کد خبر: ۴۹۹۶
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۷

پرستاری در مهر

گاهی همه زندگی بیماری که مرخص می‌شد، درخت خرمای داخل حیاطش بود و می‌دیدیم دوسه‌روز بعد‌از ترخیص برای تشکر با خوشه بزرگ خرما به بیمارستان آمده است.

پشت در اتاق بخش مراقبت‌های ویژه، زن و مرد جوانی مضطرب نشسته‌اند. زن رنگ‌پریده است و خسته به نظر می‌رسد. لحظاتی بعد، پرستار با لباس فرم سرمه‌ای بیرون می‌آید. شرح حالی از بیمار به زن و مرد پشت در می‌دهد.

روی برچسب لباس پرستار، نام «ن. بهمنش» به چشم می‌خورد. او سرپرستار آی‌سی‌یوست. بعد از اینکه آن‌ها را قانع می‌کند که اوضاع بیمارشان با گذر از افت فشار کمی امیدوارکننده است، از آن‌ها می‌پرسد وضع مالی‌شان چطور است. زن سرش را می‌اندازد پایین و می‌گوید: ماشینش را فروختیم تا خرجش کنیم. بعد به گریه می‌افتد. بهمنش هم تند‌تند پلک می‌زند و قطره اشکی از بین مژه‌هایش سرازیر می‌شود.

همراهان بیمار بار‌ها از او تشکر می‌کنند و بهمنش در‌حالی‌که زیر لب می‌گوید «ان‌شاءالله به هوش می‌آید»، به اتاق آی‌سی‌یو برمی‌گردد. گان و پاپوش می‌پوشم و به‌دنبال پرستار وارد اتاقشان می‌شوم. امروز قرار است یک شیفت کاری در بخش آی‌سی‌یو بیمارستان مهر حضور پیدا کنم؛ جایی که از بدو ورود با آن دستگاه‌های عجیب‌وغریب بالای سر بیماران، تشویش را به جان آدم می‌اندازد. روز جهانی پرستار بهانه حضور ما در اینجاست.


هر بیمار یک پرستار

نفسم سنگین شده است. چشم‌هایم تار می‌بیند. چند‌دقیقه‌ای طول می‌کشد تا با محیط کنار بیایم. اول از همه، سراغ بیماری را می‌گیرم که همراهانش دارند خود را برای هر خبری پشت در اتاق آماده می‌کنند. او چهل‌ونه‌ساله است و هنوز کلی موی مشکی روی سرش دارد.

بدنش ورم کرده است؛ یک‌هفته‌ای هست که بعداز جراحی قلب باز، هوشیاری ندارد. کلیه‌هایش کار نمی‌کند و بناست امروز همودیالیز شود. بستری‌ها پنج‌نفر هستند؛ بیشترشان بعد از جراحی قلب باز به این بخش فرستاده شده‌اند و فقط یکی از بیماران هنوز جراحی نشده است.

پیرزن به چند بیماری زمینه‌ای مبتلاست و به‌همین دلیل، او را قبل از بردن به اتاق عمل، در آی‌سی‌یو تحت نظر گرفته‌اند. اول صبح است و پرستار‌ها هنوز صبحانه نخورده‌اند. اتاقک محل استراحتشان یک میز دارد و سه‌صندلی. تقریبا مثل یک آشپزخانه کوچک است. بخشی از خوردنی‌ها صبحانه بیمارستانی است و بخشی را خودشان آورده‌اند.

سحر یکی از پرستارهاست که برای آموزش‌های بعد‌از عمل آمده است و می‌خواهد زود برود. آن‌طور‌که نغمه بهمنش می‌گوید، این آموزش‌ها در سلامت بیماران مهم و اثرگذار است و در سال‌های اخیر مورد‌توجه قرار گرفته است. وقتی سحر متوجه گفت‌وگوی من و سرپرستار بخش می‌شود، می‌گوید: نغمه بهترین پرستار دنیاست. بهمنش لیوان چایش را با دست پس می‌زند. سرد شده انگار. از وقتی آمده، این سومین چایی است که برایش ریخته‌اند و آن‌قدر مشغله داشته که نتوانسته آن را بخورد.

مانیتور روی میز به دستگاه‌های بالای سر بیماران متصل است. برای هر‌کدامشان یک پرستار در این بخش حضور دارد. یک کمک‌بهیار، یک نیروی خدماتی و یک کمک‌پرستار نیز در این شیفت کاری حضور دارند. نغمه بهمنش هم این تیم را مدیریت می‌کند.

فضای استراحت اندازه همه‌شان جا ندارد. به نوبت صبحانه‌شان را می‌خورند و می‌روند. عباسعلی شفیعی یکی از پرستارهاست. او را بیشتر پشت مانیتور بررسی وضعیت بیماران می‌بینم. او وقت صبحانه هم چشمش به عدد‌های روی مانیتور است که شرایط بیماران را نشان می‌دهد. روی‌هم‌رفته هریک از پرستار‌ها با عجله در حد سه‌چهار‌دقیقه، صبحانه‌شان را می‌خورند و به سر کارشان برمی‌گردند. پانسمان دو بیمار باید عوض شود. پرستار و کمک‌بهیار پرده‌ها را می‌کشند و مشغول کارشان می‌شوند. صدایشان به گوش می‌رسد که دارند با بیمار به‌آرامی گفتگو می‌کنند.


مرگ همه را با خود برده بود

عباسعلی شفیعی چهارده‌سال سابقه کار دارد. او استخدام تأمین اجتماعی است و پرستار بیمارستان فارابی. در هفته چندروز به بیمارستان مهر می‌آید. او آن‌قدر درگیر کار است که فرصتی برای گفتگو ندارد. یا مانیتور‌ها را چک می‌کند یا بالای سر بیمار می‌رود، داروهایش را می‌دهد و شرایطش را در برگه شرح حال یادداشت می‌کند.

دو سال دیگر چهل‌سالش تمام می‌شود. چهره‌ای جدی دارد، اما گاه و بیگاه میان حرف‌هایش، بقیه را می‌خنداند. شفیعی بر این باور است که باید اضطراب ناشی از کار سختشان را مهار کنند و با آرامش بیشتری به بیماران رسیدگی کنند.

این پرستار هم مانند همکاران دیگرش در بخش مراقبت‌های ویژه، فقط برای چند شیفت به بیمارستان مهر می‌آید. تلخ‌ترین روز‌های زندگی کاری شفیعی به روز‌های کرونا برمی‌گردد؛ «وقتی بعداز یک روز به سر شیفتمان برمی‌گشتیم، همه بیماران شب گذشته از دنیا رفته و افراد دیگری جایشان را گرفته بودند.»

او از کناردستش پوشه سبزی را برمی‌دارد. درحالی‌که چهره‌ای جدی به خودش گرفته است، می‌گوید: هرچه بلدم، از مصطفی رستگار آموخته‌ام. وقتی در این بخش مشغول به کار شدم، با همین پوشه، دنبالش راه می‌افتادم و از او سؤال می‌پرسیدم. قد مصطفی هم بلند است؛ چه مکافاتی می‌کشیدم!

 

یک شیفت کاری بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان مهر در یک نگاه

 

مامان‌نغمه بخش ویژه

وقتی بقیه مشغول کارشان می‌شوند، با نغمه بهمنش بیشتر گپ می‌زنم. هنوز حرف‌هایمان گل نینداخته است که مصطفی وارد می‌شود. مدت کوتاهی می‌ایستد و به گفت‌وگوی دو‌نفره ما گوش می‌دهد. وقت خارج‌شدن از اتاق استراحت می‌گوید: خانم بهمنش فقط سرپرستار بخش نیست؛ او مامان نغمه همه ماست.

بهمنش از بیست‌و‌دو‌سالگی مشغول کار است و حالا بیست‌سال سابقه کار دارد. اگر هفت‌سال بعد‌از به‌دنیا‌آمدن تنها فرزندش خانه‌نشین نمی‌شد، حالا چندسالی از بازنشستگی‌اش هم گذشته بود. بهمنش هفده‌سال از دوران کارش را در بخش ویژه سپری کرده است.



- چه شد پرستاری را به عنوان شغل انتخاب کردید؟

هیچ وقت فکر نمی‌کردم پرستار شوم. به عشق پزشکی کنکور دادم و وقتی فهمیدم قرار است در دانشگاه علوم پزشکی مشهد پرستاری بخوانم، چند‌روز پیاپی گریه کردم. باورتان نمی‌شود که تا ترم سوم دانشگاه با خودم درگیر بودم و غصه می‌خوردم.


- بالاخره چطور با خودتان کنار آمدید؟

وقتی بیماری با حال خراب می‌آمد و مدتی بعد، سرپا می‌شد و تشکر می‌کرد و از بخش ترخیص می‌شد، حس خوبی پیدا می‌کردم. این حس را زمان گذراندن طرحم در بندر لنگه تجربه کردم.


- زندگی در بندر لنگه برایتان سخت نبود؟

نه، اتفاقا بهترین سال‌های زندگی‌ام در آنجا گذشت. نمی‌دانید آنجا چه مردم قدرشناس و مهربانی دارد. گاهی همه زندگی بیماری که مرخص می‌شد، درخت خرمای داخل حیاطش بود و می‌دیدیم دوسه‌روز بعد‌از ترخیص برای تشکر با خوشه بزرگ خرما به بیمارستان آمده است.


- آنجا هم در بخش آی‌سی‌یو کار می‌کردید؟

نه، در اوژانس کار می‌کردم. در این بخش یا تصادفی می‌آوردند یا غرق‌شده. نیرو آن‌قدر کم بود که همکارم که فقط شش‌کلاس سواد داشت و به‌صورت تجربی پرستاری را یاد گرفته بود، پابه‌پای من در اورژانس کار می‌کرد.


- بین اقوام و فامیل پرستار دیگری هم دارید که وجودش باعث شده باشد شما به‌سراغ این حرفه بروید؟

خیر، من تنها پرستار فامیل هستم. بین اقوام هر‌کدامشان از نظر پزشکی مشورت بخواهند، به من زنگ می‌زنند.

 

- پس کارتان حسابی سخت است.

(می‌خندد) باید دوره کرونا کارم را می‌دیدید. هر روز بار‌ها با من تماس می‌گرفتند و می‌پرسیدند چه بخورند، چه نخورند یا فلان علائم را دارند؛ آیا بستری بشوند یا نه و....


- پرستار آی‌سی‌یو با پرستار‌های بخش‌های دیگر چه فرقی دارد؟

بخش مراقبت‌های ویژه وضعیت خاصی دارد. اینجا هر آن احتمال دارد اتفاقی برای بیمارانمان بیفتد. به‌همین‌دلیل پرستار‌های این بخش باید بتوانند گاهی در لحظه تصمیمی بگیرند که خطر را رفع کند. تا پزشک شیفت برسد، این پرستار است که باید به‌جای او برای حفظ جان بیمار تلاش کند؛ بنابراین در کل پرستاران این بخش یک سر و گردن قَدَرتر از پرستاران بقیه بخش‌ها هستند.


- پرستار‌های بخش شما همه وقتشان را در همین بیمارستان می‌گذرانند؟ یعنی همین افراد در سه شیفت حضور دارند؟

نه، آن‌ها تنها در بیمارستان مهر مشغول به کار نیستند. بیشترشان هم‌زمان دو جا کار می‌کنند. من اینجا سرپرستارم و سر نوبتم شیفت می‌ایستم، اما بیشتر عمر کاری‌ام در بیمارستان جوادالائمه (ع) گذشته است. آنجا هم در بخش مراقبت‌های ویژه مشغول به کار هستم. همکارانم نیز مانند من دوجا هم‌زمان کار می‌کنند. ا‌ینجا سه شیفت دارد و هر کدام سر شیفتشان در بخش فعالیت می‌کنند.

 

- این‌طور که معلوم است، خیلی کار می‌کنید. کارتان بی‌خوابی هم دارد؟ یعنی شیفت شب هم هستید؟

همین الان ۴۸ ساعت است که نخوابیده‌ام؛ دو شب پشت سر هم، یک شب در اینجا و یک شب در بیمارستان جوادالائمه (ع)، شیفت بوده‌ام.

 

- با بی‌خوابی چه می‌کنید؟

به‌مرور بدن عادت می‌کند. من به‌طورکل معتقدم تا وقتی زنده‌ام، خواب زیاد معنی ندارد. باید از وقتم استفاده کنم.


- پس روز‌های تعطیل سخت می‌گذرد و خانه‌نشینی به آدم پرکاری مانند شما نمی‌چسبد.

دقیقا همین‌طور است. من روزی که شیفت نباشم، یک ساعت وقتم خالی نیست. برای خودم کار می‌تراشم، با دوستانم به کوه می‌روم و....

 

- بخش آی‌سی‌یو شرایط خاصی دارد؛ اینجا مرگ آدم‌ها دور از انتظار نیست. شما و همکارانتان چطور با این موضوع کنار می‌آیید؟

مرگ هیچ‌وقت تکراری نمی‌شود. وقتی یکی از بیمارانمان را از دست می‌دهیم، آن شیفت، حال همه بچه‌ها گرفته است. کسی حال و حوصله حرف زدن و خندیدن ندارد.


- طی این سال‌ها بیماری داشته‌اید که در بخش شما فوت کرده باشد و تا مدت‌ها به او فکر کرده باشید؛ کسی که نام مرگ که می‌آید، در ذهنتان فوری به یادش بیفتید؟

دوره کرونا زنی باردار در بخش ما بستری بود که بچه هفت‌ماهه‌ای در شکم داشت. بیمار تنفس نداشت. وضعیتش آن‌قدر وخیم بود که هم خودش فوت کرد و هم بچه توی شکمش. (اشک‌ها روی صورتش سُر می‌خورند و به زیر ماسکش می‌روند).


- پس مرگ زیاد دیده‌اید؛ این موضوع چقدر در زندگی روزمره‌تان تأثیر دارد؟

ما پرستارها، چون مدام با مرگ سر‌وکار داریم، آن را بیشتر از بقیه، بخشی از زندگی می‌دانیم. این باور را که زندگی کوتاه است، خوب درک کرده‌ایم. برای من نیز همین است.

سرپرستار برمی‌گردد سر کارش. او در دفتر بزرگی که جلویش قرار دارد، اسامی همه بیمارانی را که در شیفت کاری‌اش در بخش حضور دارند، یادداشت می‌کند و شرح حال آن‌ها را می‌نویسد.

پرستاری به روایت بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان مهر


سید خنده‌رو

سید‌مصطفی رستگار در‌حال شستن دست‌هایش است. دو آستینک آبی را روی دستش جابه جا می‌کند. وقتی صحبت‌های شفیعی را در تعریف خودش می‌شنود، می‌گوید: خانم! ننویس؛ شوخی می‌کند. من سابقه‌ام از این بزرگوار کمتر است؛ کمک‌پرستارم (می‌خندد).

او از بیست‌و‌چهار‌سالگی به این حرفه وارد شده است و حالا ۱۰ سال سابقه کار دارد. پرستار‌های ارشد به‌خاطر سن‌و‌سال کمش سربه‌سرش می‌گذارند. یکی از آن‌ها به شوخی می‌گوید: مصطفی پسر خوبی است؛ گاهی بداخلاق می‌شود که می‌گذاریم پای سید بودنش!

مصطفی بین بیماران اتاق دور می‌زند. پیرمرد افغانستانی تشنه است. تا وقتی آب‌نوشیدنش تمام شود، مدتی طولانی با آن قد بلندش خم می‌شود و لیوان یک‌بار‌مصرف و نی را در دستش نگه می‌دارد. پیرمرد آرام‌آرام آب می‌نوشد و او با حوصله منتظر می‌ماند.

مدام در‌حال نوشتنیم

بهاره سلطانی از همه پرستار‌های بخش کم‌سن‌وسال‌تر است. او از بیست‌سالگی به این حرفه مشغول است و حالا چهارده‌سال سابقه کار دارد. او می‌گوید: کارمان سخت است. مدام با بیمارانی سروکار داریم که درد زیادی را تحمل می‌کنند و ما باید در‌مقابلشان صبور باشیم.

بهاره از اینکه استخدام نشده، ناراحت است و می‌گوید: آن‌قدر استخداممان نکردند که سنمان رفت بالا و حالا دیگر اصلا امیدی برای استخدام نیست. او در حال فرم نظارت بر تزریق خون را پر می‌کند. بیمارش که مردی مسن است، خون دریافت کرده است و او باید فرمش را پر کند. خودکار توی دستش را می‌گذارد کنار و می‌گوید: کاش این فرم‌ها و برگه‌ها هم سیستمی بود. باور کنید بیشتر شیفت کاری درحال نوشتنیم! بیمار حتی یک لیوان آب می‌خورد، باید در شرح حالش ذکر کنیم.

بهاره روز‌هایی را به خاطر می‌آورد که به خاطر کرونا نمی‌توانست دختر کوچکش را در آغوش بگیرد؛ «چه روز‌های سختی بود... مدام فکر می‌کردم ناقل بیماری‌ام و اطرافیانم را بیمار می‌کنم.»

دکتر از راه می‌رسد. هر پرستار کنار بیمارش می‌ایستد و شرح‌حالی از شیفت کاری به پزشک که جراح قلب و عروق است، ارائه می‌کند. دکتر دستوراتی می‌دهد که باید تا پایان شیفت کاری، آن‌ها را موبه‌مو اجرایی کنند، برگه شرح حال بیمارشان را کامل کنند و به پرستار شیفت بعد تحویل بدهند. وقت رفتن دکتر به سرپرستار بخش می‌گوید: شما عزرائیل را به بخشتان راه نمی‌دهید؛ خدا قوتتان بدهد!

ظهر شده است. در باز می‌شود و از آشپزخانه، ناهار بیماران و پرستاران را تحویل کمک‌بهیار می‌دهند. چهره هر‌کدام از پرستاران را که نگاه می‌کنید، خستگی را به‌وضوح می‌توان در صورتشان دید، اما می‌خندند و خودشان را قوی نشان می‌دهند.

 

ما همیشه درگیر کارمان هستیم

مریم تکابی روبه‌روی بیمارش که هوشیاری ندارد، پشت میز کوچکی نشسته است و آخرین وضعیت را در برگه بزرگ گزارش روزانه وارد می‌کند. این برگه هر سه شیفت بین پرستار‌ها دست‌به‌دست می‌شود و هر‌کدامشان شرح حال بیمار و دارو‌هایی را که گرفته است، در آن وارد می‌کنند. از حال و روز خودش که می‌پرسم، می‌گوید اول انقلاب به دنیا آمده است و نوز‌ده‌سال سابقه کار دارد. پرستار بخش قلب بیمارستان امام‌رضا (ع) است و نُه‌سالی می‌شود که شیفت دومش را در بیمارستان مهر سپری می‌کند.

او شب گذشته را در بیمارستان امام‌رضا (ع) کار کرده و از صبح هم در بیمارستان مهر مشغول است؛ یعنی دو شیفت کاری پشت سر هم. بی‌خوابی آزارش می‌دهد و می‌داند تا به خانه برسد، ساعت از ۳ عصر هم می‌گذرد؛ باید تا ساعت ۷ شب بخوابد تا کمی حالش بهتر شود.

تکابی پرستار بیماری است که اول گزارش درباره او نوشتیم. او برای بیمار جوان، خیلی نگران است؛ «گاهی پسر بیمار برای ملاقات چند‌دقیقه کنار پدرش می‌آید. موقع رفتن وقتی گریه می‌کند، غصه عالم روی دلم آوار می‌شود. پسرم هم‌سن اوست. خدا کند به هوش بیاید. خودش که معلوم نیست کجا سیر می‌کند، اما خانواده‌اش دارند از غصه دق می‌کنند.»

او درباره کارش این‌طور توضیح می‌دهد: من بیمار را از پرستار شیفت قبل تحویل می‌گیرم و علائم حیاتی‌اش را بررسی می‌کنم؛ اگر نیاز باشد که پانسمان تعویض شود، این کار را انجام می‌دهم؛ اگر آزمایشی داشته باشد، پیگیری می‌کنم که انجام شود. دکتر که آمد، برایش شرح حالی از بیمار بیان می‌کنم و هر دستوری داد، موبه‌مو اجرا می‌کنم. من و همکارانم در یک شیفت کاری، این کار‌ها را انجام می‌دهیم.

تکابی معتقد است ارتباط با بیماران و ناراحتی‌هایشان خواه‌ناخواه در روح و روان پرستار‌ها تأثیر دارد. آن‌ها غصه‌هایشان را فرو می‌خورند و به‌مرور دچار فرسایش می‌شوند. از او می‌پرسم آیا حقوقشان آن‌قدری هست که این همه فرسودگی جسمی و روحی را جبران کند. خنده تلخی تحویلم می‌دهد و می‌گوید: باورتان می‌شود که مبلغ اضافه کار ما برای هر ساعت ۲۶ هزار تومان است؟ تا پارسال این رقم ۲۰ هزار‌تومان بود؛ یعنی یک شیفت کاری اضافه‌کاری‌مان به ۱۸۰ هزارتومان هم نمی‌رسد، آن هم در این شرایط تورم که همه شاهدش هستیم.

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44