کد خبر: ۳۳۳۲
۲۳ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

پدر قرآن‌آموزی محله طلاب

پسرهای من با وجود چند استاد قرآن را یاد نگرفته‌ بودند و من دلم می‌خواست آن‌ها قرآن خوان شوند. خیلی‌ها می‌گفتند تنها کسی که می‌تواند به پسرهایم قرآن بیاموزد استاد هروی است. استاد را خیلی‌ها می‌شناختند و این موضوع امیدوارم کرد که فرد مورد اعتمادی را پیدا کرده‌ام. آمدم سراغش. چشم‌هایش را عمل کرده بود. با همان حال، پذیرفت به بچه‌ها قرآن یاد بدهد. هر بار می‌آمدم، دسته‌چک سفیدی جلو حاج‌آقا می‌گذاشتم تا هرچه می‌خواهد بنویسد اما قبول نمی‌کرد. یک بار پرسید شما چه‌کاره هستید. گفتم تاجر افغانستان و عراق. استاد گفت هر وقت عراق رفتی، سلام من را به آقا امام حسین(ع) برسان و برگرد ببین فرزندانت تغییر کرده‌اند یا نه.

بچه‌های دهه‌های پنجاه و شصت مشهد از او خاطره‌های خوبی دارند. خیلی‌ها سخت‌گیری و در عین حال شوخ‌طبعی او هنگام تدریس قرآن را فراموش نکرده‌اند، تکیه‌کلام‌هایی که فقط مختص کلاس‌های درس استاد و شخصیت دوست‌داشتنی ایشان بود. اکنون عده‌ای از نسلی که او تربیت کرده است در شهر و کشور جایگاه‌های علمی، اجرایی و فرهنگی دارند.

استاد چشم و چراغ شهر بود. همیشه می‌گفت کار که برای خدا باشد، آدم محبوب دل خلق خدا هم می‌شود. همین‌طور هم شد. بعد از گذشت ده سال از فوت او، هر کس قاب عکسش را در مغازه پسرش می‌بیند چشمانش خیس می‌شود و خاطره‌ای از قانونمند بودن و خوبی و مهربانی‌اش می‌گوید. خاطرات و یاد استاد حاج احمد هروی که بیش از 200 هزار شاگرد قرآنی تربیت کرده است محال است گرد فراموشی بگیرد.

 

همیشه زودتر از دیگران در کلاس حاضر بود. چراغ را روشن می‌کرد و رحل‌ها را می‌چید و منتظر بچه‌ها می‌ماند. زمستان و تابستان نداشت. برف و بوران و گرما با دوچرخه رکاب می‌زد تا سر وقت به کلاس برسد و برای بچه‌ها جایزه می‌خرید تا تشویق شوند و قرآن را بهتر یاد بگیرند. چشمان حاج احمد اردیبهشت 91 بعد از یک عمر بابرکت بسته شد و او در قطعه هنرمندان بهشت رضا برای همیشه آرام گرفت و سنگ مزارش با یک عبارت مزین شده است؛ تربیت کننده 200 هزار شاگرد قرآنی.

گزارشی که می‌خوانید، روایتی است از دیدار با همسر استاد هروی که دخترعموی ایشان هم هست، نرگس خاتون هروی، و دو فرزند ایشان، آقا محمدصادق و آقا محمدرضا. به خانه قدیمی‌شان در محله طلاب می‌رویم که چهل سال پیاپی، استاد در اتاق ‌3 در 5 آن میز کوچکی می‌گذاشت و رحل‌ها را می‌چید و تا بیست شاگرد را در هر جلسه تعلیم می‌داد. خانواده‌اش می‌گویند استاد سال‌های سال از سحر برای آموزش بیرون می‌رفت تا پاسی از شب و انگار خستگی نداشت.


آموزش به کارکنان راه‌آهن

استاد حاج احمد هروی متولد 1304 در شهر دامغان است. در روستای صالح‌آباد از توابع این شهر دوران کودکی را گذراند. از هفت‌سالگی به مکتب‌خانه می‌رفت و هرچه سن‌ و سالش بیشتر می‌شد، شیفتگی و وابستگی‌اش به قرآن هم زیادتر می‌شد.

حاج احمد در جوانی در راه‌آهن دامغان استخدام شد و چون کارمند بود، انتقالی به شهرهای دیگر را هم تجربه کرد. پس از دامغان، به فریمان رفت و در سال 47 عازم مشهد شد. او در راه‌آهن مشهد نیز از همان ابتدا کلاس قرآنی تشکیل داد. چون شناخته‌شده نبود، اوایل کلاس‌هایش خلوت بود اما وقتی به پسر یکی از کارکنان که در یادگیری قرآن ضعیف بود آموزش داد و نتیجه‌اش رضایت‌بخش بود، دیگران متوجه تخصص او شدند و تعداد شاگردانش روزبه‌روز بیشتر شد. این پیشرفت به اندازه‌ای رسید که مکان بزرگی برای کلاس او در نظر گرفتند. حدود نود قرآن‌آموز پای درس او می‌نشستند، از کارمندان راه‌آهن تا فرزندانشان.

[3608]


تمرکز بر مسجد فقیه سبزواری

آقا محمدصادق، پسر ارشد حاج احمد، خوب خاطرش هست که پدر در مساجد متعددی برای آموزش دادن قرآن می‌رفتند اما کلیدی‌ترین آن‌ها که حاجی در آن تدریس می‌کرد مسجد فقیه سبزواری بود. می‌گوید: بعد از شکل‌گیری محله طلاب و تأسیس مسجد، استاد هروی کمر همت بست تا این مسجد را مرکز پرورش قاریان و حافظان برجسته قرآن کند.

مساجد مهم زیاد بودند، مسجد باغ‌عنبر که استادان قرآنی زیادی به آن رفت‌وآمد داشتند، اما در بین همه برنامه‌ها به محله طلاب و اجرای برنامه در مساجد این محله خیلی تعصب داشت. صبح‌های جمعه نیز در مسجد کرامت همراه استاد فاطمی جلسه می‌گذاشتند که رهبر معظم انقلاب هم در آن شرکت داشتند. هرچه زمان می‌گذشت، پدر بین مردم بیشتر شناخته می‌شد. در مدارس و اداره‌ها و حوزه هم ایشان را دعوت می‌کردند و ساعات مشخصی از هفته آنجا بودند و آموزش می‌دادند.


برای پول کار نمی‌کرد

پسر ارشد حاج احمد از چشم‌ودل‌سیری پدرش روایت می‌کند. یکی دیگر از خصوصیات خیلی مهم پدر این بود که پول برایش اهمیتی نداشت. در دهه پنجاه خانواده‌ها پنجاه تا تک‌تومانی ماهیانه می‌دادند. در نهایت، تا آخر ماه فرزندشان قرآن را یاد گرفته بود و اگر کسی تا یک ماه یاد نمی‌گرفت، پدر آموزش او را تا یاد گرفتن کامل ادامه می‌داد و ریالی اضافه نمی‌گرفت.

آقا محمدصادق یاد خاطره یک تاجر افغانستانی می‌افتد که گذرش به مغازه‌شان می‌افتد و عکس پدر را بر دیوار می‌بیند. مثل خیلی‌های دیگر که از شاگردانش بودند یا او را می‌شناختند منقلب می‌شود.

او خاطره‌ای را به نقل از تاجر تعریف می‌کند: پسرهای من با وجود چند استاد قرآن را یاد نگرفته‌ بودند و من دلم می‌خواست آن‌ها قرآن خوان شوند. خیلی‌ها می‌گفتند تنها کسی که می‌تواند به پسرهایم قرآن بیاموزد استاد هروی است. استاد را خیلی‌ها می‌شناختند و این موضوع امیدوارم کرد که فرد مورد اعتمادی را پیدا کرده‌ام. آمدم سراغش. چشم‌هایش را عمل کرده بود. با همان حال، پذیرفت به بچه‌ها قرآن یاد بدهد. هر بار می‌آمدم، دسته‌چک سفیدی جلو حاج‌آقا می‌گذاشتم تا هرچه می‌خواهد بنویسد اما قبول نمی‌کرد. یک بار پرسید شما چه‌کاره هستید. گفتم تاجر افغانستان و عراق.

استاد گفت هر وقت عراق رفتی، سلام من را به آقا امام حسین(ع) برسان و برگرد ببین فرزندانت تغییر کرده‌اند یا نه. یک ماه گذشت و دوباره پیش حاج آقا آمدم. حاج‌آقا مطمئن و با صلابت بچه‌ها را صدا زد و خواست قرآن تلاوت کنند. هردو قرآن را با صوتی زیبا می‌خواندند. ذوق کرده بودم. دوباره دسته‌چک را مقابل ایشان گذاشتم اما هرچه اصرار کردم، باز هم قبول نکرد. دوباره همان پرسش را تکرار کرد: باز هم عراق می‌روی؟ بدون اینکه پاسخ بدهم گفت: اگر رفتی، به امام حسین(ع) سلام من را برسان و بگو حاج احمد چشم‌هایش را عمل کرده است و دیگر نمی‌تواند قرآن را ببیند اما باز هم آن را ذهنی و دلی می‌خواند. من در مسیر خانه فقط گریه می‌کردم.


بزرگ‌شده مکتب استاد

آدم‌های معروف بسیاری در حوزه قرآن و علوم قرآنی بزرگ‌شده مکتب حاج احمد هستند. در این میان، چهره‌های بین‌المللی نیز ظاهر شدند. محمدصادق می‌گوید: حاج کاظم گرامی اولین قاری ایران است که رتبه بین‌المللی دارد. استاد رضا عابدین‌زاده، حافظ کل قرآن، هم از شاگردان ایشان بوده است که در ایران او را به نام کامپیوتر قرآن می‌شناسند. جواد فروغی یکی دیگر از شاگردان استاد بود.


همیشه به فکر آموزش بود

انس با قرآن برای حاج احمد از همان سال‌های کودکی شروع شد و تا زمان رخت بستن از دنیا در شهر امام رضا(ع) ادامه داشت و او مشغول آموزش و تدریس بود.

محمدصادق تعریف می‌کند: همان زمان کودکی، پدربزرگم که قرآن را به پدرم یاد می‌داد تأکید می‌کرد: نباید فقط خودت بخوانی. بلکه وظیفه داری تا جایی که چشمت کار می‌کند و عقلت یاری، آن را به بقیه هم آموزش بدهی. این سخن چنان آویزه گوش پدرم شده بود که حتی در روز آخر زندگی‌، وقتی بیمار بود و در بیمارستان به‌سختی حرف می‌زد، با صدایی بریده‌بریده در گوش من گفت این پرستارها استعداد یادگیری قرآن را دارند. کاش جایی در بیمارستان باشد که بتوانم قرآن را به آن‌ها هم آموزش دهم.


بازنشستگی زودتر از موعد برای تعلیم قرآن

محمدرضا، پسر کوچک‌تر استاد، هم تعریف می‌کند: پدر از هر فرصتی برای تعلیم دادن قرآن استفاده می‌کرد. همان ایامی که در راه‌آهن بود، ساعت 6 صبح از مشهد به سمت طرق نزدیک بهشت رضا می‌رفت و به علاقه‌مندانی که دوست داشتند قرآن را یاد بگیرند آموزش می‌داد. حتی خود را چند سال زودتر از موعد بازنشسته کرد که فرصت بیشتری برای تعلیم دادن داشته باشد. زمان بازنشستگی، تعلیم را در خانه‌ای که زندگی می‌کردیم شروع کرد.


آموزش قرآن به رزمنده‌ها

علی براتی کجوان، نویسنده، نخستین مصاحبه را با استاد در زمانی که ایشان در قید حیات بود داشته است. او از میان خاطرات کوتاه و بلندی که از حاجی دارد یکی را تعریف می‌کند: در زمان دفاع مقدس، ما کمی قبل‌تر از عملیات کربلای4 برای تبلیغات لشکر21 امام رضا(ع) رفتیم. در آن ایام، استان خراسان قبول کرده بود دو پادگان در اهواز برای سپاه بسازد که یکی پادگان امام رضا(ع) بود و دیگری شهید چراغچی. پادگان شهید چراغچی حد فاصل اهواز تا اندیمشک پیاده‌روی زیادی داشت.

چون قرار بود فردای آن روز آنجا جلسه‌ای برگزار شود، من جلوتر رفتم تا در آنجا تدارکات کار را انجام دهیم. راننده‌ای من را سر مسیری پیاده کرد و گفت 7 کیلومتر باید پیاده بروم. هوا تاریک شده بود و من نوجوانی هفده‌ساله بودم. شروع کردم به دویدن. ترس سراسر وجودم را گرفته بود. سلاحی نداشتم. نوری از دوردست می‌دیدم که سوسو می‌زد. کمی جلوتر رفتم و متوجه شدم آن شیء نورانی یک تانکر حمل آب است که با افتادن در دست‌انداز، چون چراغش اتصالی دارد، خاموش می‌شود.

راننده تانکر وقتی به من رسید پیشنهاد داد لبه ماشین بایستم تا من را به مقصد برساند. من هم روی لبه پایه ماشین ایستادم. 25 دقیقه زمان گذشت تا رسیدیم. شب بود. غذا هم لوبیا. یک کاسه همراه یک تکه نان هم به من دادند. پرسیدم: شب کجا بمانم؟ گفتند به مسجد بروم. در مسجد همین‌طور که مشغول غذا خوردن بودم صدای آشنایی شنیدم. می‌گفت: نه پسرجان، نگاه کن! اینجوری باید بخوانی! با قدرت شروع به خواندن کرد: قل ... . با خودم فکر کردم: آقای هروی و اینجا؟! یکدفعه صدایی آمد: سلام آقای براتی. پاسخ سلامش را دادم و گفتم: الان غذا می‌خورم و خدمت شما می‌آیم.

همان‌جا هم خیلی مصمم بود به آموزش قرآن به رزمنده‌ها و خیلی دیر به دیر مرخصی می‌رفت. گاهی وقت‌ها فرمانده کلی به او اصرار می‌کرد ولی استاد دوست داشت در جبهه بماند

گفت: الان قرآن تمام می‌شود. غذا دیر نمی‌شود. من هم نزد ایشان رفتم. رو به شاگردانش گفت: این آقای براتی که می‌بینید، از استادان است. آنجا استاد خواست چند آیه بخوانم که اطاعت امر کردم. بعد گفتم: آقا، اگر اجازه می‌دهید، بقیه شامم را بخورم. در پاسخ من گفت: برو بابا! تو هم قرآن‌خوان نمی‌شوی! سپس لبخندی از سر شوخی زد. همان‌جا هم خیلی مصمم بود به آموزش قرآن به رزمنده‌ها و خیلی دیر به دیر مرخصی می‌رفت. گاهی وقت‌ها فرمانده کلی به او اصرار می‌کرد ولی استاد دوست داشت در جبهه بماند.

 

برای دو شاگرد

محال است نقل خاطره و حرف از گذشته باشد و نام استاد هروی برده نشود و همت و تلاش او برای آموزش قرآن به زبان نیاید. بعد از فوت استاد، در مجلس یادبودی که برایش گرفته بودند، حاج‌آقا کاظم گرامی تعریف می‌کرد: حاجی در محلات نیزه و تلگرد هم شاگرد قرآنی داشت. آن زمان این‌قدر آباد نبود. یک روز صبح زود در سرمای زمستانی که برف هم روی زمین نشسته بود، با ماشین از منزل بیرون رفتم. از دور دوچرخه‌سواری را دیدم که رکاب‌زنان در خیابان به سمت من می‌آمد.

گفتم: هیچ کسی این وقت سحر در خیابان نیست. این دوچرخه‌سوار چطور در این برف و بوران بیرون آمده است؟! جلوتر رفتم و متوجه شدم استاد هروی است. گفتم: استاد، این موقع روز در این سرما با دوچرخه کجا می‌روید؟ بیایید با ماشین برویم. ایشان گفت: نه، من همیشه همین مسیر را می‌آیم. پرسیدم: مگر چند نفر شاگرد دارید که این موقع صبح از خانه بیرون زده‌اید؟ گفتند: دو نفر، یک زن و مرد. تعجب کردم که چه اراده‌ای باید باشد برای آموزش قرآن به دو نفر که در این صبح سرد با دوچرخه از خانه بیرون بزند.

 

تنبیهی که کارساز بود

رضا عابدین‌زاده، قاری و حافظ کل قرآن، هم خاطرات بسیاری از کلاس‌های درس حاج احمد دارد. ایمان دارد 67 سال هرروز 17 ساعت آموزش قرآن کاری بود که فقط استاد هروی از پس آن برمی‌آمد. می‌گوید: شاگردان استاد در تجوید حرف اول را می‌زنند چون او به‌شدت در صحیح خواندن شاگردان حساس بود و برای این موضوع حتی تنبیه می‌کرد. تخته سیاه کوچکی داشت که روی همان تجوید و تلفظ صحیح را یاد می‌داد. با لبخند، نقبی به سال‌های پیش می‌زند: زیباترین خاطره من از آن کلاس کوچک تدریس به یازده‌سالگی‌ام برمی‌گردد.

اولین بار بود که در کلاس‌های استاد حاضر می‌شدم. نوبت به قرائت من که رسید، شروع کردم به خواندن. «هولاء» را «هیولا» می‌خواندم و هر بار که استاد تلفظ صحیح را ادا می‌کرد، آن کلمه به زبانم نمی‌چرخید و باز همان اشتباه را تکرار می‌کردم. ایشان دمپایی به سمتم پرتاب کرد تا تلفظم را اصلاح کنم. دمپایی برای من یکی انگار جواب داد چون از جلسه بعد اولین شاگردی بودم که در کلاس استاد حاضر می‌شدم! استاد که دید اشتیاقم برای آموختن بیشتر شده است، به من گفت: آفرین به شما! شما عاقبت خوبی دارید! استاد با رفتار خود چیزهای زیادی به ما یاد می‌داد.

وقتی پای قرآن می‌نشست، ادب و تواضع کامل داشت. می‌گفت اخلاق قرآنی داشته باشید و هیچ‌گاه پدر و مادر و استادتان را فراموش نکنید. هیچ وقت از شاگردان تقاضای پول نمی‌کرد. تا همین حالا هم روزی نیست که برای ایشان فاتحه‌ و صلوات نفرستم.

سالشمار زندگی خادم قرآنی

1304 در دامغان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

1311 قرآن‌خوانی را در مکتب‌خانه و نزد استاد مرحوم ملا حسین‌قلی معصوم‌آبادی شروع کرد.

1347 به مشهد منتقل شد و شروع به تدریس قرآن کرد.

1350 جلسه مسجد کرامت زیر نظر رهبر معظم انقلاب تشکیل شد. حاج احمد هم از اعضای اصلی جلسه بود.

1364 به علت نیاز به معلم قرآن در دامغان، به این شهر رفت.

1368 عازم اهواز شد و در جمع رزمندگان لشکر5 نصر تیپ21 امام رضا(ع) و تیپ61 محرم قرآن تدریس می‌کرد.

1391 استاد هروی برای همیشه در قطعه هنرمندان بهشت رضا(ع) آرام گرفت.

 

برخی از مساجدی که حاج احمد در آن‌ها جلسه قرآن برگزار می‌کرد

مسجد حاج حکیم
مسجد فقیه سبزواری شهید مفتح 4
مسجد چهارده‌معصوم خیابان دریا
مسجد انصارالمهدی چهارراه سیلو
مسجد حمید اول بیست متری
مسجد پنجتن خیابان میثم
مسجد امام محمد باقر(ع)
مسجد امام حسین(ع) در سه‌راه دارایی
مسجد بناها
مسجد ضیا در کوچه حاج‌آقاجان و مسجد سنگی
همه، یادگارانی از جلسات قرآنی حاج احمد دارند.

ارسال نظر