کد خبر: ۴۷۶۰
۲۱ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۰

هنرمند ترکمن مشهد، پای دار قالی بزرگ شده است

از زمانی که خودم را شناختم، این هنر را بلد بودم. همیشه نگاهم به دست‌های مادرم بود و ناخودآگاه همه چیز را یاد می‌گرفتم. مادرم که از خانه بیرون می‌رفت، پشت دار می‌نشستم و شروع می‌کردم به بافتن.

هر هنرمندی ردی از خودش را در اثرش به جا می‌گذارد. امضای او به گمان من، نازکی و ظرافت نقش‌هایی است که روی قالی تصویر می‌کند. اینکه می‌تواند ساعت‌ها پای دار بنشیند و با صبر و حوصله‌ای عجیب در سکوت ببافد و ببافد. بافتن را از هر چیزی در این دنیا بیشتر دوست دارد، هنر گذشتگانش که در کودکی به او منتقل شده است.

مینا پرهیزگار اهل روستای کوچک دویدوخ در خراسان شمالی است؛ جایی‌که هر زن ترکمنی هنر قالی‌بافی را بلد است. این روستا به قالی‌های دست‌بافت بی‌مثالش معروف است؛ به‌طوری‌که پای گردشگر‌های خارجی هم به این روستا باز شده و این هنر تبدیل به منبع درآمدی برای زنان روستا شده است. مینا، اما سال‌هاست که به مشهد مهاجرت کرده است. حالا با دختر و پسر کوچکش در محله شهید بسکابادی زندگی می‌کند. نان‌آور خانواده است و بیشتر اوقاتش را پای دار قالی می‌گذراند.


خلق زندگی، پای دار قالی

نقش‌های ظریف ابریشمی

دار قالی همه فضای کوچک خانه را پر کرده است؛ داری که مدت‌هاست وسط خانه جا خوش کرده و حالا انگار تبدیل به یکی از عناصر اصلی این فضا شده. در بدو ورود، قالی نصفه‌و‌نیمه روی دار توجهم را جلب می‌کند. نگاهم لا‌به‌لای پیچ‌و‌خم نقش‌های ظریف قالی گیر می‌کند. روی آن دست می‌کشم و همان ابتدا نرمی ابریشم را احساس می‌کنم.

پشت قالی، اما رنگ و طرح دیگری به چشم می‌خورد. انگار بافنده هم‌زمان درحال بافت دو قالی مجزا باشد. یک‌سالی می‌شود که مینا درحال بافت این قالی ابریشمی دو‌رو است؛ فرشی که قرار است توسط استادکار یا همان صادر‌کننده به آن طرف مرز‌ها صادر شود. این کار حالا به منبع اصلی درآمد او تبدیل شده است. گذشته و خاطرات مینا پرهیزگار با این هنر گره خورده است. از روستای کوچکشان می‌گوید و هنر قالی‌بافی که هر زن ترکمن باید آن را بیاموزد؛ «دقیق نمی‌دانم که از چه سن و سالی قالی‌بافی را یاد گرفتم.

از زمانی که خودم را شناختم، این هنر را بلد بودم. این‌طور نبود که هر روز کنار مادرم بنشینم و آموزش ببینم. همیشه نگاهم به دست‌های مادرم بود و ناخودآگاه همه چیز را یاد می‌گرفتم. مادرم که از خانه بیرون می‌رفت، پشت دار می‌نشستم و شروع می‌کردم به بافتن. قالی که زودتر از زمان موعد تمام شد، مادرم تازه ماجرا را فهمید و کلی خوشحال شد. پیشانی‌ام را بوسید و خدا را شکر کرد که دخترش قالی‌باف شده و کار را از دستش گرفته است.»


به خودم ایمان دارم

فصل جدید زندگی مینا زمانی ورق می‌خورد که خانواده‌اش تصمیم می‌گیرند به مشهد مهاجرت کنند. پانزده سال پیش در سن سیزده سالگی در خیابان پورسینا ساکن می‌شوند و چندسال بعد هم به خیابان شهید‌بسکابادی نقل‌مکان می‌کنند. بعداز مهاجرت، قالی‌بافی را جدی‌تر از قبل دنبال می‌کنند. حین قالی‌بافی مینا هنر‌های دیگر را هم می‌آموزد.

منجوق‌دوزی، ترمه، خیاطی و... به مدت هفت سال هم در یک کارگاه تولیدی پوشاک پشت چرخ خیاطی می‌نشیند و لباس مردانه و زنانه می‌دوزد. مدتی هم به فکر راه‌اندازی تولیدی خودش می‌افتد، اما سرمایه کافی نداشته است و از خیرش می‌گذرد. پس از همه این فراز و نشیب‌ها، اما دوباره به همان هنر اصلی خودش برمی‌گردد.

نوزده سال بیشتر نداشت که ازدواج کرد، حالا، اما سرپرست خانوار است و دو فرزند قد‌و‌نیم‌قدش را خودش بزرگ می‌کند. همه سرمایه زندگی‌اش را از دست می‌دهد و بعد دوباره از صفر شروع می‌کند. به خودش و هنرش ایمان دارد و همین باور قوی باعث شده است که حالا بتواند دست تنها زندگی‌اش را بچرخاند.

پس‌از همه این فرا‌زو‌نشیب‌ها و سختی‌ها حالا هیچ‌چیز بیشتر از قالی‌بافی به او آرامش نمی‌دهد؛ «وقتی پای دار قالی می‌نشینم انگار دارم چیزی را خلق می‌کنم. انگار دارم به این طرح‌ها و نقش‌ها جان می‌دهم. ذهنم از هر فکر دیگری خالی می‌شود و بیشترین آرامش را می‌گیرم.»

 

خلق زندگی، پای دار قالی
حال خوب، پای دار قالی

به‌جز قالی نصفه‌و‌نیمه روی دار، فرش‌ها و قالیچه‌های دیگری هم در این خانه به چشم می‌خورند که حدس می‌زنم کار دست مینا باشند. به قالیچه گوشه دیوار اشاره می‌کنم. او توضیح می‌دهد که این قالیچه کار دست مادرش است و با پشم گوسفند بافته شده. قالیچه پر از طرح شاخ قوچ است؛ نقشی که در سنت ترکمن به‌معنای بزرگی و برتری است.

مادرش این قالیچه را بدون هیچ نقشه و الگویی و کاملا ذهنی بافته است. کاری که مینا هم می‌تواند آن را به‌خوبی انجام بدهد؛ «همه زنان ترکمن می‌توانند ذهنی ببافند. من هم همیشه همین کار را می‌کنم، مگر اینکه کار سفارشی باشد و مجبور باشم که طبق الگوی سفارش‌دهنده ببافم.»

مینا از سختی‌های کار هم می‌گوید؛ اینکه روز‌ها و سال‌ها نشستن پشت قالی باعث کمر‌درد و گردن‌درد هم شده و حالا روی همه انگشت‌هایش پینه‌بسته است. می‌گوید: سختی زیاد دارد، اما حال خوب قالی‌بافی به درد جسمی‌اش می‌ارزد.

 

آرزو‌های مینا

آخر گفتگو‌یمان از کاهش در‌آمدش طی چند سال اخیر می‌گوید؛ اینکه صنعت قالی‌بافی دیگر مثل گذشته درآمد ندارد. از روز‌هایی می‌گوید که گردشگر‌ها از هرجای دنیا به روستای کوچکشان می‌آمدند و قالی‌های دست‌بافت می‌خریدند، اما حالا اهالی روستا این منبع درآمدشان را از دست داده‌اند. او سر‌وکارش با صادرکنندگان فرش است و در‌نهایت بیشترین درآمد هم نصیب همان صادرکننده‌ها می‌شود؛ «زحمتش را ما می‌کشیم، اما پولش را بقیه می‌خورند.»

با همه این‌ها مینا ناامید نیست و اهداف و آرزو‌های بسیاری در سر دارد. یکی از اهدافش هم این است که روزی برای خودش یک کارگاه راه‌اندازی کند و آنجا به‌رایگان به دختران و زنان محله قالی‌بافی آموزش بدهد.

ارسال نظر