کد خبر: ۶۲۲۳
۳۱ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۰

هر بلدوزر ۱۰ راننده شهید می‌داد

احمد مهران‌فر، در اوایل انقلاب، جزو بنیان‌گذاران جهاد سازندگی در شهرستان طبس بود و از سال ۶۰ به مناطق جنگی اعزام شد.

احمد مهران‌فر، در اوایل انقلاب، جزو بنیان‌گذاران جهاد سازندگی در شهرستان طبس بود و از سال ۶۰ به مناطق جنگی اعزام شد.

او به‌مجرد شروع جنگ ناخواسته و نابرابر ایران و عراق، در ابتدای سال ۶۰ به جبهه رفت و حدود ۴۰ ماه در جبهه بود و بعد‌از پایان جنگ هم به افغانستان رفت و یک‌سالی در مزارشریف بود. در دوران دفاع مقدس، فرمانده گردان مهندسی‌رزمی جهاد خراسان و جزو فرماندهان ارشد مهندسی‌رزمی بود و در چندین عملیات، ازجمله فتح خرمشهر، کربلای ۶، کربلای ۵، کربلای ۸، شلمچه، دوجِله و بیاره و خُرمال شرکت داشت. با او همراه شدیم تا بیشتر از این دفاع مقدس بشنویم. 

 

هر بلدوزر ۱۰ راننده شهید می‌داد

در کدام عملیات به افتخار جانبازی نایل آمدید؟
بیشتر ماموریت‌های من از‌طرف جهادسازندگی بود و به فرموده حضرت امام (ره) ما سنگرسازان بی‌سنگر بودیم، چون وقتی عملیاتی در پیش بود، جهاد سازندگی اول باید زیرساخت‌ها و جاده‌ها را آماده می‌کرد، بعد لشکر‌ها و بسیج و سپاه و ارتش می‌آمدند.

در بمباران سومار، درحالی‌که برای فتح نفت‌شهر آماده می‌شدیم، بمباران شیمیایی شد و یک‌بار هم در کربلای ۸ در شلمچه، کنار نهر جاسم و شهرک دوعیجی مشهور به پرورش ماهی، بمباران بسیار ویرانگری شد؛ آن‌شب «عدنان خیرا...» وزیر جنگ صدام آمده بود و درحالی‌که چندقدمی پتروشیمی بصره بودیم، بمباران شدیم.

اما در منطقه سومار که قرار بود لشکر ۸۸ زاهدان با بچه‌های جهادسازندگی خراسان، نفت‌شهر را آزاد کنند، ما در پایگاه نشسته بودیم که دیدیم یک‌باره دو فروند هواپیما در سطح خیلی پایین از روی سرمان عبور کردند، طوری‌که فکر کردیم هواپیما‌های خودی هستند.

فردای آن‌روز براساس اعلام تلویزیون عراق، که در آن منطقه بهتر از تلویزیون خودمان می‌گرفت، حدود ۵۲‌فروند هواپیمای عراقی، کل منطقه را بمباران کردند. در آن شرایط من به بچه‌ها گفتم داخل سنگر‌ها بروند که بلافاصله در پایگاه بمب شیمیایی ریختند.

۶۰- ۷۰‌نفر از دوستان مجروح و چهار‌پنج‌نفر هم شهید شدند؛ وقتی بمباران شیمیایی می‌شود قهرا باید به ارتفاعات برویم. وقتی بالای ارتفاعات رفتیم، این‌بار بمب‌خوشه‌ای ریختند. کلافه شده و به‌هم‌ریخته بودیم. جمع زیادی از بچه‌ها شهید و مجروح شدند.

در این بین، کنارمان یک بیمارستان صحرایی‌۵۲۸ بود که در آن، مثل برگ درخت، جنازه روی هم تلنبار شده بود. بسیاری از مجروحان دست و پا نداشتند؛ وضعیت بسیار تلخی بود. در این عملیات، ماسک داشتیم. من محاسن بلندی داشتم و روحانی سیدی بود از نهبندان که ماسک نداشت. ماسکم را به او دادم و درنتیجه خودم شیمیایی تاول‌زا شدم که هنوز هم آثار این مجروحیت با من باقی است و اکنون جانباز ۲۵‌درصد هستم.

از فتح خرمشهر بگویید.
در زمان سربازی به‌صورت داوطلب به جبهه اعزام شدم که با فتح خرمشهر هم‌زمان بود. فتح خرمشهر یعنی فتح همه جنگ؛ بعداز فتح خرمشهر تمام معادلات فرامنطقه‌ای به‌کلی تغییر کرد و صدام و قشونش به‌شدت ریزش داشتند.

فتح بسیار باعظمتی بود و من آنجا خاطراتی با شهید بزرگوار، صیادشیرازی داشتم. آن‌زمان ما در تیپ هوابرد‌۴۰ سراب مامور شدیم. شب‌های سختی بود؛ ۳۵‌شب عملیات بود تا بالاخره خرمشهر که آن‌زمان «خونین‌شهر» نامیده می‌شد، با فضل الهی آزاد شد.

تا‌جایی‌که یادم است ۱۸، ۱۷ هزار عراقی کشته، همین تعداد اسیر و چیزی حدود ۴۳، ۴۲ هزار نفر مجروح شدند. در این فتح الحمدلله به‌کلی قرعه جنگ برگشت و برخلاف تصور عموم، آن دژ‌های تسخیرناپذیر توسط لشکریان الهی درهم شکست.

خاطره‌ای از آن فتح بزرگ دارید؟
زمانی‌که خرمشهر به‌دست نیرو‌های عراقی افتاد، صدام مجموعه‌ای از نظامی‌کاران فرهیخته و صاحب‌نظر را از شوروی دعوت کرد که ببینند آیا ایرانی‌ها دوباره می‌توانند خرمشهر را پس‌بگیرند؟ از‌آنجاکه صدامیان، دور خرمشهر را خندق زده و با بنزین و تله‌های انفجاری پر کرده بودند و داخل شهر هم برای جلوگیری از نشستن هواپیما و هلیکوپتر و حتی ورود چترباز‌ها به تعداد بی‌شماری تیر برق کاشته بودند، جمع‌بندی تیم حاضر این بود که ایرانی‌ها به‌هیچ‌عنوان نمی‌توانند خرمشهر را دوباره به‌دست بیاورند.

از قضا بعد‌از پایان جنگ، از ایران تیمی برای خرید سلاح به شوروی می‌روند که در این جلسه رئیس هیئت شوروی به ایرانی‌ها خیره نگاه کرده و پذیرایی ویژه‌ای می‌کند که این برخورد از نظر دیپلماتیک عجیب است.

بعد‌از مراسم، ایرانی‌ها علت این رفتار را از ژنرال روسی جویا می‌شوند. وی پاسخ می‌دهد: «من در اوایل جنگ ایران و عراق به‌دعوت صدام، در رأس هیئتی از شوروی برای بررسی امکان بازپس‌گیری خرمشهر از‌سوی ایرانی‌ها آمده بودم که بعد‌از یک هفته بررسی و پژوهش به این جمع‌بندی رسیدیم این امر، امکان‌پذیر نیست؛ حالا می‌خواهم بدانم واقعا شما از کجا وارد خرمشهر شدید!»

از شب‌های عملیات برایمان بگویید.
خاطرات شب‌های عملیات فراوان است؛ در این شب‌ها به‌خصوص فرماندهان جنگ کاری می‌کردند که بچه‌ها شاداب باشند. رزمنده کم‌سن‌و‌سالی داشتیم در منطقه سومار که یک شب پیش من آمد و گفت که می‌خواهم در خط مقدم کار کنم. برادر شهید بود. با او شوخی کردم و گفتم اگر می‌خواهی تو را به خط مقدم بفرستم، باید با همسر برادر شهیدت ازدواج کنی!

با جدیت به من قول داد که این کار را می‌کند. سپس یک کمپوت گیلاس خورد و با خنده گفت که این شربت شهادت است. به خط که رفت، با بلدوزر زیر یک ارتفاع بلند کار می‌کرد. این کوه، کمی آهکی بود و بالای قله ترک خورده بود.

فرمانده گردان گفته بود برو از بالای کوه، کار کن، چون از پایین لرزش بلدوزر باعث ریزش کوه می‌شود. این بنده‌خدا به‌محض اینکه بالا می‌رود، عراقی‌ها پشت سرهم شروع به تیراندازی به سمت بلدوزر می‌کنند که پایین می‌آید و کوه رویش آوار می‌شود. همه نیرو‌ها پنج‌شش‌ساعتی بسیج شدند و از زیر کوه او را بیرون آوردند، اما شهید شده بود.

شب‌های عملیات هم خنده و شادی بود، هم رزمنده‌ها نوحه بسیار قشنگی می‌خواندند که «رفیقان یک‌به‌یک رفتند از این جمع/ خدایا قسمتم کی خواهد آمد؟» زندگی با مرگ از بین نمی‌رود؛ بلکه با لحظه‌لحظه غفلت نابود می‌شود. الان متاسفانه بعضی از جوان‌ها اسیر روزمرگی و روزمُردگی شده‌اند؛ درحالی‌که مهم نیست چند بهار زندگی کنیم، مهم این است که بهاری زندگی کنیم.

 

هر بلدوزر ۱۰ راننده شهید می‌داد

 

از فداکاری‌ها و رشادت‌های آن دوران بگویید.
در شلمچه رئیس ستاد بودم. وقتی ۱۰ دستگاه بولدوزر به خط‌مقدم عملیات می‌فرستادیم، لزوما باید ۱۰۰ نفر نیرو هم همراهش می‌بود. چون دستمان آمده بود که هر بلدوزر ۱۰ تا راننده شهید می‌دهد.

شبی عجیب بود؛ در شلمچه ما بیشترین شهدای نظام را دادیم، تقریبا همه بچه‌ها شهید شده بودند و بیسیم‌های به‌جا‌مانده، مثل قورباغه در باتلاق نشسته، قور‌قور می‌کردند. مجبور شدم رزمنده‌ای را که از شهر‌های شمال بود و برگه مرخصی‌اش را گرفته بود که شب با ماشینِ غذا به اهواز برود، راهی خط کنم. راننده لودر بود.

در تاریکی مطلق، من با موتور جلو افتادم و او پشت سرم راهی شدیم. سمت راستم آب بود. پایم را روی زمین می‌کشیدم که داخل آب نیفتم و از جلو هم، چون تاریکی مطلق بود، باید مراقب می‌بودم تا زیر آمبولانس نروم. خلاصه این سید را رساندیم به منطقه که انواع بمب‌های شیمیایی هم به فراوانی ریخته بودند، اما این بنده خدا به‌محض اینکه رسیدیم، بالای لودر نرفته، همان‌جا شانس آورد و شهید شد!

[با بغض]به‌نظر من انصافا هشت‌سال دفاع مقدس همه تاریخ کشور ماست؛ شما بعداز نهضت جهان‌شمول سیدالشهدا (ع) در سال ۶۱ هجری، هرگز چنین امت دل‌باخته، سلحشور، نستوه و خستگی‌ناپذیری را پیدا نمی‌کنید.

کجای دنیا پیدا می‌کنید که یک رزمنده پنج‌شش‌بار مجروح شود و درنهایت با پای مصنوعی داوطلبانه به جبهه جنگ برگردد؟ به‌یاد دارم در شب‌های عملیات وقتی قرار بود ۱۰ نفر از روی مین عبور کنند، آن‌قدر داوطلب می‌شدند که فرمانده بین آن‌ها قرعه‌کشی می‌کرد؛ نذر می‌کردند که شهید شوند.

[با بغض و مکثی طولانی]وقتی می‌خواستند «دوکوهه» یا مجنون یا شلمچه را آزاد کنند، یک لگن حنا می‌آوردند و بچه‌ها در دست‌هایشان حنا می‌بستند. درحالی‌که شب قبلش در شلمچه شاهد بودند مثلا ۵۰ نفر از رفقایشان اسیر شدند یا ۵۰‌نفر از بچه‌های گردان شهید و ۱۰۰‌نفر به‌شدت مجروح شده‌اند، شب بعد بازهم داوطلب می‌شدند.

باور کنید وقتی یک بسیجی یا رزمنده را می‌خواستیم خیلی تنبیه کنیم، می‌گفتیم «امشب تو را به خط‌مقدم عملیات نمی‌بریم». در پرواز‌ها رکورد پرواز در دنیا روزی دوبار است، ولی ما ۱۰ بار پرواز داشتیم؛ شهید بابایی، شهید ستاری، شهید کشوری هرگز فراموش‌شدنی نیستند. تمام راز‌و‌نیاز‌های جنگ را ببینید.

 ۷۰-۸۰‌درصد رزمنده‌ها نماز شب می‌خواندند. وقتی به‌خاطر می‌آورم مثلا  شلمچه را در شب‌های عملیات که جاده‌ها فقط برای آمبولانس‌ها باز بود و کوه جنازه‌ها و پیکر‌های تکه‌پاره بچه‌ها را به عقب برمی‌گرداندند، غصه می‌خورم که در این جنگ خیلی آسیب دیدیم.

آن حماسه‌ها و سلحشوری‌ها و جان‌فشانی‌ها، آن شکنجه‌های طاقت‌فرسای قرون‌وسطایی بچه‌های آزاده در اسارت را که به‌یاد می‌آوریم و به وضعیت امروز که نگاه می‌کنیم، غصه می‌خوریم.

خیلی چیز‌ها شانس است. بعضی هم شانس داشتند و آبرومندانه و غیرتمندانه شهید شدند و خوشا به سعادتشان، اما ماندگان امروز باید پیام رفتگان دیروز را به نسل‌های جدید بگویند و ترسیم کنند. متاسفانه گسستی بین نسل عامل تا وارث ما پیش آمده است؛ یعنی نسلی که عمل کردند و نسل کنونی؛ ازجمله مورخان، محدثان، شعرا، ادبا، علما و دانشگاهیان نتوانستند آن‌طور که شایسته و بایسته هشت سال دفاع مقدس بود، آن جلوه‌های زیبا را به‌خوبی ثبت کنند که این ضایعه‌ای دردناک است.

نقش همسرتان در بروز رشادت‌های شما تا چه اندازه بود؟
من آن زمان ازدواج کرده بودم و از سه فرزندم، هنگام تولد دوتای آن‌ها در منطقه بودم. اگر ایثار خانم‌ها نبود ما نمی‌توانستیم با طیب خاطر و با یک عقبه مطمئن به جنگ برویم و حتی ماه‌ها به منزل بازنگردیم؛ خانم‌ها هم در آن دوران خیلی فداکاری کردند.

 پس از جنگ به چه کاری روی آوردید؟
در دو‌سه‌جا از‌جمله شهرستان خواف، شهرستان مشهد و افغانستان مدیر جهادسازندگی بودم؛ همچنین مدیر بنیاد جانبازان و امور ایثارگران استان، شهردار منطقه ۵ و ۸ مشهد، فرماندار چناران و شش‌هفت‌سال هم مدیرعامل شرکت مدبر کشت‌طوس وابسته‌به ستاد فرمان حضرت امام (ره) و مدرس دانشگاه آزاد بودم.

بعد‌از جنگ عموما کار‌های ما میدانی و اجرایی و شامل آب‌رسانی، برق‌رسانی و بهسازی روستا‌ها بود با هدف اینکه روستاییان در روستا‌ها بمانند و به شهر‌ها نیایند. طی هفت‌سالی که در شرکت بودم، در خط مرزی تایباد به همین کار‌های تولیدی، اشتغال، کار‌های کشاورزی و صنعتی به‌منظور ایجاد فرصت‌های شغلی و تولید مشغول بودیم.

ماموریت‌تان در افغانستان چه بود؟
حدود ۲۰ سال پیش، جهادسازندگی در ۱۳، ۱۲ کشور مثل شاخ آفریقا، لبنان و افغانستان دفتر داشت و کار می‌کرد. آنجا کار نظامی نمی‌کردیم؛ بیشتر احداث جاده، کار‌های زراعی کشاورزی، ساخت جاده، مسجد، مدرسه و سایر کار‌های عمرانی را به‌عهده داشتیم.

آن روز‌ها هم‌زمان با ظهور طالبان بود. من هم دیپلمات بودم. سختی‌ها، مشقت‌ها و استرس‌های همان یک‌سالِ افغانستان برای من تقریبا برابر با سال‌های جبهه و جنگ و خیلی سخت بود.

فراموش نمی‌کنم در آن شرایط، گاهی پشت‌بام می‌خوابیدم تا برق شهر را ببینم و صبح که می‌شد، خدا را شکر می‌کردم، چون افغانستان خیلی پرماجرا و آبستن حوادث بود. خداوند توفیق داد و در آنجا هم جهادسازندگی کار‌های بسیار ارزشمند و بزرگی انجام داد. همان‌زمان بود که سردار ناصری از قرارگاه انصار و آقای صارمی به‌عنوان خبرنگار در کنسولگری به شهادت رسیدند.

هر بلدوزر ۱۰ راننده شهید می‌داد

 

و کلام آخر؟
جنگ با همه فراز‌و‌نشیب‌هایش تمام شد. هفته دفاع مقدس، همه‌ساله فرصت طلایی و مغتنمی است هم برای حاکمیت و هم برای ارکان نظام و دولتمردان، و هم برای آحاد مردم که به خود بیایند. ببینند آن‌زمان چه گذشت.

خیلی از کار‌های آن دوران درخور الگوبرداری است. جوان‌ها بیشتر متوجه باشند؛ در جنگ نرم اگر حواست نباشد، می‌بینی در میدان دشمن بازی می‌کنی. بعضی‌ها در این مسیر رفوزه شده و کارت قرمز گرفتند، همان‌ها که امام‌حسین (ع) را فقط تا نیمه‌راه همراهی کردند.

مبادا ما هم به این درد مبتلا شویم! باید تمام‌قد حافظ ارزش‌های دین و ولایت باشیم و تکریم شهدا و حفظ جانبازان را فراموش نکنیم. کسی‌که رشادت‌ها و سلحشوری‌های گذشتگان خود را فراموش کند، قطعا تاریخ پیشِ رو ندارد.

مولفه‌های اقتدار ما ولایت و فرهنگ ماست؛ فرهنگی که سرشار از فداکاری است و باید آن را قدر بدانیم. من از اتلاف وقت و فرصت‌سوزی‌هایی که جوانان امروز دارند و خیلی هم ویران‌گر است، غصه می‌خورم.

زمانی ما خمپاره شلیک می‌کردیم، حالا باید ماهواره پرتاب کنیم. یک‌روز از پشت دوربین سیمینُف نگاه می‌کردیم که قلب بعثی‌ها را نشانه بگیریم، الان پژوهش‌ها، تحقیقات، مطالعات و انرژی هسته‌ای، آن‌طور‌که مقام معظم رهبری می‌فرمایند، باید در اولویت کارمان قرار بگیرد.

در پایان یاد می‌کنیم از قمقمه‌های ترکش‌خورده، چفیه‌های خون‌آلود، خاکریز‌هایی که چه بچه‌های کم‌سن‌وسالی آنجا شهید شدند. نخل‌های نیم‌سوخته جنوب، از اروند و بهمن‌شیر و کارون تا سرزمین تفتیده خوزستان و کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده حاج‌عمران و شاخ‌شمیران و سومار و... و به نیکی یاد می‌کنیم از همه آن دلاوری‌ها، جان‌فشانی‌ها و ایستادگی و پافشاری روی آرمان‌ها و اعتقاداتی که رمز و راز پیروزی ما همین ارزش‌های ستودنی بود.

 

* این گزارش چهارشنبه، ۳۱ شهریور ۹۵ در شماره ۲۱۳ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44