کد خبر: ۲۴۴۸
۳۰ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

حسن کوچکتر بود اما زودتر از حسین رفت

یکی از این جلوه‌های ایثار و مقاومت در محله جاهدشهر و خیابان گل‌ها زندگی می‌کند، مادر شهیدان گران‌قدر حسین و حسن خزان گلاری. این دو شهید بزرگوار ۵ سال با هم اختلاف سنی داشتند، یعنی حسین ۵ سال از حسن بزرگ‌تر بود، اما همیشه در کنار هم و یار و یاور یکدیگر بودند. با هم در مبارزات آزادی‌خواهانه مردم ایران در مقابل رژیم پهلوی حضور داشتند و بعد‌ها هم‌زمان با آغاز جنگ تحمیلی خانه و کاشانه را رها کرده و برای دفاع از عزت، ناموس و شرف مردم ایران جان خود را فدا کردند، حسین در زمان شهادت متأهل بود.

اگرچه عنوان شهید بر تارک تمامی ارزش‌ها می‌درخشد، اما دیدن این قله نور نباید ما را از توجه به کسانی که این نورانیت از آن‌ها نشئت گرفته و بدون آن‌ها و تأثیرگذاری بی‌بدیلشان، امکان به وجود آمدن چنین نورانیتی وجود نداشت، غافل کند. اهمیت این موضوع نه‌تنها به عنوان جایگاه و مقام، بلکه به‌دلیل اوج نیاز جامعه دینی به چنین نورآفرینانی است که همواره با تولید نورانیت، هم خود شهید و هم جامعه‌ای را که شهید به آن تعلق دارد به اوج می‌رساند.

باوجود تأثیر «مداد علما» که خط علمی و تبلیغی شهادت را ترسیم می‌کند، پرواضح است که این تربیت در دامان مادرانی عاشورایی است که جان فرزندان جامعه اسلامی را به آبشخور تعالیم علمای مجاهد متوجه می‌کند و نیز این همراهی همسرانی صبور است که برای سرپرست خانواده امکان پرواز به آسمان رهایی را میسر می‌کند.

به‌حقیقت که شجاعت شهید از مادر ایثارگری است که تربیت چنین فرزندی را به بهترین نحو و با معیار‌های اسلامی و به‌نیکویی به عهده داشته است. همچنین صبوری و تلاش همسران شهدای گران‌قدر را که با ایثارگری‌هایشان و با قبول مسئولیت، سرپرستی و تربیت یادگاران آن عزیزان، دفاع از کشورمان را به شایستگی انجام داده‌اند، ارج می‌نهیم. آری، مادران و همسران شهدا الگوی صبر، مقاومت و ایستادگی بوده و یادگاران گهرباری هستند که همواره شایسته تقدیر و سپاسگزاری جامعه بوده و خواهند بود.

یکی از این جلوه‌های ایثار و مقاومت در محله جاهدشهر و خیابان گل‌ها زندگی می‌کند، مادر شهیدان گران‌قدر حسین و حسن خزان گلاری. این دو شهید بزرگوار ۵ سال با هم اختلاف سنی داشتند، یعنی حسین ۵ سال از حسن بزرگ‌تر بود، اما همیشه در کنار هم و یار و یاور یکدیگر بودند. با هم در مبارزات آزادی‌خواهانه مردم ایران در مقابل رژیم پهلوی حضور داشتند و بعد‌ها هم‌زمان با آغاز جنگ تحمیلی خانه و کاشانه را رها کرده و برای دفاع از عزت، ناموس و شرف مردم ایران جان خود را فدا کردند، حسین در زمان شهادت متأهل بود.


همراهی با جریان انقلاب

شهید حسین خزان گلاری در بیستم دی‌ماه سال ۱۳۴۲ در روستا‌های اطراف شاندیز متولد شده و برادر کوچک‌ترش نیز ۵ سال بعد، یعنی در ششم دی ماه ۱۳۴۷ در تهران متولد شد. هر دو آن‌ها بعد‌ها با شکل‌گیری حرکت‌های آزادی‌خواهانه مردم ایران در برابر رژیم پهلوی به قیام مردم پیوسته و در راهپیمایی‌ها و تظاهرات‌های ضدحکومت شاه حضور گسترده داشتند.

طیبه محمدی شاندیز در توضیح این مطلب می‌گوید: حسین پسر بزرگ خانواده بود. وی در سال ۱۳۴۲ هم‌زمان با قیام تاریخی حضرت امام خمینی (ره) در روستا‌های اطراف شاندیز به دنیا می‌آید، البته شغل همسر من به‌گونه‌ای بود که مجبور شدیم چند سالی را در تهران سکونت داشته باشیم، از این رو حسن در تهران به دنیا آمد تا اینکه حسن سه سال و نیم شده و ما دوباره به مشهد بازگشتیم و این‌بار در محله طلاب ساکن شدیم.

وی در ادامه می‌گوید: حسین در دوران کودکی با مجالس و محافل مذهبی و قرآنی انس گرفته بود و این اعتقاد و روحیه مذهبی از همان دوران کودکی در وجود او عجین شده بود. کتاب‌های بسیاری درباره حکومت اسلامی و ولایت فقیه خوانده بود. 

او معتقد بود که تنها راه نجات مردم ما از دست نظام شاهنشاهی، تشکیل حکومت اسلامی بر مبنای ولایت فقیه است، به همین دلیل زودتر از همه ما با جریان قیام امام خمینی (ره) آشنا شده و ماجرا و دلیل قیام امام خمینی (ره) را بار‌ها و بار‌ها برای همکلاسی‌های خود در مدرسه تعریف کرده بود. ظاهرا مسئولان مدرسه نیز تا حدودی از این موضوع اطلاع پیدا می‌کنند و حتی یک روز مدیر مدرسه به او اخطار می‌دهد که اگر از این حرف‌های مذهبی به‌ویژه درباره ولایت فقیه بزند از مدرسه اخراج خواهد شد، اما حسین کسی نبود که از این تهدید‌ها بترسد. 

او به کمک چند نفر از بچه‌های مدرسه، اولین گروه انقلابی را تشکیل می‌دهند و با پخش اعلامیه و شعارنویسی روی دیوار‌های مدرسه علنی مخالفت خود را با حکومت طاغوت و حمایت از قیام امام خمینی (ره) آشکار می‌کنند. با عمومی‌شدن انقلاب، حسین که حالا شاگرد دبیرستان بود، هم‌کلاسی‌های خود را به شرکت در راهپیمایی و تظاهرات بر ضد رژیم ترغیب می‌کند. 

مدیر دبیرستان که از این موضوع آگاه شده بود، حسین را از دبیرستان اخراج می‌کند، بعد از این ماجرا حسین تمام تلاش و وقتش را صرف سامان‌دهی حرکت‌های انقلابی و حضور در راهپیمایی‌ها می‌کند تا اینکه سرانجام حکومت اسلامی پیروز شده و انقلاب اسلامی مردم ایران بعد از سال‌ها مبارزه به بار نشست.

طیبه محمدی در ادامه به روحیات مذهبی و انقلابی همسر خود اشاره کرد و می‌گوید: خدا بیامرز، همسرم علی‌اکبر خزان گلاری نیز انسان بسیار متشرعی بود. وی چندین سال قبل از آنکه زمزمه‌های انقلاب و قیام مردمی برپا شود، با شرکت در جلسات قرآن و روضه‌خوانی‌های مسجد محله با جریان انقلاب و قیام امام خمینی (ره) آشنا شد. 

چون همسرم مقید به حضور بچه‌ها در مراسم مذهبی و خواندن نماز جماعت در مسجد محله بود، دو فرزندم، حسن و حسین را با خود به مسجد می‌برد، آن‌ها نیز به‌تدریج در جریان انقلاب و فعالیت‌های‌گروه‌های انقلابی قرار گرفتند. 

گاهی اوقات نگران سن و سال‌کم حسن و حسین می‌شدم و از پدرشان می‌خواستم که دورادور مواظب این دو برادر باشد

حسین که ۵ سالی از حسن بزرگ‌تر بود، به همراه تعدادی از بچه‌های محله گروه انقلابی را تشکیل داده بود. حسن نیز با وجودی که ۷ و ۸ سالی بیشتر نداشت با آن‌ها همراه شده بود و همراه با برادرش در پخش اعلامیه و شعارنویسی شرکت می‌کرد. گاهی اوقات نیز وسایلی مانند: قلم‌مو، اعلامیه و قوطی‌های رنگ را مخفیانه به خانه می‌آوردند، هنگام شب هر دو برادر به خیابان‌های محله می‌رفتند و شروع به شعارنویسی می‌کردند. گاهی اوقات نگران سن و سال‌کم حسن و حسین می‌شدم و از پدرشان می‌خواستم که دورادور مواظب این دو برادر باشد. 

همسرم نیز که انقلابی دوآتشه‌ای بود با دلداری‌دادن به من می‌گفت: «تو باید به فرزندانت افتخارکنی، آن‌ها برای یاری دین حق و سرنگونی طاغوت زمان حرکت کرده‌اند، خداوند از جان آن‌ها محافظت خواهد کرد.» 

با این سخنان همسرم، آرام می‌شدم و فرزندانم را به خدا می‌سپردم، با عمومی‌شدن انقلاب در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ همه خانواده (من، همسرم، حسن و حسین) در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردیم، حسن نیز با وجود سن‌وسال کمی‌که داشت، هر روز در راهپیمایی شرکت و مسیر طولانی راهپیمایی را بدون هیچ خستگی و اعتراضی طی می‌کرد.



دلتنگی برای جبهه و جنگ

حسن خزان گلاری بعد از پیروزی انقلاب در بسیج محله ثبت‌نام و هم‌زمان با سال‌های جنگ تحمیلی و شهادت چند نفر از هم کلاسی‌هایش دلتنگ رفتن به جبهه می‌شود.
مادر حسن خزان گلاری دراین باره می‌گوید: بعد از پیروزی انقلاب، حسن و برادرش حسین با پیوستن به بسیج محله، همراه با اولین گروه‌های داوطلب بسیج، وظیفه مراقبت و نگهداری از محله در برابر گروه‌های منافق و معاند را برعهده گرفتند. حسن باوجود سن و سال کم بیشتر شب‌ها را تا صبح به کشیک و نگهبانی می‌گذراند و روز‌ها که برای استراحت به خانه می‌آمد، از گشت‌های شبانه و افراد مشکوکی که دستگیر شده بودند، برای ما صحبت می‌کرد. 

وقتی به او می‌گفتم: «حسن جان پس درس و مشقت چی می‌شه؟» با حالتی معصومانه رو به من کرده و می‌گفت: «چشم مادرجان، درسم را هم می‌خوانم، اما حالا باید از انقلاب دفاع کنیم، منافقان با بمب‌گذاری در کوچه و خیابان به دنبال ایجاد وحشت و فراری‌دادن انقلابیون هستند، اگر ما عقب بکشیم، همه خون‌هایی که برای پیروزی این انقلاب ریخته شده است، هدر می‌رود.» 

شب‌ها در بسیج محله و روز‌ها نیز مشغول درس‌خواندن بود. مدرک سوم راهنمایی را که گرفت، جنگ شروع شده بود. هر روز که از مدرسه به خانه می‌آمد، درباره حال و هوای جبهه و جنگ صحبت می‌کرد. 

یک روز که به خانه آمد، خیلی گرفته و ناراحت بود. معلوم بود که خیلی گریه کرده است، وقتی بعد از کلی اصرار و درخواست دلیل ناراحتی‌اش را پرسیدم، گفت: «امروز خبر شهادت دوست و هم‌کلاسم «اصغر» را آوردند، امروز با بچه‌ها عهد بستیم که به جبهه برویم و انتقام خون اصغر را از مزدوران بعثی بگیریم.» 

بعد از چند هفته با شهیدشدن چند نفر دیگر از دوستان و بچه‌های محله، به‌سراغم آمد و با قلبی دردمند و چشمانی گریان گفت: مادر من دیگه طاقت‌ماندن و درس خواندن را ندارم

بعد از چند هفته با شهیدشدن چند نفر دیگر از دوستان و بچه‌های محله، به‌سراغم آمد و با قلبی دردمند و چشمانی گریان به من گفت: «مادر من دیگه طاقت‌ماندن و درس خواندن را ندارم.» من هم به او گفتم: «حالا که برادر و پدرت هر دو در جبهه هستند، صبرکن تا یکی از آن‌ها برگردد، بعد به جبهه برو.» حسن قبول کرد تا آمدن پدر و برادرش بماند و بعد از آن به جبهه برود، در این مدت به خوبی می‌توانستم دلتنگی او را برای رفتن به جبهه ببینم.



حضور در جبهه‌های جنگ

شهید حسن خزان‌گلاری در پانزده‌سالگی ترک تحصیل کرده و راهی جبهه‌های جنگ شده و ۳ سال را در جبهه‌های جنگ می‌گذراند. طیبه محمدی در توضیح بیشتر این مطلب می‌گوید: پانزده‌ساله بود، یک روز به‌سراغ من و مرحوم پدرش آمد و با شرم و حیای خاصی که داشت، از ما خواست که با رفتنش به جبهه موافقت کنیم. پدرش که به‌تازگی از جبهه آمده بود، بدون هیچ درنگ و مخالفتی با رفتن او به جبهه موافقت کرد. 

بعد از ثبت‌نام در مسجد محله به‌عنوان بسیجی داوطلب روانه جبهه‌های جنوب شد، چون پسر زبر و زرنگی بود، در مدت چند ماه توانست کار با بولدوزر و نحوه ساخت سنگر را بیاموزد و با پیوستن به گروه جهادگران جنگ، به ساخت سنگر در منطقه‌های عملیاتی می‌پرداخت. 

به گفته بسیاری از هم‌رزمانش حسن راننده جسور و شجاعی بود و با وجودی که جزو کم‌سن و سال‌ترین راننده‌های بولدوزر در جبهه جنوب بود، همیشه آماده ساخت سنگر در مناطق عملیاتی و خط مقدم بود، حتی یکی دوبار نیز در اثر برخورد توپ در اطراف بولدوزر دچار مجروحیت‌هایی نیز شده بود، اما، چون دوست نداشت نگران شوم به من حرفی‌نمی‌زد. در جریان یکی از همین عملیات‌ها که دچار مجروحیت شده بود و ما مدتی از او بی خبر بودیم، بعد از بهترشدن و آمدن به مشهد موضوع را به خواهرش گفته بود. 

من نیز از این موضوع اطلاع پیدا کردم، وقتی از او پرسیدم چرا مجروحیتت را به من نگفتی؟ با همان روحیه شاد و شوخ‌طبعی که داشت گفت: «نگران نباش مادرجان این کلاه را می‌بینی، ضدگلوله است، تیر هم که بهش بخوره، ازش عبور نمی‌کند، خیالت راحت باشه»، بعد هم اثر تیری که روی کلاهش مانده بود با دست نشان داد و با صدای بلند خندید. ترسی از مرگ نداشت، طوری از مرگ صحبت می‌کرد که گویی یک شوخی و اتفاق عادی و روزمره است.

 


شهادت در ۱۸ سالگی

شهیدحسن خزان‌گلاری، بعد از ۳ سال حضور در عملیات‌های جنگی مختلف در سال ۱۳۶۶ و درست زمانی که به دنبال تنظیم دفترچه وظیفه عمومی‌اش بود، به شهادت می‌رسد.

مادر شهید حسن خزان گلاری در ادامه می‌گوید: سن و سال حسن برای رفتن قانونی به جبهه (سرباز وظیفه) خیلی کم بود و او داوطلبانه در جبهه حضور داشت، بعد از ۳ سال زمانی که به هجده‌سالگی رسید، یک روز که برای مرخصی به خانه آمده بود، دفترچه خدمت وظیفه عمومی را از کوله‌اش بیرون آورد و به من گفت: «مادرجان بالأخره وارد هجده‌سالگی شدم، حالا می‌توانم بدون هیچ نگرانی و به‌عنوان یک سرباز وظیفه ثبت‌نام و به جبهه‌های جنگ بروم».

همان روز دفترچه را تکمیل و فرستاد. قرار بود در بهمن همان سال ۱۳۶۶ به‌عنوان سرباز وظیفه به جبهه اعزام شود، اما این فرصت نصیبش نشد و یکی دو ماه قبل از اعزام به جبهه‌های جنگ به شهادت رسید.

مادرجان بالأخره وارد هجده‌سالگی شدم، حالا می‌توانم بدون هیچ نگرانی و به‌عنوان یک سرباز وظیفه ثبت‌نام و به جبهه‌های جنگ بروم

بانو محمدی با چشمانی اشک‌بار درباره نحوه شهادت جگرگوشه‌اش می‌گوید: آن‌طوری که هم‌رزمانش درباره نحوه شهادت او می‌گفتند، در جریان یکی از عملیات‌ها، زمانی که سوار بر بولدوزر، مشغول ساختن سنگر برای سربازان در منطقه عملیاتی جنوب بود، مورد حمله توپخانه‌ای دشمن قرار می‌گیرد، حسن بچه نترسی بود و برای در امان ماندن جان سربازان که در فضای باز و بی‌پناه مانده بودند، تا آخرین لحظه به تلاش خود برای ساخت خاک‌ریز ادامه می‌دهد و در آخرین لحظه گلوله به قلبش اصابت می‌کند و در بیست و یکم آذرماه سال ۱۳۶۶ در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل می‌شود.

وی می‌افزاید: شهید حسن خزان‌گلاری در جریان انقلاب به رشد و شکوفایی رسید و با بصیرت بالایی که داشت برای حفظ انقلاب کوشید و سرانجام نیز به هدفش که شهادت در راه امام و انقلاب بود رسید.


حضور حسین در کردستان

شهیدحسین خزان‌گلاری، بعد از پیروزی انقلاب با پیوستن به سپاه، در جریان غائله کردستان به این منطقه می‌رود و با وجود تهدید به قتل تا ختم این غائله در کردستان می‌ماند.
مادر حسین خزان گلاری در توضیح این مطلب می‌گوید: هم‌زمان همسرم، علی‌اکبر خزان گلاری و فرزندانم حسن و حسین خزان گلاری در جبهه بودند. همان‌طور که گفتم حسن با وجود سن و سال کم (۱۵ سال) به‌عنوان نیروی داوطلب اعزام شد، حسین نیز  بعد از پیروزی انقلاب و هم‌زمان با تأسیس نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به این نهاد مقدس پیوسته و مدتی را به مبارزه و جهاد با ضدانقلاب و منافقان مشغول می‌شود. 

با شروع جنگ تحمیلی جزو اولین رزمندگانی است که به منطقه عملیاتی غرب و کردستان می‌رود و در آنجا مبارزاتی را بر ضد نیرو‌های کموله انجام می‌دهد، نیرو‌های کومله با ایجاد رعب و وحشت بر بخش‌هایی ازکردستان مسلط شده بودند. 

به دلیل روحیه مبارزاتی سرسختی که حسین با نیرو‌های منافق و کومله داشت، او را مورد شناسایی قرار داده و به دنبال نقشه ترور و شهادت او بودند، کومله‌ها به کمک یک جاسوس و به این بهانه که اطلاعات مهمی را دراختیار دارند از حسین و دوستش می‌خواهند که به محل قراری که آن‌ها مشخص‌کرده‌اند، بروند، اما حسین به دلیل تجربه زیاد و حضور چندین ساله در جبهه از این توطئه آگاه شده و از رفتن به محل قرار خودداری می‌کند، ولی دوستش در طعمه دشمنان می‌افتد و با رفتن به محل تعیین‌شده توسط منافقان و کومله‌ها دستگیر می‌شود، آن‌ها سر و زبان او را  بریده و برای نیرو‌های سپاه می‌فرستند. 

کومله‌ها که موفق به گرفتن انتقام از حسین نشده بودند، برای او پیغامی فرستاده و به اوگفته بودند که حتی اگر یک روز از جنگ مانده باشد او را به شهادت خواهند رساند، اما حسین توجهی به این تهدید‌ها نداشت و تا آخرین روز ختم غائله کردستان و کومله‌ها در این منطقه ماند و رشادت‌های زیادی از خود نشان داد.



یک ازدواج ساده و عاشقانه

عزت نادری، همسر شهید حسین خزان گلاری که سابقه ۷ سال زندگی مشترک با این شهید بزرگوار را دارد، زندگی ساده و عاشقانه در کنار این شهید را هرگز فراموش نمی‌کند.
نادری در توضیح این مطلب می‌گوید: خانواده ما با خانواده همسرم قوم و خویشی دوری داشتند و من دورادور درباره رشادت‌های حسین در جبهه و روحیه مذهبی وی تعریف‌های زیادی شنیده بودم. 

یکی دوباری هم او را در میهمانی‌های خانوادگی دیده بودم، در همین زمان مادرم اعلام‌کرد: «قرار است برایت خواستگار بیاید». دو، سه روز بعد هم حسین و مادرش برای خواستگاری به خانه ما آمدند. 

حرف‌ها را زدیم، در پایان مادر حسین به من گفت: «حسین برای ازدواج با شما شرطی دارد» تعجب کرده بودم، چون معمولا دختر‌ها برای ازدواج شرط می‌گذارند نه پسرها. حسین با چهره شرمنده و سرخ شده رو به من‌کرد و گفت: «راستش من بیشتر وقتم در جبهه و عملیات‌ها می‌گذرد و تا زمانی که جنگ تمام نشود، در جبهه خواهم بود، من با این شرط با شما ازدواج می‌کنم که مانع حضورم در جبهه‌های جنگ نشوید». 

من نیز، چون از روحیه مذهبی و انقلابی حسین خوشم آمده بود، با این شرط موافقت کردم. قرار ازدواج گذاشته شد. به‌دلیل شرایط جنگی، مراسم ازدواج را خیلی ساده و معمولی برگزار کردیم، در پایان عروسی حسین کت و شلوار دامادی‌اش را از تنش بیرون‌کرد و به من گفت: «راستش این کت و شلوار دیگر به درد من نمی‌خورد، اگر تو راضی باشی، می‌خواهم این کت و شلوار را به یک خانواده نیازمند بدهم، بیشتر به درد آن‌ها می‌خورد.» 

از این روحیه‌اش خیلی خوشحال شدم و زندگی مشترکمان را با عشق و علاقه بیشتری شروع کردیم. حاصل ۷ سال زندگی مشترک من با شهید حسین خزان‌گلاری، ۳ فرزند ۲ دختر و یک پسر است. حسین بیشتر این ۷ سال را در جبهه‌ها بود، هر ماه یا چند ماه، چند روزی را به خانه می‌آمد، اما تمام هوش و حواسش به جبهه بود. به‌ویژه بعد از شهادت برادرش شهید حسن خزان گلاری، حالت روحی‌اش تغییرکرده و برای رفتن به جبهه لحظه‌شماری می‌کرد. 

گاهی اوقات که در رسیدگی و سامان‌دهی به اوضاع بچه‌ها، با مشکلات زیادی روبه‌رو می‌شدم از حسین می‌خواستم زمان بیشتری را پیش من و بچه‌ها بماند، اما او هر طوری بود من را قانع می‌کرد و راهی جبهه می‌شد. 

این اواخر که بچه‌ها بزرگ‌تر و هزینه زندگی نیز بیشتر شده بود، با توجه به درجه و سمت بالای نظامی (معادل درجه سرهنگی) که داشت وقتی از او خواستم که بیشتر به فکر خانواده و بچه‌ها باشد، از دستم عصبانی شد و با ناراحتی‌گفت: «درست است که توان استفاده از مزایا، امکانات و پول بیشتری را دارم، اما هرگز از موقعیتم سوءاستفاده نخواهم کرد، فردای قیامت طاقت عقاب خداوند و آتش جهنم را ندارم و گردنم از مو باریک‌تر است» 

با همین وضعیت بد اقتصادی به برخی خانواده‌های فقیر و نیازمند محله نیز کمک می‌کرد، این موضوع را بعد از شهادتش زمانی که تعدادی از این خانواده‌ها در مراسم تعزیتش آمده بودند، متوجه شدیم.



شهادت توسط کومله‌ها

شهید حسین خزان گلاری بعد از حضور هفت‌ساله در میدان‌های جنگ، سرانجام چند ماه بعد از پایان جنگ در سوم بهمن سال ۶۷ در حمله غافلگیرانه کومله‌ها به شهادت می‌رسد.

همسر شهید حسین خزان گلاری در توضیح این مطلب می‌گوید: همان‌طور که گفتم منافقان و کومله کینه زیادی از شهید حسین خزان گلاری داشتند و به‌دنبال فرصتی می‌گشتند که او را به شهادت برسانند، تا اینکه سرانجام بعد از پایان جنگ، منافقین با همراهی کومله‌ها در عملیاتی گسترده و غافلگیرانه که در منطقه کردستان انجام شد، سنگر شهید حسین خزان‌گلاری را شناسایی و با گشودن آتش سنگین و انفجار سنگر، حسین و همراهانش را به شهادت می‌رسانند. 

به این ترتیب حسین در بیست‌و پنج‌سالگی به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت در راه خدا بود رسید. بعد از شهادت جنازه سوخته شده‌اش را به مشهد آوردند و در مراسم باشکوهی در قطعه شهدا بهشت رضای مشهد به خاک سپردند. بسیاری از دوستان شهید حسین خزان گلاری شهادت او را با توجه به شجاعت و تجربه‌ای که داشت باور نکرده بودند. 

یکی از دوستان هم‌رزمش می‌گفت: «حسین بار‌ها و بار‌ها در عملیات‌های مختلف جنگی همچون والفجر ۴ و خیبر حضور داشته و با تصمیمات و فرماندهی مناسب و به‌موقع، نتیجه عملیات را از شکست حتمی به پیروزی تغییر داده بود و اگر در این جنگ غافلگیر نشده بود، کسی نمی‌توانست او را به شهادت برساند.

وی در ادامه می‌افزاید: من نیز از همان لحظه‌ای که با حسین ازدواج کردم و آن شرط حضور در جبهه‌ها را قبول کردم، خودم را برای شهادتش آماده کرده بودم. زندگی برایش بی‌ارزش‌تر از آن بود که به خاطرش دلبسته دنیا شود. تنها آرزویش دیدار امام خمینی (ره) بود که خوشبختانه به این آرزویش رسید و به همراه تعدادی از سربازان در جماران با امام خمینی (ره) دیدار کرد.



الگو قراردادن زندگی شهدا

همسر شهید حسین خزان‌گلاری، با تأسف از به وجودآمدن جریان‌های مادی در جامعه  از مسئولان می‌خواهد که زندگی شهدا را الگو قرار داده و بیشتر به فکر مردم ضعیف و مستضعف جامعه باشند.
عزت نادری با تأکید بر این موضوع می‌گوید: نقل است یک روز زمستانی که شهید دکتر چمران به خانه آمده بود، پنجره‌ها را باز می‌کند. 

وقتی همسرش دلیل این‌کار را از او می‌پرسد، شهید چمران می‌گوید: «با این کار می‌خواهم شرایط سخت زندگی مردم فقیر جامعه را بهتر درک‌کنم»، اما حالا برخی مسئولان که اتفاقا برخی‌هایشان هم‌دوره با شهید چمران بوده‌اند و خدمات زیادی هم برای انقلاب انجام داده‌اند، حقوق‌های چند ده میلیون تومانی می‌گیرند و در خانه‌هایی کاخ‌مانند زندگی می‌کنند. 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44