صندوق خاطرات

نماز جماعت آقای نجفی، من را نجات داد
محمود اسماعیلیان که سابقه ۵ ماه حضور در لبنان و نبرد با نیرو‌های اشغالگر را دارد تعریف می‌کند: یک روحانی شیعه اهل عراق به نام آقای نجفی پیش من آمد و از من درخواست کرد که او را به شهر بودای برسانم.
مسجد ابوالفضلی‌ها هویت شاخص محله کنه‌بیست است
مسجد ابوالفضلی‌ها حالا برای اهالی شبیه صندوقچه‌ای ارزشمند و پر‌خاطره است، مکانی که قلب محله محسوب می‌شود و برای همسایه‌ها مرکزیت دارد.
خاطره عجیب از توفیق اجباری سفر به حج
زهرا‌خانم درباره آن لحظه که به‌جای مادرش در صف قرار گرفته بود، می‌گوید: با خودم گفتم مسئولان گیت متوجه می‌شوند، اما شباهت چهره من و مادرم سبب شد مشکوک نشوند.
روایت یک شاهد از کشتار حلبچه
ابوالفضل قادری می‌گوید: صحنه‌هایی که می‌دیدیم، دلخراش و عذاب‌آور بود. داخل خانه‌ها، حیاط‌ها و کوچه‌ها پر از جنازه‌هایی بود که با وضعیت عجیب و زخم‌های بسیار روی زمین افتاده بودند.
رفاقت پیک موتوری با کتاب
اسماعیل عطش خاصی برای یادگرفتن داشت. در‌کنار کارش و سختی‌هایی که داشت، عصر‌ها به کتابخانه می‌آمد و تست می‌زد. نتایج دانشگاه که آمد، او رشته مکانیک قبول شد.
کوچ کارخانه ۸۹ ساله از محله کارخانه قند
ساعت ۶:۳۰ صبح با به‌صدا درآمدن بوقی، همسرم بر سر کار می‌رفت و ظهر ساعت ۲ با به‌صدا درآمدن بوق، ما می‌فهمیدیم که کار تمام شده است.
خاطره شنیدنی رزمنده‌ای که در مجلس ترحیم خودش حضور داشت
روز‌های آخر بود که یک روز گلوله‌ای از کنار صورتم رد شد و زخم کوچکی برداشت. به گوش چهارتن از بچه‌های هم‌محلی‌مان رسیده بود که محمد ترکش خورده است. آن‌ها ۱۰ روز زودتر از ما ترخیص شدند و وقتی به محله رفتند، خبر شهادتم را به خانواده‌ام رسانده بودند.