کد خبر: ۶۰۲۶
۲۱ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۷

نیم‌قرن چای‌ریزی حاج حسین در مجالس مذهبی

۵۷ سال است که حسین‌آقا پای سماور بزرگش چهارزانو نشسته است و برای میهمان‌ها در استکان‌های کمرباریک چای خوش‌رنگ می‌ریزد.

بوی چای تازه‌دم همه راه‌پله را پر کرده است. حسین‌آقا پای سماور بزرگش چهارزانو نشسته است و برای میهمان‌ها در استکان‌های کمرباریک چای خوش‌رنگ می‌ریزد. تازگی وارد هفتاد‌و‌هفت‌سالگی شده است، اما پله‌ها را دوتایکی طی می‌کند. تیز و فرز بالای سکوی مخصوص چای‌ریزی می‌پرد و تند‌تند استکان‌ها را ردیف می‌کند.

حسین آرمانی‌پور ساکن محله سعدآباد انگار وقف امام‌حسین (ع) شده است تا به قول خودش در دستگاه چای‌خانه آقا از عزادارانش پذیرایی کند. ۵۷ سال است که این افتخار نصیبش شده است. خاطراتش را که مرور می‌کند، بار‌ها شانه‌هایش می‌لرزد.

حسین آرمانی‌پور، پیرمرد ۷۷ ساله محله سعدآباد بیش از نیم‌قرن چای‌ریز مجالس مذهبی است

 

خانه حاج‌رقیه

حسین‌آقا توفیق بیش از نیم‌قرن چای‌ریختن در مجلس امام‌حسین (ع) را مدیون مادرش می‌داند. او چشم‌هایش را ریز می‌کند، با انگشتر‌های درشت توی انگشتانش بازی می‌کند و می‌گوید: از وقتی یادم می‌آید، مادرم چای‌ریز عزاداری‌ها بود. حاج‌رقیه زنی ریزنقش در همسایگی ما در کوچه مشاق بود که حالا خیابان صاحب‌الزمان (عج) نام دارد.

او هر سال کاروان راه می‌انداخت و در سفر‌های شش‌ماهه مردم را به مکه می‌برد. مثل مرد‌ها همه امور را رتق‌و‌فتق می‌کرد و به همین دلیل «حاجی» صدایش می‌زدند. حاج‌رقیه هروقت در خانه‌اش روضه داشت، مادرم آنجا بود و چای‌دادن به خانم‌ها را تقبل می‌کرد.

حسین هفت‌ساله تا می‌دید مادر به خانه حاجی رفته است، خودش را به آنجا می‎‌رساند؛ «صدای استکان‌ها، بوی چای تازه‌دم و در کل جنب‌و‌جوش حاکم در آنجا را دوست داشتم. کیف می‌کردم. مادرم در گرمای نفس‌گیر مطبخ، از پای سماور تکان نمی‌خورد. همان وقت‌ها دلم می‌خواست جای مادرم باشم. دلم می‌خواست بزرگ که شدم، مثل او در روضه امام‌حسین (ع) به مردم چای بدهم.»

او همه عشق و علاقه‌اش به حضور در دستگاه امام‌حسین (ع) را از خانواده به‌ویژه مادرش دارد؛ «خانواده‌مان اهل هیئت و منبر بودند. ما دیوار‌به‌دیوار خانه عموی آقای کافی زندگی می‌کردیم. وقتی آقای کافی منبرش را شروع کرد، مادرم از اولین افرادی بود که پای سخنرانی‌هایش می‌نشست. زن بسیار معتقدی بود.»

او این‌طور ادامه می‌دهد: کسب و کارم گچ‌بری بود؛ خاطرم هست از فردی طلب داشتم. او به جای پولم یک تلویزیون چهارده‌اینچ سیاه و سفید به من داد. آن را توی پارچه‌ای پیچیدم و به خانه آوردم. از در که وارد شدم، مادرم گفت «حسین! این چیست؟» گفتم تلویزیون است.

مادرم چادرش را سرش کرد و به سمت در حیاط رفت. گفت «پسرجان! یا جای من توی این خانه است یا جای همینی که آورده‌ای.» گفتم «قربانت بروم؛ من تلویزیون می‌خواهم چکار! همین الان می‌برم و پسش می‌دهم.» (می‌خندد)

پیش‌خدمت هیئت احمدی‌ها

هنوز دست چپ و راستش را نمی‌شناخت که به‌همراه پدرش که نجار زحمتکشی بود، به هیئت احمدی‌های کوچه‌زردی می‌رفت؛ «هنوز زورم به قوری چای و آب کردن سماور‌های زغالی نمی‌رسید، اما هر کاری از دستم بر‌می‌آمد انجام می‌دادم. آن وقت‌ها به بچه‌ها بیشتر میدان می‌دادند. به من هم اجازه می‌دادند شب‌های عزاداری در هیئت پیش‌خدمتی کنم؛ استکان‌های خالی را جمع کنم، قند دور بدهم و‌... وقت سینه‌زنی هم همراه بقیه بایستم و عزاداری کنم.»

حرف از عزاداری که می‌شود، دلش می‌خواهد از فرق آن دوره با حالا بگوید؛ «عزاداری‌ها سنتی و بدون پیراهن انجام می‌شد. وقتی مداحی شروع می‌شد، مرد‌ها زانوی ادب به زمین می‌زدند. کسی چهارزانو یا سر پا لباسش را درنمی‌آورد. بد می‌دانستند. دوزانو می‌نشستیم و پیراهنمان را در‌می‌آوردیم.

همان‌طور نشسته لباسمان را به کمر می‌بستیم. قبل از سرپا ایستادن به نیت رخصت از بزرگ‌تر‌ها انگشت اشاره را خم می‌کردیم و بین دو بندش را می‌بوسیدیم و به زمین می‌کشیدیم. بعد با احترام و آرام از جا بلند می‌شدیم.»

آن‌طور‌که این پیرغلام می‌گوید، بعد‌از سینه‌زنی، عزادار‌ها به دو گروه تقسیم می‌شدند. میان‌دار دو بیت را می‌خواند؛ یک مصرع را یک گروه و مصرع بعدی را گروه دیگر تکرار می‌کرد؛ به این کار دم‌گرفتن می‎گفتند. تا وقتی میان‌دار دستش را برای سینه‌زنی بلند نمی‌کرد، کسی دست به سینه نمی‌کوبید. معمولا هم میان‌دار‌ها از پیشکسوت‌ها و به قولی پادار‌های هیئت بودند. هر‌کسی هم میان‌دار نمی‌شد.

حسین‌آقا تا پیش از بیست‌سالگی جسته‌گریخته پای چای‌خانه هیئت امام‌حسین (ع) می‌نشست و پیش‌خدمتی می‌کرد. هر‌کاری که بود، از پذیرایی و نظافت انجام می‌داد، اما از آن سال تا همین حالا نه‌تن‌ها در دو ماه محرم و صفر، بلکه تقریبا بیشتر روز‌های هفته در هیئت‌های معروف و پر‌جمعیت شهر پذیرایی چای را به‌عهده دارد.

او چای‌ریختن را با مسجد ابوالفضلی کوچه نور شروع می‌کند و بعد از آن به‌طور ثابت چای‌ریز هیئت پنج‌تن (ع) در میدان شهدا می‌شود که از آن زمان چهل‌سالی می‌گذرد. از ۲۵ سال پیش تا حالا هم این وظیفه را در هیئت انصار‌الحجه (عج) به عهده دارد؛ «شنبه‌ها یک جای شهر روضه است و دوشنبه و چهارشنبه جای دیگر. خودمان هم ۳۳ سال است هر هفته سه‌شنبه‌ها بدون استثنا در خانه روضه داریم. در همه این مجالس چای با من است.»

این پیرغلام امام‌حسین (ع) ادامه می‌دهد: در این سال‌ها هر‌کدام از رفقا که می‌گوید حسین‌آقا بیا پای دستگاه چای، نه نمی‌گویم. مراسم بعد از اذان مغرب شروع می‌شود. من از ساعت‌۳ به هیئت می‌روم. خیلی وقت‌ها از سر کار مستقیم به هیئت رفته‌ام. حتی کارم را نصفه رها کرده و خودم را رسانده‌ام.

آن‌طور‌که حسین‌آقا می‌گوید، سماور‌ها از ساعت‌۳ عصر تا ۱۱ شب یکسره روشن است. یکی جوش می‌آید، بعدی روشن می‌شود و همین‌طور سماور‌های دیگر؛ «بیشتر هیئت‌ها پنج‌شش‌سماور دارند. تا وقتی عزادار‌ها برسند، استکان‌ها را آماده می‌کنم که یک دور چای آماده باشد. وقتی منبر شروع شد، دادن چای قطع می‌شود تا آخر عزاداری. بعد از سینه‌زنی هم یک دور چای می‌دهم.»

چای با سماور زغالی

او دوره‌ای را به خاطر می‌آورد که با سماور زغالی به عزادار‌ها چای می‌دادند؛ «باید از قبل چوب می‌آوردیم و می‌سوزاندیم و زغالش می‌کردیم. روز مراسم سماور‌ها را با زغال پر می‌کردیم. توی منقل هم زغال می‌ریختیم. سماور که جوش آمد، چای را گوشه منقل می‌گذاشتیم تا دم بکشد. بعد صافش می‌کردیم و در چند قوری یک‌رنگ می‌کردیم تا برای پذیرایی آماده باشد. زغال‌ها دود می‌کرد، چشم‌هایمان می‌سوخت و اشک می‌آمد. واقعا کار سختی بود، اما مگر ما سختی می‌فهمیدیم.»

از نظر او که بیش‌از پنج‌دهه پای سماور می‌نشیند، فوت دم‌کردن چای، شستنش با آب سرد است؛ «خانم حتما خودتان می‌دانید؛ فوت و فن چای خوش‌رنگ این است که قبل از اینکه دمش کنید، با آب سرد آن را بشویید. آب گرم باعث می‌شود خوب رنگ ندهد. اگر یک دفعه جمعیت زیادی میهمان آمد، چای را روی قوری استیل روی گاز بگذارید. البته نباید بجوشد و همین که اولین قُل را زد، باید برش دارید؛ این‌طوری چای برای جمعیت زیادی آماده است. توی چای هم گل محمدی و هِل بریزید تا بویش عالی شود.»

او در این سال‌ها بار‌ها با آب جوش سوخته است، اما قسم می‌خورد که اصلا متوجه سوختگی نشده و به کارش ادامه داده است و حتی یک‌بار هم این سوختن‌ها مانع از کارش نشده است. قوری چای که بار اول، میزان شایان‌توجهی چای در آن ریخته و دم می‌شود، نزدیک به هفت‌کیلو وزن دارد، اما او در خاطر ندارد طی نزدیک به هشت‌ساعت کار در هر هیئت، حتی یک بار توانش را از دست داده باشد.

شبی ۱۰ هزار استکان چای هم ریخته‌ام

هیئت انصار‌الحجه (عج) که در شهر پر‌آوازه است، ۲۵ سال پیش در منزل حسین‌آقا پا گرفت. مدتی هم روضه‌هایش خانه آن‌ها برگزار می‌شد، اما سال‌هاست آن‌قدر پرجمعیت شده که در مساجد بزرگ شهر و گاه در ورزشگاه‌ها برگزار می‌شود؛ «امسال ۱۲۰ میلیون‌تومان هزینه قند و چای دهه اول محرم شد. شبی تا ۴ هزار نفر در عزاداری‌ها شرکت می‌کردند.

در این هیئت چهارنفر استکان می‌شستند، سه‌نفر چای می‌ریختند، چهارنفر هم کمک‌دستمان بودند و بردن و آوردن استکان‌ها را به‌عهده داشتند. این ۴ هزار نفر لااقل دوتا سه‌بار با چای پذیرایی می‌شدند. در این هیئت، میانگین تا شبی ۱۰ هزار استکان چای ریخته‌ام.»

حسین آرمانی‌پور، پیرمرد ۷۷ ساله محله سعدآباد بیش از نیم‌قرن چای‌ریز مجالس مذهبی است

 

۳۳سال، هر سه‌شنبه روضه

۳۵ سال پیش، پنج‌رفیق که حسین‌آقا یکی از آن‌ها بود، تصمیم گرفتند عَلَم هیئت قمربنی‌هاشم (ع) را برافراشته نگه دارند، اما تنها کسی که پای عهدش ماند، حسین‌آقا بود. این پیرغلام امام‌حسین (ع) می‌گوید: من و یعقوب سلمونی، علی ژیان، اوستا ابرام سنگی و محمد خواجو با هم دست برادری دادیم.

تابلویی را که الان جلو در خانه‌ام نصب شده است، دادیم درست کردند و با یکدیگر هم‌قسم شدیم که تا وقتی زنده‌ایم، این هیئت سر پا بماند، اما هر‌کدام به‌خاطر گرفتاری‌هایشان کنار کشیدند. به‌خاطر قسمی که خورده بودم، تصمیم گرفتم سر حرفم بمانم. همسرم هم اصرار داشت که این عَلَم نباید زمین بماند. از ۳۳ سال پیش، هر سه‌شنبه در خانه‌مان روضه داریم. خانه از جمعیت پر می‌شود. تا جلو در و راه‌پله‌ها میهمانان امام‌حسین (ع) می‌آیند و می‌نشینند. شکر خدا توانسته‌ام تا الان پای قول و قرارم بمانم.

حسین‌آقا چند‌ماه پیش، چنان مریض‌احوال بود و ریه‌اش بیمار که همه اقوام برای وداع با او دسته‌دسته به دیدنش می‌رفتند، اما به قول خودش شفایش را از همین بارگاه گرفته است. او وقت ریختن چای دستانش نمی‌لرزد. قوری سنگین چای را به‌راحتی جابه‌جا می‌کند. انگار با این اعتقادات سرپاست.


برو، چه با ریا چه بی‌ریا!

هیئت‌دار‌ها دو ماه محرم و صفر کمتر به خانه می‌روند. حاج‌حسین هم یکی از همین افراد بوده، اما حالا چندسالی است به‌خاطر کهولت سن، کمتر شبی را در مساجد و تکایا به صبح می‌رساند. حسین‌آقا می‌گوید: تا همین چندسال پیش از سرکار که به خانه می‎ آمدم، لباسم را عوض می‌کردم و می‌رفتم تا روز بعد. یعنی در طول روز شاید نیم‌ساعتی را در خانه بودم. در دو ماه محرم و صفر اگر یک شب زود به خانه می‌رفتم، همسرم تعجب می‌کرد و می‌پرسید آن وقت شب در خانه چه می‌کنم.‌

می‌پرسم: حسین‌آقا! صدای حاج خانم در‌نمی‌آمد؟ برق توی چشم‌هایش می‌نشیند و می‌گوید: اگر زن‌ها موافق نباشند، اصلا نمی‌شود. همسرم نه‌تن‌ها راضی است، که اصرار هم دارد که چای‌دادن را ترک نکنم.
هنوز حرف‌های حاجی تمام نشده که بی‌بی‌زهرا حسینی، همسر حسین‌آقا، آرام‌آرام پله‌ها را می‌گیرد و می‌آید بالا. گوشه پله می‌نشیند و به گفت‌وگوی ما گوش می‌کند.

وقتی حرف از رضایت او می‌شود، ماجرایی به خاطرش می‌رسد. بی‌بی‌زهرا می‌گوید: ما ۵۵ سال است ازدواج کرده‌ایم. از همان سال اول، شوهرم پای سماور امام‌حسین (ع) بود. وقتی ۳۲ سالم بود، دو بچه کوچک داشتم. حسین‌آقا هر شب به روضه می‌رفت و تا دم صبح نمی‌آمد. نزدیک تولد حضرت ابوالفضل (ع) بود. یک روز آمد که لباس‌هایش را عوض کند؛ از او دلخور بودم. گفتم «حسین‌آقا! یک زن جوان را هر شب با دو بچه می‌اندازی و می‌روی؛ خدا کند این چای‌دادن‌ها برای خودنمایی و ریا نباشد.»

شوهرم در خانه ماند و نرفت. دراز کشیدم و چشمم به پنجره افتاد. در نظرم عَلمی سبز با نور زیادی از حیاط خانه‌مان به سمت آسمان رفت. انگار بین خواب و بیداری بودم. فوری از جایم پریدم. حسین‌آقا را صدا کردم و گفتم «زود برو! چه بی‌ریا چه با‌ریا برو و خدمت کن!»

دست‌هایم فدای حسین (ع)

بی‌بی از زمانی تعریف می‌کند که بنا بود هیئت انصارالحجه (عج) در خانه آن‌ها برگزار شود؛ می‌گوید: ۲۵ سال پیش پسرم آمد و گفت «مادر! اجازه می‌دهی هیئت در خانه ما برگزار شود؟ فعلا جایی برای برگزاری مراسم نداریم.» گفتم «چه اشکالی دارد پسرم! خیلی هم خوب است.» گفت باید باغچه را جمع کنیم و درخت‌های شاه‌توت و میوه را قطع کنیم. گفتم «پسرم! برای امام‌حسین (ع) حاضرم دست‌هایم را قطع کنم؛ دو تا درخت که چیزی نیست!»

از بی‌بی درباره شوهرش می‌پرسم؛ می‌گویم: حاجیه‌خانم فکر می‌کنید چرا شوهرتان این همه سال از پای سماور امام حسین (ع) بلند نشده است؟ چادرش را روی صورتش می‌کشد، نم چشم‌های پر از اشکش را با گوشه چادر می‌گیرد و می‌گوید: حسین‌آقا هر چه دارد از مادرش دارد.

مادر همسرم از وقتی عروسش شدم تا وقتی پیر شده بود، به خاطر سید‌بودنم هر بار که وارد اتاق می‌شدم، جلو پایم بلند می‌شد. ۵۲ سال با مادرشوهر زندگی کردم و از این زن متدین‌تر سراغ ندارم. هر وقت که قرآن می‌خوانم، ممکن است پدر و مادر خودم به نظرم نیایند، اما مادر همسرم را فوری به خاطر می‌آورم و قرائت قرآن را به روحش هدیه می‌کنم.

چای‌های یک‌رنگ

سعید خنده‌رو، جوان چهل‌و‌دوساله هیئتی، در این گفتگو ما را همراهی می‌کند. او سال‌هاست که آقای آرمانی‌پور را می‌شناسد. می‌گوید: به شما قول می‌دهم که حاجی اگر ۵ هزار تا چای بریزد، یکی از آن‌ها از دیگری کم‌رنگ‌تر یا پررنگ‌تر نمی‌شود. خیلی دقیق و کاربلد است. با اینکه کنار دستش افرادی هستند که نزدیک به سی‌سال سابقه چای ریختن دارند، برای یک‌رنگ‌کردن قوری‌ها منتظرش می‌مانند و خودشان این کار را انجام
نمی‌دهند.


آژان سبیلو در کوچه‌زردی

وقتی حرف از ممنوعیت‌های برگزاری مراسم امام‌حسین (ع) می‌شود، حسین آرمانی‌پور خاطرات کم‌رنگی را به یاد می‌آورد؛ «خیلی کوچک بودم. اواخر دوره رضاخان بود. در منزل خاله‌ام روضه‌خوانی داشتند. از شهربانی یک‌نفر را فرستاده بودند که سرو‌گوش آب بدهد و اگر خبر برگزاری عزاداری راست است، مانع شود. فردی که برای بازرسی آمده بود، آشنا از کار در‌آمد و دوست شوهرخاله‌ام بود. او رفت و گفت خبر کذب بوده است و خاله‌ام بدون مشکل روضه‌اش را برگزار کرد.»

حرف از سخت‌گیری دوره رضاخان که می‌شود، آرمانی‌پور ماجرایی را از مادربزرگش نقل می‌کند و می‌گوید: در کوچه‌زردی آژان سبیلویی بود که چادر از سر زن‌ها می‌کشید. او حتی گاهی در خانه‌ها را با لگد باز می‌کرد و وارد خانه مردم می‌شد. یک بار جلو مسجد جعفری‌ها به‌زور چادر از سر زنی برداشت. زن جوان در‌حالی که گریه می‌کرد، گفته بود «الهی به هر طرف می‌چرخی، دیوار جلویت سبز شود.» کنایه از اینکه گرفتار و زندگی‌اش سیاه شود. همین‌طور هم شد. مدتی بعد آن آژان مریض شد و مُرد.

او حرفش را این‌طور ادامه می‌دهد: وقتی صدای هواپیما می‌آمد، مادربزرگ و مادرم از داخل حیاط به طرف اتاق می‌دویدند، مبادا طیاره، آن‌ها را ببیند. زن‌های آن موقع بسیار حیا داشتند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44