فکر مردم بیرون خواهد رفت.»

 

 

«یاور» روایت زندگی بدون تنش شیعه و سنی

آخرین اثر هنری میلاد صفار که نویسندگی و کارگردانی آن را برعهده داشت، فیلم کوتاهی بود به نام «یاور». فیلم سی‌دقیقه‌ای که مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفت و موضوع آن وحدت جمعیت شیعه و سنی و زندگی مسالمت‌آمیز آن‌ها در کنار یکدیگر است. 

«یاور» جزو فیلم‌های منتخب جشنواره‌ بین‌المللی فیلم هند(IFFI)، جشنواره بین‌المللی فیلم تورنتو(TIFF) و جشنواره بین‌المللی فیلم دبی(DIFF) قرار گرفته و در تابستان امسال برای بخش مسابقه این سه جشنواره با برترین‌های فیلم‌های کوتاه از سراسر جهان رقابت می‌کند.

میلاد درباره فیلم کوتاه «یاور» به ما می‌گوید: «من اصالتی نشتیفانی دارم، شهری که به آسبادهای بی‌نظیرش شهره است و جمعیت شیعه و سنی آن سال‌هاست درکنار هم با مسالمت زندگی می‌کنند. 

در این شهر، رفت‌وآمدهای خانوادگی بین اقوام شیعه و سنی، دادوستد و حتی ازدواج‌های بین شیعه و سنی یک امر رایج و مرسوم به حساب می‌آید، مردم اهل سنت، ایام محرم با دودکردن اسپند سر راه دسته‌های عزاداری و دادن نذری به استقبال عزاداران و پذیرایی آن‌ها می‌روند و رفاقتی دیرینه باهم دارند. با توجه به بروز برخی اختلافات توسط افراد افراطی بین شیعه و سنی، وظیفه خود دانستم تا برای تحکیم وفاق بین جمعیت و شیعه سنی قدمی بردارم.»

 

با کودکان کار هم‌ذات‌پنداری می‌کنم

میلاد امروز یکی از چهره‌های هنری موفق شهرمان است، همان کودک ده‌ساله‌ای که روزگاری سر چهارراه‌ها می‌ایستاد و دست‌فروشی می‌کرد یا برای اینکه هزینه کلاس‌های بازیگری‌اش را تأمین کند در آشپزخانه رستوران ظرف می‌شست. 

همیشه خودم را در کالبد کودکان کار می‌بینم

پروژه بعدی او درباره کودکان کار است، کودکانی که میلاد با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری می‌کند و درد دل آن‌ها را متوجه می‌شود: «همیشه خودم را در کالبد کودکان کار می‌بینم. معمولا سر چهارراه‌ها می‌ایستم و همیشه با آن‌ها صحبت می‌کنم و می‌گویم که من هم روزی همین کار را می‌کرده‌ام. 

موضوع این است که به‌‌دلیل فضا و وضعیتی که در میان کودکان کار حاکم است به‌سختی می‌توان امید داشت کسی از آن وضعیت نجات پیدا کند، ولی به نظرم نشدنی نیست، یعنی اتفاقا آن‌ها اگر بخواهند و تلاش کنند، می‌توانند در زندگی موفق باشند. چون کودکان کار بر اساس تجربه، سخت‌کوشی را می‌آموزند. به نظرم توانایی‌های «کودکان کار» خیلی بیشتر از بچه‌های معمولی است.»

او می‌گوید: «خیلی با کودکان کار هم‌ذات‌پنداری دارم و قطعا یکی از اهدافم این است که کاری کنم که آن‌ها هم امیدی برای زندگی داشته باشند و بتوانند هدف داشته باشند، چون امید در انسان کارهای بزرگی می‌کند. امروز افتخار می‌کنم از کودک کار بودن به فیلم‌سازی رسیده‌ام.»

ارسال نظر