کد خبر: ۳۵۵۰
۱۲ مهر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

عاشقانه‌های یک قرار هفتگی

چند سالیست که پویش چهارشنبه‌های امام رضایی یا همان طرح «معین‌الضعفا» حال وهوای عجیبی به شیفتگان امام رضا(ع) داده است. پویشی که همه تلاش می‌کنند در لابه‌لای مشکلات روزانه خدمتی به دلدادگان امام رضا(ع) به‌ویژه سالمندان کنند.مدیریت حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس ارتش در خراسان رضوی نیز تصمیم گرفت به برکت نام‌گذاری روز زیارتی امام رضا(ع) در روزهای چهارشنبه علاوه‌بر سرکشی از خانواده شهدا و تکریم والدین شهیدان، خانواده شهدا را به زیارت امام رضا(ع) ببرند و ساعاتی به یادماندنی را برایشان رقم بزنند.

چهارشنبه‌ها برای آن‌هایی که شیفته امام مهربانی‌ها هستند، زمان دلدادگی با امام رضا(ع) است، شیفتگانی که گرد حضرت در حرم رضوی جمع می‌شوند و سفره دل را در محضر امام رئوف (ع) باز و با ایشان درددل می‌کنند. امام رئوفی که همیشه پناه دردمندان و حاجتمندان بوده و هست. چند سالیست که پویش چهارشنبه‌های امام رضایی یا همان طرح «معین‌الضعفا» حال وهوای عجیبی به شیفتگان امام رضا(ع) داده است. پویشی که همه تلاش می‌کنند در لابه‌لای مشکلات روزانه خدمتی به دلدادگان امام رضا(ع) به‌ویژه سالمندان کنند.

مدیریت حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس ارتش در خراسان رضوی نیز تصمیم گرفت به برکت نام‌گذاری روز زیارتی امام رضا(ع) در روزهای چهارشنبه علاوه‌بر سرکشی از خانواده شهدا و تکریم والدین شهیدان، خانواده شهدا را به زیارت امام رضا(ع) ببرند و ساعاتی به یادماندنی را برایشان رقم بزنند. در نهایت قرارشان این شد که سومین چهارشنبه هر ماه گروهی از این عزیزان را برای زیارت به حرم مطهر رضوی ببرند.

 

میهمانانی از محله «سیدی»

قرارمان ابتدای خیابان قائم است. کنار خیابان ایستاده‌ایم تا اتوبوس سبزرنگ ارتش از راه برسد و اولین مسافرهایش که ما هستیم سوار شویم. عقربه‌های ساعت که روی عدد9 می‌نشیند، اتوبوس از راه می‌رسد و ما سوار می‌شویم. میهمانان این هفته حضرت رضا(ع) اهل محله سیدی و محله‌های اطرافش هستند. خانواده شهدا در طول مسیر سوار می‌شوند. 

برخی از والدین شهدا توان چندانی برای سوارشدن ندارند و نظامیانی که همراه ما در این مسیر هستند، کمکشان می‌کنند تا بتوانند از پله‌های اتوبوس بالا بیایند و سوار شوند. در طول مسیر با هم صحبت می‌کنند و حواسشان به اطراف نیست، اما همین‌که در خیابان آیت‌الله شیرازی نزدیک حرم می‌شوند، صدای سلام و صلواتشان بلند می‌شود. دیگر خبری از آن همهمه در اتوبوس نیست.

 

اشک شوق بر چشمان والدین شهدا

صحن و سرای رضوی امروز رنگ و بوی دیگری دارد؛ چرا که میزبان والدین شهداست. زائرانی که ممکن است به دلیل کهولت سن و با وجود بیماری کرونا مدت‌ها منتظر چنین لحظه‌ای بوده‌اند تا چشمشان به گنبد و بارگاه مطهر امام مهربانی‌ها بیفتد و شمیم عطر رضوی را استشمام کنند.

 همین‌که نگاهشان به گنبد بارگاه می‌افتد، اشک امانشان نمی‌دهد و دلشان پر می‌کشد پیش حضرت(ع)

پدران و مادران شهید که توان راه‌رفتن ندارند، روی صندلی‌های چرخ‌دار می‌نشینند و همراه سربازان ارتشی از ورودی خیابان آیت‌الله شیرازی به پابوسی حضرت مشرف و وارد بست شیخ طوسی می‌شوند. هر چند در زمان ورود، مداحی همراهشان نیست و روضه‌ای برایشان خوانده نمی‌شود، اما همین‌که نگاهشان به گنبد بارگاه می‌افتد، اشک امانشان نمی‌دهد و دلشان پر می‌کشد پیش حضرت(ع)؛ انگار در درون تک تک آن‌ها مداحی برایشان روضه‌خوانی می‌کند، روضه‌ای که امانشان نمی‌دهد و نمی‌فهمم کی و چطور بغضشان می‌ترکد و به پهنای صورت اشک ‌می‌ریزند.

پس از اندکی توقف و عرض سلام به حضرت، همگی در صفوف منظم قرار می‌گیرند و به طرف صحن انقلاب اسلامی و پنجره فولاد به راه می‌افتند و درنهایت در رواق دارالهدایه گرد هم جمع می‌شوند. در کنار پدران و مادران شهید، خواهران و برادران شهدا نیز حضور دارند که به نیابت از والدینشان آمده‌اند. هر یک کتاب دعا و مهری برمی‌دارند و در گوشه‌ای می‌نشینند تا به رسم عاشقی خلوت کنند.

 

 

راضی‌ام به رضای خدا

از همان ابتدا سکوت و آرامشش توجه ما را به خودش جلب می‌کند. پس از گفت‌وگو با او متوجه می‌شویم مادر شهید «حسین جمال» است. آرام دعا می‌خواند و زیر لب زمزمه می‌کند؛ کنارش می‌نشینیم و گفت‌وگو را آغاز می‌کنیم؛ پندی به ما می‌دهدکه آویزه گوشمان می‌شود.

«خوب است از امام رضا(ع) یاد بگیریم که زود راضی شویم و زود ببخشیم، رضایت‌داشتن به آنچه داریم و آن چیزهایی که برایمان در طول زندگی اتفاق می‌افتد. اطمینان داشته باشیم تمام این‌ها از طرف خداوند است. این رضای دل همه ما را شبیه امام مهربانی‌ها(ع) می‌کند. من هم راضی هستم به رضای خدا و آنچه در زندگی به ما داده است. خودش حسین را داد و پس از 24سال از ما گرفت.» 

این مادر شهید ادامه می‌دهد: هنوز هم شب‌ها به یاد پسرم هستم و گاهی با عکسش صحبت می‌کنم. از خداوند برایش بهترین‌ها را می‌خواهم و امیدوارم فردای قیامت شفیع من و پدرش باشد.

 

جای پدرم بود

جوان است و غرق در خواندن دعا. خواهر شهید «مرتضی قمری» از روزهای چشم‌انتظاری خودش و خانواده‌اش برایمان تعریف می‌کند؛ از 12سالی که مادرش با یک خبر شاد و با یک خبر غمگین می‌شد. بتول قمری تعریف می‌کند: فروردین67 بود که خبر مفقودی برادرم را آوردند. چهار خواهر و یک برادر بودیم، بعد از فوت پدرم، حکم پدر را برایمان داشت، آن‌قدر بامحبت بود که سعی می‌کرد کمبودی در زندگی حس نکنیم. 

یاد بگیریم که زود راضی شویم و زود ببخشیم، رضایت‌داشتن به آنچه داریم و آن چیزهایی که برایمان در طول زندگی اتفاق می‌افتد

یادم هست تازه شلوار جین به بازار آمده بود، او وقتی فهمید دوست دارم شلوار بخرم ضبط صوت کوچکی را که داشت فروخت و برایم شلوار خرید، مبادا به دلم باشد حالا که پدر نداریم توان خرید چیزی را هم نداریم. هیچ‌وقت آن روزهای سخت را فراموش نمی‌کنم؛ غم و غصه‌اش مادرم را پیر کرد. یک روز می‌گفتند اسیر شده و او را بین اسرا در عراق دیده‌اند، یک‌بار هم می‌گفتند نه، شهید شده است. حتی خودمان نامش را در بین اسرای عراقی شنیدیم. 

این خبرهای ضد و نقیض خواب و خوراک را از ما ربوده بود تا اینکه سال1379 خبر آوردند در بین شهداست و چند تکه استخوان به دستمان دادند و فهمیدیم مرتضی که حکم پدر را برایمان داشت، دیگر در بین ما نیست. پس از خبر شهادتش مادرم آرام شد، دیگر آن چشم‌انتظاری‌ها نبود. حالا که به‌خاطر بیماری آلزایمر همه چیز را فراموش کرده حتی نام مرا، اما نام و خاطرات برادرم را به یاد دارد و با آن‌ها زندگی می‌کند.

 

همه فراموش شدند به‌جز «جعفر»

حبیبه و محبوبه خواهران شهید «جعفر بتول‌زاده» دیگر میهمانان این برنامه بودند. آن‌ها به نیابت مادرشان که این روزها دچار بیماری آلزایمر شده است آمده‌اند. می‌گویند: برادرمان عاشق پدر و مادرمان بود، ما هیچ بی‌احترامی‌ای به والدینمان از او ندیدیم. پدر مدت زیادی پس از شهادتش زنده نماند، مادرمان هم طی این سال‌ها پیر شده همه را فراموش کرده، اما او را فراموش نکرده است.

 

 

فراق بی‌پایان

پدر شهید «محمدرضا محمدزاده» آرام روی ویلچر نشسته است و با خودش زمزمه می‌کند. وقتی با او از پسرش صحبت می‌کنیم، بغض می‌کند و قطرات اشک از چشمانش جاری می‌شود. انگار دلش پیش اوست و تحمل این فراق برایش سخت است. 22تیر 1367 تاریخی تلخ برای خانواده محمدزاده است. پرکشیدن پسری که به گفته پدرش تمام خوبی‌های دنیا یکجا در او جمع شده بود و مایه افتخارش بود. هر چند رفتنش هم برای خانواده محمدزاده افتخارآفرین است.

پدر شهید برایمان تعریف می‌کند: عصر هنگامی‌که خبر شهادتش را آوردند در باجه بلیت‌فروشی شرکت واحد بلیت می‌فروختم. خبر شهادتش را دادند، اما جنازه‌ای در کار نبود، 50روز چشم‌انتظار بودیم تا اینکه 10شهریور پیکری سیاه درست مثل چادر سرت را به ما تحویل دادند. می‌گفتند شیمیایی شده است. همسرم که خبر شهادت محمدرضا را خودم به او داده بودم از روی نشان دستش توانست پسرمان را شناسایی کند.

همسرم که خبر شهادت محمدرضا را خودم به او داده بودم از روی نشان دستش توانست پسرمان را شناسایی کند

هر چند تلاش می‌کند اشک‌هایش را از ما پنهان کند، اما بغض امانش نمی‌دهد و ناخواسته گونه‌هایش خیس می‌شود و بین کلامش سکوت می‌کند و دوباره حرفش را از سر می‌گیرد. انگار مرور خاطراتی که سال‌ها با آن زندگی می‌کند، آن‌قدر برایش سخت است که دیگر سکوت را بر صحبت با ما ترجیح می‌دهد و نگاهش را به‌سمت مسیر حرکت زائران می‌دوزد و از ما می‌خواهد تنهایش بگذاریم.

 

سهم ما از گفت‌وگوی با او سکوت است

پدر شهید «سیدهادی حسینی» از همان ابتدای حضورش تسبیح قرمزرنگش را در دست می‌چرخاند و ذکر می‌گوید. همین‌که دخترش کتاب دعا را به دستش می‌دهد شروع می‌کند به خواندن زیارت امام رضا(ع)، توسل می‌جوید و دلش پیش دو پسرش است و با خواندن زیارت‌نامه‌ها سعی در فروخوردن بغضش دارد. سیدهادی در سال1364 به شهادت می‌رسد و پسر دیگرش که در نیروی انتظامی خدمت می‌کرده است در سال1373 زمانی‌که از سر کار به خانه برمی‌گشته بر اثر حادثه‌ای فوت می‌کند. 

سهم ما از گفت‌وگوی با او سکوت است و نگاهش به صفحات کتاب دعاست، بیشتر سؤالاتمان را دخترش پاسخ می‌دهد. پدر شهید حسینی دلش با ما نیست، انگار جسمش در میان جمع ماست، اما خودش نه، تا زمانی‌که مداح آستان قدس رضوی می‌آید و خلوت آن‌ها را به هم می‌زند و با صدای بلند شروع می‌کند به خواندن زیارت امین‌الله و مداحی که دل‌هایشان را به کربلا نزد مرقد سید و سالار شهیدان امام حسین(ع) می‌برد.

 

 

ادای احترام به خانواده شهدا

زمان برگشت است و قرار است قبل از آمدن، به جوار ضریح امام رضا(ع) بروند، اما به سربازان اجازه ورود به قسمت خواهران را نمی‌دهند که ویلچرها را ببرند، از طرفی هم نمی‌توانند مادران شهید را به سمت آقایان ببرند. در نهایت همه را پشت پنجره فولاد می‌برند تا از همانجا سلامی بدهند و عرض ادبی به آقا داشته باشند. 

بغض‌هایی که در دلشان مانده است و مهر سکوتی که بر لبانشان نشسته است، به پایان می‌رسد و به حضرت می‌گویند آنچه در دل نهان کرده‌اند. صدای هق‌هق گریه پدران و مادران شهید سبب می‌شود تا سخت‌گیری خادمان هم کمتر شود و دیگر به سربازان تذکر ندهند که حرکت کنید و ویلچرها را ببرید کنار تا دیگران زیارت کنند. همه به احترام پدران و مادران شهید آرام ایستاده‌اند، گویا به حضور آن‌ها ادای احترام می‌کنند و قدردان فرزندان قهرمانشان هستند.

پس از بهبودی حالشان و آرامش دوباره‌ای که به دست می‌آورند، صلوات خاصه را می‌خوانند و از همان مسیر به‌سمت اتوبوس برمی‌گردند.

ارسال نظر