کد خبر: ۶۶۷۴
۰۸ مهر ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۰

خطاطی سنگ مزار تلخ است

سیدحسین کاظمیان در سنگ مزارنویسی اتفاق‌های عجیب بسیاری پیش می‌آید: یک‌بار سنگ مزار پدری را می‌نوشتم که برای نجات پسرش در دریا به آب زده و غرق شده بود.

سوژه‌های ما نه سیاستمدار هستند تا درمورد آخرین تحولات منطقه‌ای و قاره‌ای حرف بزنند، نه مسئولان شهری و کشوری، نه سوپراستار‌های مشهور سینمایی که تصویرشان همیشه روی پرده است و نه ورزشکار‌های چندمیلیاردی که اسمشان تیتر یک همه مجله‌هاست.

سوژه‌های ما مردمی هستند از جنس خودمان؛ جنس خوب آشنایی. با همه دغدغه‌هایی که یک آدم امروزی دارد. آدم‌هایی که از نشستن پای حرف‌ها و درددل‌هایشان مطمئن می‌شوی که لازم نیست برای خواندنی شدن، یکی از افراد یادشده در سطر قبلی باشی.

زندگی‌شان را که تعریف می‌کنند، خودش می‌شود یک قصه که اگر گوش هنرمندی داشته باشی، در هرکلمه‌اش الفبای خوب زندگی کردن پیداست. سیدحسین کاظمیان همسایه ما در خیابان طباطبایی ۲۲ است.

ما او را به عنوان هنرمند خطاط می‌شناسیم. خودش می‌گوید سنگ مزار می‌نویسد. خط را کاملا ذوقی و به قول خودش عاری از همه قواعد و فنونش یاد گرفته و تا بعد از دوره سربازی که عضو انجمن خوشنویسان می‌شود، از خط تنها به اندازه کتاب هنر دوره راهنمایی خوانده است و بس.

این یعنی در دوره دانش‌آموزی احتمالا وقتی از کوچه‌پس‌کوچه‌های پردرخت همین حوالی رد می‌شده، یک قوطی جوهر، قلم‌نی خیزران و لیقه توی کیفش داشته و مدام بین ثلث و نستعلیق گیج می‌خورده.

عصر‌ها کنج سایه‌های تابستانی می‌نشسته و بین هر تفعلی بیتی می‌نوشته. روبه‌روی ما که می‌نشیند، قرار است از دست‌های جوهری و حال این روزهایش بگوید، اما در فاصله چندسطر هم‌صحبتی، با مردی آشنایمان می‌کند که سه‌قصه شنیدنی دارد.

هنرمند است و خط می‌نویسد، ورزشکار است و تکواندو کار می‌کند و درنهایت به قول همسرش پدری نمونه است و این نمونه بودن را می‌گذارد پای داشتن ۷ فرزند.

خودمانیم، در دوره‌ای که تمام رسانه‌ها دارند روی شعار «فرزند کمتر، زندگی بهتر» ضرب‌در می‌زنند و به جایش «پیری جمعیت» و «رشد صفر جمعیتی» را توی بوق و کرنا کرده و خطرش را گوشزد می‌کنند، برای خبرنگار ما آشنا شدن با او یک سوژه داغ محلی است. مردی که در زمانه خانواده‌های تک‌فرزند، صاحب ۷ فرزند است و پدر این ۷ بچه شدن خودش قصه‌ای شنیدنی دارد.

اهل مصاحبه نیست یا بهتر است بنویسیم نمی‌خواهد از خودش تعریف کند، و الا می‌گفت که خیلی از خط‌هایی را که مشق کرده، می‌توانی روی کاشی‌های فیروزه‌ای‌رنگ مساجد، مدارس و دانشگاه‌های داخلی نظیر دانشگاه قوچان، مساجد کاشان، گیلان، مسجد بهمن فرودگاه مشهد، باغ دوم خواجه‌ربیع، قدمگاه، محراب مسجد حوض لقمان، مسجد اصفهان و مسجد امام حسن مجتبی (ع) در وکیل‌آباد ببینی.

علاوه بر این مساجد کشور‌هایی مثل تاجیکستان، عربستان، لبنان و عراق هم از هنر او بی‌نصیب نمانده‌اند. سیدحسین کاظمیان متولد ۱۳۴۶ در نجف اشرف است.

 

ورزشکار، هنرمند و پدر نمونه

 

اصالتا ایرانی و ریشه‌اش پاگرفته همین آب و خاک است، اما آن‌طور که تعریف می‌کند، گویا در دوره کشف حجاب رضاخانی، پدربزرگش از بیم اینکه نکند گردنه‌بگیر زورگویی سر راه ناموسش را بگیرد و چادر از سرشان بردارد، همه اهل و تعلقاتش را برمی‌دارد و راهی عراق می‌شود تا رحل اقامتش را همان‌جا پهن کند.

کاظمیان در نجف به دنیا می‌آید، اما اقامت در عراق و همسایگی با ضریح شش‌گوشه برای خوشنویس محله ما مدت زیادی به طول نمی‌انجامد و زمزمه‌های انقلاب اسلامی، حوالی سال ۵۱ خانواده کاظمیان را به خانه اجدادی‌شان برمی‌گرداند.

مثل همه بچه‌ها، دوره ابتدایی را در یکی از مدارس همین منطقه تمام می‌کند و پا به دوره راهنمایی می‌گذارد. آشنایی‌اش با خط و خوشنویس شدنش هم به همان سال‌ها برمی‌گردد.

یعنی همان سالی که هنر و آموزش خوشنویسی در آن در یکی از کتاب‌های درسی جای می‌گیرد تا هرهفته در دوساعت هنر قلم را توی دست سیدحسین دوازده‌ساله بگذارد و او را با دنیای ثلث و نستعلیق همراه کند.

از آنجا که خوب مشق خط می‌کرده، این هنر خیلی زود پاگیرش می‌کند و می‌شود خطاط بسیج دانش‌آموزی. توی مسجد امام جعفر صادق (ع) هم خطاطی می‌کند و عنوان خطاط ناحیه ۷ مقاومت بسیج در آخر بیست‌متری طلاب را از آن خودش می‌کند.

همین می‌شود که به مرور هرجا که نیاز به خطی خوش بوده است، سراغ سیدحسین خوشنویس را می‌گیرند. سیدحسین آن سال‌ها، اما بی‌آنکه استادی داشته باشد، تمرین خوشنویسی را می‌گذارد برای ساعت‌های فراغت و دقیقه‌هایی که با خودش خلوت می‌کند.

مدرک سیکل را که می‌گیرد، به دلیل پاره‌ای مشکلات خانوادگی موفق به ادامه‌تحصیل نمی‌شود و می‌رود توی بازار کار. قیچی و سوزن دست می‌گیرد و می‌شود سیدحسین خیاط‌باشی، اما از آنجا که علاقه‌ای به دوخت‌ودوز نداشته، آن را کنار می‌گذارد و دوران سربازی در مهاباد باز می‌شود همان خوشنویسی که بود.

در همان دوران از طریق استاد ابراهیم‌زاده، با این انجمن آشنا می‌شود. بعد‌ها هم ۵ سال مداوم زیر نظر استاد مظفری مشق خط می‌کند و سال ۷۲ برای مدرک عالی خوشنویسی امتحان می‌دهد و ممتاز خط ثلث می‌شود.

او تا سال ۷۵ دست‌وپاشکسته به انجمن خوشنویسان می‌رود، اما از آن به بعد به دلیل مشغله کاری ادامه نمی‌دهد. کاظمیان بعد‌ها برای شرکت‌های کاشی، آینه‌کاری، معرق و گچ‌بری‌ها خطاطی می‌کند و در کنار آن سنگ مزار هم می‌نویسد.

خودش جنبه مادی را مهم‌ترین دلیل این کار می‌داند، اما از آنجا که خط را ذوقی دوست دارد، هیچ‌وقت از انجام مستمر آن خسته نمی‌شود.

 

سیدحسین کاظمیان وقتی خوشنویس است

تا حالا که روبه‌روی ما نشسته، روی هزار و ۶۰۰ سنگ مزار خط نوشته و چیزی نزدیک  ۷ هزار متر کاشی با خط او در قسمت‌های مختلف نصب شده است.

به خط «ثلث» علاقه زیادی دارد و آن را به عنوان سبک هنری‌اش انتخاب کرده، اما در کنار آن با سبک «رقاع» و «کوفی» هم آشناست و گاهی در این سبک‌ها هم قلم می‌زند.

آقای کاظمیان بهترین قسمت این هنر را تلفیق آن با  شغلش می‌داند و به قول معروف خوشحال است که نان هنرش را می‌خورد. هنری که دوستش دارد و این دوست داشتن باعث شده تا روزی ۷ تا ۱۰ ساعت کار کند، اما چندان احساس خستگی نکند.

البته بماند که او هم از بی‌مهری مسئولان به هنر گلایه‌ها دارد و حمایت از هنرمندان را امری فراموش‌شده می‌داند، اما باز هم از اینکه مستقل است، احساس رضایت می‌کند.

خودش می‌گوید: «برای شرکت‌های کاشی‌کاری کار می‌کنم. آن‌ها اجازه نمی‌دهند امضایم را پای کارهایم داشته باشم. همین است که شاید خیلی‌ها وقتی به خطی در سردر مسجد یا سازمانی نگاه می‌کنند، متوجه نمی‌شوند که خطاط آن کیست و این برای یک هنرمند خیلی سخت است، اما چون با هنرم امرار معاش می‌کنم، ناچارم این دست قوانین را بپذیرم.

در جامعه هم که هیچ حمایتی از هنرمندان نمی‌شود. یک هنرمند نقاش یا خوشنویس وقتی فوت می‌کند، کاملا گمنام از دنیا می‌رود. من هم به عنوان کسی که سال‌ها برای هنر زحمت کشیده‌ام، دوست دارم اسمم پای کارم باشد، اما دریغ و افسوس که کسی نیست این‌ها را درک کند».

کاظمیان دوست دارد از اساتیدش یعنی سید عبدالمهدی حسن‌زاده، محمدرضا مظفری و استاد غانم تشکر کند.

 

ورزشکار، هنرمند و پدر نمونه

 

سیدحسین کاظمیان وقتی ورزشکار است

 سیدحسین کاظمیان علاوه بر خوشنویس بودن، یک تکواندوکار قدیمی هم هست. او سال ۶۴ به باشگاه رزمی‌کاران طلاب می‌رود و زیر نظر مجید نکته‌سنج شروع به کار می‌کند.

سال ۷۵ دان ۲ را تمام می‌کند. تا سال ۸۰ مستمر آن را ادامه می‌دهد، اما از آن سال به بعد، به قول خودش، کج‌دارومریز به ورزش کردن ادامه می‌دهد.

بهترین قسمت ورزش تکواندو را آشنایی با مجید نکته‌سنج می‌داند و از او نه‌تن‌ها به عنوان استاد رزمی‌کار که با نام معلم اخلاق و برادر یاد می‌کند: «من درس مقاوم بودن، اخلاق و مروت را از او یاد گرفتم و مدیونش هستم.

او همیشه در همه جلسات به اینکه ورزش بدون اخلاق سم است، تاکید می‌کرد و می‌گفت: اگر در ورزش، درجه‌یک هم باشید، اما اخلاق نداشته باشید، ارزشی
 ندارد.»


سیدحسین کاظمیان وقتی پدر ۷ فرزند است

روزی که قرار مصاحبه را در دفتر شهرآرامحله می‌گذاریم، آقای کاظمیان به همراه همسرش وارد اتاق می‌شود. تقریبا مطمئنیم که اگر تنها آمده بود، این بخش مصاحبه را هرگز نمی‌خواندید.

کاظمیان آمده است تا فقط درمورد هنرش حرف بزند. آن هم کاملا سربسته، اما همسرش با گفتن جمله «او یک پدر نمونه است»، مسیر مصاحبه را تغییر می‌دهد.

آقای کاظمیان دوست ندارد درمورد زندگی‌اش حرف بزند، اما سکوت می‌کند و تنها با گفتن جمله «لابد حکمتی داشته که طاهره آمده و دارد حرف می‌زند»، به همسرش اجازه می‌دهد تا از زندگی شخصی‌شان بگوید.

بعد از این، آقای کاظمیان را جمله‌های همسرش، سیده‌طاهره حسینی‌مقدم بیشتر برایمان معرفی می‌کند: «ما سال ۸۰ با هم ازدواج کردیم. من در آن زمان با همسر اولم متارکه کرده بودم و سرپرستی ۴ فرزند را به عهده داشتم.

او هم شکست در زندگی اول را تجربه کرده بود و با یک دانه دخترش تنها زندگی می‌کرد. این یعنی ما در همان ابتدای شروع زندگی مشترکمان ۵ فرزند داشتیم و در این ۱۳ سال خدا ۲ فرزند دیگر هم به ما عطا کرد.

او هیچ‌وقت بین بچه‌ها فرق نگذاشته و با آن‌ها کاملا رفیق است و سعی می‌کند همه نیاز‌های خانواده‌اش را برطرف کند. خودتان که بهتر می‌دانید، در این زمانه با این اوضاع اقتصادی، مسئولیت ۷ بچه را به عهده داشتن خودش کم‌هنری نیست. اصلا هنر اصلی او همین پدر بودنش است. ما نه پولداریم، نه بی‌مشکل هستیم، اما در کنار همه این سختی‌ها خوشبختیم.»


شاید بد نباشد که بدانید آقای کاظمیان ۴۷ سال دارد و همسرش طاهره ۴۳ سال. بزرگ‌ترین بچه کاظمیان ۲۵ ساله است و کوچک‌ترینشان ۳ ساله. آن‌ها در یک خانه ۵۰ متری که به‌تازگی آن را خریده‌اند، زندگی می‌کنند.

تا قبل از این، خانه دربستی می‌گرفتند. چون به خاطر جمعیت زیادشان هیچ‌کس به آن‌ها واحد آپارتمانی اجاره نمی‌داده است. وقتی با ۷ بچه‌شان برای خرید به بیرون می‌روند، همه با تعجب به آن‌ها نگاه می‌کنند.

۵ فرزند از ۷ فرزند آقا و خانم کاظمیان دختر هستند. همسایه‌ها بار‌ها به خانم کاظمیان گفته‌اند که تو چطور می‌خواهی ۵ دختر را راهی خانه بخت کنی، آن هم با این گرانی‌ها و مشکلات اقتصادی، اما خانم کاظمیان همیشه لبخند می‌زند و در جوابشان می‌گوید: «خدا بزرگ است.»

او این جمله را باور دارد، همان‌قدر که خوشبخت بودن خودشان را و این خوشبختی کم نعمتی نیست برای همه ما و آن‌هایی که فکر می‌کنیم آسایش، آرامش و خوب زندگی کردن تنها در کنار داشتن امکانات مادی فراهم می‌شود.

برای ما و همه آن‌هایی که فکر می‌کنند ساده زندگی کردن و خوشبخت بودن تنها در فیلم‌ها و قصه‌هاست نه در واقعیت. آقا و خانم کاظمیان هردو سادات هستند.

آقای کاظمیان همسرش را بی‌بی صدا می‌زند و می‌گوید: «بار زندگی روی شانه‌های بی‌بی است. او بچه‌هایم را تروخشک می‌کند و اجازه نمی‌دهد آرامش خانه به هم بریزد.»

خانم کاظمیان هم در تعریف از همسرش می‌گوید: «او برای رفع نیاز‌های خانواده‌اش خیلی تلاش می‌کند و همین هم برای خوب بودنش کافی است. این‌طور نیست که ما اصلا دعوا نکنیم یا با بچه‌هایمان به مشکل برنخوریم، اما همیشه راهی برای حل کردنش پیدا کرده‌ایم.

چون مهم‌ترین هدفی که به دنبالش هستیم، بودن در کنار یکدیگر است و این خواسته، زندگی را با همه سختی‌هایش برایمان شیرین کرده است. این خوشبختی، ساده به دست نیامده است.

طاهره‌خانم دلیلش را گذشت و فداکاری و مهم‌تر از همه «عشق»‌شان به یکدیگر می‌داند. چیزی که خانواده‌های امروزی دارند آن را کنار رنگ‌ولعاب پول و تجملات از خاطر می‌برند.

حکمتی که آقای کاظمیان از آن حرف می‌زند، همین است که شاید حرف‌های آن‌ها و گفتن از زندگی‌شان تلنگری باشد برای همه آن‌هایی که اصل خوبِ «عشق» را در زندگی فراموش کرده‌اند و شاید امیدی باشد برای همه آن‌هایی که با هرشکستی گمان می‌کنند در زندگی به آخر خط رسیده‌اند و خوشبخت شدن دوباره همیشه یک رویاست.

دنباله این سطر را حرف‌های خانم کاظمیان ادامه می‌دهد وقتی از سختی‌های رسیدن به خوشبختی‌اش می‌گوید: «وقتی متارکه کردم، ۳۰ سال بیشتر نداشتم. شروع یک زندگی دوباره بعد از شکست آن هم با داشتن ۴ فرزند خیلی سخت بود.

ما خیلی رنج کشیدیم. از حرف و قضاوت مردم بگیر تا مشکلات مالی. حتی یک دوره دچار بیماری روحی شدم، اما همسرم همیشه کنارم بود. ما مشکلات را دانه‌دانه از سر راه برداشتیم.  

 

خاطره‌ای از سیدحسین کاظمیان

نوشتن سنگ مزار آن پدر برایم سخت بود

در سنگ مزارنویسی اتفاق‌های عجیب بسیاری پیش می‌آید. می‌شود گفت حس‌وحال عجیبی دارد. یک‌بار سنگ مزار پدری را می‌نوشتم که برای نجات پسرش در دریا به آب زده و غرق شده بود.

گویا پدر می‌رود که پسرش را نجات دهد که هردو گرفتار جریان آب می‌شوند. پسر که پدر را بغل گرفته است، دست و پایش شل می‌شود و پدر او را به روی آب می‌برد، اما خودش غرق می‌شود. نوشتن سنگ مزار آن مرد برایم خیلی تلخ بود.

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44