کد خبر: ۵۳۷۲
۰۵ تير ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۵

داستان مرد و سنگ

اکبر ثانی هنرمندی حجار است که سعی می‌کند از کوچک‌ترین قطعه‌های سنگ استفاده کند و ضایعات کمتری دور بریزد.

دکانش بوی سنگ می‌دهد. آن‌قدر گرد سنگ روی دست‌ها و صورتش نشسته که دیگر آن‌ها را هم همرنگ خودش کرده و در این ۱۲ سال خلق و خویی ویژه به او بخشیده است.

او هنرمندی حجار است که زعفران دم کنی، لیوان دم نوش، قوری، قندان با پایه و بی پایه، هاون، گلدان ساده و خمره‌ای، تنگ و... را خودش با تراش در دل سنگ‌ها ساخته و از همه جالب‌تر اینکه یک آب میوه گیری سنگی را هم که قبلا خودش ساخته بوده و حالا دیگر موتورش کار نمی‌کند.

با خلاقیتی که داشته و البته دارد به سماور تبدیل کرده است؛ سماوری سنگی که به قول خودش برای نمونه کار اینجا گذاشته است.

 

بگویید از روستای قرقی

بعد از سلام و علیکی، به جای اینکه ما از او سؤال کنیم می‌پرسد که او را از کجا می‌شناسیم و چگونه پیدایش کرده‌ایم! برایش عجیب است که گزینه مصاحبه شده است و تا آخر مصاحبه همچنان ذهنش مشغول همین سؤال است.

تا جایی که موقع خداحافظی لبخندی می‌زند و تکیه‌ای به درخت وسط کوچه می‌دهد و می‌گوید: اگر کسی پرسید از کجا پیدایش کردید بگویید از روستای قرقی...

راهی کارگاهش در جاده کلات می‌شویم در خیابان شهید آریاخرم امروزین و روستای کاظم آباد پنجشنبه سابق. وقتی می‌خواهد آدرس بدهد، می‌گوید: نشانی کوچه ما دوتا درخت وسط کوچه است، تابلو را کنده‌اند.

 

۱۲ سال حجاری

آقای اکبر ثانی متولد سال ۱۳۵۲ است و صاحب دو فرزند پسر. حدود ۱۲ سال است که کار حجاری و سنگ تراشی انجام می‌دهد.

او پیش از آنکه سراغ این کار بیاید نقاشی چیره دست بوده است، اما با کساد شدن بازار آن کار را کنار می‌گذارد و سراغ حرفه‌ای نو می‌آید. حرفه‌ای که از آن راضی است و با مناعت طبعی که دارد زندگی اش را از طریق همین کار می‌گذارند.

او می‌گوید: «قبلا روغنی کار بودم، ولی با سهمیه‌بندی بنزین اوضاع کارم بد شد و رفتم سراغ کاری دیگر. اوایل، کار می‌بردم و می‌آوردم. کم کم علاقه‌مند شدم و کار را پیش آقای حسین اصغری یاد گرفتم.

او اوستای اصلی من بود. پیش آقای فاضل محسنی هم خیلی از کار‌ها را یاد گرفتم. در جاده سیمان کارگاه داشتند و بیشتر کار‌ها را من آنجا یاد گرفتم. این کارگاهی هم که الان کار می‌کنم از آقای مجید رزمی است و من برایشان کار می‌کنم.

سنگ تراشی را من اینجا انجام می‌دهم و قلم‌زنی را خودشان در مصلی انجام می‌دهند. تراش و برش و شکل دادن به سنگ‌ها با من است و قلم‌زنی و فروش با خودشان.

بیشتر کار‌های ما را در مصلی، کوهسنگی و خواجه مراد می‌فروشند. البته سمت گرگان هم می‌رود. شهر‌های دیگر هم اگر مشتری باشد کار‌ها را می‌فرستند مثلا سرقلیان زیاد برای شهرستان‌ها می‌فرستند.»

 

همیشه کار

«ما اینجا همه چیز درست می‌کنیم. انواع قندان در سایز‌های مختلف، گلدان با پایه و بی پایه، لیوان و دیگر وسایلی که با سنگ بشود درست کرد. حتی همین سماور را هم خودم درست کرده‌ام.

قبلا آبمیوه‌گیری بود و موتورش خراب شد، بعد برایش دسته تراشیدم و شیر درست کردم و سماورش کردم و الان به عنوان نمونه کار اینجا گذاشته‌ام. این مدل لیوان دم نوش‌ها را هم خودم به ذهنم رسید که بزنم وگرنه مدلش در بازار نیست.

هرکاره یا دیگ سنگی هم که الان نداریم، ولی قبلا می‌تراشیدم و درست می‌کردیم الان دستگاه خراب شده است و نمی‌توانم دیگ درست کنم. کلا هرکاری که با تراش سنگ بشود انجام داد، انجام می‌دهیم و هرچه که مشتری سفارش دهد درست می‌کنیم.

مثلا اتو سنگی هم در اندازه‌های بزرگ، متوسط و کوچک می‌زنیم که خیلی از خیاط‌های قدیمی مشتری آن هستند و هنوز اتو‌های سنگی را بر اتو‌های بخار ترجیح می‌دهند هرچند که کار با آن‌ها سخت‌تر است.

همین پنج شنبه پیش ۶۰ تا اتو سفارش داشتیم. خدا را شکر بیکار نمی‌مانیم و در این حرفه همیشه کار هست. یعنی تا الان که بوده است.»

 

داستان مرد و سنگ

 

سنگ‌های نرم

بیرون کارگاهش دم در ورودی چند تکه سنگ ریخته است. سنگ‌هایی که در اندازه‌های یک دست بریده شده‌اند و معلوم است که تراشی به تن آن‌ها خورده است که تا این اندازه صاف و مرتب هستند.

از آقای ثانی می‌پرسم که داستان سنگ‌هایی که به کارگاه شما می‌آیند چیست و از کجا و چگونه می‌آیند که به این صیقل و سرنوشت می‌رسند؟ او می‌گوید: سنگ‌ها را یا برش زده مثل همین‌هایی که می‌بینید و یا فله برای ما می‌آوردند که اگر فله باشد خودمان باید قواره بندی کنیم.

این سنگ‌ها را از سمت چهارچشمه می‌آورند که یک اسم سختی هم دارد که من الان یادم نیست، ولی سنگ ملایمی است و مخصوص همین کار است. سنگ مخصوص کار ما باید نرم و ملایم باشد وگرنه آتش در می‌دهد و الماسه را هم می‌شکند.

یک مدل سنگ آتشی هم البته در کار ما استفاده می‌شود که مخصوص هرکاره است که، چون روی گاز گذاشته می‌شود جنس سخت‌تر و سفت‌تری دارد.

سنگ‌ها را در قواره‌های ۹، ۱۰ و ۱۲ تقسیم بندی می‌کنیم و برش می‌دهیم که این اندازه‌ها براساس چیزی است که می‌خواهیم بسازیم مثل لیوان در ۳ سایز یا قندان در ۳ اندازه مختلف. سنگ‌ها در تپه سلام برش می‌خورند و قواره‌بندی می‌شوند که برای همین کار تقریبا یک روز زمان لازم است.

 

کمترین ضایعات

برای تراش دادن سنگ‌ها را شش ضلعی برش می‌دهیم که این کار با سنگ فلز انجام می‌شود. بعد یک تکه آهن به اسم کالو روی سنگ می‌چسبانیم. این آهن گرد برسرنظام بسته می‌شود که بتوانیم کار تراش را انجام دهیم وگرنه خود سنگی که تراش می‌خورد به دستگاه بسته نمی‌شود.

بعد هم به هر شکلی که بخواهیم آن را برش می‌دهیم. من سعی می‌کنم از کوچک‌ترین قطعه‌های سنگ استفاده کنم و ضایعات کمتری دور بریزم. تا جایی که بشود از تکه‌های سنگ استفاده می‌کنم و چیز‌های کوچک مثل سرمه‌دان می‌زنم.

برای من که خیلی کار کرده‌ام درست کردن و برش زدن و خالی کردن داخل یک قندان کلا ۵ دقیقه طول می‌کشد. البته سنگش هم باید خوب باشد و اذیت نکند.

بعد از تراش کار برای قلم‌زنی فرستاده می‌شود که من دیگر این کار را انجام نمی‌دهم. دستم در همین کار بند شده است و دیگر سراغ قلم‌زنی نرفته‌ام.

 

یک آقازاده

یک آقازاده هم داریم که او هم هر وقت سرش خلوت باشد و کاری نداشته باشد می‌آید اینجا کمکم. خودم تراش‌کاری را یادش داده‌ام. او هم مثل خودم الان دو پسر دارد و در یک شرکت مشغول به کار است و هر وقت که کارش تمام می‌شود یا تعطیل است می‌آید اینجا.

خودم ۲۰ سالگی ازدواج کردم و پسرم هم ۲۰ سالگی داماد شد. کنار هم که می‌ایستیم همه فکر می‌کنند برادر بزرگ‌ترش هستم. کسی فکر نمی‌کند که پدر و پسریم.

خدا را شکر بچه  سالمی دارم و با اینکه ۲۳ سال سن بیشتر ندارد از پس زندگی‌اش برمی‌آید و بدون بدهی و قرض الان دارد زندگی‌اش را می‌کند. پسر کوچک‌ترم هم ۱۶ سال دارد و در همین زمینه درس می‌خواند و رشته‌اش تراش‌کاری سی ان سی است.

او هم قرار است بیاید همین جا و یاد بگیرد و دستش راه بیفتد. به پسر بزرگم گفته‌ام که به کارش بچسبد و اینجا را هر وقت کاری نداشت بیاید، چون در شرکت بیمه دارد و برایش بهتر است. پسر بزرگم دستش از خود من تندتر است و سریع کار می‌کند.

 

مزد نقد

این کار خیلی متنوع است و خسته کننده نیست. درآمدش خوب است الحمدلله و مزدمان نقد است. راضی هستم و فروشمان هم خوب است. بازارش هم همیشه هست و موقع زواری بهتر هم می‌شود.

من در این کار تا به حال بیکاری نداشته‌ام. از صبح که می‌آیم تا شب همین جا هستم. صبح‌هایی که پسرم مدرسه می‌رود اول او را می‌رسانم و بعد خودم حدود ساعت ۷ و ربع می‌آیم و تا ۸ یا ۶ شب هستم.

تابستان‌ها هم از ساعت ۶ صبح در کارگاه ما باز است. البته این را هم بگویم که کارگاه ما به تمیزی بین دیگر کارگاه‌ها معروف است و من هم خیلی روی این مسئله حساس هستم و خودم هم هرجا برای کار رفته‌ام به تمیزی معروف شده‌ام.

مثل این کارگاه ما در جا‌های دیگر شهر هم هست مثلا در گلشهر، مهرآباد، مهدی آباد و خیلی جا‌های دیگر شهر کارگاه حجاری هست.

 

جمعه‌های کاری

کلا آدم اهل کاری هستم و اگر در خانه باشم باز هم باید به یک کاری مشغول باشم. خیلی وقت‌ها شده است که جمعه‌ها هم سرکار آمده یا حتی روز‌های تعطیل را هم کار کرده‌ام و در خانه نمانده‌ام.

همیشه هم صاحب کار‌ها از من راضی بوده‌اند و خیلی وقت‌ها از اینکه خیلی کار می‌کردم شاکی می‌شدند و می‌گفتند برو خانه و بقیه کار‌ها باشد برای فردا.

 

دستخط معروف

خودم که تا پنجم بیشتر نخوانده‌ام و به خاطر همین دستخطم خیلی معروف است! اما در این رشته مدرک فنی و حرفه‌ای را حدود ۵-۶ سال پیش گرفته‌ام و کار می‌کنم.

گرد و غبار سنگ‌ها هم می‌گویند که برای سینه و ریه بد نیست و همه قدیمی کار‌ها با وجود اینکه یک متری کارگاهشان از شدت غبار دیده نمی‌شود سینه‌های سالمی دارند.

کار خطرناکی هم نیست، ولی باید تجربه داشته باشی و سنگ را بشناسی که سودا نداشته باشد. سنگ‌های رگه دار به درد نمی‌خورد و می‌شکند. برای خودم که خدارا شکر تا به حال مشکلی پیش نیامده است.

فقط دست‌هایم تکه تکه می‌شود و خشک، ولی یک بار زمانی که پیش آقای محسنی کار می‌کردیم یک تکه سنگ شکست و خورد بالای چشم پسر بزرگم و ۵ تا بخیه خورد.

 

 کمربند قهوه‌ای

در طول مصاحبه آقای ثانی مدام پشت گوش راستش را می‌گیرد و می‌خواهد که جمله‌هایم را برایش تکرار کنم. می‌گوید که کمی گوشش سنگین است و خوب نمی‌شنود.

به اینجای صحبت‌هایمان که می‌رسیم برای اینکه بدانم مشکل گوش او از کجاست و چه شده است که گرفتار این مشکل شده از او می‌پرسم که گوشش هم در همین کار آسیب دیده است یا مادرزادی است. خنده‌ای ریز می‌کند و می‌گوید: این گوشم در باشگاه رزمی ضربه خورده و انحراف پیدا کرده است.

یک وقت‌هایی خود به خود خوب می‌شود و همه چیز را می‌شنوم، ولی یک وقت‌هایی هم هرچه صدایم می‌کنند نمی‌شنوم. جوان‌تر که بودم باشگاه  ایزدپناه سمت چهارراه برق می‌رفتم و کاراته کار می‌کردم. تا کمربند قهوه‌ای هم رفتم، ولی دنبال مقام و مسابقات نبودم.

 

داستان مرد و سنگ

 

خانواده ورزشی

خودم که ورزش را گذاشتم کنار، ولی پسر بزرگم پرورش اندام کار می‌کند و پسر کوچکم هم در رشته کونگ فو مقام‌های استانی دارد. یک مسابقه کشوری هم می‌خواست پارسال در لرستان شرکت کند.

همه کارهایش را کردیم، ولی لحظه آخر که شناسنامه‌اش را دیدند گفتند ۴ ماه است که رده جوانان رفته و سنش از رده نوجوانان گذشته است. امسال احتمال دارد که برای مسابقات کشوری جوانان شرکت کند.

علاقه زیادی به این رشته دارد. یک بار هم دستش از ۳ ناحیه شکست و به زحمت خوب شد. البته الان هم که خوب شده است دستش به زحمت به شانه‌اش می‌رسد و با بدبختی می‌تواند شانه‌اش را بگیرد، ولی علاقه دارد و ادامه می‌دهد.

 

راز دست‌ها

صحبت‌های ما با آقای ثانی تمام می‌شود تا وسط کوچه دقیق تا کنار همان دوتا درخت وسط کوچه که نفس‌های خشکی می‌کشند ما را بدرقه و با سربلندی از فرزندانش همچنان تعریف می‌کند که سر به راه هستند و اهل زندگی و در این سن و سال دنبال رفیق بازی نرفته‌اند.

با اینکه سنی ندارد، اما دست‌هایش کمی می‌لرزد که در آخرین لحظات به خودم اجازه می‌دهم که راز دستان او را هم بپرسم که معلوم می‌شود ماجرا مربوط است به عفونتی که یک سال پیش گریبانگیر آقای ثانی می‌شود و در سفر کربلا ریشه‌دار می‌شود و آنتی بیوتیک‌ها کار دست دست‌های او می‌دهد.

دست‌هایی که هرچند لرزه بر اندام دارند، اما همچنان قوی و مردانه برتن سخت سنگ‌ها حلقه می‌شوند تا آن‌ها را صیقل دهند و حلال را روزی خانه آقای ثانی کنند.

ارسال نظر