کد خبر: ۷۰۱۴
۱۷ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۰

شاعر نابینای مشهد، «بی‌چشم‌داشت» می‌سراید

موسی عصمتی، شاعر روشن‌دل مشهدی سه کتاب برای بچه‌ها منتشر کرده و علاوه بر آن اولین بسته آموزشی خط بریل را با عنوان «شهرک الفبا» فراهم آورده است.

سپهری| کتاب «بی‌چشم‌داشت» آخرین کتاب شعر موسی عصمتی است. این کتاب شامل ۲۱ قطعه شعر کلاسیک و ۱۴ قطعه شعر سپید است و موضوعات مختلفی همچون مسائل سیاسی و اجتماعی، دفاع مقدس، آیینی، عاشقانه و... را در برمی‌گیرد.

البته او در بخش اشعار سپید بیشتر سعی کرده است تجربیات شخصی زندگی نابینایی‌اش را ارائه دهد و بیشتر شعرهایش در این بخش، مربوط به این موضوع است. مجموعه «بی‌چشم‌داشت» که انتشارات شهرستان ادب آن را چاپ کرده، از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول آن شامل اشعار کلاسیک در قالب‌های مثنوی، غزل، غزل مثنوی و رباعی و بخش دوم شامل اشعاری در قالب سپید است. 

«به من از راه نگویید خودم می‌بینم/ از شب و ماه نگویید خودم می‌بینم» این بیتی از سروده‌های موسی عصمتی است، متولد اولین روز سال ۱۳۵۳ در سرخس خراسان که در دوازده‌سالگی بینایی‌اش را از دست می‌دهد. این اتفاق پای او را به مدرسه‌ای شبانه‌روزی در پایتخت می‌کشاند.

او درمی‌یابد که توان نوشتن شعر و داستان دارد و به این توانایی جامه عمل می‌پوشاند. گاه نوشته‌هایش را به دبیران ادبیاتش نشان می‌دهد. سال سوم راهنمایی در جشنواره دانش‌آموزی منطقه ۵ تهران شرکت می‌کند و رتبه اول شعر و داستان را به دست می‌آورد و به مرحله کشوری راه می‌یابد. این موضوع باعث می‌شود شعر را جدی‌تر پیگیری کند.    

 

شهر حس خوبی به من نمی‌دهد‌

می‌گوید آدم‌ها باید همیشه درد داشته باشند؛ انسان‌های بی‌درد حرفی برای گفتن ندارند. من همیشه دوران کودکی‌ام را دوست داشته‌ام. دوران کودکی من رنگی بوده و برای همین در بیشتر شعرهایم هنوز هم حال‌وهوای روستا و باغ‌هایی که من از درختانش در کودکی بالا می‌رفتم و دوستانی که به وسعت یک خاطره داشتم، برایم تازگی دارد.

شاید بتوان گفت تنها یادگاری‌های دوران کودکی‌اش آن هم تا دوازده‌سالگی که دنیا را روشن می‌دیده، اورا امروز مجبور کرده تا از دل بسراید و با چشم دل ببیند. شاید قصه زندگی او از روزی شروع شده که در آن روز به‌ناگاه در اثر بیماری مننژیت همه رنگین‌کمان‌ها را تار دید.

طبیعت برای او هنوز تازگی دارد.موسی عصمتی، شاعر سی‌ونُه‌ساله خیابان هاشمیه، مردی است از دیار روستای آق دربند، شاید زمانی که او دوازده‌ساله بوده، آن روستا زیاد روبه‌راه نبوده تا او را به‌عنوان یک دانش‌آموز بپذیرد. در کلان‌شهر مشهد نیز به مانند امروز خبری از مدرسه ویژه نابینایان نبوده و این چنین می‌شود که موسای دلبسته درس و کتاب و مدرسه عازم شهر تهران می‌شود.   

 

«بی‌چشم‌داشت» آخرین دلنوشته‌های موسی عصمتی، شاعر نابینای مشهدی است

 

انتظار معجزه داشتم

موسی عصمتی از دشواری‌های سال‌های اولیه نابینایی اش می‌گوید: دوازده‌سالم بود که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که چشم‌هایم جایی را نمی‌بیند و همه‌جا سیاه است. ابتدا فکر کردم شاید چشم‌بند دارم یا مشکل دیگری است، اما وقتی برخاستم و به دیوار برخورد کردم و به زمین افتادم، دیدم که نه، نابینا شده‌ام و اولین فکری که بعد از این قضیه به ذهنم خطور کرد، این بود که حالا چطور درس بخوانم، به‌جای اینکه اول فکر کنم حالا چطور زندگی کنم.

برای درمان بیماری‌ام همراه با پدر و مادرم راهی مشهد شدیم. آن دو حدود سه چهارسالی پیگیر کار‌های درمانم شدند، اما چون به نتیجه نرسیدند، ناامید به زادگاهم برگشتیم. در بحبوحه‌ای که نابینایی آزارم می‌داد، هرروز هزار فکر و خیال می‌کردم.

اصلا نمی‌توانستم با این مشکل کنار بیایم و دائم منتظر معجزه بودم.تا اینکه بالاخره یک روز به خودم آمدم. ناامید نشدم و دوباره دستم را از زانوی خودم گرفتم و بلند شدم و تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم. دوباره از اول، تحصیلم را شروع کردم. در مدرسه ویژه نابینایان خط بریل را فراگرفتم و دیپلمم را هم از همان‌جا گرفتم.     

 

بازگشت به مشهد

بعد از آن خبردار شدم که خوابگاه مدرسه نابینایان امید مشهد راه‌اندازی شده است، بنابراین دوباره به مشهد برگشتم و تصمیم گرفتم در دانشگاه شرکت کنم. اتفاقا کارشناسی زبان‌وادبیات فارسی دانشگاه بیرجند قبول شدم و خوشبختانه بعد از فارغ‌التحصیلی به استخدام آموزش‌وپرورش درآمدم و به‌عنوان دبیر مدرسه نابینایان مشغول به کار شدم.

بعد از یک‌دوسال دوباره تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم و توانستم کارشناسی‌ارشد همین رشته در همان دانشگاه قبول شوم.معلمی ادبیات بچه‌های نابینا، همان آرزوی دیرینه او بوده است تا دست بچه‌هایی را بگیرد که سرشارند از استعداد‌های ناب و به آن‌ها رسم زندگی را یاد بدهد.

خودش می‌گوید: واقعا آرزو دارم شاگردهایم، بچه‌های نابینای دوروبرم را متوجه استعداد‌های بالقوه‌شان بکنم. این‌ها بسیار مستعد هستند و اگر خودشان را بشناسند، آرزو‌های من هم در موفقیت آن‌ها متجلی می‌شود. همه هدفم این است که این بچه‌ها را به آموختن و هنر تشویق کنم.     

 

«بی‌چشم‌داشت» آخرین دلنوشته‌های موسی عصمتی، شاعر نابینای مشهدی است

 

سکوت تپه‌های روستا

رابطه‌ام با همسایه‌ها و هم‌محله‌ای‌هایم در حد سلام‌واحوال‌پرسی است؛ چراکه ما بیشترین ساعات روز را در بیرون از منزل سپری می‌کنیم. طبیعت و حال‌وهوای روستا را بیشتر دوست دارم. شهر حس خوبی به من نمی‌دهد، جز سروصدا و دود چیزی حس نمی‌کنم.

روستا، تپه‌ها و زمین کشاورزی را که سکوت خاصی دارد، دوست دارم؛ چراکه خاطرات شیرین دوران کودکی و گذشته را برایم تداعی می‌کند.امروز دیگر آرزو ندارم که بینایی‌ام برگردد. شاید اوایل نابینایی‌ام تنها آرزویم این بود، اما دیگر نمی‌خواهم؛ چون من به اندازه کافی با خاطرات دوران کودکی‌ام همراه شده‌ام و دائم در جستجوی همان دوران هستم؛ چراکه بهترین دوران زندگی‌ام بود. شاید اگر نابینا نمی‌شدم، این‌قدر پیشرفت عاید من نمی‌شد و امروز دیگر نمی‌توانستم مایه سرافرازی روستایمان باشم.     

شاید اگر نابینا نمی‌شدم، این‌قدر پیشرفت عاید من نمی‌شد و امروز دیگر نمی‌توانستم مایه سرافرازی روستایمان باشم

 

دل‌نوشته‌هایی که تبدیل به شعر شد

موسای قصه ما خاطرات شیرینی از دوران نوجوانی و جوانی‌اش در تهران دارد؛ چون در همان روز‌ها بوده که زمانه، او را شاعری زبانزد کرده است. خودش می‌گوید: در تهران روز‌هایی که دلم می‌گرفت و در دل دردی داشتم، از طریق نوشتن، دردم را دوا می‌کردم.

وقتی دیگران نوشته‌هایم را جدی نگرفتند، در نوشتن جدی‌تر و مصمم‌تر شدم. سال‌ها بعد متوجه شدم دل‌نوشته‌های آن زمانم تبدیل به شعر شده است. شاعر جوانی که دفترش پر از افتخاراتی است همچون دریافت دو دوره رتبه سوم شعر دفاع مقدس در استان خراسان رضوی، برگزیده شعر رضوی کشوری کرمان، نفر اول شعر نابینایان ایران_کاشان، برگزیده شعر دانشجویان کشوری همدان، برگزیده شعر طریق جاوید (یادبود امام‌خمینی (ره) تهران)نفر دوم جشنواره شعر باور تهران، برگزیده شعر «رستاخیز شن‌ها» طبس، نفر دوم شعر «خون خدا» فرهنگیان استان خراسان رضوی، نفر اول شعر بیداری اسلامی در کرمان و...

او که نخستین مجموعه غزل‌هایش، «قدمی مانده به تو» را تجربه خام دوران دانشجویی‌اش می‌داند، حالاحالا‌ها  قصد ندارد از غزل‌های ناب خودش، کتاب دیگری تدوین کند. با این حال عصمتی سه کتاب برای بچه‌ها منتشر کرده و علاوه بر آن اولین بسته آموزشی خط بریل را با عنوان «شهرک الفبا» فراهم آورده است. شاعر نابینا باید از دیگر حواسش بیشتر استفاده کند.

 

«بی‌چشم‌داشت» آخرین دلنوشته‌های موسی عصمتی، شاعر نابینای مشهدی است

 

شاعر نابینا باید از دیگر حواسش بیشتر استفاده کند

او درباره ادامه مسیر ادبی‌اش می‌گوید: در مدرسه نابینایان شهید محبی تهران، مرکزی به نام هنرکده ایجاد شده بود که کارش استعدادیابی هنری بچه‌ها با سرپرستی خانمی به نام نیک‌پور بود. استعداد ادبی من در آنجا تشویق و تقویت شد؛ بنابراین ادبیات و شعر از زمان دانش‌آموزی در من استوار و جدی شد. البته بعد شعر را از داستان بیشتر جدی گرفتم.

سال سوم دبیرستان بودم که به مشهد آمدم. در اینجا ارتباط با حوزه هنری و استاد محمدکاظم کاظمی باعث شد زمینه شعری در من باز هم تقویت شود. این دل‌بستگی به ادبیات و استعداد در این زمینه، پای عصمتی را در دانشگاه به رشته زبان و ادبیات فارسی می‌کشاند تا در این رشته مدرک کارشناسی ارشد بگیرد. صحبت به محتوا و مضمون آثار می‌رسد.

او می‌گوید: تقریبا به همه موضوعات می‌پردازم، هرچند بیشتر به موضوعات اجتماعی و مسائل روز توجه می‌کنم. کوشیده‌ام از مسائل مهم جامعه غافل نمانم، اما سعیم بر این هم بوده است که تجربیات شخصی‌ام صرفا بیان یک روایت از نابینایی نباشد و این تجربیات را به صورتی چندجانبه‌نگرانه به جامعه مخاطبان ارائه دهم.

 

* این گزارش چهارشنبه، ۲۹ اردیبهشت ۹۵ در شماره ۱۹۶ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44