کد خبر: ۳۵۳۴
۰۹ مهر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

خبرنگاران؛ چشم‌های بیدار جنگ

بخشی از آنچه امروز ما از دفاع مقدس می‌دانیم، نتیجه زحمات خبرنگاران و عکاسانی است که چشم بیدار مردم در مناطق جنگی بوده‌اند؛ آن‌هایی که دوربین و قلم، سلاحشان بود. به خط مقدم می‌رفتند، دوربین را مقابل تانک‌های دشمن علم می‌کردند و با هر شات و یادداشتی، گزارشگر یک جنگ نابرابر می‌شدند.

بخشی از آنچه امروز ما از دفاع مقدس می‌دانیم، نتیجه زحمات خبرنگاران و عکاسانی است که چشم بیدار مردم در مناطق جنگی بوده‌اند؛ آن‌هایی که دوربین و قلم، سلاحشان بود. به خط مقدم می‌رفتند، دوربین را مقابل تانک‌های دشمن علم می‌کردند و با هر شات و یادداشتی، گزارشگر یک جنگ نابرابر می‌شدند.

 

دوربین، سلاح ما بود

حسین مرادیان جزو اولین کسانی بود که برای ثبت وقایع هشت‌ساله دفاع مقدس پا به میدان گذاشت و در مناطق عملیاتی مختلف حضور پیدا کرد. او تا دی66 در مناطق جنگی حضور داشت و بیش از هزار قطعه عکس از آن دوران تهیه کرد. مرادیان دوم فروردین1364 در بحبوحه جنگ تحمیلی، زمانی که پیکر شهدا را به مشهد می‌آوردند، در معراج حاضر شد تا از آخرین وداع خانواده‌ها با فرزندان شهیدشان، فیلم و عکس تهیه کند؛ فیلمی که در این سال‌ها به بازسازی معراج کمک کرده است.

به اهواز که رسیدیم، به‌دنبال سپاه گشتیم. دفتر سپاه در میدانی به نام چهارشیر بود. کارت‌هایمان را نشان دادیم و مستقر شدیم. هر روز دوربین‌ها و فیلم‌های عکاسی و فیلم‌برداری را داخل کوله می‌گذاشتیم و خودمان را به مناطق جنگی می‌رساندیم. به ما گفتند وقتی به‌سمت مناطق جنگی می‌روید، باید کلت و اسلحه ژ3 هم همراه داشته باشید. 

با اینکه وسایلمان زیاد بود و حمل آن‌ها سخت، پا پس نکشیدیم و از مناطق مختلف جنگی عکس و فیلم تهیه کردیم. اوایل جنگ بیشتر حمله هوایی بود و شهرها را بمباران می‌کردند. صحنه‌های دلخراش و دردناکی را در اهواز دیدیم. بمب برای انفجار به هوا نیاز دارد و زمان انفجار، اطراف آن خلأ ایجاد می‌شود. با هربار انفجار، درهای مغازه‌ها و خودروها کنده می‌شد.

 اجزای بدن آدم‌ها را در اطراف محل بمباران می‌دیدیم. با دیدن این صحنه‌ها تصمیم گرفتیم به منطقه جنگی برویم اما خودرو یا گروهی پیدا نکردیم و مجبور شدیم به مشهد برگردیم و با تجهیزات بیشتر و خودرو به اهواز بازگردیم. آن زمان مسئول روابط‌عمومی سپاه استان خراسان، آیت‌الله سیدمصباح عاملی بود که با ما همکاری کرد و خودرو و راننده دراختیارمان گذاشت.
خبرنگار: میترا صدر

[2534]

 

دانشنامه شفاهی دفاع مقدس

حمیدرضا صدوقی جزو اولین نفراتی است که اقدام به تهیه و جمع‌آوری خاطرات جبهه و جنگ از زبان رزمندگان و خانواده‌های آن‌ها، زندگی‌نامه شهدا و حماسه‌آفرینان دفاع مقدس در قالب مصاحبه، گفت‌وگو، فیلم و عکس کرده است. برخی مصاحبه‌ها و گفت‌وگوهای او با سرداران بزرگ جنگ مثل سردار شهید نورالله شوشتری منحصر‌به‌فرد است. 

صدوقی با بیش از 20هزار ساعت مصاحبه با خانواده شهدا یکی از تحقیقات و مصاحبه‌های پربار در حوزه دفاع مقدس را دراختیار دارد

صدوقی با بیش از 20هزار ساعت مصاحبه با خانواده شهدا یکی از تحقیقات و مصاحبه‌های پربار در حوزه دفاع مقدس را دراختیار دارد. او تاکنون چندین کتاب درباره زندگی‌نامه شهدا ازجمله سرداران شهید کاوه، بابانظر و امیرسپهبد صیادشیرازی نوشته است و در چندین فیلم مستند از زندگی رزمندگان به‌عنوان تهیه‌کننده، مجری، روایتگر و کارگردان ایفای نقش کرده است.

در اولین روز پیروزی انقلاب(22بهمن1357) هم‌زمان با تضعیف دولت مرکزی، نیروهای فرصت‌طلب، تجزیه‌طلب و منافق با تسخیر پادگان مهاباد تا پشت دیوارهای سپاه سقز پیشروی کرده بودند، اما با حضور سپاه به فرماندهی سردار شهید محمود کاوه، کومله‌ها و تجزیه‌طلب‌ها نه‌تنها از شهر که از روستاها هم بیرون رانده شدند. آن‌زمان، منافقین برای سر کاوه جایزه چندمیلیون تومانی گذاشته بودند. بعد از پایان غائله کردستان تا پایان جنگ و بعد از آن تا سال1371 در کردستان حضور داشتم و در واحد طرح‌وعملیات، مسئول آمادگی رزم بودم.
خبرنگار: حسین برادرانفر

[2162]

 

مخابره احوال رزمندگان

سیدحمید مصطفوی سال۱۳۴۰ در تهران متولد شده است و از شش‌سالگی به بعد برای ادامه زندگی همراه خانواده به مشهد عزیمت می‌کند. او در زمان جنگ تحمیلی، بارها در مقام خبرنگار راهی خطوط مقدم شده است تا چشم بیدار مردم باشد و با روایت‌هایش، آنان را با واقعیت‌های جنگ آشنا کند.

در آن سال‌ها امکان برقراری ارتباطات بسیار ضعیف بود. اغلب خانه‌ها تلفن نداشتند و نامه‌ها بسیار دیر به دست خانواده‌ها می‌رسید، از این‌رو یکی از کار‌هایی که برخی خبرنگاران انجام می‌دادند، مصاحبه با رزمندگان بود. من هم با رزمندگان صحبت می‌کردم. آن‌ها خودشان را معرفی می‌کردند و از سلامتشان می‌گفتند.

من این گزارش‌ها را برای صداوسیمای مشهد می‌فرستادم و آن‌ها در برنامه‌ای که مخصوص رزمندگان بود، پخش می‌کردند.
بعد از شکست حصر آبادان، قرار شد همراه برخی فرماندهان برگردیم مشهد. سوار ماشین بودیم که یکی از فرماندهان آمد و جلوی ماشین را گرفت و مرا پیاده کرد.

 هرچه اصرار کردم که مرا هم با خود ببرند، گفت: «همین‌جا باش تا ماشین دنبالت بیاید.» آن‌ها رفتند و سوار هواپیما شدند و مرا وسط بیابان تنها گذاشتند. متأسفانه آن هواپیما سقوط کرد و فرماندهان باارزشی را از دست دادیم. هنگامی که خبر را شنیدم، بسیار ناراحت شدم.

 تمام مدت به این موضوع فکر می‌کردم که چطور با اصرار آن فرمانده پیاده شدم، با آنکه خودم می‌خواستم و اصرار می‌کردم که همراه آ‌ن‌ها بروم. بعد از چند ساعت، ماشینی که منتظرش بودم، آمد. داخل هواپیمای جنگی هم با جنازه‌های شهدا که قرار بود به مشهد برگردد، هم‌پرواز بودم و بالاخره با هر سختی بود، رسیدم مشهد.
خبرنگار: سمیرا منشادی

[3435]

ارسال نظر