کد خبر: ۵۰۲۲
۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۱

ناگفته‌های بمب گذاری حرم از زبان یک آتش‌نشان

وقتی چشم باز کردم، خودم را پشت ضریح طلا دیدم و درحال پیاده شدن از مزدای آتش‌نشانی بودم. بوی دود و باروت می‌آمد.

«صدای آژیر خطر از بی‌سیم آتش‌نشانی و پیامی که با این مضمون مخابره می‌شد: «انفجار در پشتِ پنجره فولادِ حرم مطهر رضوی»، باورکردنی نبود.‌

نمی‌دانم چگونه، اما وقتی چشم باز کردم، خودم را پشت ضریح طلا دیدم و درحال پیاده شدن از مزدای آتش‌نشانی بودم. بوی دود و باروت می‌آمد. چشمانم صحنه‌هایی را که می‌دید، باور نمی‌کرد...»

این‌ها نخستین جملاتی بود که یحیی پاک‌عقیده، اولین آتش‌نشانی که بعد از انفجار بمب در حرم مطهر رضوی در ظهر عاشورای سال ۱۳۷۳، خود را به ضریح مطهر رضوی رسانده بود، به هنگام بازخوانی آن حادثه، با ما درمیان گذاشت.

حادثه‌ای که در ساعت ۱۴:۲۶ بعدازظهر ۳۰ خرداد ۱۳۷۳ برابر با روز عاشورا در نزدیکی ضریح متبرک حضرت رضا (ع) اتفاق افتاد و به شهادت ۲۶ نفر از زائران و مجاوران این حضرت منجر شد.

حادثه تلخی که هنوز هم بعد از گذشت ۲۴ سال، یادآوری آن، تلخ و حزن‌انگیز است. این حادثه را آن‌گونه که بعد‌ها رسانه‌های معتبر وقت اعلام کردند، گروهک منافقین، سازمان‌دهی و اجرا کرده بود. حادثه‌ای که در آن، شدت انفجار به حدی بود که دست و پای جدا شده زائران به اطراف و حتی سقف ضریح مطهر چسبیده بود.

دیواره‌های فضای بالای سرِ مبارک حضرت امام‌رضا (ع) آغشته به خون مظلومان شده بود و تعداد در خور توجهی قرآن و مفاتیح، خون‌آلود شده و همچنین کاشی‌کاری و آینه‌کاری قدیمی حرم که مربوط به ۸۰۰ سال پیش می‌شد، تخریب شده بود.
در لحظه‌ای که این خبر فاجعه‌بار دهان به دهان در بین ساکنان و مجاوران چرخید، هر کسی مبهوت و حیران از این حادثه، سراسیمه به‌سمت حرم می‌شتافت.

هیچ‌کس باور نمی‌کرد که چنین اتفاق ناگواری در این روز عزیز آن هم در حرم مطهر رخ دهد. همه در این‌باره از هم اطلاعات می‌خواستند و در آن لحظات فقط به یک چیز فکر می‌کردند و آن، چگونه یاری رساندن به مجروحان و آسیب‌دیدگان بود.

پیکر‌های زخمی مجروحان و شهیدان با وسایل نقلیه شخصی و آمبولانس‌هایی که به دو صحن انقلاب اسلامی و آزادی وارد شده بود، به بیمارستان‌های مشهد انتقال یافت. اما در این بین تنها یک نفر از نیرو‌های امداد و نجات، توانست خود را چند دقیقه بعد از اعلام خبر از بی‌سیم فرماندهی آتش‌نشانی به محل حادثه برساند و او یحیی پاک‌عقیده بود. او در این گزارش ابتدا از خود و سپس آن روز شوم نقل می‌کند.

 

درباره حادثه بمب‌گذاری حرم بیشتر بخوانید:

هنوز هم داغداریم


نسل سوم آتش‌نشان‌های مشهد

پدرم آتش‌نشان بود و پدربزرگم هم همین‌طور. به روایت دیگر، من نسل سوم آتش‌نشان‌های مشهدی هستم. همیشه خدمت به مردم را دوست داشته‌ام و همین امر باعث شد که بعد از اتمام دوره سربازی، جذب سازمان آتش‌نشانی شوم که آن روز‌ها یک سازمان تازه تاسیس بود و هنوز ساز و کارش به شکل و شمایل این روز‌ها در نیامده بود.

مدرک مدیریتِ عملیات اطفای حریق را در حین خدمت کسب کردم و بعد از چهار سال، واحد آموزش را در این سازمان پایه‌ریزی کردم و مربی آموزش شدم. همچنین از افرادی هستم که بازدید‌های ایمنی از کسبه سطح شهر را بنیان نهادم و بعد از مدتی به‌عنوان سرپرست عملیاتِ ویژه سازمان انتخاب شدم و به‌خاطر همین سمت هم هر حادثه‌ای که رخ می‌داد، اولین نفری بودم که در محل حاضر می‌شدم.

ناگفته‌های بمب گذاری حرم از زبان آتش‌نشان یحی پاک عقیده

 

صدای بی‌سیم‌چی هنوز توی گوشم است

در روز حادثه عاشورای سال ۷۳ همانند هر روز، سر پستم در مقر وقت فرماندهی سازمان آتش‌نشانی واقع در میدان شهدا نشسته بودم و بی‌سیم کنار دستم روی میز بود. ساعت ۱۴:۲۶ ناگهان خبر حادثه بمب‌گذاری در حرم مطهر رضوی از بی‌سیم پخش شد. چیزی را که می‌شنیدم، اصلا باور نمی‌کردم.

آن روز‌ها گیت‌های ایمنی به این صورت نبود و هر کسی می‌توانست هر وسیله خطرناکی را به داخل حرم مطهر ببرد. مخصوصا زائرانی که از راه دور می‌آمدند؛ به همین خاطر با خود گفتم حتما یکی از زائران پیک‌نیکش در حرم منفجر شده است.

با این حال با عجله خودم را به ماشین مزدایی که سازمان در اختیارم قرار داده بود، رساندم و با سرعتی که هنوز هم زمان فکر کردن به آن تعجب می‌کنم، خودم را به حرم مطهر رساندم.

هنوز هم وقتی فکر می‌کنم، به یاد نمی‌آورم که چطور ابتدا به حرم رسیدم و چطور خودم را به جلوی پنجره طلا رساندم، فقط وقتی به خودم آمدم، دیدم چهار نفر اطراف یک پتوی قرمز را گرفته‌اند و درحال دویدن به طرف صحن هستند.

من هم خودم را به آن‌ها رساندم. می‌خواستم کمک کنم. فکر می‌کردم یک آسیب‌دیدگی جزئی است و می‌توانم از طریق کمک‌های اولیه‌ای که آموخته‌ام، به مصدوم کمک کنم، اما تا پتو را از روی مصدوم کنار زدم، ناخودآگاه یک قدم به عقب برداشتم و سرم را بین دو دست گرفتم. صحنه دلخراشی بود که زبان از گفتنش قاصر است.

ضریح خون‌آلود

یحیی پاک‌عقیده به اینجای بازخوانی آن روز شوم که می‌رسد، بناگاه کلامش سخت می‌شود. لحظه‌ای سکوت می‌کند و آب دهانی قورت می‌دهد و پس از تسلط بر خود، این‌گونه روایت آن روز شوم را ادامه می‌دهد: از میان سیل جمعیتی که می‌خواستند هرچه سریع‌تر خود را به در‌های ورودی و صحن برسانند، به طرف ضریح دویدم.

چند نفر جلویم را گرفتند و با فریاد گفتند جلوتر نرو. امکان دارد بمب دیگری منفجر شود، اما گوش من بدهکار نبود و فقط به این فکر می‌کردم که خودم را به ضریح برسانم تا بتوانم کمک کنم.
به نزدیک ضریح که رسیدم، هیچ‌کس نبود و من خودم را به داخل ضریح انداختم. صحنه‌هایی را که می‌دیدم، باور نمی‌کردم. بوی خون و دود توی سرم پیچید و حالت ضعف به من دست داد.
لحظه‌ای متعجب ایستادم و به اطرافم نگاه کردم. لای آینه‌کاری‌های اطراف ضریح، روی ضریح و حتی لای پنجره‌های ضریح، گوشت‌های تکه‌شده انسان‌های بی‌گناهی بود که به قصد زیارت از شهرستان‌های دور و نزدیک به مشهد آمده بودند.
ضریح، دیگر طلایی نبود. از خون قرمز شده بود. تمام سنگ‌های اطراف آن نیز قرمز شده بودند.

 

ناگفته‌های بمب گذاری حرم از زبان آتش‌نشان یحی پاک عقیده

 

گریه کردیم و دست‌های قطع‌شده را جمع کردیم

دقایقی بعد، کمی شرایط بهتر شد و خادمان حرم، در‌های ورودی به محدوده ضریح را بستند؛ البته وقتی من خودم را معرفی کردم، اجازه دادند تا درکنارشان باشم و بدین‌گونه به همراه چهار خادم حرم مطهر، پشت در‌ها ماندم تا ضریح و اطراف آن را تمیز کنیم.
به‌همراه چهار خادم دیگری که بعد از بسته شدن در ورودی ضریح در قسمت ضریح متبرک مانده بودیم، به در و دیوار‌ها نگاه می‌کردیم. فکر می‌کنم آن‌ها هم به این فکر می‌کردند که اینجا را چطور تمیز کنند. چطور قسمت‌های تکه‌تکه‌شده گوشت بدن انسان را که لابه‌لای سنگ‌ها و پنجره‌های ضریح مانده است، از آن‌ها جدا و محدوده را تمیز کنند.

اصلا چگونه اجزای مختلف بدنِ افراد گوناگون را از هم جداسازی کنند؟ بالاخره بعد از چند دقیقه به خود آمدیم و هرکدام از یک سمت شروع کردیم، اما تمام نمی‌شد.

دست و پا‌های زیادی را از روی ضریح جمع کردیم، حتی قاب‌های بالای ضریح همه شکسته شده بود و عتیقه‌ها روی زمین افتاده بود و باید خون‌ها را از روی آن‌ها تمیز می‌کردیم. عجله داشتیم که زودتر تمام شود. همه‌مان گریه می‌کردیم و دست‌ها و انگشت‌های قطع‌شده را جمع می‌کردیم.

پیکر کودک پنج‌ساله

پاک‌عقیده به اینجا که می‌رسد، لحظاتی تامل می‌کند. انگار درحال سبک و سنگین کردن است که چه مسائلی را بگوید و چه مسائلی هنوز و بعد از گذشت ۲۳ سال از آن واقعه شوم، انتشاریافتنی نیست.

ناگاه انگار موضوعی خاص در ذهنش مرور شده است که چنددقیقه‌ای را ساکت به نقطه‌ای نگاه می‌کند و سپس با حزن، بار دیگر سخن را آغاز می‌کند: اگر تمام خاطرات آن روز هم از ذهنم پاک شود، صحنه‌ای که پیکر نحیف و کوچک کودکی پنج ساله را از روی ضریح به پایین منتقل کردم، هیچ‌گاه از یاد نمی‌برم.

با گذشت سال‌ها از آن روز بعضی شب‌ها هنوز وقتی به دست‌هایم نگاه می‌کنم، سنگینی پیکر آن کودک بی‌گناه را بر روی دستانم حس می‌کنم. با یکی از خادمان، روی ضریح درحال جمع‌آوری باقی‌مانده اجساد بودیم که دیدم آن خادم با صدای بلند گریه می‌کند و پیکر کوچکی را می‌بوسد.

پیکر را از او گرفتم و اشک، امانم را برید. زانوانم سست شد و نشستم. پیکر را به پایین ضریح آوردم، اما هنوز هم آن صحنه را به یاد دارم و بعضی شب‌ها، چون پسرم در آن روز، هم‌سن و سال آن پسر بچه شهید بود، از خواب می‌پرم و هراسان به‌سمت اتاقش می‌دوم.

 

۴ ساعت بعد از بمب‌گذاری

بعد از حدود ۵ تا ۶ ساعت کار مستمر، قسمت ضریح تمیز شد و نوبت به شست‌وشو رسیده بود که از آن قسمت بیرون آمدم. دیگر کاری نبود که از دستم در آن قسمت بربیاید. از در ورودی ضریح بیرون آمدم و تازه حال‌وهوای حرم مطهر را دیدم.

تمام کتاب‌های دعا و قرآن‌ها پاره‌پاره و ورق‌ورق شده و روی زمین افتاده بود و خادمان درحال جمع کردن تکه‌کاغذ‌ها بودند. بی‌سیم را از جیبم درآوردم و به مرکز فرماندهی پیام دادم: «فرماندهی، ۵۲! من در محل مدنظر هستم. اینجا آتش‌سوزی نشده و انفجار شده و تنها یک مورد بوده است. مشغول عملیات هستیم و مورد خاصی نیست.»

ین پیام را به این منظور فرستادم که فرماندهی بداند نیازی به اعزام نیروی بیشتر نیست. تلوتلو خوران به سمت خروجی حرم مطهر رفتم و فقط صدای شیون و گریه می‌شنیدم. هنوز پس از این همه سال، برخی‌اوقات چهره مادرانی را که بچه‌های خود را از دست داده بودند یا شوهرانی را که همسر و فرزندان خود را از دست داده بودند و با دست به سر و صورت خود می‌کوبیدند، به‌وضوح جلوی چشمانم می‌بینم.

 

مردم به مصدومان و مجروحان، خیلی کمک کردند

پاک‌عقیده به اینجای بازخوانی روایت روز شوم ۳۰ خرداد ۱۳۷۳ که می‌رسد، نفسی عمیق می‌کشد و با این جملات، سخنان خود را به پایان می‌رساند: «اگر کمک‌های مردمی در همان ساعت‌های ابتدایی نبود، شمار شهدا خیلی بیشتر می‌شد، اما مردم ساکن و مجاور با شنیدن خبر حادثه با هر صنف و شغلی، خود را به حرم رساندند و به مردم وحشت‌زده و مجروح کمک کردند و البته مردم ما در هر حادثه به نیرو‌های امداد کمک می‌کنند. این کمک در آن روز خیلی کارساز بود و نتیجه‌اش، شمار اندک کشته‌ها و مجروحانی بود که آسیب جدی دیده بودند.»

ارسال نظر