کوچه چهارشنبه بازار یا به اصطلاحِ امروزیها، کوچه نور از آن دست کوچههایی است که هویت شهر مشهد را به دوش میکشد.
درنقشه سال۱۳۲۵خیابانی که ازچهارراه خواجهربیع بهسوی راهآهن کشیده میشد،عشرتآباد نام داشت و اکنون بهنام «کاشانی» تغییرنام یافته است. داستان نامگذاری «سهراه کاشانی» به بحبوحه انقلاب برمیگردد. دوم بهمن سال۱۳۵۷،هزاران نفر ازمردم مشهد در عشرتآباد گردهم آمدند تا این محل را به یاد شهیدمحسن مباشرکاشانی، «سهراه کاشانی» بنامند.
دوم بهمن سال۱۳۵۷، هزاران نفر از مردم مشهد در عشرتآباد گرد هم آمدند تا این محل را به یاد شهید محسن مباشرکاشانی، «سهراه کاشانی» بنامند.
وقتی چشم باز کردم، خودم را پشت ضریح طلا دیدم و درحال پیاده شدن از مزدای آتشنشانی بودم. بوی دود و باروت میآمد.
کوچه نور در محله کاشانی واقع است. بهگفته کسبه قدیمی محله، این کوچه اندازه یک قرن قدمت دارد. «چهارشنبهبازار» نام دیگر کوچه است. اواخر دهه30 عمدهفروشهای سمساری در اینجا بساط خود را پهن میکردند. پیش از انقلاب اسلامی، در ابتدای کوچه، کال بزرگی وجود داشت که مسیل آب باران و فاضلاب بود. آنطورکه کاسبان قدیمی محله میگویند، آجرهای سرخرنگی در گودبرداریها بهدست آمده است که نشان از وجود کورههای آجرپزی در گذشتههای دور کوچه دارد.
علی آقا هنوز از لوازم پدرش استفاده میکند. آنطور که میگوید فقط چسبها صنعتی شده و به جای مالیدن آن با انگشت به لبههای کتاب از قلممو استفاده میکند، وگرنه هنوز به شیوه پدرش کار میکند؛ «صحافی به روش من و پدرم دیگر دورهاش تمام شده است. حالا بهحساب دستگاه جای کار با دست را گرفته است. کتاب را میگذارند توی دستگاه و صحافیشدهاش را تحویل میگیرند.»
کوچه رضویها یکی از کوچههای قدیمی محله کاشانی است که در خیابان توحید قرار دارد. بیشتر ساکنان اولیه این کوچه از خاندان ساداترضوی بودهاند. وجهتسمیه کوچه هم از نام همانها وام گرفته شده است. خاندانی چون آلداوود، تحویلدار، رضوانی و... .یکی از قدیمیهای محل به «باغ هشتآباد» در ابتدای این معبر اشاره میکند که زمین آن متعلق به آستان قدسرضوی بوده است.این کوچه از آن دست معابری بوده که تا 50سال قبل چند یخدان داشته و مردم برای تأمین آب آشامیدنی زمستان و یخ تابستان از آن استفاده میکردند.
حاجاصغر اغطایی متولد 1336 و از قدیمیترین کاسبهای محله کاشانی است که در بین مردم محله به مردمداری و خوشخلقی شناخته میشود. آنقدر خونگرم و صمیمی است که خیلی زود حرفمان گل میاندازد. حاج اصغر در میان راهانداختن کار مشتریهایش از گذشته برایمان میگوید: خاطرم هست یک روز پربرف وقتی برادر بزرگم برای انداختن برفها بالای پشتبام رفت، کارش که تمام شد از همان بالا خودش را روی برفها انداخت. برف تا سه و نیممتر ارتفاع گرفته و تا لبه پشتبام بالا آمده بود.