کد خبر: ۴۹۵۸
۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۰

شیخ احمد کافی، ,واعظ خوش‌منبر مشهد بود

شیخ احمد‌کافی را تقریبا همه مردم ایران می‌شناختند. واعظی خوش‌صحبت و خوش‌منبر که از سال ۱۳۴۲‌و زمان تبعید امام (ره)، هرجا می‌نشست بی‌پروا از فضای حاکم بر جامعه انتقاد می‌کرد.

شیخ احمد‌کافی را تقریبا همه مردم ایران می‌شناختند. واعظی خوش‌صحبت و خوش‌منبر که از سال ۱۳۴۲‌و زمان تبعید امام (ره)، هرجا می‌نشست بی‌پروا از فضای حاکم بر جامعه انتقاد می‌کرد.

پای حرف‌هایش هم می‌ایستاد و هربار که به بهانه‌های مختلف او را به ساواک احضار می‌کردند، شیخ احمد‌کافی ابایی نداشت که بگوید این حرف‌ها را من زدم و پشیمان نیستم. سفت و محکم پای صحبت‌هایش می‌ایستاد.

به واسطه همین‌ها بود که اول دو‌سه‌ماهی زندانی‌اش کردند، بعد که دیدند فایده ندارد، بدون محاکمه و حکم دادگاه به ایلام تبعیدش کردند. دوران تبعیدش که تمام شد و به تهران بازگشت، بازهم دست از فعالیت‌هایش برنداشت.

این‌بار، اما شکل و شمایل مبارزه‌اش با رژیم فرق کرده بود. هم روی منبر از خجالت شاه در‌می‌آمد، هم فعالیت‌های اجتماعی گسترده‌ای را شروع کرده بود. از تأسیس درمانگاه در مشهد گرفته تا خرید مشروب‌فروشی‌ها و تبدیلشان به کتاب‌فروشی.

این کار‌ها تا سال ۱۳۵۷‌ادامه داشت. تا اینکه ساعت ۶ صبح روز جمعه ۳۰/۴/ ۱۳۵۷ خودرو شیخ احمد‌کافی در مسیر قوچان به مشهد تصادف کرد و او  کشته شد. از همان روز اول همه می‌گفتند که کار ساواک بوده و  تصادف ساختگی است. تشییع جنازه‌اش در مشهد تبدیل به تظاهرات شد و رژیم از ترس، پیکر مرحوم کافی را شبانه در خواجه‌ربیع دفن کرد.

 

دفن شبانه به همراه بتن

از در باغ خواجه‌ربیع که وارد می‌شوید، درست سمت راست بقعه حجره‌مانند کوچکی است که مشخصه‌اش سه‌عدد قبر داخل آن است. قبر‌های چهار‌عضو خانواده کافی. پدر، مادر و محمد و احمد که پسر‌ها یکی تیرماه ۱۳۵۷ در تصادف فوت می‌کند و دیگری سال ۱۳۷۱. مشهدی‌ها که گذرشان به خواجه‌ربیع می‌افتد، امکان ندارد که سراغ قبر شیخ احمد‌کافی نیایند و فاتحه‌ای برایش نخوانند.

خصوصا سن و سال‌دار‌ها و ریش‌سفید‌های مشهدی که به قول خودشان با صدای یا‌مهدی گفتن‌هایش و داستان‌هایی که روی منبر تعریف می‌کرده، بزرگ شده‌اند. کسانی هم که مشهدی نیستند، وقتی نزدیک بقعه می‌شوند و صدای آشنای آقای کافی، که پخش می‌شود، به گوششان می‌خورد، تازه متوجه می‌شوند که او اینجا دفن شده و قبل فاتحه خواندن برای خواجه‌ربیع، می‌روند کنار قبر مرحوم کافی.

البته خیلی‌ها که سنشان به آن سال‌ها قد نمی‌دهد و خیلی در جریان تاریخ انقلاب نیستند، فکر می‌کنند که شیخ احمد‌کافی را با تشریفات کامل و احترام در خواجه‌ربیع دفن کردند درحالی‌که این‌طور نیست.

اصلا ماجرای دفن شیخ احمد را از زبان حاج رسول‌حیدری بخوانید. حاجی از اهالی قدیمی خواجه‌ربیع است و درست کنار قبر مرحوم کافی، ماجرای دفن را با یک واسطه برایمان نقل می‌کند و می‌گوید: «جنازه شیخ احمد را آوردند مشهد و در یک مسجدی که اسمش خاطرم نیست گذاشتند.

در میدان فردوسی که آن زمان تقریبا آخر مشهد بود. صبح روزی که می‌خواستند جنازه را به حرم بیاورند و طواف بدهند، شهر شلوغ شد و مردم تظاهرات کردند. خوب یادم هست که در آن شلوغی یک باتوم هم قسمت من شد.

خلاصه پیکر آقای کافی را ارتشی‌ها از دست مردم گرفتند و نگذاشتند به حرم برسد. تا اینجا را من خودم به چشم دیدم. اما یکی از همسایه‌هایمان، خدا رحمتش کند، تعریف می‌کرد که همان شب حدود ساعت یک‌و‌دو چند ماشین جلوی خواجه‌ربیع می‌ایستند و جنازه آقای کافی را بیرون می‌آورند و همان شب دفن می‌کنند که دیگر مردم شلوغ نکنند. حتی من شنیدم دهانه قبر را هم بتن ریختند که کسی فکر نبش‌قبر‌کردن هم نکند.»


به روایت مسئول وقت خواجه‌ربیع

صحبت‌های حاج رسول درمورد دفن شبانه مرحوم کافی را اسناد به جامانده از ساواک و صحبت‌های کسانی که در آن روز حاضر بودند، تأیید می‌کند. مسئول وقت باغ خواجه‌ربیع در گفتگو با مرکز تاریخ‌شفاهی آستان قدس در‌این‌باره گفته است: «من توخونه مون خواب بودم، آن وقت سرپرست خواجه‌ربیع بودم. یک مرتبه تلفن زنگ زد پشت خط ولیان بود. گفت: چرا خوابیدی! بلند شو برو خواجه‌ربیع؟ از ساواک با ماشین آمدند دنبالم.

در این مراسم عده‌ای از مأمورین اطراف خواجه‌ربیع را محاصره کرده بودند. به جز مأموران نظامی، خانواده کافی و یکی از علما هم حضور داشتند. یک درگیری لفظی بین برادر کافی و ولیان انجام شد. تصمیم گرفته شد برای دفن مکانی بکر اختصاص داده شود. پس از غسل و دفن در محل مراسم خاکسپاری انجام شد. دستور دادند نگذاریم مردم از محل دفن آگاه شوند.»     

 

کافی مرد ممنوع


نوار‌های ممنوعه

صدای سخنرانی مرحوم کافی از بلندگو‌ها برای یک لحظه هم قطع نمی‌شود. همه آن‌هایی که مشتری ثابت خواجه‌ربیع هستند می‌گویند از موقعی که یادمان می‌آید، اینجا نوار‌های آقای کافی را پخش می‌کردند و می‌فروختند. چه زمانی که این غرفه قدیمی‌تر بود و در‌و‌دیوارش پر از عکس‌های مختلف آقای کافی. چه حالا که دستی به سر‌و‌رویش کشیده‌اند و نونوار شده است.

اینکه چه کسی برای اولین‌بار به ذهنش رسیده که صوت سخنرانی‌ها را در باغ پخش کند، معلوم نیست. پرس‌و‌جو‌های ماهم خیلی نتیجه‌ای ندارد و به نقطه روشنی ختم نمی‌شود. فقط کسی که در غرفه نشسته به ما می‌گوید: مرحوم کافی برند خواجه‌ربیع است.

این صوت را پخش می‌کنیم تا هم آن‌هایی که نمی‌دانند ایشان اینجا دفن است، شاخک‌هایشان تیز شود و هم اینکه اگر دوست داشتند سی‌دی سخنرانی‌ها را از ما بخرند. روی باغچه کنار غرفه محصولات فرهنگی می‌نشینم. مرحوم کافی دارد داستان تشرف علی‌بن‌مهزیار را تعریف می‌کند.

پیرمردی که همان نزدیکی‌ها کنار سنگ قبری نشسته، می‌آید و کنارمان می‌نشیند. بعد از چند ثانیه‌ای سکوت می‌گوید: شما سنت قد نمی‌دهد که آقای کافی را یادت باشد. خدابیامرز نفس‌گرمی داشت. همین ساواکی‌های از خدا به خبر سر‌به‌نیستش کردند. بعد هم به مردم گفتند که در تصادف کشته شده است. روز تشییع جنازه‌اش مشهد شلوغ شد.

هم صحبت ما حسابی غرق صحبت‌های شیخ احمد‌کافی که هنوز دارد، پخش می‌شود شده است. می‌پرسم زمانی که کافی معروف شده بود، شما هم نوارهایش را گوش می‌کردید یا نه؟ تأیید نصفه‌ونیمه‌ای می‌کند.

می‌گویم: مگر نوارهایش ممنوع نبود؟ که جواب می‌دهد: درست نمی‌دانم. من هم خیلی او را نمی‌شناختم. پسر بزرگم کله‌اش بوی قورمه‌سبزی می‌داد. مدام دنبال همین چیز‌ها بود. یک بار دیدم در حیاط باز شد و ضبط‌ صوت به‌دست وارد خانه شد. ما، چون مذهبی بودیم نه تلویزیون داشتیم نه ضبط.

تا آمدم پرخاش کنم و بگویم که این چیست و چرا خریدی؟ گفت بابا یک آقایی پیدا شده است درباره امام زمان (عج) حرف می‌زند و حدیث و داستان‌هایی می‌گوید که با اوضاع امروز جامعه خیلی ربط دارد. از آن روز من شدم عاشق آقای کافی. حالا نمی‌دانم ممنوع بود یا نه.

به خاطر دو  نوار 

پیگیری و اصرار من را که می‌بیند، تلفن پسرش را می‌گیرد و جریان را برایش تعریف می‌کند، او هم از خداخواسته و با اشتیاق تمام از ۲ هزار و‌اندی کیلومتر آن‌طرف‌تر داستان نوار‌های آقای کافی را که به خانه می‌آورده است  برایمان تعریف می‌کند و می‌گوید: «همین اول کار روشنتان کنم که اصلا نوار‌های آقای کافی ممنوع بود.

ساواکی‌ها اگر می‌فهمیدند که کسی در مغازه‌اش چنین چیزی می‌فروشد، پدرش را درمی‌آوردند. نمی‌دانم پدرم گفتند یا نه که آن زمان خانه ما در کوچه نو بود. الآن اگر اشتباه نکنم پایانه هاشمی‌نژاد را آنجا ساخته‌اند.

اولین‌بار در خانه وحید‌ اسلامی، که از دوستانم بود، صدای آقای کافی را شنیدم و به دلم نشست. بعد همان نوار را آوردم خانه خودمان و برای پدرم گذاشتم. موضوع صحبت‌هایی که می‌کرد خیلی یادم نیست و فقط می‌دانم که داشت حدیثی از امام صادق (ع) می‌خواند که در مورد ویژگی‌های مومنان بود.

یک‌بار هم داشتیم با وحید نوار رد‌و‌بدل می‌کردیم که یک ساواکی ما را دید و فهمید کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌مان است. خلاصه نفری دو تا چک محکم خوردیم و نوار‌ها را تحویل مأمور دادیم. اگر نوار‌های امام خمینی (ره)، آقای کافی یا هرکس دیگری که به گمان آن‌ها مخالف رژیم بود را در مغازه یا خانه کسی پیدا می‌کردند، دمار از روزگارش در می‌آوردند. ما شانس آوردیم که نوجوان بودیم و ساواکی از آن مخبر‌های دست چندم بود.»  

کافی مرد ممنوع

 

دل کافی

خیلی‌ها فکر می‌کنند که شیخ احمد‌کافی، فقط واعظی بود که از امام زمان (عج) حرف می‌زد و مهدیه تهران را ساخت و نهایت اینکه مخالف شاه بود درحالی‌که در طول این سال‌ها کسی فعالیت‌های اجتماعی و خیرخواهانه مرحوم کافی را خیلی بازگو نکرده است. از پناه‌دادن به ایرانی‌های اخراج شده از عراق گرفته تا تهیه کفش و لباس برای خانواده زندانی‌های سیاسی و از همه مهم‌تر تأسیس درمانگاه.

همان‌طور که حاجی عابدزاده تصمیم گرفته بود به نام چهارده معصوم، چهارده بنا و مدرسه بسازد، شیخ احمد‌کافی هم می‌خواست چهارده درمانگاه بسازد که در آن قوانین اسلامی کاملا رعایت شود.

اولین ساختمان هم در خیابان تعبدی مشهد ساخته و افتتاح می‌شود. حاج رضا ابوالقاسم‌نژاد از شهروندان محله هاشمی‌نژاد که آن زمان ساکن خیابان تعبدی بوده است و شاهد ماجرای افتتاح درمانگاه خاتم الانبیا (ص) برایمان تعریف می‌کند: «سه‌راه کاشانی و همین نزدیکی‌های خیابان تعبدی به گود زابلی‌ها معروف بود. خانواده‌هایی بیشتر در این گود زندگی می‌کردند که به زور می‌توانستند شکم خودشان را سیر کنند.

اگر مریض می‌شدند که دیگر واویلا بود. اصلا نمی‌توانستند دکتر بروند. بیشتر مشتری‌های درمانگاه خاتم الانبیای آقای کافی یا از این قشر بودند یا خانواده‌های خیلی مذهبی شهر. بقیه هم کم‌وبیش می‌آمدند. اگر درست یادم مانده باشد سال ۴۳-۴۲ بود که درمانگاه را افتتاحش کردند و خود آقای کافی چند شبی آنجا منبر رفت.

جالب بود که کسی هم مزاحمش نشد و بگیر‌و‌ببندی راه نیفتاد. خدایی درمانگاه خوبی بود و پزشکان حاذقی داشت. یعنی همه‌جوره سنگ تمام گذاشته بودند. آن زمان می‌گفتند که مردم و چند نفر از بازاریان و خیران پول‌دار مشهدی و تهرانی کمک حال آقای کافی برای اداره درمانگاه بودند.»

به روایت اول‌شخص

اما مشهدی‌هایی که درمانگاه آقای کافی را یادشان باشد یا اصلا در قید حیات نیستند یا اینکه حافظه‌شان خیلی یاری نمی‌کند تا اطلاعاتی از این درمانگاه که گویا خیلی خاص بوده است به ما بدهند. برای همین مجبوریم دست به دامن اسناد به جامانده و سخنرانی‌های خود شیخ احمد‌کافی بشویم.

تنها سند روشن باقی‌مانده مربوط به سخنرانی ایشان در سال ۱۳۴۷ است که در بخشی از آن می‌گویند: «من در شش‌سال قبل که از نجف به ایران آمدم تصمیم گرفتم به همت مردم یک درمانگاه در مشهد بسازم و بحمدا... در این خیر موفق شدم و توانستیم در روز بعثت‌ پیغمبر (ص) این درمانگاه را به نام حضرت رسول‌اکرم (ص) افتتاح کنیم.

من دستور دادم تزریق و پانسمان دختران از شش‌ سال به بالا به وسیله پزشکان زن انجام و معالجه پسر بچه‌های بالاتر از شش‌سال نیز تحت نظر پزشکان مرد و بدون دخالت زن صورت گیرد و برای قسمت امراض زنان هم یک نفر خانم دکتر را با ماهی ۶۰۰ تومان استخدام کردم و به او گفتم چنان‌چه با چادر به این درمانگاه تردد بکنید ماهی ۱۵۰ تومان به تو اضافه‌تر خواهم پرداخت.»

ارسال نظر