کد خبر: ۳۲۱۴
۲۴ تير ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

روایت محمود فرخ و ملک‌الشعرا بهار

او روزگاری نه‌چندان دور از میان‌داران فرهنگ و ادب خراسان و بلکه‌ ایران بود و مجمع ادبی‌اش بیش از پنجاه سال برقرار ماند و محل رفت‌وآمد چهره‌هایی شد که یا جریان‌سازان فرهنگی سده گذشته ایران بوده‌اند یا جریان‌شناسان آن‌. درباره این پیر سپیدموی و استوارقامت سخن‌ها گفته‌اند و شعرها سروده‌اند و فرزانگی‌اش را گروهی از بزرگان و استادان بنام در کتاب «هفتادسالگی فرخ» ستوده‌اند.

دکتر مجتبی مجرد؛ عضو هیئت‌علمی دانشگاه بجنورد و مصحح دیوان ملک‌الشعرای بهار| در تاریخ ملت ما، گاه انسان‌هایی پا‌ به‌ عرصه وجود گذاشته‌اند که باید آنان را «دهقانان فرهنگ ایرانی» شمرد؛ اینان همان کسانی هستند‌ که بذر ادب و هنر را در خاک حاصلخیز این سرزمین کشتند تا‌ روزگارانی به بار آید‌ و تبار‌ قبیله فرهنگ در گستره آن ببالد. سیدمحمود فرخ خراسانی بی‌تردید یکی از همین مردان است. 

او روزگاری نه‌چندان دور از میان‌داران فرهنگ و ادب خراسان و بلکه‌ ایران بود و مجمع ادبی‌اش بیش از پنجاه سال برقرار ماند و محل رفت‌وآمد چهره‌هایی شد که یا جریان‌سازان فرهنگی سده گذشته ایران بوده‌اند یا جریان‌شناسان آن‌. درباره این پیر سپیدموی و استوارقامت سخن‌ها گفته‌اند و شعرها سروده‌اند و فرزانگی‌اش را گروهی از بزرگان و استادان بنام در کتاب «هفتادسالگی فرخ» ستوده‌اند.
داستان دوستی و صمیمیت‌ بهار‌ و فرخ ماجرایی دارد درازدامن. سیدمحمود در خانواده‌ای زاده شد که فرهنگ‌دوستی از درودیوار آن فرومی‌بارید. پدرش سیداحمد جواهری، اهل شعر و خوش‌نویسی‌ و تاریخ‌ و ادبیات بود و تا جایی که می‌توانست، از هنرمندان و شاعران حمایت می‌کرد.

اولین جرقه‌های آشنایی این دو تن، رفت‌وآمدهای ملک‌الشعرا به منزل سیداحمد جواهری‌، پدر‌ محمود‌ فرخ، بود

اولین جرقه‌های آشنایی این دو تن، رفت‌وآمدهای ملک‌الشعرا به منزل سیداحمد جواهری‌، پدر‌ محمود‌ فرخ، بود. در یکی‌دیگر از یادداشت‌های فرخ که در‌ حاشیه دیوان بهار نوشته شده است، اشاره‌ای وجود دارد که گویا نشان‌دهنده اولین ملاقات وی با‌ ملک‌‌الشعراست.

دانای‌ جواهری‌، پدر محمود‌ فرخ‌، از‌ اولین مدافعان و حمایت‌کنندگان ملک‌الشعرا‌ بوده‌ است. این حمایت‌ها به‌مرور جایگاه بهار را در عرصه شاعری‌ تثبیت‌ کرد و حتی مرحوم نصرت را نیز‌ به زمره مدافعان بهار‌ کشاند‌.

بعدها که حضور‌ بهار‌ در خانه مرحوم جواهری بیشتر شد، ارتباط سیدمحمود نیز با وی فزونی گرفت. فرخ طبع‌ شاعری‌ داشت‌ و همین بس بود تا بهار را به‌ چشم‌ دوست‌ و بلکه‌ استاد‌ بنگرد‌. این رابطه دوستی و ارادت که حدود پنجاه سال به‌طول انجامید، تا پایان عمر ملک‌الشعرا استمرار داشت.

[4426]

 فرخ در همان اوان جوانی و زمانی که حدود بیست‌‌ویک سال داشت، به فکر استنساخ و گردآوری اشعار بهار افتاد و ماجرا را با خود ملک‌الشعرا در میان گذاشت. بهار نیز بخشی از اشعارش‌ را‌ که خودش تدوین کرده بود، در اختیار فرخ نهاد تا وی از روی آن نسخه‌ای برای خودش استنساخ کند. 

فرخ این کار را با دقت و سرعت پی گرفت‌ و نسخه بهار را روی برگه‌های حنایی‌رنگ کتابت کرد. اما بخش دیگری از اشعار ملک‌الشعرا منظم و مدون نبود، بلکه بر ورق‌‌پاره‌‌هایی متفرقه و بی‌سروسامان‌، بدون‌ هیچ ترتیبی نوشته شده بود.

فرخ با پشتکار و تلاشی ستودنی که فقط عشق و علاقه شدید یک انسان به انسانی دیگر می‌تواند برانگیزاننده آن باشد، همه این شعرهای پراکنده را از مسودات‌ گوناگون‌ استنساخ و در نسخه خودش مدون و منظم کرد. پس از آن نوبت به اشعاری رسید که نه در نسخه مدون بهار موجود بود و نه در اوراق پراکنده مسودات.

فرخ این‌ اشعار‌ را‌ نیز از روی نشریات و روزنامه‌های گوناگون آن دوره استنساخ کرد و در نسخه نهایی‌اش با ذکر ‌‌نام‌ نشریه و شماره آن آورد

 فرخ این‌ اشعار‌ را‌ نیز از روی نشریات و روزنامه‌های گوناگون آن دوره استنساخ کرد و در نسخه نهایی‌اش با ذکر ‌‌نام‌ نشریه و شماره آن آورد. علاوه بر همه این‌ها، فرخ در همه سال‌‌های‌ حیات‌ بهار، همواره با او ارتباط داشت و گاه برایش شعری می‌سرود و می‌فرستاد و بهار نیز‌ جوابیه‌ای منظوم در کار می‌کرد و در جوابش بازمی‌گرداند. مجموع‌ این اشعار نیز در‌ دیوان‌ گردآمده فرخ مدون شد.

در اواخر سال ۱۳۱۲خورشیدی، ملک‌الشعرا دستگیر شد و پنج ماه در حبس به سر برد. پس از آن، وی را درحالی‌که مریض‌احوال بود، به‌ اصفهان تبعید کردند. در این ایام محمود فرخ تصمیم گرفت دیوان اشعار بهار را با کمک ملک‌زاده، برادر ملک‌الشعرا، چاپ کند. بنابراین، ملک‌زاده از روی نسخه نهایی فرخ‌ که‌ در طول سالیان گردآوری شده بود، دست‌نویسی تنظیم کرد و پس از مراجعت ملک‌الشعرا از تبعید، آن را در تهران به چاپ سپرد‌. کتاب‌ چاپ شد، اما گویا به‌دلایل سیاسی اجازه انتشار نیافت و توقیف و ضبط شد.
هنوز به‌روشنی نمی‌دانیم که چرا‌ مرحوم‌ فرخ این دیوان نفیس را در زمان حیات خودش منتشر نکرده است؛ شاید یکی از دلایل آن‌ مسائل‌ سیاسی و اجتماعی بوده است. اشعاری که چاپ آن‌ها به گوشه کلاه‌ برخی‌ آقایان و رجال برمی‌خورده و به‌احتمال‌ زیاد‌ مانند‌ تجربه تلخ پیشین، به توقیف و ضبط‌ دیوان‌ منجر می‌شده است. 

شاید هم تصویری که از بهار در اذهان عموم جامعه ادبی‌ ایران نقش بسته بود، با‌ چاپ‌ این دیوان‌ کمی‌ دگرگون‌ می‎شد؛ زیرا در بیشتر شعرهای دوره جوانی‌ بهار، مدح و ستایش از شاهان و حکومتیان چنان فراوان و فرخی‌وار است که‌ با‌ بهار مشروطه‌خواه و آزادی‌طلب گاه‌ زمین تا آسمان متفاوت‌ است‌.

پس از فوت مرحوم فرخ در سال۱۳۶۰ این دیوان نیز در میان چند‌ هزار‌ جلد کتاب دیگر همچنان در کتابخانه مرحوم‌ فرخ نگهداری‌ می‌‌شد‌ و گویا کسی از اهمیت‌ این نسخه باخبر نبوده است تا اینکه بعدها در سال۱۳۸۱ با بیش از‌ 2هزار جلد کتاب دیگر به کتابخانه دانشکده ادبیات‌ دانشگاه‌ فردوسی‌ اهدا شد و در‌ آنجا‌ از نظرها دور ماند.

وقتی در حدود سال۱۳۸۸ مشغول گردآوری یادداشت‌های مرحوم فرخ بودم‌، از‌ یادداشتی‌ که ایشان بر دیوان چاپی بهار (انتشارات‌ امیرکبیر‌) نوشته‌ بودند‌، متوجه‌ شدم‌ که مرحوم فرخ، دیوان ملک‌الشعرا را گرد آورده است. چون در طول این مدت، شخصیت دقیق‌النظر و ادیب‌پرور فرخ را تا حدی شناخته بودم، می‌‌دانستم که چنین دیوانی، حرف‌های زیادی دارد برای شنیدن.

 از همان زمان در جست‌وجوی این دیوان برآمدم و هرجایی را که احتمال پیداشدن آن بود، از نظر گذراندم، اما‌ کوشش‌‌هایم فایده‌ای نداد و به‌تدریج ناامید شدم و دیوان را مانند بسیاری دیگر از آثار گران‌مایه فارسی تاراج‌رفته باد خزان نیستی انگاشتم و با خود گفتم افسوس که سعی‌ من‌ و دل باطل بود.

با این‌همه، همچنان گاه‌وبیگاه در پی این دیوان بودم و هم‌زمان مقطع دکتری‌ ادبیات‌ را می‌گذراندم. یک روز‌ که‌ راهی دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی شده بودم، مانند همیشه به کتابخانه سر زدم تا ببینم چه کتاب‌های جدیدی بر قفسه‌ها افزوده شده‌ است‌ و می‌توانم بگیرم و بخوانم‌.

اتفاقا‌ مسئول محترم کتابخانه نخستین کتابی که به دستم دادند، نسخه قطوری بود که به‌صورتی استادانه صحافی شده بود. در اولین لمس کتاب، شک نکردم که از کتاب‌های کتابخانه مرحوم‌ فرخ‌ است، زیرا وی در نگهداری از کتاب‌هایش و به‌ویژه دست‌نویس‌ها بسیار اهتمام داشته است.

صفحه نخست را که باز کردم، مهر اهدایی کتابخانه مرحوم فرخ، گمان مرا‌ به‌ یقین مبدل‌ ساخت: «اهدایی خاندان استاد فرخ به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد.»

 صفحه نخست را که باز کردم، مهر اهدایی کتابخانه مرحوم فرخ، گمان مرا‌ به‌ یقین مبدل‌ ساخت: «اهدایی خاندان استاد فرخ به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد.» پس از چند برگ‌ سفید، یادداشت مفصلی به خط مرحوم فرخ نوشته شده بود: «در‌ پاییز‌۱۳۳۲‌ از طرف دانشگاه پنجاب لاهور...» 

وقتی مقدمه را خواندم و صفحات نسخه را تورقی کردم، دانستم که این ‌‌همان‌ گم‌شده‌ای است که چندین دهه سر در نقاب گمنامی و گوشه‌گیری داشته‌ است‌؛ دیوان‌ بهار، گردآورده محمود فرخ.

این دیوان که امروز تصحیح و منتشر شده است، دو ویژگی مهم‌ دارد که آن را خاص و متمایز می‌کند: نخست اینکه بخش بزرگ این‌ دیوان، تحریر اولیه اشعار‌ ملک‌‌الشعراست. تحریری که در دوره‌های بعد به‌دلایل گوناگونی ازجمله تغییرات سیاسی و اجتماعی و تغییر در نگرش‌های زیبایی‌شناسانه و هنری بهار دگرگون شده است. 

ویژگی دومی که این دیوان را از‌ دیگر‌ دیوان‌های چاپی ملک‌الشعرا متمایز می‌سازد، گردآورنده آن است. کسانی که با جریان کلی شعر خراسان در سده گذشته آشنایی دارند، می‌دانند نام محمود فرخ دست‌‌کم‌ در‌ حدود نیم‌قرن بر پیشانی‌ شعر‌ خراسان‌ می‌درخشد؛ نامی که نه فقط در شاعری، بلکه در شعرپروری و حمایت از فضای ادبی خراسان زبانزد خاص و عام بوده است‌.

ارسال نظر