کلمات را برای بیان خاطراتش با شور و گرمای خاصی کنار هم ردیف میکند، گرمایی بسان سیستان و بلوچستان. چهرهاش آدم را به یاد زنان اصیل ایرانی میاندازد. در نبرد با شرایط سخت، پیروز میدان شده و به تکتک رؤیاپردازیهای کودکانهاش رنگ خوش واقعیت بخشیده است.
شروع گفتوگویمان از حال و هوای یک خانواده ادبیاتی است. پدرش دبیر ادبیات و اصالتا سیستانی است. مادر او نیز زاده زاهدان است. کیمیا پرورشیافته یک خانواده فرهنگی و البته پرجمعیت و 10نفره است. تا مقطع چهارم ابتدایی را در زادگاهش تحصیل میکند اما بهواسطه جابهجایی و انتقالی پدرش راهی مشهد میشوند.
کیمیا تاجنیا دکترای زبان و ادبیات فارسی دارد و ساکن محله دکتر حسابی است. او اکنون نوزدهسالی است که عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد، واحد جیرفت در استان کرمان است.
از همان سنین راهنمایی علاقه فراوانی به مطالعه کتابهای ادبی فاخر داشت و از هر فرصتی برای سرککشیدن به متون درسی پدرش استفاده میکرد. اولین شعری را که در همین یواشکبازیها خوانده است، خیلی خوب بهخاطر دارد؛ شعر «کوچه» فریدون مشیری، «بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...»
علاوه بر این، شعر هم میگفتم و در هر فرصتی که معلمها میخواستند استراحتی به بچهها بدهند، میگفتند: «تاجنیا بیا یک غزل از حافظ بخوان.»
میگوید: فراموش نمیکنم که آنشب را چگونه به صبح رساندم، گویی کشف بزرگی کرده بودم! از آنجا که دانشآموز مستعدی بودم، پدرم اصرار داشتکه در رشته پزشکی تحصیل کنم، به همین دلیل وقتی وارد دبیرستان شدم، رشته تجربی را انتخاب کردم. این در حالی بود که خواهر بزرگترم رشته علومانسانی میخواند اما تفاوت در این بود که پدرم بهدلیل استعداد بیشتری که در من میدید، سرمایهگذاری و تأکیدش برای پزشکشدن من بود.
وقتی از او درباره مراحل پیشرفتش در ادبیات پرسوجو میکنیم، میگوید: آنقدر به ادبیات علاقه داشتم که در میان همکلاسیها و معلمها شُهره بودم. سال چهارم دبیرستان، خدا رحمت کند، یک دبیر ادبیات داشتیم به نام خانم فلاح که متوجه عشق من به ادبیات و اینکه قلم خوبی دارم، شده بود. گاهی اوقات یک متن از شاهنامه به من میداد و میگفت بخوان! انشا هم خوب مینوشتم که برای بچههای کلاس شنیدنی بود. علاوه بر این، شعر هم میگفتم و در هر فرصتی که معلمها میخواستند استراحتی به بچهها بدهند، میگفتند: «تاجنیا بیا یک غزل از حافظ بخوان.»
استاد ادبیات شهرمان دیپلم تجربی دارد اما برای کنکور در رشته ادبیات و علوم انسانی شرکت میکند و بهسختی کتابهای مرتبط با علومانسانی را از اینطرف و آنطرف جور میکند.
تاجنیا میگوید: از شش صبح تا یک و دو بامداد بیوقفه در حال مطالعه و تمرین درسها بودم تا جاییکه مادرم نگران سلامتیام شده بود و شبها با اصرار وادار به خوابیدنم میکرد؛ در من هیچچیز جز عشق به ادبیات نبود، انگار روحم سیراب نمیشد و هر چه پیش میرفتم، تشنهتر میشدم!
سرانجام روز موعود فرارسید. نتایج کنکور اعلام شد. به همراه دوستانم برای گرفتن نتیجه یکسال تلاش شبانهروزیام به محل مورد نظر مراجعه کردیم. لحظهای را که از همانجا با تلفن سکهای عمومی به خانه زنگ زدم تا رتبهام را بگویم، هرگز فراموش نمیکنم! پدرم گوشی را برداشت، پرسید: رتبهات چند شده؟ با خوشحالی وصفنشدنیای گفتم: «40پدر.» گفت:«40هزار؟» گفتم: «نه خیر، رتبه 40»
سرانجام پس از انتخاب رشته در دور دوم اعلام نتایج کنکور، کیمیا تاجنیا در رشته ادبیات دانشگاه فردوسی پذیرفته میشود. در کلاسهای درس و دانشکده هم جزو دانشجویان موفق بوده تا اینکه ازدواجکردنش در سال سوم دانشگاه، گسست دیگری در جریان پیشرفت او رقم میزند.
کیمیا به بهانه شغل همسرش که او نیز دانشآموخته کارشناسیارشد ادبیات از همان دانشگاه بود، راهی کرمان میشود و بهواسطه زندگی در غربت و دوری از خانواده و فضای دلنشینی که در پی قبولیاش در دانشگاه فردوسی برایش ایجاد شده بود، فصل جدیدی از زندگی پیشرویش کلید میخورد.
روایت خانم تاجنیا از ادامه تحصیل در آن روزهای سخت با وجود داشتن یک نوزاد دوماهه و بدون هیچ حامی و همراهی، شنیدنی و عبرتآموز است و این ضربالمثل قدیمی و اصیل ایرانی را تداعی میکند که «خواستن توانستن است.» میگوید: دخترم خیلی زود و در همان سال اول ازدواج متولد شد.
با وجود اینکه دستتنها و بدون هیچ تجربهای مشغول بچهداری بودم، دوباره زبانههای همان آتش عشقی که به ادبیات داشتم، در درونم شعلهور شد. همین حال و هوا بیتوجه به مشکلاتی که داشتم، مرا به سمت و سوی دانشگاه کشاند و کارشناسیارشد را در همان دانشگاه جیرفت کرمان خواندم. این در حالی بود که بچه مدام گریه میکرد و شبها تا صبح بیدار بود، به همین دلیل گاهی پیش میآمد که روزها سر کلاس درس خوابم میبرد و پایان کلاس، همکلاسیهایم بیدارم میکردند.
کیمیا به هر سختی بود، مدرک کارشناسیارشد را به دست میآورد، آن هم با معدل الف و شاگرد ممتاز. او میگوید: از همان کودکی هر کس از من میپرسید که میخواهی چهکاره شوی؟ میگفتم: «استاد دانشگاه». بیبروبرگرد هدفم از ابتدا همین بود و جالب اینکه بیستوششساله بودم که اولین تجربه تدریس در دانشگاه در کارنامه کاریام ثبت شد و دو سال بعد عضو هیئت علمی دانشگاه جیرفت شدم.
در این برهه زمانی دوباره فشار زندگی تاجنیا بیشتر میشود. در حالیکه خودش بهعنوان مدیرگروه بار زیادی از فعالیت را در دانشکده به دوش میکشید، همسرش نیز در مقطع دکترا در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته و ناگزیر به رفتوآمد میشود. همین شرایط موجب شده بود او و دخترش که حالا راهی مهدکودک شده بود، چند روز در هفته را تنهایی سپری کنند و به این ترتیب روند تحصیلیاش نیز در این سالها متوقف میشود.
اما خیلی طول نکشید که بهمحض دانشآموختگی همسرش، کیمیا تاجنیا با استفاده از معدل «الف» مقطع کارشناسیارشدش بدون آزمون مقطع بعدی، تحصیل را در رودهن تهران آغاز میکند و بعد از پنج سال موفق به کسب مدرک دکتری میشود.
تنهایی و دوری از خانواده برای سالها، کیمیا را حسابی آزردهخاطر کرده بود. پایان تحصیل در مقطع دکتری همزمان شد با بازگشت او به مشهد و قرار شد پس از آن بهعنوان استادپروازی به دانشگاه جیرفت رفتوآمد کند.
این هجرت اتفاق خوب دیگری را برای تاجنیا رقم میزند. او فعالیتش را با مؤسسه خردسرای فردوسی و استادانی مانند محمدجعفر یاحقی و محمدرضا راشد آغاز میکند و بعد از مدتی به او پیشنهاد میشود دوره مولاناشناسی و مثنویخوانی برگزار کند. همین نشستها زمینه و فرصتی را برای او مهیا میکند که بتواند یک قدم بهسوی مولانا و ادبیات عرفانی که گرایش قلبی او در ادبیات بود، بردارد.
در این باره میگوید: از آنزمان، شیفته جهان مولانا شدم تا جاییکه سال 99، گزیده اشعار حضرت مولانا را با یک مقدمه پژوهشی به چاپ رساندم. مسیری که طی کردم پرچالش بود و قدمهایی که برداشتم کوچک، اما همینکه تلاش کردم زندگی پویا و رو به رشدی داشته باشم و متوقف نماندم، بسیار خوشحال و شاکرم.
کیمیا معتقد است، ادبیات و شعر حال آدم و جامعه را خوب میکند. او میگوید: تصور کنید روزی بیستبار این ذکر را آرام زمزمه کنیم و هر جای زندگی کم آوردیم بهجای عصبانی شدن، پرخاشکردن و قیل و قال کردن یک تلنگر شیرین به خودمان بزنیم و بگوییم: «ساقی به نور باده برافروز جام ما»
او همچنان تأکید میکند: جامعهای که زبان گفتاریاش، شعرگونه میشود، این شعر به خون، گفتار و کنش ما سریان و جریان پیدا میکند، صاحب کنش مهربانتری خواهیم شد و بر همین اساس معتقدم شعر، ما را نجات خواهد داد. این تفکر موجب شده است که بسیار متعهدانهتر از قبل، روزی سه تا چهار ساعت متون ادبی را مطالعه کنم.
کیمیا تاجنیا، پژوهشگر ادبی شهرمان، بعد از انتشار کتاب گزیده اشعار حضرت مولانا که به همراه یک مقدمه پژوهشی چاپ شد، چهار کتاب دیگر را هم منتشر کرد. او میگوید: روزهای همهگیری کرونا برایم روزهای پرکاری بود. انگار که فقط شعر و قلمزدن، من را در آن روزهای سیاه آرام میکرد. اولین کتابی که در سال99 به چاپ رساندم مجموعه شعری است به نام «رقصا» که حاصل یک فرآیند ادبی دهساله بوده و در قالب کلاسیک سروده شده است.
دیگر کتابی که از من در سال 99 به چاپ رسید، «جرعه آن باده بیزینهار» نام دارد که گزیده 190غزل از غزلهای مولانا در دیوان شمس است که همراه با یک مقدمه پژوهشی به چاپ رسید. کتاب «ترنج اقالیم غمگین» دیگر گزیده اشعارم است که همین امسال به چاپ رسید و به نظرم از لحاظ جنس و قافیه پختهتر از کتاب رقصاست. آخرین کتابی که از من به چاپ رسید «88کاغذ آزاد» نام دارد، کتابی که به زبان نثر است، به دو زبان فارسی و انگلیسی به چاپ رسیده و حاصل 39نامه عاشقانهای است که در ادوار زندگی شخصی و کاریام نوشتهام.