کد خبر: ۳۶۹۰
۱۲ آبان ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

حسین‌آقا، کاسبی که حال خوبش را از کمک به نیازمندان دارد

اکنون شانزده سال از آن سکانس‌های تلخ ورشکستگی و شکایت‌های پشت سرهم طلبکارها گذشته است و حسین‌آقا راه‌هایی برای فراموشی آن تراژدی زندگی‌اش طراحی و اجراکرده‌است: «روزهای سخت آن سال‌ها به من یاد داد که هوای آدم‌هایی را که در روزهای سخت زندگی‌شان گیر کرده‌اند، داشته‌باشم.»

در اوج جوانی هم خانه و خودرو داشت و هم کارگاه تولیدی کفش با چندین کارگر، اما روزگار از او انتقام سختی گرفت. چک‌هایی که از مردم دستش بود، یکی پس از دیگری برگشت خورد و با کلاهی که در راه همین کسب سرش رفت، کلی بدهی بالاآورد. تا به خودش آمد، بدجور زمین خورده بود و برای سرپاشدن مجبور شد همه دارایی‌اش از تولیدی کفش گرفته تا خانه و خودرو را پای طلب بدهکاران بریزد و خودش دوباره به خانه اول آغاز کار برگردد.

اکنون شانزده سال از آن سکانس‌های تلخ ورشکستگی و شکایت‌های پشت سرهم طلبکارها گذشته است و حسین‌آقا راه‌هایی برای فراموشی آن تراژدی زندگی‌اش طراحی و اجراکرده‌است: «روزهای سخت آن سال‌ها به من یاد داد که هوای آدم‌هایی را که در روزهای سخت زندگی‌شان گیر کرده‌اند، داشته‌باشم.»

او پس از آن ورشکستگی با آغاز کار جدید در حد توان دست‌گیر نیازمندان است و از طرف دیگر وام‌های قرض‌الحسنه‌ای به مردم می‌دهد که داستانش به خادمی‌اش در حرم‌مطهر برمی‌گردد. با حسین‌آقا که اهالی محله بالاخیابان به‌عنوان خیر به شهرآرامحله معرفی ‌اش کردند و خودش تمایلی به گفتن فامیلی‌اش نداشت، ساعتی در مغازه نقلی‌اش گپ زدیم تا او از راز معامله‌اش با خدا بگوید.


برکت دعای نیازمند

حسین‌آقا پس از آن زمین‌خوردن هیچ‌وقت نتوانست دوباره وارد کار تولید کفش شود و باید دست می‌گذاشت روی کاری که سرمایه اندکی می‌خواست. در مغازه نقلی محله بالاخیابان فروش نوشت‌افزار را شروع کرد؛ مغازه‌ای که نه به‌دلیل کالای موجود در آن، بلکه به خاطر صاحبش و دست خیری که دارد، امروز از خیلی‌های دیگر سرشناس‌تر و معروف‌تر است.

او می‌گوید: «اوایل که خودم به درآمد مغازه بیشتر نیاز داشتم، به نحو دیگری دست‌گیر مردم بودم. مثلا کسی نوشت‌افزاری می‌آورد که از مغازه دیگری خریده و لازمش نشده بود، اما خود همان صاحب‌مغازه هم جنس را از او پس نگرفته بود. من آن را می‌گرفتم و پولش را به نرخ روز می‌دادم. کم‌کم چند خیر جذب مغازه‌ام شدند و پولی به من می‌دادند و می‌گفتند اگر نیازمندی برای خرید آمد، از طرف آن‌ها حساب کنم.

کمی که اوضاعم رو‌به‌راه شد، تصمیم گرفتم برای دانش‌آموزان نیازمند کتاب و دفترهایشان را رایگان جلد و منگنه کنم. اکنون هم میانگین پول منگنه کتاب هر دانش‌آموز 15هزار تومان می‌شود، اما این کار را برای نیازمندان رایگان انجام می‌دهم.»

او علاوه بر این، همه محصولات نوشت‌افزار مغازه‌اش را با کمترین سود دست مردم می‌دهد. به‌عنوان نمونه دفتری را که 13هزار تومان برای خودش آب خورده است، با 14هزارو500تومان می‌فروشد و اهالی نیز به‌عنوان حلال‌روزی از او یادمی‌کنند.
حسین‌آقا معتقد است پشت سر این سود کم و دست‌گیری از مردم، دعایی وجود دارد که از ته دل افراد می‌آید و همین دعای نیازمند برکت کاسبی‌اش را چندبرابر کرده‌است.


هیچ‌وقت نیازمند پول نشدم

به گفته قدیمی‌ها، خودش سینه سوخته است. به همین دلیل سعی می‌کند هرروز گره‌ای از مشکلات نیازمندی باز‌کند: «ماشینم با آن ورشکستگی رفت و هنوز توان خرید ماشین پیدا نکرده‌ام و با موتورسیکلت تردد می‌کنم. باوجود این، امتیازی که از وام بین خادمان در کشیک خودمان در حرم‌مطهر دارم، به نیازمندان می‌دهم.» 

حسین‌آقا سابقه دوازده سال خادمی در بخش پاسخگویی به سؤالات شرعی حرم را دارد که وام قرض‌الحسنه‌ای دارند. او این وام را که امکان اهدایش به دیگران نیست، به نام خودش برمی‌دارد و به نیازمندان می‌دهد و فرد نیازمند هرماه مبلغ قسط را به او پرداخت می‌کند. طبق گفته‌هایش، از ابتدای امسال تاکنون برای پنج نفر این وام را گرفته‌است؛ افرادی که این مبلغ را برای رهن خانه، خرید موتور و ماشین، تعمیر ماشین و... نیاز داشتند.

 آن‌طور که حسین‌آقا می‌گوید، از وقتی این کار را شروع کرده و در کنارش دست‌گیر نیازمندان هم هست، هیچ‌وقت نیازمند پول نشده‌است: «گویی معامله‌ای بین من و خداست که هیچ‌وقت نگذاشته است گیر پول باشم. حتی در روزهای کرونا که خبری از مدرسه‌رفتن نبود، مغازه ماه‌به‌ماه تعطیل بود و مردم دلشان به حال کاسبانی مانند من می‌سوخت، اما باز هم مشکل مالی نداشتم.»

 او امسال به‌جز اهدای وام به چند نیازمند، پول سفر زائری را به کربلا داده‌است و برای یک عراقی که پول برگشت به کشورش را نداشت و به او رو انداخت، مقدمات بازگشتش را فراهم کرد: «به این دو نفر چون با امیدی به مغازه‌ام آمده‌بودند، پول قرض دادم و هنوز هم نمی‌دانم برمی‌گردانند یا نه، ولی وقت کمک فقط گفتم به امید خدا و می‌دانم بی‌جواب نمی‌ماند.»

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44