جبهه سهمیهبندی نیست
برادر شهیدان موسوی میگوید که از سیدعلی پلاک و استخوانی و از سیدمحمداسماعیل جنازهای با پهلوی شکافته آوردند.
بلالِ اذانگویم نیامد
سالهای۱۳۶۳ و ۱۳۶۵ خاطرات تلخی را در ذهن خانواده رفیعزاده حک کرده است؛ خاطراتی که با گذشت ۳۰ سال هنوز هم اشک را بر گونههای خواهر شهید جاری میکند.
ماجرای هفتادودومین پیکر
شهید غلامحسین رئوفمبینی قوانین خاصی در زندگی داشت. اهل کوهنوردی بود و با بزرگانی مانند عباس جعفری برای کوهنوردی همراهی میکرد. جمعههایش برای صله ارحام بود. بیشتر روزها را روزه بود.
۳۱ سال زندگی بدون لحظهای خواب
«سه دهه است که نخوابیده»؛ به همین سادگی که به زبان میآید و بعید است من و شمایی که چنین تجربهای را از سر نگذراندهایم، بتوانیم زجر برآمده از همین عبارت ساده را درک کنیم.
خاطرات تلخ و شیرین ۸ سال حضور در جنگ تحمیلی
احمد شرفخانی تعریف میکند: سر خیابان منتظر تاکسی ایستادم. مسیر را میگفتم و پول را نشانشان میدادم، اما ماشینی با این پول کم توقف نمیکرد.
وداع با الگوی ایثار
پدر شهیدان علیاکبر، حمیدرضا و حسین دهنوی به فرزندان شهیدش پیوست. او تا آخرین نفسهای نودوهفتسالگیاش از اصول و آرمانهایش دست نکشید.
۲۵روز دفاع جانانه حسن قاسمیدانا از زینبیه
حسن قاسمیدانا، ۲۶فروردین سال ۹۳ به کشور سوریه رفت و ۱۹ اردیبهشت در شهر حلب به دست نیروهای تروریستی به شهادت رسید.
مامان گلی هر روز از زیر تابلو برای حمید دست تکان میدهد
وقتی مامانگلی از زیر تابلو هنرستان۲۳.۲ که اسم حمیدش روی آن نوشته شده است، میگذرد، بلند میگوید: سلام مادر، دارم میروم مسجد. دستی برای حمید تکان میدهد و میرود بهسمت مسجد امامعلی (ع).
پسلرزههای اسارت پس از ۳۳ سال
سرهنگ محمد باری، از فرماندهان جبهه و جنگ، از روزهای سرد دیماه ۶۰ تا ۲۹مرداد۶۹ همراه هشتسربازش اسیر شد؛ اسارتی که دردش از دردهای بسیار زمان رزمندگیاش چندینبرابر بدتر بود.
شجاعت و ایثار در خانه پدر شهیدان دهنوی
حاج رجبعلی دهنوی میگوید: مادرش برای آنکه حمید را پایبند خانه کند، به او گفت: دختری را برایت انتخاب کردهام؛ بیا امشب برویم خواستگاری. حمید گفت: من با جبهه ازدواج کردهام.