کد خبر: ۷۱۴۹
۱۵ آبان ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۰

خانواده آقای لطفی، بزرگترین جمع موسیقی‌دان مشهد هستند

خانم و آقای لطفی کودکان بی‌سرپرست را در مرکزی جمع کرده‌اند و برایشان پدری و مادری می‌کنند و به آن‌ها موسیقی می‌آموزند.

قاب پانزدهم «ماه عسل» یکم تیرماه سال نود و پنج، روایتگر مهر و علاقه پدر و مادری بود که با عشق، کودکان بی‌سرپرستی را در مرکزی جمع کرده بودند؛ مرکزی که توسط خانم و آقای لطفی اداره می‌شد و در آن، یک خانواده با هدف تعلیم موسیقی و ساز تشکیل شده بود.

در این مرکز، بچه‌ها همه مثل خانواده در‌کنار هم هستند و به هم آرامش و امنیت هدیه می‌کنند؛ تا‌جایی‌که حتی بعد‌از ازدواج هم باز با آن مرکز در ارتباطند. در برنامه ماه‌عسل، پسر جوان این خانواده به‌همراه عروسشان که مدت پنج‌سال از زندگی مشترکشان می‌گذشت، وارد صحنه شدند.

خانم جوان به‌دلیل طلاق پدر و مادرش و اینکه نمی‌توانست در‌کنار ناپدری زندگی کند به مرکزی معرفی شده بود که در‌واقع مرکزی برای نگهداری از بچه‌های بی‌سرپرست و بدسرپرست است.

مجری این برنامه که متعجب بود از این وصلت، از دلایل این انتخاب پرسید و مثل همیشه همان جواب علاقه و عشق را گرفت. خانم لطفی که به‌نوعی مادر همه بچه‌های مرکز بود، گفت که ما در این ازدواج بیش از همه به پسر‌مان سخت گرفتیم و به او گفتیم باید خودت را به ما ثابت کنی، ما را راضی و متقاعد کنی که می‌توانی از پس خوشبخت‌کردن این دختر بر‌آیی.

 

فروغ محبت

خانه کودک و نوجوان فروغ محبت، موسسه‌ای است غیر‌دولتی که سرپرستی کودکان بی‌سرپرست و بد‌سرپرست را بر‌عهده دارد. این موسسه که دارای مجوز رسمی از سازمان بهزیستی کشور است، فعالیت خود را از سال‌۱۳۸۲ با بر‌عهده‌گرفتن سرپرستی پنج‌پسر آغاز کرد.

این موسسه تا سال‌۱۳۸۵ صرفا سرپرستی فرزندان پسر را بر‌عهده داشت، سپس در سال‌۱۳۸۵ با پیوستن خواهران فرزندان مرکز پسرانه (که در دیگر مراکز بهزیستی زندگی می‌کردند) به این مجموعه، مرکز دخترانه فروغ محبت نیز راه‌اندازی شد.

این موسسه تا امروز سرپرستی ده‌ها فرزند پسر و دختر را عهده‌دار بوده است. زمینه اصلی شکل‌گیری این خانواده، کلاس‌های موسیقی‌ای بود که در مرکز سامان‌دهی کودکان خیابانی سازمان بهزیستی توسط دکتر رامین ظفری (دبیر انجمن موسیقی‌درمانی خراسان) و غزاله لطفی، همسرش برگزار می‌شد.

ثمره آن کلاس‌ها اجرای کنسرتی با عنوان «مجسمه محبت» در فرهنگ‌سرای غدیر مشهد در زمستان سال‌۱۳۸۲ بود. از آن تاریخ تا‌کنون گروه موسیقی فرزندان فروغ محبت، کنسرت‌های متعدد موسیقی را در شهر‌های مشهد، تهران، گرگان و رفسنجان اجرا کرده‌اند که با استقبال عموم نیز رو‌به‌رو شده است.

هدف اصلی از تاسیس این مجموعه، فراهم‌آوردن محیطی خانوادگی برای کودکانی است که از این نعمت بی‌بهره بوده‌اند. فروغ محبت، خانواده‌ای است پر‌جمعیت که اعضای آن با صمیمیت و محبت در کانون گرم آن و کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و تا زمانی‌که به استقلال مالی برسند و تشکیل خانواده دهند، تحت حمایت و پشتیبانی این خانواده قرار خواهند داشت.

 

در بزرگ‌ترین خانواده مشهدی فقط «عشق» موج می‌زند

 

مادرانه و پدرانه

در کوچه‌ها می‌گشت و نامش پدر بود، پدر تمامی یتیمان مدینه... دست‌هایش بوی نان بهشتی می‌داد و صدای قلبش تا هفت‌کرانه آسمان بلند می‌شد؛ آن‌قدر قامتش بلند بود که کودکان از روی شانه‌هایش سیب از دست فرشتگان می‌چیدند... علی (ع)، نام نامی، مرد مردان، یک واژه نبود علی (ع)، تمام معنا بود... معنای بی‌پایان بابا!  آرام نشسته است، مثل پدری که می‌خواهد برای جمعیتی مشتاق، راز داشتن ۴۵‌فرزند را برملا کند.

می‌گوید: زمانی که همراه همسرم در این راه قدم گذاشتیم، فکر نمی‌کردیم تا این اندازه به جلو حرکت کنیم. راه برگشتی وجود نداشت؛ از‌طرفی هم اصلا دلمان نمی‌آمد که بچه‌هایمان را در این راه تنها بگذاریم؛ چرا‌که دیگر یک خانواده شده بودیم. رامین ظفری، پزشکی خوانده است.

در موسیقی دستی دارد، دبیر انجمن موسیقی‌درمانی خراسان است. می‌خواست کاری بکند؛ کاری که قلبش را آرام کند؛ چیزی انگار ناآرامش می‌داشت. به همین دلیل برای کمک به ۱۰ نفر از کودکان خیابانی، موسیقی‌درمانی را شروع کرد. کار پیش می‌رفت و دل‌بستگی‌ها جان می‌گرفت.

می‌گوید: کار که تمام شد، دیدیم نمی‌توانیم بچه‌ها را رها کنیم و برویم دنبال زندگی خودمان. ازآنجاکه همسرم، خانم لطفی خودش هم نویسنده بود و هم با چند مؤسسه خیریه همکاری داشت، حس‌های مشترکی برای این کار داشتیم. پنج‌پسر را به خانه خودمان آوردیم تا خانواده‌مان بشود یک خانواده هشت‌فرزندی، اما نگاه آن ۱۰‌کودک و نوجوان دیگر هیچ‌وقت تا به امروز رهایمان نکرد.

 

مجسمه «محبت» کار خودش را کرد

خانم لطفی، ادامه بحث را می‌گیرد. می‌گوید: سال‌۸۲ بود؛ زمانی‌که قرار بود از بین بچه‌های خیابانی قرنطینه‌شده در مرکز ۱۷ شهریور، ۱۰ نفر از بچه‌های مستعد بین سنین ۷ تا ۱۹ سال را انتخاب کنیم. فکر نمی‌کردیم که یک روز بدون آن‌ها بتوانیم دوام بیاوریم. اولش همه‌چیز عادی پیش می‌رفت.

قرار بود این بچه‌ها در‌کنار چند هنرمند، ساز‌های ارف را آموزش ببینند و برای مردم اجرا کنند. بعداز چند جلسه آموزش، با کمک خیّران اولین برنامه بچه‌ها در فرهنگ‌سرای غدیر با عنوان «مجسمه محبت» اجرا شد و مورد استقبال عموم نیز قرار گرفت. داستان مجسمه محبت، داستان کمبود محبت در جامعه بود.

بدین‌صورت‌که پادشاهی برای اینکه شهرش در‌معرض نابودی است، به فکر آبادانی شهر و مردمش می‌افتد و به‌همین منظور مجسمه‌ای در شهر نصب می‌کند که مردم به محض دیدن آن، یاد محبت می‌افتند. مجسمه شکل خاصی نداشته، اما با انعکاس نور خورشید در آن تصویر پدر و مادر بازتاب می‌شود و مردم با دیدن آن یاد پدر و مادر خود می‌افتند.

زمانی‌که کار ما با بچه‌ها تمام شد، جداشدن از بچه‌ها برایمان خیلی دردناک بود؛ نمی‌توانستیم با نگاه سنگین و دوست‌داشتنی این بچه‌ها وداع کنیم. همان سال‌ها موضوع «شبه‌خانواده» پیش آمده بود و ما هم به همین منظور به بهزیستی رفتیم و درخواست دادیم.

آنجا هم بدون هیچ قید و شرطی، اساسنامه را به ما تحویل دادند و ما به‌همراه یک جمع هیئت‌امنائی و هیئت‌موسسی آن را امضا زدیم و از فردای آن روز ما مجاز بودیم پنج‌فرزند پسر را به خانواده خود اضافه کنیم. انتخاب از آن جمع ۱۰ نفری که کلی با آن‌ها انس گرفته بودیم، بسیار سخت بود.

با‌این‌حال هر طور بود، پنج‌نفر را به فرزندخواندگی انتخاب کردیم و آن‌ها از آن روز، شدند عضوی از خانواده ما. همیشه فکر می‌کردم برای انجام کار خیر باید استطاعت مالی داشته باشی، اما آن روز بود که فهمیدم تنها احساسات و دل آدم‌هاست که می‌تواند تو را به‌سمت خدا رهنمون سازد. با اینکه ما وضع مالی چشمگیری نداشتیم، نتوانستیم از این بچه‌ها دل بکنیم.

 

در بزرگ‌ترین خانواده مشهدی فقط «عشق» موج می‌زند

 

وقتی ۱۸ نفر تنهایمان گذاشتند

دکتر ظفری در ادامه می‌گوید: شنیدنش هم سخت است. بار زندگی و مسئولیت سنگین تربیت خودش به‌اندازه کافی سخت هست؛ آن وقت یک زوج یعنی مردی چهل‌و‌دوساله و زنی سی‌ساله ناگهان بار مسئولیت پنج‌فرزند دیگر را هم بر دوش بگیرند.

ظفری می‌گوید: وقتی شروع کردیم، حدود ۱۸‌نفر به ما گفتند «شما سرپرستی بچه‌ها را به عهده بگیرید، ما یاری‌تان می‌کنیم»، اما پرداختن به مسائل روحی و روانی بچه‌ها و کنار‌آمدن با آن‌ها آن‌قدر پیچیده و سخت بود که به یک‌ماه‌نکشیده، همه تنهایمان گذاشتند. با یک اتاق شروع کردیم، آن هم در یک زیرزمین.

خانم لطفی بحث را دنبال می‌کند: ما از فردای خودمان خبر نداشتیم با‌این‌حال شروع کردیم. روزی‌که بچه‌ها را از بهزیستی تحویل گرفتیم و به خانه آوردیم و بردیمشان حمام، دیدیم هیچ لباسی ندارند که وقتی بیرون می‌آیند، بپوشند. همان‌جا زنگ زدم به پدرم و از او درخواست ۱۰۰ هزارتومان پول کردم و مادرم نیز بلافاصله به بازار رفت و برای بچه‌ها یک دست لباس راحتی خرید.

بعد از مدتی صاحبخانه مارا جواب کرد و آواره و دربه‌در دنبال مکانی بودم تا بتوانیم بچه‌هایمان را آنجا اسکان بدهیم. در همین موقع بود که باز پدرم به کمکمان آمد. یک آپارتمان خیلی کوچک اداری داشت که آن را دراختیارمان گذاشت. ابتدا امکاناتی برای زندگی نداشتیم و به‌مرور آن را تهیه کردیم. بهترین سال‌های زندگی‌مان بود. وقتی فکر می‌کنم که با چه سختی‌ای توانستیم بچه‌ها را دور هم جمع کنیم، تربیت کنیم  تا عضوی از اعضای خانواده ما شوند، خدا را هزاران بار شکر می‌گویم.

کم‌کم به فکر خانه‌ای بزرگ‌تر افتادیم، چرا‌که آن آپارتمان برای بچه‌ها خیلی کوچک بود. این‌بار نیز پدرم یک حیاط ویلایی خیلی قدیمی در بولوار وکیل‌آباد   در‌اختیار‌مان قرار داد. کم‌کم تعداد بچه‌ها نیز بیشتر می‌شد. آن پنج‌تا حالا شده بودند ۱۳‌تا. هر چه خیّران کمک می‌کردند، دارایی ما نیز بیشتر می‌شد، درنتیجه می‌توانستیم بچه‌های بیشتری را عضو خانواده کنیم.

 

یک خانواده به تمام معنا!

دکتر ظفری می‌گوید: نمی‌خواستیم از این جلوتر برویم و قصد توسعه کار را نداشتیم. کسی که ما را هل داده بود، خودش ما را جلو برد. پنج‌تا بچه شدند ۱۳ تا. پیچیدگی‌های رفتاری بچه‌ها ما را بر آن داشت تا از یک گروه روان‌شناس کمک بگیریم. باید صبور می‌بودیم.

آن‌ها اصلا ما را به‌عنوان پدر و مادرشان قبول نمی‌کردند. نتیجه مطالعه و بررسی روان‌شناسان این بود که یکی از دلایل مهم ناآرامی پسرهایمان، این است که فکر آن‌ها پیش خواهرانشان است که هنوز بی‌سرپرست یا بدسرپرست هستند. این دیگر خیلی سخت بود. همسرم در این راه سختی‌های زیادی را متحمل شد.

با کفش آهنین برای گرفتن مجوز از بهزیستی دویدن را آغاز کرد و سرانجام برای سرپرستی، هم دختران و هم پسرانمان مجوز گرفتیم. حالا بچه‌هایمان به لحاظ روانی آماده‌تر و آرام‌تر بودند. هشت‌دختر به جمع خانواده ما اضافه شدند. شعبه دو خواهران را نیز راه‌اندازی کردیم.

این بچه‌ها فرزندان دیگرمان بودند که به جمع خانواده اضافه شده بودند. خانواده چارچوب دارد و قوانین خاص خودش را و ما  بچه‌ها را در‌قالب قوانین خانواده تربیت کردیم. با بچه‌ها مثل فرزندان خودمان رفتار می‌کردیم و گویی پدر و مادرشان بودیم.

 

انتظارکشیدن برای شنیدن واژه پدر و مادر

در عمق چهره‌اش، خطوط پدری موج می‌زند. نام هر‌کدام از بچه‌ها را که می‌برد، حس می‌کنی دارد از یکی از جگرگوشه‌هایش حرف می‌زند. خاطره‌هایش با رنگ نام هر کدام آمیخته می‌شود، یک دنیا عاطفه پدری را با واژه‌هایش همراه می‌کند. می‌گوید: هر کدام از بچه‌ها آمدنشان داستان خاص خودش را دارد که در این مطلب نمی‌گنجد.

او می‌گوید: الان نزدیک به ۱۴ سال است که ما این خانواده بزرگ را تشکیل داده‌ایم و در تمام پیچ‌و‌خم‌های زندگی همراه فرزندانمان بوده‌ایم. خیلی آرام و به‌تدریج آن‌ها باور کردند و پذیرفتند که ما را پدر و مادر صدا کنند. پسرهایمان، چون محبتشان قلبی است، گاهی در صدازدن نام پدر و مادر شرم و شاید هم حجب و حیا دارند، اما دخترانمان از‌آنجا‌که محبتشان را به زبان می‌آورند، برای گفتن نام «پدر» و «مادر» مشکلی نداشتند.

دراین خانواده به اقتضای شرایط، پسران در یک خانه و خواهرانشان در خانه‌ای دیگر زندگی می‌کنند، اما پدر و مادر همیشه با آن‌ها هستند و فهرست کار بچه‌ها را در اتاق خودشان روی تابلویی نصب کرده‌اند تا مبادا غفلتی درباره یکی از بچه‌ها صورت بگیرد. آن‌ها گاهی سفره‌ای به بزرگی عشق و محبت پهن می‌کنند و همه خواهر‌ها و برادر‌ها سر یک سفره می‌نشینند.

خانم لطفی می‌گوید: هیچ‌وقت نخواستیم و نمی‌خواهیم از عبارت «بچه خودمان» و «بچه دیگری» استفاده کنیم. تفکیک بچه‌ها از هم، خطایی است که هیچ‌وقت سراغش نرفتیم و اصلا هم دوست نداریم کسی این سوال را از ما بپرسد. پیش‌از شکل‌گیری این خانواده گسترده، خانواده‌ای کوچک و پنج‌نفره بودیم و بی‌تعارف بعد‌از این ماجرا فهمیدیم چقدر شکل قبلی زندگی‌مان بی‌معنی بوده است.

الان سه‌فرزند اولمان را به‌سختی می‌توانید از میان دیگر فرزندان تشخیص دهید، مگر از روی سن و سالشان. گرچه نام فامیلی بچه‌ها در شناسنامه چیز دیگری ثبت شده است، اطرافیان بچه‌های من را به نام «ظفری» می‌شناسند.  

امیر‌حسین پسر این خانواده با‌وجود سخت‌گیری پدر و مادرش، توانسته با یکی از دخترانی که در مرکز «محبت» نگهداری می‌شد، ازدواج کند. امیر حسین به سخت‌گیری‌های پدر و مادرش اشاره می‌کند و می‌گوید: پدرم در ابتدا زمانی که از تصمیم من مطلع شد، به من گفت که باید   شش‌ماه خودم را به او ثابت کنم تا به‌شکل جدی برای خواستگاری از این دختر‌خانم اقدام کند. خداراشکر الان مدت پنج‌سال است که ما با هم ازدواج کرده‌ایم و در زندگی مشترک خوشبخت هستیم.

 

در بزرگ‌ترین خانواده مشهدی فقط «عشق» موج می‌زند

 

همیشه به ما انتقاد می‌کنند

شبیه این زوج، کسانی دیگر هم هستند با نیت‌هایی آسمانی و همت‌هایی بلند که مؤسساتی راه‌اندازی کرده‌اند و زیر‌نظر بخش شبه‌خانواده بهزیستی به سرپرستی و نگهداری از کودکان و نوجوانان مشغولند. مدیرمسئول دارند، مربی دارند، شیفت‌هایی برای کارشان تعریف می‌کنند و همه دست‌به‌دست هم می‌دهند تا بهترین شرایط ممکن را ایجاد کنند، اما مادری که صبح بیاید و ساعت‌۱۴ برود، مادری اداری است و بچه‌ها همواره می‌دانند در مرکزی زندگی می‌کنند نه در یک خانه.

رامین ظفری و غزاله لطفی می‌گویند: دوست نداشتیم یک شبه‌خانواده باشیم، بلکه می‌خواستیم یک خانواده باشیم. خواستیم پدر باشیم و مادر، نه مدیرمسئول و مربی. به ما همیشه انتقاد می‌شود. توبیخ‌ها و نامه‌هایی دریافت می‌کنیم که چرا از شیوه‌هایی شبیه به دیگر مراکز نگهداری کودکان بی‌سرپرست پیروی نمی‌کنیم و جواب ما فقط این است: نمی‌خواهیم شبه‌خانواده باشیم، ما خودِ خانواده‌ایم؛ خانواده‌ای که امروز توانسته ۹ تا از بچه‌هایش را عروس و داماد کند و هفت نوه نیز داشته باشند.

ما با بچه‌ها موسیقی کار می‌کنیم. موسیقی سنتی و اصیل با سبکی که مطمئنم در آینده جایگاه ارزنده‌ای در موسیقی کشور پیدا خواهد کرد. ما در موسیقی، داستانی را روایت می‌کنیم. بچه‌ها یک گروه خانوادگی موسیقی تشکیل دادند، ماه‌ها و ماه‌ها تمرین می‌کنیم، تلاش می‌کنیم بتوانیم اجرا‌های مختلفی داشته باشیم. از فروش بلیت‌ها، سرمایه‌گذاری کرده‌ایم برای بچه‌ها.  

 

نیازمند سرمایه‌گذار هستیم

پدر خانواده می‌گوید:مهم‌ترین دغدغه ما بحث اشتغال فرزندانمان است. حالا بچه‌ها بزرگ شده‌اند و می‌خواهند برای خود زندگی دست‌و‌پا کنند و سروسامانی بگیرند. در حال حاضر با راه‌اندازی کارگاهی کوچک در آپارتمان محل زندگی‌مان، برای دختران کاری دست‌و‌پا کرده‌ایم، ازجمله اینکه سفارش انواع کیک و شیرینی، سبزی، ترشی، مربا و... می‌گیرند و خودشان را سرگرم می‌کنند. اما دغدغه اصلی ما پسرانمان هستند امیدواریم خیران و سرمایه‌گذاران کمک کنند و زمینی که در اختیار ماست ساخته شود تا آینده کاری بچه‌هایمان تامین باشد.

امیدواریم فروغ محبت باقی بماند و بچه‌های ما ادامه‌دهنده راه ما باشند و به‌عنوان پدر و مادر در‌کنار بچه‌های خود باشند. وقتی بچه‌ها روی پاهایشان می‌ایستند و به خاطر گذشته تلخشان، قدر نعمت‌ها را می‌دانند و راهشان را پیدا می‌کنند، همه خستگی‌هایمان رخت برمی‌بندد. داستان عشق در خانه فروغ محبت ادامه دارد، داستان بلند زندگی به اعتبار یک خانواده پنجاه‌و‌اندی نفره...  

 

* این گزارش چهارشنبه، ۹ تیر ۹۵ در شماره ۲۰۲ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44