کد خبر: ۳۶۵۸
۰۵ آبان ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

داستان کوچه مهدیه از زبان قدیمی‌ترین ساکن آن

غلامحسین رجب‌زاده که به اعتبار شناسنامه‌اش متولد سال1314 و تاریخی زنده‌ است، برایمان از روزهایی که گذرانده است و دیروزِ کوچه‌ معروف دریادل با نام مهدیه می‌گوید که تا پیش از آمدن او به‌جای ردونشان خانه و خیابان و اهالی فقط زمین‌های بایر و کشاورزی پیدا بود.

 تاکنون برایتان پیش آمده است فکر کنید محله‌ای که در آن زندگی می‌کنید، هشتادنود سال پیش چه شکلی بوده است؟ چه کسانی درست در همین نقطه‌ای که شما ایستاده‌اید، ایستاده بوده و زندگی کرده‌اند؟ همان‌هایی که سینه این کوچه‌ها پر از خاطرات آن‌هاست. 

خاطراتی که برای شنیدنشان باید روی تقویم به‌قدری عقب بروید که برسید به روزگاری که سنگ‌فرش خیابان‌های شهر مثل حالا نبود و کوچه‌هایش هم این‌طور در هم گره نخورده بود. همان روزهایی که شمار خیابان و کوچه‌ها کم بود. پس اگر نشانی می‌دادند بالاتر از قلعه غرشمال‌ها، کوچه حمام سالاربهادر، کوچه تبرک، انتهای بن‌بست سردار، ابتدای حمام برق، انتهای مهدیه و... کسی راه را گم نمی‌کرد.
القاب کوچه‌ها را هم خود مردم انتخاب می‌کردند. همان‌ها که ساکنان اولیه محسوب می‌شدند؛ مانند کوچه قدیمی مهدیه در بالاخیابان که تاریخچه آن را باید در دهه1330 جست‌وجو کرد. کوچه‌ای که با آمدن «غلامحسین رجب‌زاده» و مسجدی که پی آن را با نام «مهدیه»گذاشت، شکل‌گرفت.
او که به اعتبار شناسنامه‌اش متولد سال1314 و تاریخی زنده‌ است، برایمان از روزهایی که گذرانده است و دیروزِ کوچه‌ معروف دریادل با نام مهدیه می‌گوید که تا پیش از آمدن او به‌جای ردونشان خانه و خیابان و اهالی فقط زمین‌های بایر و کشاورزی پیدا بود.

وقتی سردسته غرشمال‌ها رفت

قبل از آنکه حاج‌آقای رجب‌زاده به‌عنوان اولین ساکن محدوده فعلی کوچه مهدیه آستین بالا بزند تا خشتی بگذارد بر آسمان زمینی که روی آن خودش و  تعدادی از همسایه‌ها نماز می‌خواندند، زمین‌ها در قرق غرشمال‌ها (کولی‌ها) بود. او گریزی به دوران جوانی‌اش می‌زند و می‌گوید: حرف از سال‌های دهه1320 است. 

با زیادشدن جمعیت، مشهدی‌ها این زمین‌ها را خریدند و سردسته غرشمال‌ها به نقاطی دورتر در حاشیه مشهد رفت

آن زمان محدوده دریادل رود بزرگی داشت که مردم بالاخیابان از آب آن برای نوشیدن، شست‌وشو، آبیاری زمین‌های کشاورزی و حتی ماهیگیری استفاده می‌کردند. رود از محدوده خیابان دریادل کنونی رد می‌شد  و آن طرف ، در محدوده زمین‌های بایر و کشاورزی کولی‌ها زندگی می‌کردند و مکانشان معروف به قلعه غرشمال‌ها بود. با زیادشدن جمعیت، مشهدی‌ها این زمین‌ها را خریدند و سردسته غرشمال‌ها به نقاطی دورتر در حاشیه مشهد رفت.

 بعد از آن بقیه آن‌ها به‌مرور رفتند. البته بعدها متوجه شدم این زمین‌ها یعنی از چهارراه مقدم تا سه‌راه کاشانی شخصی است و مالکیت آن به‌نام آقای دولت‌شاهی است. او حدود پانزده سال قبل پیدا شد و توانست با سند مادر بخشی از زمین‌هایش را پس بگیرد.


مسجد را دریادلی‌ها ساختند

حاج‌آقای رجب‌زاده یکی از همان مشهدی‌ها می‌شود که اوایل دهه1330 زمینی در آن‌طرف رود دریادل می‌خرد و خانه می‌سازد: هنوز از کوچه فعلی مهدیه خبری نبود. من به‌عنوان اولین ساکن این محدوده زمینی را از نماینده آقای دولت‌شاهی، مهندس سویزی، خریدم و خانه ساختم.

 بعد از مدت کوتاهی چند نفر دیگر هم مثل من خانه ساختند و حدود کوچه مشخص شد. همان سال‌ها به نماینده آقای دولت‌شاهی که در فلکه آب دفتر داشت، گفتم تو که لطف کردی زمین به ما فروختی، بزرگواری کن دویست متر زمین هم بده که اولین مسجد آن‌طرف دریادل را بسازم.

او به‌جای دویست متر، سیصد متر زمین برای ساخت مسجد، درست در مجاورت خانه خودم داد. صد متر از زمین را فروختم و خرج ساخت مسجد  در هفتادسال قبل کردم. آن زمان قالی‌فروش بودم برای اتمام بنای مسجد  از بازاری‌ها به‌ویژه کاسبان سرای مهدیه که رو‌به‌روی بازار بزرگ بود، کمک خواستم و با همیاری آن‌ها و اهالی دریادل مانند حسین رشیدیان (حسین شیری)، علی بنا، حاجی امامی، حسین پنیری و شاه‌رجب مسجد ساخته شد.

 

نام «مهدیه» با مسجد روی کوچه نشست

در همان هفتاد سال پیش به پیشنهاد آقای رجب‌زاده و خود اهالی برای مسجد نام «مهدیه» انتخاب می‌شود. بعد از آن هرکس می‌خواست نشانی بدهد، می‌گفت کوچه مسجد مهدیه. گویا به‌مرور نام مسجد حذف و کوچه مهدیه باب می‌شود. این ساکن اولیه کوچه مهدیه تعریف‌ می‌کند: همان سال‌ها شهربانی تابلو کوچه مهدیه را نصب کرد. 

 یک روز که درحال خدمت به امام‌رضا(ع) در حرم‌مطهر بودم، رو کردم به آقا و از خودش خواستم کمکم کند تا مسجد را نوساز و زیبا کنم. بعد از آن نمی‌دانم چطور‌ شد که پول سنگ‌کاری مسجد جور شد

در سال‌های 1362 یا 1363 که رسم‌ شد کوچه‌ها دو اسم داشته باشند، نام اصلی مهدیه بود و زیرنویس آن به‌نام شهید مختاری از اهالی همین معبر بود. بعد از آن هم در سال1375 تابلو را برداشتند و تابلو جدید کوچه را بعد از حذف نام مهدیه با شماره شهید کاشانی11 و زیرنویس شهید مختاری نصب کردند.

از همان ابتدا تا   الان خشت‌به‌خشت مسجد با روح مردمی گره خورده است که هر صبح با صدای اذان گلدسته‌های آن بلند می‌شوند، آستین بالا می‌زنند و با زمزمه لااله‌الاالله نفسشان را با نفس صبح گره می‌زنند. مسجدی که قلب کوچه با نبض آسمانی آن می‌تپد و طبق گفته‌های مؤسسش شاید نسبت به گذشته کم‌رونق شده باشد، اما هنوز هم اهالی آن را برکت کوچه می‌دانند.

این مسجد که چهره‌اش جوان‌تر از هفتاد سال را نشان می‌دهد، چندبار بازسازی شده‌ است: زمانی سنگ‌کردن دیوار داخلی خانه‌ها مد شده‌ بود. آن زمان مسجد را خودم رومالی گچ کرده‌ بودم. چون خانه‌ها شیک می‌شد، دوست‌ داشتم مسجد هم همان‌طور باشد، اما پولی برای خرید سنگ نبود. یک روز که درحال خدمت به امام‌رضا(ع) در حرم‌مطهر بودم، رو کردم به آقا و از خودش خواستم کمکم کند تا مسجد را نوساز و زیبا کنم. بعد از آن نمی‌دانم چطور‌ شد که پول سنگ‌کاری مسجد جور شد.

 

برف‌انداختن از پشت‌بام حرم

حاج‌آقا رجب‌زاده قبل از آنکه به کسالت امروز بیفتد   (برایشان آرزوی بهبودی می‌کنیم)، خادم افتخاری حرم‌مطهر بود. او 45سال دربان افتخاری کشیک ششم بود: خادمی در سال‌های دور گذشته با الان تفاوت زیادی داشت. آن زمان که مشهد برف زیادی به خودش می‌دید، ما برف‌های پشت‌بام‌های حرم را پارو می‌کردیم و در اصطلاح مشهدی‌ها می‌انداختیم. 

البته حرم آن زمان هم متفاوت بود. خوب یادم است که تفریح و زیارت مردم همین‌جا بود. وقتی افراد با خانواده به زیارت امام‌رضا(ع) می‌آمدند، با خودشان پیک‌نیک و غذا هم می‌آوردند و بعد از زیارت فرشی پهن می‌کردند و می‌نشستند. این سنت بعد از بمب‌گذاری در حرم‌مطهر در سال1373 برای همیشه لغو شد.

سنت زیبای دیگری در آن سال‌ها در حرم بود، این بود که مردم می‌توانستند بالای پشت‌بام ایوان‌ها بروند که در عکس‌های قدیمی هم تجمع آن‌ها در پشت‌بام دیده می‌شود.  دقیق یادم نیست، ولی همان چهل‌پنجاه سال قبل بود که یک نفر خودش را از پشت‌بام به پایین انداخت. از سرش خونی نیامد، ولی درجا مرد. بعد از آن این سنت هم لغو شد.


طواف شهدای جنگ در حرم

حاج‌آقا رجب‌زاده در روزهای جنگ یکی از خادمان اصلی برای طواف شهدا در حرم محسوب می‌شده‌ است. او که در معراج پیکر شهدا را تحویل می‌گرفته، در حرم نیز این کار را ادامه می‌دهد: در حرم‌مطهر از صحن موزه شهدا را تحویل می‌گرفتیم. مسئول طواف شهدا خادم‌ها بودند و من هم بیشتر اوقات حضور داشتم.

خرداد1373 هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود. آن‌هم برای زائران بی‌گناهی که در این بمب‌گذاری شهید شدند

 البته از شهرهای دیگر هم شهدا را برای طواف می‌فرستادند که اصفهان بیشترین شهید را می‌فرستاد و ما بعد از طواف، دوباره به اصفهان می‌فرستادیم. در روزهای اول که جنگ شروع شد، قرار شد شهدای مشهدی در حرم‌مطهر دفن شوند که به‌دلیل ادامه‌دارشدن جنگ و تعداد زیاد شهدا این موضوع ادامه نیافت.

حاج‌آقای رجب‌زاده بدترین اتفاق دوران خادمی خودش را هم واقعه بمب‌گذاری در حرم‌مطهر می‌داند و می‌گوید: خرداد1373 هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود. آن‌هم برای زائران بی‌گناهی که در این بمب‌گذاری شهید شدند. آن روز همراه با خادمان چندین کیسه گوشت له‌شده جمع کردیم و بارها محل بمب‌گذاری را شستیم، اما هربار باز خونابه‌ای از درزی بیرون می‌زد.


همه برادر بودیم، نه غریبه

این کاسب قدیمی سرای مهدیه و ساکن بالاخیابان از گذشته و مردمانش به پیوند استواری که بین همه برقرار بود، اشاره می‌کند و می‌گوید: آن زمان مردم به یکدیگر به چشم آشنا نگاه می‌کردند و انگار برادر بودیم باهم. برای همین کسی اگر مریض می‌شد یا مراسم درگذشت یا عروسی داشت، برایش زحمت می‌کشیدند و از هر نظر به هم می‌رسیدند. اما امروزه دیگر این‌طور نیست. گویی اعتمادها به یکدیگر کم‌رنگ شده‌ است.

ارسال نظر