سه دوست قدیمی محله فردوسی که حالا مویی سفید کردهاند، در روزهای سخت انقلاب با هر وسیله که در توانشان بود، خود را به مراکز شهر میرساندند و در تظاهرات شرکت میکردند.
این گزارش روایت اهالی منطقه ۱۰ است از روزهای انقلاب و خاطرات آنها از خروش مردم ایران در بهمن سال ۵۷.
محمدحسین قویدل میگوید: دوقانها الاغهایی بودند که قاچاقچیها تربیت میکردند. حیوان بدون سوار از سرخس به افغانستان میرفت. آن سوی مرز مواد بارش میکردند و دوباره همین راه را برمیگشت.
فک و صورت سیدعلی سیدخدادادی جانباز محله جاهدشهر در دوران جنگ، پر از ترکش شد. او بیش از هشت بار عمل جراحی کرده است.
از مغازهای که پدرش گفته بود، قند و چای خرید و در سبدش گذاشت. در راه برگشت، چشمش به چند پسربچه افتاد که در میدان، آببازی میکردند. آن قدر آب بازی به او مزه کرد که یک باره به خودش آمد و دید سبد قند و چای خیسِ آب شده و از آن، هیچ باقی نمانده است.
مادر شهید میگوید: یک روز با یکی از شهدا درددل کردم و گفتم درست نیست منِ مادر اینطور سردرگم باشم و پسرم جا و مکان نداشته باشد. به یک هفته نکشید که گفتند پیکرش پیدا شده است.
عید نوروز بهانهای شد تا پای حرف چندتن از شخصیتهای برجسته منطقه ۹ بنشینیم تا هر کس درخور حال و هوایش از بهار بگوید و آداب و رسوم جاری در آن.