کد خبر: ۷۶۹۹
۱۹ آذر ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

فیروزه‌های حاجی برجی

برای حاجی‌برجی فیروزه، سنگ زنده‌ای است که شکننده است و مراقبت می‌خواهد و آن‌قدر در دل حاجی جا دارد که گاهی دلِ فروشش را ندارد.

حاجی‌برجی پشت ویترین مغازه ایستاده است. دیگر خبری از آن پسربچه مغرور نیست که زیر بار حرف زور نمی‌رفت، ولی مجبور بود جور ناداری خانواده را به شانه‌های نحیفش بکشد.

حالا عاشق فیروزه است و هر وقت گوهر نایابی دستش برسد، آن را می‌تراشد و نگه می‌دارد. حالا برایش فیروزه، سنگ زنده‌ای است که شکننده است و مراقبت می‌خواهد و آن‌قدر در دل حاجی جا دارد که گاهی دلِ فروشش را ندارد.

 

فیروزه‌فام

وارد دنیای فیروزه‌فام می‌شویم. ویترین پر است از نگین‌های کوچک و بزرگی که از پشت شیشه برای کسانی که گذرشان به طبقه بالای بازاررضا افتاده است، دلبری می‌کنند.

بعضی موج دریا را دارند و بعضی شاید نقشه جهان را. بعضی مثل یک تکه‌ابر در پهنه آسمان و بعضی انگار گنبد مینایی‌اند. شماری صاف و شماری رگه‌دار. پاره‌ای لاجورد و پاره‌ای یشمی.

نقاشی‌های خدا که به‌ظرافت در دل سنگ سخت، جاگرفته و حالا رخ عیان کرده‌اند. تشکچه رنگ‌ورورفته‌ای کف مغازه پهن است. چراغ روی میز کوچک، جلوی شاگرد فیروزه‌تراش روشن است.

تکه‌های سنگ از داخل پیاله برداشته و زیر انبرِ دست خرد می‌شود و صدایش در فضای حجره‌گونه مغازه حاجی‌برجی می‌پیچد. رگه‌های آبی داخل سنگ، انگار که تکه‌ای از آسمان را در خود جاداده‌اند.

 

کاسب، حبیب خدا

در حجره‌ای محقر در دل بازاری بزرگ، رد پای خارجی‌ها هم پیدا می‌شود. چینی‌ها با صدای بم و هیکل‌های درشت وارد می‌شوند. چهار مرد و یک زن با کلمات نامفهوم درحال نشان دادن این گنجینه‌های آسمانی‌رنگ به یکدیگر هستند.

حاجی می‌گوید: «چینی‌ها فیروزه رگدار را نمی‌پسندند. آن‌ها دنبال فیروزه‌های آبی روشن هستند که برجسته باشد. به‌گمانم  روی آن‌ها نقش بودا را می‌زنند.»

هنوز چند دقیقه‌ای نیست چینی‌ها رفته‌اند که مردی با دشداشه سفید وارد می‌شود. انگشتر‌های فیروزه‌اش آن‌قدر درشت هستند که برای دیدنشان نیازی به دقت نباشد.

از بساط حاجی که جلوی ما پهن شده است، پنج نگین فیروزه‌ای رگدار را انتخاب می‌کند و جلوی حاجی می‌گذارد و با لهجه عربی، به فارسی می‌گوید: «چند؟»، ولی معامله‌شان نمی‌شود و دلخور با گفتن «کاسب حبیب‌ا...» از مغازه بیرون می‌رود. برجی می‌گوید: «عرب‌ها نگین‌های آبی رگه‌دار را می‌پسندند.

بهترین نگین‌ها را افغانستانی‌ها می‌خرند. ایرانی‌ها هم نگین‌های آبی تیره را می‌خواهند. خانم‌ها نگین‌های سبز را بیشتر می‌پسندند.  مالزیایی‌ها هم دنبال ارزان‌ترین نگین‌ها هستند.» آن‌طور که معلوم است، سلیقه فیروزه خریدن هر کشوری مخصوص به خودش است.

 

فیروزه های حاجی برجی

 

یک روز مخصوص بازی

حاجی روی صندلی پوستی پشت دستگاه تراش فرو می‌رود و ما را با خود به زمان کودکی‌اش می‌برد؛ همان زمانی که تابستان به‌جای گز کردن کوچه‌های جوادیه، مجبور بود تمام فصل تعطیل را کار کند.

می‌گوید: «آن زمان فقط روز آخر تابستان اجازه داشتیم بازی کنیم.» بعد از نُه ماه درس و سه ماه کار حالا یک روز مال خودشان می‌شود که یک دل سیر بازی کنند.

تمام پول‌هایش در دل قلک جامی‌گیرد تا اول مِهر یک دست کت و شلوار و یک جفت کفش پلاستیکی نو برای خودش داشته باشد. ناداری پدر مزید بر علت شده بود تا فقط شش کلاس درس بخواند و از چهارده‌سالگی وارد دنیای پررمزوراز سنگ‌تراشی شود.


کاری که آرامش دارد‌

می‌گوید: «فیروزه‌تراشی را نمی‌شناختم. وقتی خواستم جایی مشغول باشم، دوستم این کار را به من معرفی کرد.» رفیقش او را به عالم آبی سنگ‌ها می‌برد. حاجی معتقد است که اگر نیمی از جام عشق را مِهر پر کند، نیم دیگرش را عادت پر می‌کند.

همین می‌شود که حالا او بعد از ۵۰ سال همچنان عاشق کارش است و می‌گوید: «از اول دوست نداشتم، ولی وقتی واردش شدم، به آن علاقه‌مند شدم و حالا وقتی پشت کار می‌نشینم، آرامش می‌گیرم.

الان آلوده همین کارم.» آرامشی که در پناه سایش سنگ‌های ناتراش، دل حاجی را با خود همراه کرد، باعث شده است که او هنوز هم دست از کار نکشد و چراغ حجره‌اش را روشن نگه دارد. استادکارِ اولش که فقط سه ماه از او کار یاد می‌گیرد، حاجی‌رجبی بوده است که هنوز هم در بازاررضا مشغول است.  

 

شبیه شطرنج

حاجی کارش را شبیه بازی شطرنج می‌داند که نیاز به فکر و قدرت تصمیم‌گیری زیادی دارد. می‌گوید: «فیروزه چیزی نیست که هرکس بتواند ارزش آن را بداند.»

باید فیروزه‌شناس باشی و سال‌های سال را در پیچ‌وخم کار طی کرده باشی که بتوانی وقتی یک تکه‌سنگ را کف دستت می‌گذارند، رویش قیمت بگذاری. برجی ادامه می‌دهد: «قیمت فیروزه، تجربی است. من قیمت می‌دهم،  شاید یک نفر دیگر بیشتر یا کمتر بگوید.»

از او می‌پرسند چطور روی فیروزه قیمت بگذارند. او پاسخ می‌دهد: «فیروزه از گرمی هزارتومان تا گرمی ۳۰ میلیون تومان قیمت دارد. معیار معلومی ندارد.

وقتی فیروزه‌ای داشته باشی که نوع دیگرش نباشد، کم‌یاب باشد و نقش و رنگ و شکل متفاوت داشته باشد و شبیهش نباشد، قیمتش افزایش می‌یابد.» باید اهل فیروزه باشی تا فرق یک گوهر چندمیلیون‌تومانی را با یک تکه‌سنگ چندهزارتومانی بدانی.

حاجی می‌گوید: «وقتی خبره کار نباشی، ارزش سنگ را نمی‌فهمی.» به نگین اشکیِ بزرگِ کف دستش اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «این را ببری دم نانوایی، سه تا نان به تو نمی‌دهند.»

باید آن را بشناسی تا قدرش را بدانی. او با ترازوی کنار دستش هر فیروزه‌ای را که می‌خواهد بفروشد، وزن می‌کند تا تخمین قیمتی که می‌زند، بیراه نباشد. فیروزه‌های چاه که تکه‌ای هستند، از فیروزه‌های کوه باارزش‌تر و کمیاب‌ترند.

 

فیروزه های حاجی برجی

 

فخر فیروزه نیشابور 

نیشابور نامی است که هرجا اسم فیروزه بیاید و به آن وصل شود، ارزش آن را چندبرابر می‌کند. حاجی از قدمت فیروزه نیشابور می‌گوید: «معدن نیشابور بیش از ۴ هزار سال است که کار می‌کند.

فیروزه‌ای است که حضرت رضا (ع) برای آن دعا کرده و گفته‌اند در این سنگ خیر و برکت وجود دارد. این کبود کهن از زمانه تاج‌وتخت و گرز پادشاهان شاهنامه فردوسی، زینت سلاطین بوده و محبوبیش افزون گشته و حالا تبدیل به نگینِ انگشتر مردمان عادی شده است.»

برجی شرح می‌دهد: «گاهی مردم فکر می‌کنند فقط فیروزه نیشابور، فیروزه است، اما دامغان و کرمان هم از  جا‌هایی است که از حضور رگه‌های نیلگون فیروزه درمیان سنگ‌های خاکستری بهره می‌برد و حالا این سه شهر مراکز فیروزه ایران هستند.

حدود ۴۵ سال است از معدن دامغان، فیروزه برداشت می‌کنند، اما همچنان سنگ فیروزه نیشابور فخر می‌فروشد و گران‌تر است.»

 

فیروزه کرمان، خرد می‌شود

برجی عمرش را درمیان این تکه‌آسمان‌های کوچک گذرانده است و حالا دلش می‌سوزد که در معدن کرمان، مس و طلا بر استخراج فیروزه ترجیح دارد و تکه‌های فیروزه زیر دستگاه خرد می‌شوند تا مس به‌دست آید.

حاجی به خاطر دارد که سر کارگر‌های معدن، سنگ‌های فیروزه را برای فروش به مشهد می‌آوردند و کارگر‌های معدن، سنگ‌ها را جمع می‌کردند تا بفروشند. او می‌گوید: «وقتی دیدند فیروزه جمع کردن، کارگرانشان را از کار می‌اندازد، آن را ممنوع اعلام کردند.»

سرکارگر‌ها حتی به مشهد می‌آیند و از رئیس صنف فیروزه‌تراشان می‌خواهند که فیروزه‌های کرمان را در مشهد معامله نکنند، اما او قبول نمی‌کند.


روزی سه تومان!

حاجی در شانزده‌سالگی به کارگاه فیروزه تراشی خیابان خسروی می‌رود. کارگاه هشت چرخ دارد. می‌پرسند روزی چند سنگ می‌تراشد تا مزدش را معلوم کنند.

بالاخره روزی سه تومان مزدش می‌شود، ولی چیزی که او را رنج می‌دهد، سختی کار با چرخ‌های دستی نیست؛ اخلاق تند سرکارگر است که با ترکه روی سر آن‌ها می‌ایستد.

برجی می‌گوید: «آن زمان، کارگر‌ها زیردست بودند و نمی‌توانستند حرف بزنند. با مزد روزی سه تومان همیشه حدود ۳۰۰، ۲۰۰ تومان از استادم طلبکار بودیم.»

وقتی می‌خواهد روز تعطیلش به وکیل‌آباد و سینما برود، باید منتظر شود تا استاد بیاید و چند تومانی با منت کف دستش بگذارد؛ البته مناعت طبعش نمی‌گذارد زیر بار استبداد سرکارگر برود و در اولین ضربه‌ای که به پهلوی او می‌زند، سر ترکه را می‌گیرد و به صاحب‌کار شکایت می‌برد.

عزم حاجی در کار، خیلی زود او را به سرکارگری می‌رساند. بعد از سه ماه کلید‌های کارگاه و حساب کارگر‌ها به‌دست او می‌افتد. سه سال شمارش نگین‌های تراشیده با حاجی است.

می‌گوید: «به من پیشنهاد می‌دادند که بیا برای ما با روزی ۲۰ تومان کار کن، ولی نمی‌رفتم. معتقد بودم که باید همین جا بمانم و کار را خوب یاد بگیرم.»


افتخار استاد

او آن‌قدر خوب کار می‌کند که استاد دلش نمی‌خواهد او را از دست بدهد؛ به همین خاطر وقتی می‌خواهد برای خودش کار کند، به او رضایت‌نامه نمی‌دهد. می‌گوید: «آن زمان برای اینکه بتوانیم برای خودمان کار کنیم و معدن‌دار به ما فیروزه بدهد، باید از استادکارمان نامه می‌بردیم.»

نیروی جوانی و بلندپروازی‌اش بر تمام گیروگرفت‌های کار می‌چربد و او با کمک دوستان فیروزه‌تراشش، سنگ می‌خرد و کارگاه کوچکش را راه می‌اندازد.

حاجی دلش نمی‌خواهد پشت‌سر استادکار قدیمی‌اش حرفی باشد و اسمی از او نمی‌برد، اما ادامه می‌دهد: «گفت تو هنوز بچه‌ای، اما جواب دادم من تابه‌حال زیر سایه پدر و مادر بوده‌ام.

حالا آزادم کرده‌اند و می‌خواهم پریزاد شوم.» همین‌گونه هم می‌شود. سال‌ها بعد وقتی از جلوی مغازه استاد رد می‌شود و سلام می‌کند، استاد به شاگرد قدیمی‌اش افتخار می‌کند و به دیگران می‌گوید: «این پسر، شاگرد خودم بود و برای من کار کرده.»

استاد حتی گاهی که می‌خواهد روی جنس‌هایش قیمت بگذارد، دنبال برجی می‌فرستد تا کمکش کند. شاهینِ کوچک کارگاه استاد، حالا در کبود آسمان فیروزه‌ای برای خودش بال گشوده است و پرواز می‌کند.

 

فیروزه های حاجی برجی

 

بهترین نگین برای محبوب

فیروزه‌تراش‌ها عادت دارند که کارشان را به خانه ببرند. حاجی می‌گوید: «بیشتر صنفمان در منزل دستگاه دارند و کار می‌کنند.» حاجی هم همین‌طور. گاهی که پشت چرخ است و روی سنگی را باز می‌کند، حاج‌خانم کنارش می‌نشیند و تماشا می‌کند که چطور از دل سنگ معجزه فیروزه رنگِ خدا بیرون می‌آید.

او هم دیگر مثل همسرش، درخشش این گوهر گران‌بهای آسمانی‌رنگ را می‌شناسد. حاجی محبوب‌ترین نگین انگشترش را برای بانویش کنار گذاشته است. می‌گوید: «حاج‌خانم، فیروزه زیاد دارد، ولی این با همه فرق دارد.

پارسال ۴ میلیون می‌خواستند، ندادم.» ۱۵ سالی هست که آن را تراشیده و نگه داشته است. او از ظرافت و دقت کار خانم‌ها تعریف می‌کند: «زن‌ها این کار را خوب انجام می‌دهند. آن‌ها استادکار‌های خوبی در نیشابور هستند.»

 

باید اهلش بتراشد

وقتی از حاجی درباره قدیمی‌های صنفشان می‌پرسیم، می‌گوید: «آن زمان چند نفر بودند که خیلی خوب فیروزه را می‌تراشیدند و شکل می‌دادند. یکی‌شان حاجی زحمتکش بود که الان سنش بالا رفته، ولی هنوز هست. هرکس فیروزه خوب داشت، می‌داد او بتراشد.»

۵۰ سال پیش فیروزه تراشیدن کار هر کسی نبود. باید این سنگ گران‌بها را به دست اهلش می‌سپردی تا با کمانه‌های دستی، گوهر‌های آسمانی را از دل سنگ بیرون بکشند، اما اکنون فیروزه‌تراش‌ها با دستگاه‌های برقی، تیغه و الماسه لایه‌های سنگ را شبیه کاغذ از آن جدا می‌کنند و از آن نگین می‌سازند.

حاجی می‌گوید: «قدیم حدود ۳۰ درصدِ فیروزه را می‌توانستند استخراج کنند، ولی حالا با ابزار جدید تمام فیروزه استفاده می‌شود و دورریز ندارد.» ارزش کار استادکاران ماهر وقتی معلوم می‌شود که حاجی می‌گوید: «سنگ ناتراش را خیلی مهم است بدهی دست چه کسی.

اگر آدم ناواردی  باشد و از قسمت خوبی سنگ را باز نکند، ارزش فیروزه نصف می‌شود.» بعد نگاهی به این کانی‌های باارزشش می‌کند و می‌گوید: «اگر روی سنگ را از جای درست باز نمی‌کردند، معلوم نبود که این سنگ‌های قیمتی به‌دست بیاید!»

هنوز که هنوز است، حاجی کار اولیه سنگ‌ها را خودش دست می‌گیرد تا نکند بی‌تجربگی، کار دستش بدهد و سنگ از ارزش بیفتد.


انتخاب دل است

حاجی از انتخاب‌های متفاوت آدم‌ها بیشتر می‌گوید: «خیلی‌وقت‌ها یک نفر می‌آید و فیروزه می‌خواهد. ما از او می‌پرسیم برای چه کاری می‌خواهی؟ چقدر هزینه می‌کنی؟ بعد تشخیص می‌دهیم که چه نگینی برای او بیاوریم.»

مرد‌ها همیشه خرید برایشان آسان‌تر است. در این زمینه راحت هستند و می‌دانند که نگینشان قرار است بر رکاب یک انگشتر سوار شود، اما دردسر انتخاب برای خانم‌ها اینجا هم نمود دارد.

گوشواره و گردنبند و انگشتر هرکدامشان نگین مخصوص خودش را می‌خواهد که فقط تجربه حاجی، ممکن است به کمک آن‌ها بیاید و از سردرگمی نجاتشان بدهد، بااین‌حال حاجی می‌گوید: «خیلی‌وقت‌ها من کاری را که به‌نظرم خوب است، پیشنهاد می‌دهم، ولی نمی‌پسندند و کاری را که دلشان می‌خواهد، برمی‌دارند.»

دنیای شگفت‌انگیز فیروزه‌ای، دنیای دل آدم‌هاست که کدام نگین بیشتر به دلشان بنشیند و همان را بر زیورش بنشانند.




* این گزارش سه شنبه ۲۸ آذر سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۶۷ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.

ارسال نظر