کد خبر: ۵۲۳۴
۲۲ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۳۰

کوچک‌ترین نویسنده محله شهید رستمی در انتظار ناشر است

محدثه رضایی فقط یک نویسنده نیست؛ او یک تصویرگر چیره دست در سن‌و‌سال خودش نیز هست.

محدثه رضایی یکی از کوچک‌ترین نویسنده‌های منطقه ما در خیابان محمدآباد و محله شهید رستمی است، چند سالی می‌شود که قلم به دست گرفته است و با کمک مادرش داستان می‌نویسد.

علاوه بر این کتاب او یک کتاب دیگر به نام «جولیا و مسابقه کتاب‌خوانی» نیز نوشته است. شخصیت اول این کتاب جولیاست که در داستان ماجرا‌های مختلفی برای او اتفاق‌می‌افتد.

اینکه بخواهیم بگوییم محدثه فقط یک نویسنده است کمی بی انصافی است چرا که او یک تصویرگر چیره دست در سن‌و‌سال خودش نیز هست. او که به دلیل زیاد بودن هزینه‌ها نتوانسته است کتاب‌هایش را به چاپ برساند، خودش دست به قلم شده است و طراحی جلد و تصویرسازی‌های داستان‌هایش را انجام داده است.

طرح‌هایی با دست و با یک جعبه مدادرنگی بر روی تعدادی برگه سفید که در کنار متن داستان‌هایش قرار داده است و در نهایت کتابی آفریده است. کتابی که تنها یک نسخه دارد و ناشر آن خود نویسنده است!

همراهی و همکاری نکردن ناشران هر چند کتاب محدثه را خاص کرده است، اما انگیزه ادامه راه را در او از بین برده است. با این نویسنده نوجوان ۱۱ ساله که به تازگی کلاس ششم را به پایان رسانده و به عنوان کتاب‌خوان نمونه کتابخانه آیت‌ا... قزوینی معرفی شده است، همراه می‌شویم.



از کی داستان نوشتن را شروع کردی؟
کلاس چهارم.

چه شد که به نوشتن علاقه‌مند شدی؟

همیشه دوست داشتم مثل نویسندگان بشوم که داستان می‌نویسند.

 این انگیزه را کتاب خاصی در تو ایجاد کرد؟
نه. همه جورکتابی می‌خواندم؛ هم داستان، هم رمان و هم کتاب‌های علمی.

 اسم بعضی کتاب‌هایی که خوانده‌ای را در ذهن داری؟
خیلی بوده است مثل آزمایش‌های گالیله، زندگی‌نامه توماس ادیسون و مجموعه داستان‌های فرانس و ....

اولین روزی که شروع به نوشتن کردی را به خاطر داری؟
اولین باری که نوشتم روی چند تا برگه باطله نوشتم. هنوز نمی‌دانستم که خوب در می‌آید یا نه.

چه نوشته بودی؟
همین داستان سارا و دو خواهرش بود که در مورد مشورت کردن با بزرگ‌ترهاست.

انگیزه نوشتن را چه کسی در تو تقویت کرد؟
معلمم و دوستانم. می‌گفتند خوب می‌نویسی. کتاب هم زیاد می‌خواندم.

خودت هم می‌نویسی و هم نقاشی‌های داستان‌هایت را انجام می‌دهی؟
بله. البته مادرم هم خیلی کمکم می‌کند. مامانم داستان‌هایم را می‌خواند و اشکالات آن‌ها را برطرف می‌کند. او می‌توانست با نویسنده شدنم مخالفت کند، ولی این کار را نکرد.

 ماجرای این کتابی که به انگلیسی نوشته‌ای چیست؟
به انگلیسی ننوشته‌ام فقط شخصیت‌های آن خارجی هستند.

چه شد که چنین سوژه‌ای به ذهنت رسید؟
کتاب‌های خارجی زیاد خوانده بودم. کتاب مجموعه‌های جودی را که خواندم به این کار علاقه‌مند شدم. می‌خواستم کتابی بنویسم که نویسنده آن ایرانی است، ولی شخصیت‌ها خارجی هستند.

داستان این کتاب چیست؟
داستان جولیاست و مسابقه کتابخوانی در ۹ فصل از قبیل یک نامه از جولیا، کلاس درس، برادر چندش‌آور، مهمانی عمه هیتر و.... در هر فصل اتفاقی خاص برای شخصیت داستان پیش می‌آید.

تا به حال کلاسی هم برای نویسندگی رفته‌ای؟
نه هرچه نوشته‌ام با کمک معلم و مامانم و توانایی‌های خودم بوده است.

برای نقاشی هم کلاس نرفته‌ای؟
نه از مامانم یاد گرفته‌ام. او نقاشی‌اش خیلی خوب است.

تابه‌حال کسی داستان‌های تو را نقد کرده است؟
نه تا به حال کسی نخوانده است که بخواهد نقد کند.

اگر یک منتقد کتاب‌های تو را بخواند و بگوید دیگر ننویس چه می‌کنی؟
به نظرِ یک نفر اکتفا نمی‌کنم. با یک حرف که نمی‌شود تصمیم گرفت.

داستانی در دست نوشتن داری؟
داشتم، ولی دیگر خیلی ذهنم کار نمی‌کند. نمی‌دانم چه نقاشی به خصوصی بکشم و حتی آخر داستان را نمی‌توانم تصور کنم. مثلا کتاب سه‌قلو‌ها را می‌خواستم بنویسم، ولی با خودم گفتم نقاشی‌هایش سخت است.

شنیده‌ام، چون کتاب‌هایت چاپ نشده‌است انگیزه نوشتن نداری؟
خب هزینه‌اش زیاد است.

اگر کتابت چاپ شود چه می‌کنی؟
به دوستم پریسا هدیه می‌دهم. البته به معلمم و هم‌کلاسی‌هایم قول داده‌ام که برایشان کتاب را ببرم.

همین دو کتاب را فقط نوشته‌ای؟
یک مجله هم آماده کرده بودم که مامانم حواسش نبوده و انداخته است بیرون.

حتما خیلی ناراحت شدی؟
اتفاقی بود دیگر.

 چقدر از وقتت را برای مطالعه می‌گذاری؟
الان که تابستان است، روزی سه، چهار ساعت به کتابخانه می‌آیم.

 چند جلد کتاب خوانده‌ای؟
خیلی. بیشتر از هزارتا.

اهل بازی با موبایل و تبلت هم هستی؟
بازی هم می‌کنم، ولی کتاب برایم جالب‌تر است.

دوست داری در آینده نویسنده شوی؟
نویسندگی را دوست دارم، ولی در کنارش باید که یک شغل دیگر هم داشته باشم.

یک سره روی کاغذهایش خم است
مادر محدثه می‌گوید: خیلی به کتابخانه می‌رود. در خانه هم یک سره روی کاغذهایش خم است و یا می‌خواند و یا می‌نویسد. در بچگی فقط عکس‌های کتاب‌ها را نگاه می‌کرد، ولی از وقتی به مدرسه رفت و خواندن یاد گرفت، کتاب‌خوان شد.

وقتی بچه‌ها را موزه می‌بردند و می‌گفتند خلاصه برداری کنید، خلاصه‌نویسی‌های محدثه با همه فرق داشت تا جایی که معلم‌هایش فکر می‌کردند من برایش می‌نویسم! بعد که فهمیدند کار خودش است، پیگیر شدند که بدانند کدام کتابخانه می‌رود تا اسم بچه‌هایشان را آنجا بنویسند.

جالب است که برای عضویت در کتابخانه، اسم محدثه را نمی‌نوشتند و می‌گفتند سن و سالش پایین است. بالاخره در ۹‌سالگی به زور اسمش را نوشتند. خرید این همه کتاب واقعا برایم دشوار بود. یک سره کتاب می‌خواند. الان هم که تابستان است و مدرسه‌ها تعطیل است، از هفت و هشت صبح که بیدار می‌شود، مدام دستش زیر سرش و مشغول کتاب خواندن است.

ارسال نظر