کد خبر: ۳۸۶۲
۱۹ آذر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

شروع کار در «شفتالوزار»

احمد جهانگیرنژاد بیش از نیم‌قرن است کاسب خیابان پاستور در محله کوی دکتراست. او شاگرد پدرش بوده است و حالا پسرهایش کنار دست او در مغازه کار می‌کنند. یعنی سه نسل است که این خانواده مغازه تجهیزات لوله‌‌ و بهداشتی را می‌گردانند. احمدآقا که در آستانه 67سالگی عمرش قرار دارد، تاریخی زنده‌ از‌ خیابان پاستور و محلات اطرافش است.

شیرکوه یزد، شاه البرز قزوین، هزار کرمان و... ازجمله قله‌هایی است که ‌احمدآقا ‌از صعود به آن‌ها باافتخار نام می‌برد. احمد جهانگیرنژاد بیش از نیم‌قرن است کاسب خیابان پاستور در محله کوی دکتراست.

 او شاگرد پدرش بوده است و حالا پسرهایش کنار دست او در مغازه کار می‌کنند. یعنی سه نسل است که این خانواده مغازه تجهیزات لوله‌‌ و بهداشتی  را می‌گردانند. احمدآقا که در آستانه 67سالگی عمرش قرار دارد، تاریخی زنده‌ از‌ خیابان پاستور و محلات اطرافش است. 

 

35سال است کوهنوردم

احمدآقا سال‌هاست با مردم سروکار دارد و صبح تا شبش را در مغازه می‌گذراند. یکی از دوستانش برای اینکه این روند یکنواخت باعث کسالت احمدآقا نشود، به او پیشنهاد می‌کند کوهنوردی را شروع کند: 35سال قبل یکی از دوستانم به برنامه کوهنوری دعوتم کرد. فردای آن روز به‌سراغ تجهیزات کوهنوری رفتم و بعد از آن در همه برنامه‌ها و اردوهای کوهنوردی که در گروه دوستان کوهنوردم گذاشته می‌شد، شرکت می‌کردم.

او می‌گوید: مهربانی با طبیعت و این بازگشت مهربانی به خود، بزرگ‌ترین درسی است که از طبیعت گرفته‌ام.
همه این‌ها درس‌ها و حس‌وحال خوب است که هر دوشنبه عصر این کاسب قدیمی محله پاستور  را ترغیب می‌کند تا کوله و عصای کوهنوردی‌اش را بردارد و راهی کوه و دشت شود.


پاستور؛ منطقه شفتالوزار

برخلاف مغازه‌های مدرن و تمام‌شیشه‌ راسته‌خیابان‌ پاستور، مغازه‌ای با نمایی قدیمی توجه عابران را جلب می‌کند. داخل مغازه هم دست‌کمی از بیرونش ندارد. احمدآقا تعریف می‌کند پدرش، غلامرضا، از بیرجند که به مشهد می‌آید، با شاگردی در یکی از مغازه‌های لوله‌کشی خیابان خسروی کارش را شروع می‌کند و در سال1334 به منطقه‌ای که به شفتالوزار معروف بوده است، می‌آید تا کسب‌وکاری برای خودش راه بیندازد: در قدیم ‌این خیابان پر از خانه‌های 1000 و 1500متری ‌بود. پدرم سرقفلی ‌این مغازه را حدود 1500تومان خرید و ما از آن موقع در خیابان پاستور ماندگار شدیم.

در قدیم ‌این خیابان پر از خانه‌های 1000 و 1500متری ‌بود. پدرم سرقفلی ‌این مغازه را حدود 1500تومان خرید و ما از آن موقع در خیابان پاستور ماندگار شدیم

احمد جهانگردنژاد از ‌خانه‌‌باغ‌های بزرگ و سرسبز این محله می‌گوید و جوی‌های پرآبی‌‌ که در کوچه‌ها و خیابان‌های پاستور هر‌روز روان بود: اینجا محله‌ای مرفه‌نشین بود؛ بیشتر خانه‌باغ بود و ویلایی. آب نهر گناباد به‌نوبت هر روز در یک کوچه روان بود. روزی که نوبت آب کوچه‌ای‌ بود، ساکنان خانه‌باغ‌ها از راهی که باز کرده بودند، آب داخل جوی کوچه را به پای درختان ‌و آب‌انبارها هدایت می‌کردند.


ابهتی که کاخ از کاج داشت

این کاسب قدیمی که از خاکی‌بودن راسته‌خیابان پاستور خاطراتی در یاد دارد، از تردد نخستین خط اتوبوس حرم به میدان کاخ (فلسطین) تعریف می‌کند: تا چهار دهه قبل خیابان پاستور و ابن‌سینا دوطرفه بود. یک ایستگاه اتوبوس هم ‌نزدیک مغازه ما بود. آن زمان ما ‌کاخ سیزده می‌نشستیم. شب‌ها با آخرین سرویس اتوبوس به خانه می‌رفتیم.

او از میدان بزرگی می‌گوید که بعد انقلاب اسلامی فلسطین‌ نام گرفت و ‌سال‌ها بعد کلا تخریب و به چهارراه مبدل شد: راسته احمدآباد قبل بولوار ملک‌آباد میدانگاهی‌ بزرگی بود که وسطش یک درخت کاج تنومند داشت. البته دورتادور میدان درخت بود، اما آن درخت کاج ابهتی زیاد‌ داشت و نماد میدانی بود که آن زمان به آن میدان کاخ می‌گفتند.


آب‌گرم‌کن ببر؛ تلویزیون بگیر

درست‌کردن چهارپایه برای بشکه‌های نفت در  دهه40 و 50، از پررونق‌ترین کارهای احمدآقا و پدر مرحومش بود: من سن‌وسالی نداشتم که کنار پدرم کار می‌کردم. یک پمپ‌بنزین در راسته احمدآباد بود به‌نام بهزادی که الان شده پاساژ موبایل بهزادی.

 ما در روز ده‌پانزده بشکه خالی روغن، تینر و... از آنجا می‌خریدیم. بعد‌ با برش و جوشکاری شیرفلکه‌ای روی بدنه،‌ آن را به منبع نفت تبدیل می‌کردیم. این بشکه‌ها برای گذاشتن گوشه حیاط و ذخیره نفت زمستان بود. در روز به همان تعداد، بشکه و چهارپایه از شهرستان سفارش داشتیم.

در مسیر دروازه طلایی (چهارطبقه) یک لوازم‌خانگی بود که از آنجا چندبار خرید کرده بودیم. او در ازای هر 10 آب‌گرم‌کن یک تلویزیون رنگی بِلر می‌داد

احمدآقا در میان خاطراتش از آب‌گرم‌کن‌هایی یاد می‌کند‌ که تازه به بازار آمده بودند و خریدار چندانی نداشتند: زمانی که به دبیرستان شاه‌رضا (دکترعلی شریعتی) می‌رفتم، در مسیر دروازه طلایی (چهارطبقه) یک لوازم‌خانگی بود که از آنجا چندبار خرید کرده بودیم. او در ازای هر 10 آب‌گرم‌کن یک تلویزیون رنگی بِلر می‌داد. 

در بالای شهر بیشتر خانه‌ها شوفاژکشی شده بودند و موتورخانه داشتند. ما این آب‌گرم‌کن‌ها را می‌خریدیم، بعد با تغییراتی برای استفاده به‌عنوان پل برای ورود خودرو به درون خانه‌ها استفاده می‌کردیم. آن‌موقع هنوز جوی‌ها‌‌‌ کم‌عمق و ‌‌عرض نبود. بدنه آب‌گرم‌کن که داخل جوی قرار می‌گرفت، چند سانتی‌متری با سطح زمین اختلاف داشت و به‌راحتی ماشین از روی آن رد می‌شد.


برف‌روبی؛ شرط جواز تردد کامیون‌ها

احمدآقا همان‌طور که‌ استکان چای خوش‌رنگی را جلو ما می‌گذارد، به برف‌هایی که‌ سرشاخه‌های درختان بیرون مغازه را سفیدپوش کرده است، خیره می‌‌ماند و ادامه می‌دهد: بگذارید از برف‌های قدیم هم بگویم که واقعا گفتنی است. ‌خاطرم هست‌ دهه40 برفی آمد که تا چند روز زندگی و کار همه مختل شده بود.

 یک روز، از عصر کولاک و برفی ‌شدید شروع شد. آن روز زودتر از همیشه مغازه را بستیم و به خانه رفتیم. فرداصبح که در حیاط را باز کردیم، مقابلمان دیواری سفید از برف دیدیم. آن سال شهرداری برای اجازه تردد کامیون‌ها شرط کرده بود‌ باید دو کامیون برف به بیابان‌های بیرون شهر ببرند تا مجوز تردد جاده برایشان صادر شود. در بعضی کوچه‌ها و خیابان‌ها، از جلو در خانه‌ها تا‌ کوچه‌‌ تونل زده بودند. این برف گاه تا یک‌ماه بعد سال نو هم هنوز بود.


آریا؛ تنها حمام نمره محله

گفته شده بود طرف صبح مغازه‌اش خلوتر است، اما در طول مصاحبه بیش از 10بار گفت‌وگو قطع می‌شود تا کار مشتری‌ها‌ راه بیفتد. مشتری‌هایی که بیشترشان محلی و قدیمی هستند و با آمدنشان بخشی از خاطرات قدیم کوچه در ذهن احمدآقا مرور می‌شود. 

او می‌گوید: در پنج‌راه سناباد حمام بزرگی بود به‌نام آریا. آن زمان هنوز حمام نمره نبود، اما حمام آریا هم نمره داشت و هم خزینه‌. ‌تون یا آتشدان حمام اوایل با هیزم و بعد هم با ‌موتور گازوئیلی روشن می‌شد. آب حمام هم تا قبل لوله‌کشی از آب چاه عمیق بود و با پمپ کشیده می‌شد‌.


روزگار افول پمپ آب‌ها‌

تا قبل لوله‌کشی و راه‌یافتن آب شهری به خانه‌ها و وجود حمام در تک‌تک خانه‌ها، علاوه بر درست‌کردن چهارپایه برای بشکه‌های   نفت 220لیتری، درست‌کردن پمپ و تلمبه برای کشیدن آب از چاه برای خانواده جهانگردنژاد رونق خوبی داشت: قدیم که مثل الان خانه‌ها آب لوله‌کشی نداشت، ما پمپ‌هایی درست می‌کردیم تا آب چاه را راحت به بالا هدایت کند.

 آن زمان در همه خانه‌ها چاه عمیق بود. خانواده‌های اعیان و اشراف ‌پمپ برقی‌ می‌برند و متوسط‌ها پمپ‌دستی. آن‌هایی هم که خیلی ضعیف بودند، از ‌طناب و سطل جیری برای کشیدن آب استفاده‌ می‌کردند. بعد‌ها در دهه اواخر  40 ‌که آب لوله‌کشی آمد‌، اوایل از لوله چدنی استفاده می‌کردیم و بعد‌ها لوله‌های پی‌وی‌سی آمد. مردم به‌سختی لوله‌های نوپا را پذیرفتند و پافشاری‌ می‌کردند، اما کم‌کم متوجه کارایی بهتر آن نسبت به چدنی‌ها شدند و این جنس کار جای خود را باز کرد.

احمدآقا که از شش‌هفت‌سالگی در این مغازه در کنار پدرش کار می‌کرده است، الان با دو تا از پسرانش حرفه پدری را دنبال می‌کند: دو تا از پسرهایم از همان بچگی کنار دستم هستند و الان هرکدام برای خودشان اوستای قابلی شده‌اند. وجود آن‌ها سبب شده است با خیا‌ل آسوده‌تر به برنامه‌ کوه و کارهایم برسم.

ارسال نظر