کد خبر: ۸۲۹۶
۱۱ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۰

آقای حیران کار راه‌انداز محله گلدیس است

غلامرضا حیران از ۳۴ سال قبل که در محله گلدیس ساکن شده، هرکاری که برای کمک به دیگران توانسته انجام داده و معامله‌اش فقط با خدا بوده است.

اتوبوس‌های بولوار لادن به شماره‌۴۳ که می‌رسند، اعلام می‌کنند «ایستگاه آب»! این نام را خود اهالی آن‌قدر تکرار کرده‌اند تا تبدیل شده است به یک اسم ثابت. دلیلش هم آب‌سردکنی است که غلامرضا حیران سال‌ها قبل جلو خانه‌اش گذاشته است تا رهگذران تشنه نمانند.

رفتگران و کارگران فضای سبز هم چای بین روزشان را روی سکو‌های باغچه سرسبز همین خانه نوش جان می‌کنند. حیران از ۳۴ سال قبل که در محله گلدیس ساکن شده، هرکاری که برای کمک به دیگران توانسته انجام داده و معامله‌اش فقط با خدا بوده است.

 

آقای حیران هر قدمی بتواند برای کمک به دیگران برمی‌دارد

 

سهم همسایه از درختان میوه

آب‌سردکن، زیر درخت توت بزرگ جلو خانه قرار گرفته است و شاخه‌هایی که دورتادور دیوار‌های خانه را پوشانده‌اند، نشان از سرسبزی حیاط خانه آقاغلامرضا در بهار و تابستان دارند. البته این باغچه پاییز و زمستان هم بی‌رونق نیست. سیب‌های شاخه‌های بالایی، انار‌های ترک‌خورده و کدوحلوایی‌های بزرگ حیاط، مناسب شب‌نشینی‌های زمستانی‌اند و دورهمی‌های خانواده را پررونق‌تر می‌کنند.

حیران که با دست خودش درختان این باغچه را کاشته، شاخه درختان توت و شاه‌توت از یک طرف و درختان انگور را که از سوی دیگر دیوار، راهی خانه همسایه‌ها شده است، نشان می‌دهد و می‌گوید: در خانه ما دو قانون وجود دارد؛ یکی اینکه میوه شاخه‌های درختانی که به خانه همسایه رفته یا تا کوچه رشد کرده است، مال ما نیست و سهم همسایه‌هاست. دیگری اینکه همه بچه‌ها، باید آب وضو یا شست‌وشوی سبزی و میوه‌شان را بیاورند و پای درخت بریزند.

حیران از آن پدر‌هایی است که همه بچه‌ها و نوه‌ها را دور خودش جمع کرده است و کنار هم زندگی می‌کنند. هر‌روز نوه‌ها در این حیاط پر از گل و میوه بازی می‌کنند و صدایشان قند در دل پدربزرگ آب می‌کند. دو پسرش طبقه بالای خانه‌اش زندگی می‌کنند و دو دخترش دو تا کوچه آن طرف‌تر. حتی نوه‌هایی که ازدواج کرده‌اند، با بچه‌هایشان عضوی از خانواده محسوب شده و عصر‌ها همگی در حیاط باصفای پدربزرگ دورهم جمع می‌شوند.

 

نوه‌ها دست گل به آب دادند!

عطر چای دارچین مریم‌خانم خانه را پر کرده است. ملیحه استکان‌های کمرباریک را روی میز می‌گذارد و منیره چای می‌ریزد. نوه‌ها بازی در خانه پدربزرگ را بیشتر از خانه خودشان دوست دارند. نوه‌های پسری آقا‌غلامرضا اسمشان به پدربزرگ نزدیک است؛ علیرضا و امیررضا. دراین خانه عشق به امام‌رضا (ع) موج می‌زند و هر اسمی که انتخاب می‌شود، شباهتی به نام امام هشتم دارد.

علیرضا و امیررضا چایشان را که نوش جان می‌کنند، هر کدام یک میوه بر‌می‌دارند و توپ به دست می‌روند داخل حیاط. چند‌دقیقه‌ای بیشتر از صحبتمان نگذشته است که صدای شکستن از حیاط می‌آید. بابابزرگ می‌خندد و می‌گوید: مریم‌خانم! جارو و خاک‌انداز را بیاور که باز بچه‌هایت دسته گل به آب دادند.

مریم توانا، دختر‌دایی آقاغلامرضا که از ۴۶‌سال قبل همسر و همراهش شده است، با آرامش خاص خودش یک خرما به دست او می‌دهد تا شیرینی چای دارچینش باشد و می‌گوید: صدای بچه‌ها که در خانه باشد، به همه این شکستن‌ها می‌ارزد. وقتی بچه‌ها تشت‌ها و سطل‌های آب را می‌آورند و پای درخت‌ها می‌ریزند به اندازه صد تا لامپ شکسته ارزش دارد.

 

آقای حیران هر قدمی بتواند برای کمک به دیگران برمی‌دارد

 

آبیاری درختان با آب جوی چشمه‌های بالادست

حیران پمپ آبی را که داخل انباری کنار باغچه گذاشته است، برمی‌دارد و می‌گوید: با این وضع بی‌آبی که گرفتار آن هستیم، درست نیست که آب‌خوردن را برای آبیاری باغچه‌ها استفاده کنیم، اما درخت هم نباید تشنه بماند. خداراشکر عروس‌ها و دخترهایم به این موضوع مقید هستند و آن‌ها هم در آبیاری باغچه‌ای که خودشان از سرسبزی آن استفاده می‌کنند، کمک می‌کنند.

نوه‌هایم هر روز یک سطل یا تشت آبی را که مادرشان از شستن میوه و سبزی یا آب وضو کنار گذاشته است، می‌آورند و پای درختان باغچه می‌ریزند. برای آبیاری درختان کوچه هم یک پمپ خریده‌ام و موقع بارندگی از آب جوی خیابان استفاده می‌کنم.

درست نیست که آب‌خوردن را برای آبیاری باغچه‌ها استفاده کنیم، اما درخت هم نباید تشنه بماند

به‌همراه او بیرون می‌رویم و کنار جوی آب جلو خانه می‌ایستیم؛ جایی که راه آب را می‌بندد، نشان می‌دهد و می‌گوید: ما نزدیک ارتفاعات جنوبی هستیم. خیلی وقت‌ها آب باران یا آبی که از چشمه‌های بالادست بوستان خورشید جاری می‌شود، داخل جوی راه می‌افتد. اینجا یک دریچه درست کرده‌ام و راه آب را می‌بندم. بعد با پمپ آب را می‌کشم پای درختانی که در باغچه جلو خانه کاشته‌ام.

 

روزی‌رسان گنجشک‌ها

این پدربزرگ مهربان دوران کودکی و جوانی کشاورز بوده است و بعد از آن هم کارمند شرکت برق. خاطرات شیرین نصب دکل برق را تعریف می‌کند که اهالی کوچه‌ها ساعت‌ها تماشاچی کارشان بودند و وقتی برق به محله‌شان می‌آمد، با شکلات و شیرینی از آن‌ها تشکر می‌کردند. چندین‌سال هم با کامیون لوازم شرکت برق را از انبار به شهرستان‌ها می‌برده و بعد‌از بازنشستگی، همین رانندگی در جاده‌ها به دلش نشسته است.

او که در همه این سال‌ها نماز اول وقتش کنار اتاق کامیونش ترک نشده است، می‌گوید: رانندگی خدمت به مردم است. من بعد‌از بازنشستگی این شغل را انتخاب کردم. با اینکه خیلی سختی دارد و گاهی دوری از خانواده و نگرانی از حال و روز بچه‌ها حواس برایمان نمی‌گذاشت، شرافت این شغل و نان حلالش من را به جاده‌ها می‌کشاند.‌

می‌رود سراغ کیسه نانی که گوشه حیاط گذاشته است و روزی گنجشک‌ها را هم گوشه‌ای از باغچه می‌ریزد. صدای جیک‌جیک گنجشک‌ها را موقع اذان صبح دوست دارد. شیر آب‌سردکن را بررسی می‌کند و آرام می‌گوید: عبادت به‌جز خدمت خلق نیست. رهگذری که از اینجا بگذرد، آبی بنوشد و خداپدربیامرزی بدهد، یا دعای رفتگر و کارگری که هر روز با یک سینی چای از او پذیرایی می‌کنیم، برای ما کافی است.

نگاهی به باغچه‌اش می‌اندازد، روی تختی که دختر‌ها و عروس‌ها روی آن نشسته‌اند، می‌نشیند و بازی نوه‌ها را در حیاط کوچکشان نگاه می‌کند. مریم‌خانم به ساعت نگاهی می‌اندازد تا برای دو عروس و دخترش که روزه هستند، افطاری آماده کند.

حیران می‌گوید: بهترین گل‌هایی که پرورش داده‌ام چهارفرزندم هستند که هر‌کدام از دیگری صالح‌تر و مؤمن‌ترند. خانواده ما با عروس‌ها و داماد‌ها و نوه‌ها و نتیجه‌ها ۲۲‌نفر می‌شود که بیشتر روز‌های هفته همگی دور هم هستیم.

* این گزارش چهارشنبه ۱۱ بهمن‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۷ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44